شنیدستم که وقت برگریزان / شد از باد خزان برگی گریزان
نمایش نسخه قابل چاپ
شنیدستم که وقت برگریزان / شد از باد خزان برگی گریزان
بابا ن هام تموم شد بسکه نون افتاد به من!
نقاب گل کشید و زلف سنبل[golrooz] گره بند قبای غنچه وا کرد
درین روش که تویی گر به مرده بر گذری.......................................... ......عجب نباشد اگر نعره آید از کفنش
شکر و سپاس و منت و عزت خدای را
پروردگار خلق و خداوند کبریا
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
یاران به نصیحتم چه گویند
بنشین و صبور باش و مخروش
شَبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تورا ناله و سوگواری چراست؟
توانا بود هر که دانا بود.....................زدانش دل پیر برنا بود
دوان بر پردههای برفها، باد
روان بر بالهای باد، باران
درون کلبهی بیروزن شب
شب توفانی سرد زمستان
دل جان همی سپارد و فریاد می کند.................................کاخر به کار تو درم ای دوست دست گیر