ما زنده به آنیم که آرام مگیریم..........موجیم و آسودگی ما عدم است
نمایش نسخه قابل چاپ
ما زنده به آنیم که آرام مگیریم..........موجیم و آسودگی ما عدم است
تا مهر ابوتراب دمساز منست / حیدر بجهان همدم و همراز منست این هر دو جگر گوشه دو بالند مرا / مشکن بالم که وقت پرواز منست
تو دریایی تلاطم داری ای دوست ...........تو لبخند و تبسم داری ای دوست
دو بیتی های من پایان ندارد ..............تو در فکرم ترنم داری ای دوست
ترا نیست آن تکیه بر کردگار / که مملوک را با خداوندگار
رازدار عشق را نبود مجال دم زدن ..........بخیه بر زخم دل از تار نفس داریم ما
افسوس که آنچه برده ام باختنیست
بشناخته ها تمام نشناختنیست
برداشته ام هر آنچه باید بگذاشت
بگذاشته ام هرآنچه برداشتنیست
تونیستی که ببینی
چگونه عطرتو درعمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه هاپیداست
چگونه جای تو درجان زندگی سبز است
تو آنی کز آن یک مگس رنجه ای
که امروز سالار و سرپنجه ای
یار اگر با ما گهی صلح و گهی پیکار داشت / ما حریف عشق او بودیم و با ما کار داشت
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرابه باد ملامت گرفته اند
ترابه نام صدا میکنند.
(فریدون مشیری)
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس........که چنان زو شده ام بی سروسامان که مپرس
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
که دور شاه شجاعست، می دلیر بنوش...
شد از فشار گردون مویم سفید وسر زد / شیری که خورده بودم در روزگار طفلی
یارب به خدایی خداییت [golrooz] وانگه به کمال پادشاهیت
کز عشق به غایتی رسانم [golrooz] کو ماند اگر چه من نمانم
مرا از دنیا وعقبی همینم بود و دیگر نه ........که پیش از رفتن از دنیا دمی با دوست دریابم
مرا دردی است اندر دل اگر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم ترم که مغز استخوان سوزد
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
نه از اینم نه از آنم من از آن شهر کلانم
نه پی زمر و قمارم نه پی خمر و عقارم
نه خمیرم نه خمارم نه چنینم نه چنانم
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست .........تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن تنگ تر گردد کمند
دوای درد بی درمان تویی تو ............همه وصل و همه هجران تویی تو
وای ازاین چشمی که می کاود نهان
روز و شب درچشم من راز مرا
گوش بر در مینهد تا بشنود
شایدان گمگشته اواز مرا
(فروغ فرخزاد)
ای ابر ز چه رو این چنین حیرانی
خورشید که برفت ، پس چرا گریانی ؟!!!
خودم [bamazegi]
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رقصیدن سرو و حالت گل ..........بی صوت هزار خوش نباشد
دست شست از وجود هر که دمی........... در غم چون تو نازنین افتاد
- - - به روز رسانی شده - - -
دل ندارم ملامتم چه کنی؟ .................... بی دل افتاده ام چنین افتاد
- - - به روز رسانی شده - - -
در عشق تو من توام تو من باش................ یک پیرهن است گو دو تن باش
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین —— روی دل با کاروان کربلا دارد حسین
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست..........چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
من آن شب دلم را ؟ نه ! خودم راا گم کرده بودم
او بود و من ، من دست و پا گم کرده بودم
صد جانماز آورد می ترسم بگویم ...
در خانه اش من قبله را گم کرده بودم
" محمد حسین بهرامیان "[golrooz]
من
در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم
كه از تراكم اندیشه های پست تهی باشد
(فروغ)
دلی به دست تو دادیم و این ندانستیم / که دشنه هاست در آن آستین خون آلود
دل شکسته ام اگر ب گرد راه او رسد
ز سینه روزنی اگر ب نور ماه او رسد
دردا كه اين جهان فريباي نقشباز
با جلوه و جلاي خود آخر مرا ربود
اكنون منم كه خسته ز دام فريب و مكر
بار دگر به كنج قفس رو نموده ام
(فروغ)
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست / حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو /تاتوبه داد من رسی من به خدا رسیده ام
ما مست و خراب و رند عالم سوزیم / با ما منشین وگرنه بدنام شوی
ما هیچ نیستیم ،
جز سایه ای ز خویش
آیین آینه ،
خود را ندیدن است
(قیصرامین پور)
یک شب چراغ روی تو روشن شود ، ولی
چشمی کنار پنجره ی انتظار کو
وقت اذان گذشت وخورشید خواب ماند
افسوس وعده های خدا در کتاب ماند
وقت آن آمد که دستی بر زنم ................ چند خواهم بودن آخر پای بست