تعال اله یکی بی مثل و مانند
که خواننش خداوندان خداوند
نمایش نسخه قابل چاپ
تعال اله یکی بی مثل و مانند
که خواننش خداوندان خداوند
در خواب دوش پیری در کوی عشـق دیدم [golrooz]
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن [golrooz]
نقطه خال تو بر لوح به صبر نتوان زد/ مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم
حافظ
می باش به عمر خود سحر خیز / وز خواب سحر گهان بپرهیز
زر و نقره گر نبودندی نهان
پرورش کی یافتندی زیر کان
نا کرده گنه کیست بگو / آنکس که گنه نکر چون زیست بگو
وادی پر از فرعونیان و قبطیان است [golrooz]
موسی جلودار است و نیل اندر میان است [golrooz]
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هم قصه نا نموده دانی / هم نامه نا نوشته خوانی
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رقصان سوی گردون شوم زانجا سوی بی چون شوم
صبر و قرارم برده ای ای میزبان زودتر بیا
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا / به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
از مه ستاره میبری تو پاره پاره میبری
گه شیرخاره میبری گه میکشانی دایه را
اتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این اتش ندارد نیست باد
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
یک شبی پروانگان جمع آمدند
در مضیفی طالب شمع آمدند
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نياز نيم شبی دفع صد بلا بکند
دلا شبها نمی نالی به زاری
سر راحت به بالین نمی گذاری...
یارب سببی ساز که یارم به سلامت / باز آید و برهانمد از بند ملامت
تو آنی کز آن یک مگس رنجه ای
که امروز سالار و سرپنجه ای[golrooz]
یک سال دیگر آمد و دنیا عوض نشد / چیزی به غیر پیرهن از ما عوض نشد
در این پاییز طولانی، در این بی برگی ممتد
بهاری کاش می آمد، دل ما را ورق می زد
دارای دو گیتی ملک العرش خدایی / کو را نه نیاز است و نه انباز و نه همتا
آنكه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در كف مستی نمیبایست داد
در مذهب ما باده حلال است ولیکن / بی روی توی ای سرو گل اندام حرام است
تو از حوالی اقلیم هرکجا آباد
بیا که می رود این شهر رو به ویرانی[golrooz]
یارب به فضل خویش تو توفیق ده مرا ,,,, تا روز و, شب بدارم طاعت به طا عتش
شرح این آتش جانسوز ، نگفتن تا کی / سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟
یار دبستانی من با من و همراه منی!
چوب الف بر سر ما بغض من و آه منی!
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش / می سپارم به تو از دست حسود چمنش
شیرین تر از آنی به شکر خنده که گویم
ای خسرو خوبان که تو شیرین جهانی
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
دلم تنهاست ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
با لب خشک و دل سوخته و دیده تر / می تپیدی دلشان در لب کوثر تشنه
هرشبی گویم که فردا ترک این سودا کنم
باز چون فردا شود امروز را فردا کنم
ما را به جز خیالت فکری دگر نباشد / در سر اگر خیالی زین خوب تر نباشد
درانتظار فرست عمری تباه کردم فرست جوانی ام بود من اشتباه کرم
مور بدو گفت بدین سان جواب
غافلی ای عاشق بی صبر و تاب
بدین سپاس که مجلس منور است به دوست
گرت چو شمع جفایی رسد به سوز و به ساز