ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر
راست چون عارض گلبوی عرق کرده یار
نمایش نسخه قابل چاپ
ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر
راست چون عارض گلبوی عرق کرده یار
روزها فکرمن این است و همه شب سخنم
که چرا فارغ از احوال دل خویشتنم
از کجا امده ام ، امدنم بهر چه بود
به کجا میروم اخر ننمایی وطنم
مرا گر دل دهی ور جان ستانی........................................ ....عبادت لازم است و بنده ملزوم
مجال شكوه ندارم ولي ملالي نيست
كه دوست جان كلام من است در همه حال
لطف آیتی است در حق ایشان و کبر وناز
پیراهنی که بر قد ایشان بریده اند
لرزید پیکری و تبه گشت فرصتی
افتاد مرغکی و زخون سرخ شد پری
يكسو بردم عارف ، يكسو كشدم عامي
بازيچه ي هر دستي ، طفلانه چنين بايد
ديدي كه غم ياردگر باره چه كرد
چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد
دين و دل بردند و قصد جان كنند
الغياث از جور خوبان الغياث
ثانیه ها در پی هم میروند
نیست کسی در پی آنها رود