پاسخ : دلنوشته ...
گفتی دوستت دارم. قلبم تندتر از همیشه تپید،
لبخند زدم و باورت کردم با اینکه می دانم گاهی لبها
دروغ می گویند،همانگونه که بارها دروغ شنیده ام.
باصدایت مرا نوازش کردی،تپش قلبت را حس کردم،
مهربان و پاک بود. در آغوشت غرق محبت شدم.
به تو تکیه کردم و آرام شدم.
نگاهت مهربان بود و صدایت آرامش بخش،
دستانت بخشنده و بویت بوی بهار عشق. با تو
احساس امنیت می کنم. احساسی زیبا،
احساسی که مرا از تمام بی رحمی ها و بدی ها
حفظ می کند.
تو گفتی دستانم رادوست داری و من آنها را به تو
هدیه دادم که تو هم دستت را به من بدهی تا یکی
شویم و پرواز کنیم تا بی کرانه ها...
نازنینم...تو گفتی نمی خواهی دستانم را از دست
بدهی اما چند روز است که من احساس میکنم تو
خود گریزان شده ای برای گرفتن این دستان...
راستی هنوز دوستم داری؟؟؟