هــر که را اسرار کار آموختند
مهر کردند و دهـانش دوختند
نمایش نسخه قابل چاپ
هــر که را اسرار کار آموختند
مهر کردند و دهـانش دوختند
در زمین مردمان خانه مکن/کار خود کن کار بیگانه مکن
نگاه کودکی خندد به رویم
چو من سر می کنم آواز شادی
فروغ فرخزاد[golrooz]
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شب ، ساعت ابری مرا داد به تو
افتاد نگاه خسته ی باد به تو
باران زد و خیس شد تن خاطره ها
باران زد و باز یادم افتاد به تو
وفا نکردی و کردی جفا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم بریدی و نبریدم
من و تو ناب ترین قصه ی غربت شده ایم
مثل سیبیم ک با عشق دو قسمت شده ایم
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست/تو خود حجاب خویشتنی حافظ از میان برخیز
زاهد تو چه میدانی احساس عذابم را /دیوانه شو تا دانی دنیای خرابم را
ايام كثير است ولي زان همه ايام بسيار قليل است كه با خير كثير است
تا نباشد راست کي باشد دروغ؟ - آن دروغ از راست مي گيرد فروغ
غم دین خور که دنیا غم ندارد/عروس یک شبه ماتم ندارد
در بند غمت بنده صفت حلقه به گوشيم
وز دام تو چون آهوى وحشى نرميديمتشريف غمت بر دل و با درد فراقتجفتيم، ولى جامه طاقت ندريديم
مرغ زیرک باش و بشکن دام را/خاک ره بر سر فکن ایام را
ای دهـــنده عقلـــها فریاد رس تا نخـــواهی تو نخواهــــد هیچ کس
«مولانا»
سپهرش به جایی رسانید کار/ که شد نامور لؤلؤ شاهوار
روزی که مرا بر گل رویت نظر افتاد
احساس نمودم که دلم در خطر افتاد
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده میروم و همرهان سورانند[shaad]
در این حضرت چو مشتاقان نیاز ارمن ناز ارند
که با این درد اگر دربند درماننددرمانند
فامیل دور
ببخشین واسه قبلیا بود دیر جنبیدم فک نمیکردم این همه جواب بیاد
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن/شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
یوسف به این رها شدن از چاه دل نبند
این بار میبرند که زندانیت کنند
دزد می آید نهان درمسکنم/گویدم که پاسبانی می کنم
نبود؟[tafakor]
این یک دوسه روز نوبت عمر گدشت
چون اب به جویبارو چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزیکه نیامد و روزیکه گذشت[tafakor]
ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب/تا در این وادی مرا از تن برآید جان ز لب
بود ایا که در میکده ها بگشایند؟
گره از کار فرو بسته ما بگشایند؟؟؟
بود؟؟؟؟؟؟[tafakor][tafakor][tafakor]
دوستان گویند سعدی خمیه بر گلزار زن/من گلی را دوست می دارم که در گلزار نیست
تو کمان گرفته و در کمین
که زنی به تیرم ومن غمین
همه غمم بود از همین
که خدا نکرده خطا کنی
یکی آنکه بر خویش خوش بین مباش/دگر آنکه بر خلق بد بین مباش
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی نام تو را خواهد شست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست/که من خموشم واو در فغان و در غوغاست
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی منو دل باطل بود
باز دیر اومد
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی منو دل باطل بود
در رهگذر باد چراغی که تراست
ترسم که: بمیرد از فراغی که تراست
تنی آلوده در درد و دلی لبریز غم دارم/ ز اسباب پریشانی تورا ای عشق کم دارم