شب هجــــــــــران تو آخر نشود، رُخ ننمايى در همــــه دهــــر تــو در نازى و ما گرد نيازيمآيد آن روز كه در بــــــــاز كنى، پردهگشايى؟ تا به خـــــاك قدمت جـان و سر خويش ببازيم
نمایش نسخه قابل چاپ
شب هجــــــــــران تو آخر نشود، رُخ ننمايى در همــــه دهــــر تــو در نازى و ما گرد نيازيمآيد آن روز كه در بــــــــاز كنى، پردهگشايى؟ تا به خـــــاك قدمت جـان و سر خويش ببازيم
من در این کلبه خوشم تو در آن اوج که هستی خوش باش
من به عشق تو خوشم تو به عشق هرکه هستی خوش باش
شد چنان از تف دل کام سخنور تشنه / که ردیف سخنش آمده یک سر تشنه
حافظ آن روز به من مژده این دولت داد
که در آن جور و جفا صبر و ثباتم دادند
دعوى "ايّاك نعبد" يك دروغى بيش نيست من كه در جان و سرم باشد هواى بندگى
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت/ یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
دوْنیا قضوْ-قدر ، اؤلوْم-ایتیمدى
دوْنیا بوْیى اوْغولسوزدى ، یئتیمدى
یکدم که دوست فنته خفته ست زینهار
بیدار باش تا عمر نرود برفسوس
سر كوى تو، به جان تو قسم! جاى من است به خـــــــــم زلف تو، در ميكده ماواى من است
تا شام نیفتاد صدای تبر از گوش
شد توده در آن باغ سحر هیمه ی بسیار
روز ها فکر من این است و همه شب سخنم / که چرا غافل از احوال دل خویش تنم
محرم دیر ، خانیم زینب عزاسی بیزی سسلر حسینین کربلاسی
یولی باغلی قالیب دشمن الینده داها زوارینین یوق سس- صداسی
موی سفید رافلکاسان نداد این رشته رابه نقد جوانی داده ام[cheshmak]
مرغک دلداه به عجب و غرور
کرد یکی لحظه تماشای مور
رازى است مـــــرا، رازگشــــايى خواهم دردى است به جانم و دوايى خواهمگـــر طـــــور نديدم و نخـــــواهــــم ديدن در طــــور دل از تو، جاى پايى خواهم
مگر تو چشم بپوشی و فتنه باز نشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
مجنون چو حدیث عشق بشنید
اول بگریست پس بخندید
دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد که از تنها بپرهیزد
دلا بسوز که سوز تو کار ها بکند / نیاز نیمه شبی دفع صد بلا بکند
در حلقــــــه درويش، نــــــــديديـــــم صفـــــايى در صــــومعــــــــــــــه، از او نشنيديم ندايــــىدر مــــــدرسه، از دوست نخـــــــــوانديم كتابى در مــــــــاذنه، از يار نديديــــــم صدايـــــــــى
یادمان باشد در این بحر دو رنگی وریا
دگر حتی طلب اب زدریا نکنیم
مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها[golrooz]
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
در غم عشقت فتــــــادم، كاشكى درمان نبــــودى من سر و سامان نجويم، كاشكى سامان نبودىزاده اسمـــــــــــاء را با جَنّةُ الْمَأوى چـــه كــــارى؟ در چــــمِ فردوس مى ماندم، اگر شيطان نبودى
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست / چون روز شد او بمرد و بیمار بزیست
تاب بنفشه می برد طره مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو
وعــده وصـل ابـد دادی و دنـدان بـه جـگـر
پــا فــشــردم هــمـه تـا عـمـر بـه پـایـان آمـد
دیگه عکسامو بهت نشون نمی دم
جای نقاشیاتم تکون نمی دم
دیگه هرچقد کنار من نباشی
به خودم اجازه جنون نمی دم
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آن چه می پنداشتیم[golrooz]
مرا می بینی و هر دم زیارت می کنی دردم
تورا می بینم و میلم زیادت می شود دردم
مستم کن ای ساقی در میخانه شراب
تا که بشویم گنه و سیه از تن در آورم
آید خبر از فصل بهاران دلبرم
لکن شوریده دل ، اسپند آذرم
ما را رها کنید در این رنج بی حساب ، با قلب پاره پاره و با سـینه ای کباب
عمری گذشت در غم هجران روی دوست ، مرغم درون آتش و ماهـــی بــــــرون آب
باخچالارون چیچکلنوْب آچاندا
بیزدن ده بیر موْمکوْن اوْلسا یاد ائله
آچیلمیان اوْرکلرى شاد ائله
(شهریار شعر حیدر بابا)
سلام من هستم
من مشاعره ا م خوب نيست
تو از حوالی اقلیم هرکجا آباد
بیا که می رود این شهر رو به ویرانی[golrooz]