الهی !
بود من بر من تاوان است ،
تو یک بار بود خود بر من تابان .
الهی !
معصیت من بر من گران است ، تو رود جود خود بر من باران .
جرم من زیر حلم تو پنهان است ،
تو پرده عفو خود بر من گستران .
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
نمایش نسخه قابل چاپ
الهی !
بود من بر من تاوان است ،
تو یک بار بود خود بر من تابان .
الهی !
معصیت من بر من گران است ، تو رود جود خود بر من باران .
جرم من زیر حلم تو پنهان است ،
تو پرده عفو خود بر من گستران .
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
الهی !
ار زبان محبت خاموش است ، حالش همه زبان است ؛
وز جان در سر دوستی کرد ، شاید که دوست او را به جای جان است !
غرق شده ، آب نبیند که گرفتار آن است .
و به روز ، چراغ نیفروزند که روز خود چراغ جهان است .
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
الهی !
هر چه مرا از دنیا نصیب است به کافران ده !
و آنچه مرا از عقبی نصیب است به مؤمنان ده !
مرا در این جهان ، یاد و نام تو بس !
و در آن جهان ، دیدار و سلام تو بس .
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
الهی !
مگر خویشتن جویم که در ملکوت تو کمتر از تار مویم !
چراغ باید که روز جویم ، من این بیهوده تا کی گویم ؟
به نیست ، هست یافتن محال است !
و ناشناخته ، جوینده بر خود و بال است !
به دوگانگی ، یگانگی جستن کبری است !
بسته مانده در طلب راه شومی است !
هر چه جز یکی همه همند !
هست یکی است و دیگر از نیست ، کمند .
سبحان الله !
هر چه می شناختم ، نبود و هر چه بود ، نشناختم !
امروز من آن شناخت پنداشته را به آب انداختم .
هر چه به من بود ، آن من بودم ،
امروز گرفتم کی نبودم .
پس نه قطع است و نه وصل است و زیان است و نه سود ،
دانش و کوشش ما در آتش سبق حکم پیمود .
بایسته را نور آمد و نابایسته را دود .
نه نزدیک و نه دور است ، نه دیر است و نه زود
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
الهی !
یافت جستن زندگانی است و جوینده نایافتن زندانی است ؛
و چندان که میان آن و این معانی است .
یگانگی تو را نشانی است و هر چه نه به تو باقی است ، فانی است .
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
الهی !
من نه به خدمت ، صحبت تو را می بها سازم ،
که در صحبت ، حرمت می نگاهدارم ، من به هوای دل در خدمتم ، کی به فرمانم ؟
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
الهی !
تو را آن کس بیند که تو را دید .
ووی تو را دید که گیتی وی را ناپدید ،
و تو را او دید که نادیده پسندید .
پس از آن تو را ندید کی به خویشتن دید .
دیدار که چشم و دل درو ناپدید ،
دیدار این است و دراز نای ببرید ،
چشم غریق از پری ، آب ندید .
آن کس کی تو را به یک دیده دیده ، چه دید ؟
و او تو را دید ، کی همه او را دیدار ناپدید ؟
وز نگریستن او باز آمد ، کی تو را به خود دید ؟
مسکین ، او که تو را دید و ندید ! تو را به تو بایست دید .
به خود دید ، آنچ جست ، ندید ، بهره خود دید .
بتر آن است که راضی است به آنچ دید ،
عارف ، خود را گم کرد که تو را دید ،
دیدار آن است و دراز نای ببرید .
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
الهی !
درد می دانم ، دارو نمی دانم ، یا می دانم ، خوردن نمی توانم .
نیارم گفت این همه درد چرا بهره من ،
نه دست رسد به معدن چاره من ،
به شغل درد و بیم تاوان به ماتم نشستن چند توان ؟
سبحان الله !
این چه بتر روزی است ؟
ترسم که مرا از تو جز از حسرت نه روزی است ،
خفته و رفتن به دل می سگالم .
زهر می خورم و از درد می نالم .
نه چنانم که می پندارم ، نه آنم که می نمایم .
می لرزم از آنکه نیرزم !
و از آنم کی سزم جاوید نیاویزم .
پس چه سازم ؟ جز آنک می سوزم تا از این افتادگی برخیزم .
الهی !
از بخت خود چون پرهیزم و از بودنی کجا گریزم ؟
گاه گویم کی خاک بر سر خود بیزم ؟
و گاه چون غرقه شدگان از هر چوب می آویزم ! من چه دانم ؟
از بر خود می آتش انگگیزم یا بر سزای خود ، افسوس می بازم .
من به چنین بخت ، کی ، بر که تازم ؟
کارک خود به شب و روز می اندازم و از بیم تو اندر بود می گذارم ؛
و از زیان ، انگشت خود می گزم ؛
چون نومید مانم ؟ که گنج روز نیازم .
بی خود به نگرم و می نازم .
الهی !
از بس که از هر وادی ، بخت خویش خواندم ،
و از جستن نایافتنی بماندم ،
هر چند که شمارک خود باز راندم ،
مرا تو ماندی ، بر تو موقوف ماندم .
الهی !
از شمار تو به درد من می راست است ، من بیشم ؛
ور حساب تو با مایه داران است ، من درویشم ؛
و از کارک من در من بندی ، من نه به دست خویشم .
الهی !
چون به جا بخشودن است ، آن رهی کش خاموشی بیگانگی است .
و گستاخی ، دلیری است .
و چون باریک است راه آن رهی ، کش آرام بریدن است .
و طلب کردن ، بلا گزیدن است ؛
و چون باریک است راه آن رهی ، کش خود را ندیدن ،
از خدمت رمیدن است ،
و خود را دیدن با خدای ، آرمیدن است ؛
و چون گران بار است راه آن رهی ، کش ندیدن دعوی است ،
و به دیدن شکوی است .
و چه کار است کار آن رهی ، کش مراد یکی است ، و دریافت ، شکی است ؛
به چراغ ، روز آوردن چون توان ؟
ناآگاه را آسان .
آه از اسیری و مدت به این دیری ؛
الهی !
دوستی نگذاشت ، جز دوست و دیگر همه آوار ؛
ذاکر و مذکور یک و رسم ذکر ، از او یادگار .
الهی !
فریاد از یاد به اندازه و دیدار به هنگام ؛
و از آشنایی به نشان و دوستی بی پیغام ،
و از یاد پیش از محبت ،
و الهی آمیختن در یاد .
الهی !
چه یاد کنم ؟ که همه یادم .
من خرمن نشان خود فرا باد دادم ، ...
الهی !
جز تو ، تو را که داند ؟ هیچ کس نتواند ؛
و هر که تو را به خود جویند ، بر سزای خود فرو ماند .
تو را به تو ، از تو ، تو را می جویند و با تو به تو ، از تو ، تو را می گویند .
بیننده گنگ است و آگاه گویاست .
بینا در دیده غرق است و برکنده جویاست !
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
الهی !
تو را بر که حق است ؟ که جز ز تو نیست !
از چه کسی نشان که حق و حقیقت یکی است .
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
الهی !
من بماندم بر یک نظاره ، خو نظاره گشتم یکباره ،
در میدان نظاره ام یک سواره ، فریاد به تو از پنداره !
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان