تهی دست مردان پر حوصله/بیابان نوردان بی قافله
نمایش نسخه قابل چاپ
تهی دست مردان پر حوصله/بیابان نوردان بی قافله
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
هر نفسی که فرومی رود ممد حیات است /وچون برمی آید مفرح ذات
تاکنون کردی گنه دیگر مکن/تیره کردی آب،افزون تر مکن
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم /دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
نظر از مدعیان بر تو نمیاندازم / خنک آن روز که در پای تو جان اندازم
من از بیگانگان دیگر ننالم /که با من هرچه کرد ان آشنا کرد
دنیا و دین وجان ودل/از من برفت اندر غمت
ترک ما کردی برو همصحبت اغیار باش یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش
شوق لبت برد از یاد حافظ/درس شبانه و ورد سحرگاه
هرکسی از ظن خود شد یار من /از درون من نجست اسرار من
نشاط آنکه از تو رمیدن گرفت/که شامت سپیده دمیدن گرفت
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی[golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz]که این ره که میروی به ترکستان است
سعدی
تو که در علم خود زبون باشی / عارف کردگار چون باشی
یار من انکه لطف خداوند یار اوست[golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz]بیداد و داد و رد و قبول" اختیار اوست
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت / جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت
تو که 1 روز پراکنده نبودست دلت[golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz]صورت حال پراکنده دلان کی دانی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟[golrooz]
یکی را برآری و قارون کنی / یکی را به نانی جگر خون کنی
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد[golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz]انکه یوسف بزر ناسره بفروخته بود
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم [shaad]
من رشته محبت تو پاره میکنم[taajob]
شاید گره خورد به تو نزدیکتر شوم[soal]
مکن خواجه بر خویشتن کار سخت / که بدخوی باشد نگونسار بخت
تو در سراب آینه شبانه خنده میکنی
من شکست داده را خودت برنده میکنی
شهر و سپه را چو شوی نیکخواه / نیک تو خواهد همه شهر و سپاه
مــور بدو گفت بدین سان جواب
غافلی ای عاشق بی صبرو تاب
به دنیا توانی که عقبی خری / به خر جان من ورنه حسرت بری
يار مرا غار مرا عشق جگر خار مرا
يار تويى غار تويى خواجه نگه دار مرا
آن می که چو اشک من زلال است در مذهب عاشقان حلال است
تاکنون کردی گنه دیگر مکن / تیره کردی آب افزون تر مکن
نقاش غزل تا که به چشمان تو پرداخت / دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت
تفنگ نقره کوبم را فروختم[golrooz][golrooz]برای یار قبای ترمه نوختم
قبای ترمه ام را پس فرستاد[golrooz]تفنگ نقره کوب ای داد و بیداد
در محبت باش همچون افتاب[shaad]در رضا"چون مرده ای اندر مزار
در سخا" اب و فروتن همچو ارض[golrooz]بهر سر خلق چون شب رازدار
اینچنین اماده خواهی گشت باز [golrooz]تا شود منزلگهت ان شاخسار
عبدالرضا پالیزدار
ره کاروان شیر مردان زنند / ولی جامه مردم بر ایشان برند
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو ک با دلــــــــدار پیوندی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت ان مونس جان مارابس
ستمگر جفا بر تن خویش کرد / نه بر زیردستان دلریش کرد
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت