رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده
نمایش نسخه قابل چاپ
رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده
هيچ قلبي پيش او مردود نيست
زآنکه قصدش از خريدن سود نيست
او=کنايه از خداوند
(قلب هم خانواده تـقلب است)
تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست
تا نگرید کودک حلوا فروش
دیگ بخشایش نمی آید ب جوش
شرح مي خواهد بيان اين سخن
ليک مي ترسم ز افکار کهن
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا؟؟؟
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
اوقات خوش آن بود که با دوست بسر رفت
باقی همه بی حاصل و بی خبری بود
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
[golrooz]سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا[golrooz]
در خواب دوش پیری بر کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد ک عزم سوی ما کن
نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چنان برخواست
گره بگشود از گیسو بر دل های یاران زود
در جان من وزیدی مثل ضبا و رفتی
ای بی وفا شکستی رسم وفا و رفتی
یاری اندر کس نمیببنم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
نه بر اوج هوا او را عقابی دل شکر یابی
نه اندر قعر بحر ، او را نهنگی جان ستان بینی
تا زمیخانه و نی نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
یوسف گمگشته باز آید ب کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
مرغک دلداده ب عجب و غرور
کرد یکی لحظه تماشای مور
شعر ص آخر کتاب پنجم دبستان...:-)
بقیه اش مهندس؟
بلبلی از جلوه ی گل بی قرار/گشت طربناک به فصل بهار
در چمن آمد غزلی نغز آمد/رقص کنان بال و پری برفشاند
بی خود ازین سوی بدان سو پرید/تا که به شاخ گل سرخ آرمید
پهلوی جانان چو بیفکند رخت/مورچه ای دید به پای درخت
با همه هیچی،همه تدبیر و کار/با همه خردی قدمش استوار
زانده ایام نگردد زبون/رایت سعیش نشود واژگون
قصه نراند ز بتان چمن/پا ننهد جز به ره خویشتن
مرغک دلداده به عجب و غرور/کرد یکی لحظه تماشای مور
خنده کنان گفت که ای بی خبر/مور ندیدم چو تو کوته نظر
روز نشاط است گه کار نیست/وقت غم و توشه ی انبار نیست
همرهی طالع فیروز بین/دولت جان پرور نوروز بین
هان مکش این زحمت و مشکن کمر/هین بنشین،می شنو و می نگر
نغمهی مرغان سحر خیز را/معجزه ی ابر گهر زیر را
مور بدو گفت:بدین سان جواب/غافلی ای عاشق بی صبر و تاب
نغمه ی مرغ سحری هفته ای است/قهقهه ی کبک دری هفته ای است
روز تو یک روز به پایان رسد/نوبت سرمای زمستان رسد
همچو من ای دوست سرایی بساز/جایگه توش و نوایی بساز
بر نشد از روزن کس دود ما/نیست جز از مایه ی ما سود ما
ساخته ام بام و در و خانه ای/تا نروم بر در بیگانه ای
تو به سخن تکیه کنی من به کار/ما هنر اندوخته ایم و تو عار
کارگر خاکم و مزدور باد/مزد مرا هرچه فلک داد،داد
لانه بسی تنگ و دلم تنگ نیست/بس هنرم هست ولی ننگ نیست
کار خود ای دوست نکو می کنم/پارگی وقت رفو می کنم
شبچره داریم شب و روز چاشت/روز ی ما کرد سپهر آن چه داشت
سر ننهادیم به بالین کس/بالش ما همت ما بود و بس
رنجه کن امروز چو ما پای خویش/گرد کن آزوقه ی فردای خویش
خیز و بیند ای به گل،بام را/بنگر از آغاز سر انجام را
لانه دل افروزتر است از چمن/کار،گرانسنگتر است از سخن
گر نروی راست در این راه راست/چرخ بلند از تو کند باز خواست
گر نشوی پخته در این کار ها/دهر بدوش تو نهد بارها
گل دو سه روزی است ترا مهمان/می بردش فتنه ی باد خزان
گفت:ز سرما و زمستان مگو/ناله ی توبه به مستان مگو
نوگل مار را ز خزان باک نیست/باد چرا می بردش خاک نیست
ما ز گل،اندود نکردیم بام/دامن گل بستر ما شد مدام
عاشق دلسوخته اگه نشد/اگه از این فرصت کوته نشد
شب همه شب بر سر ان شاخه خفت/هر سحرش چشم بدت دور گفت
کاش بدان گونه که امید داشت/باغ و چمن رونق جاوید داشت
چون که مهی چند بدین سان گذشت/گشت خریف و گه جولان گذشت
چهر چمن زرد شد از تندباد/برگ ز گل،غنچه ز گلشن فتاد
دولت گلزار به یک جا برفت/وان گل صد برگ بیغما رفت
در رخ دلدار جمالی ماند/شام خوشی،روز وصالی نماند
طرف چمن طیف و صفایی نداشت/گلبن پژمرده بهایی نداشت
دزد خزان آمد و کالا ربود/راحت از عاشق شیدا ربود
دید که هنگام زمستان شده/موسم هشیاری مستان شده
خرمنش از برق هوا سوخته/دانه و آزوقه نیندوخته
اندهش از دیده و دل نور برد/دست طلب نزد همان مور برد
گفت:چنین خانه مهمان کجا/مور کجا،مرغ سلیمان کجا
گفت:یک روز مرا دیده ای/نیک بیندیش کجا دیده ای
گفت:حدیث تو بگوش آشناست/منعم دوشینه چرابی نواست
در صف گلشن نه چنان دیدمت/رقص کنان،نغمه زنان دیدمت
لقمه ی بی دود و دمی داشتی/صحبت زیبا صنمی داشتی
بر لب هر جوی صلا می زدی/طعنه به خاموشی ما می زدی
بسترت آنروز گل آمود بود/خاطرت آسوده و خشنود بود
ریخته بال و پر زرین تو/چونی و چون است نگارین تو
گفت:نگارین مرا باد مرد/می شنوی آن گل نوزاد مرد
مرحمتی می کن و جاییم ده/گرسنه ام،برگ و نواییم ده
گفت:که در خانه مرا سور نیست/ریزه خور مور به جز مور نیست
رو که در خانه ی خود بسته ایم/نیست گه کار،بسی خسته ایم
دانه و قوتی که در انبان ماست/توشه ی سرمای زمستان ماست
رو بنشین تا که بهار آیدت/شاهد دولت به کنار آیدت
چرخ به کار تو قراری دهد/شاخ گلی روید و باری دهد
ما نگرفتیم ز بیگانه وام/پخته ندادیم به سوادی خام
مورچه گر وام دهد،خود گداست/چون تو در ایام شتا،ناشتاست
پروین اعتصامی
رنجه کن امروز چو ما پای خویش
گرد کن آزوقه ی فردای خویش
شبروان مست ولای تو علی
جان عالم ب فدای تو علی
از داغ غمت هر که دلش سوختنی نیستاز شمع رخت محفلش افروختنی نیست
تا تو نگاه می کنی کار من آه ک ردن است
ای ب فدای چشم تو این چه نگاه کردن است ؟؟؟؟
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق
هر دم ازنو غمی آمد به مبارک بادم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم ... خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی ..............زبامی که بر خاست مشکل نشیند
دست و دامان تهی رفت برون از گلزار
هرکه از مردم فهمیده،نفهمیده گذشت
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم...............آنقدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم
مرا گر دولت عالم ببخشند
برابر با نگاه مادرم نيست
تو را چون نقش رویا دوست دارم...........چون عطر پاک گلها دوست دارم
معیار دوستان دغل روز حاجت استقرضی به رسم تجربه از دوستان طلب
بند بگسل باش آزاد ای پسر.............چند باشی بند سیم و بند زر؟
رفتم که ببینم کیست تا یادم کندیک غزل مهمانی حال پریشانم کندرفتم و غافل از اینکه من زتنها ترخودمخواب هم نیست کزین کابوس بیدارم کند
دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد............دار حریف شهر و رفیق شهر نکرد
در دایره وجود موجود علیستاندر دوجهان مقصد و مقصود علیستگرخانه اعتقاد ویران نشدیمن فاش بگفتمی که معبود علیستمولانا
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی............گوش نا محرم نباشد جای پیغام سروش
شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردیاستاد شهریار
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد...........دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد