آب زنید راه را حین که نگار می رسد/ مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد
نمایش نسخه قابل چاپ
آب زنید راه را حین که نگار می رسد/ مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد
ما در ره عشق تو اسيران بلاييم
كس نيست چنين عاشق بيچاره كه ماييم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم / خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
مرغ دل باز هوا دار کمان ابروئیست / ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت
عمر بی حاصل ما این همه افسانه نداشت
تا نشد رسوای عالم کس نشد استاد عشق
نیم رسواعاشق اندر فن خود استاد نیست
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
در ره منزل لیل که خطرها در اوست /شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
یا رب! ترحمی که ز سنگ جفای چرخ
ما دلشکستهایم و ز هر سو ملامتست
تو از حوالی اقلیم هرکـــــــــجا آباد [golrooz]
بیا که میرود این شهر رو به ویرانی [golrooz]
یارم چو قدح بدست گیرد بازار بتان شکست گیرد / هر کس که بدید چشم او گفت کو محتسبی که مست گیرد
دلا تا کی در این زندان فریب این و ان بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
یارب مکن از لطف پریشان مارا / هر چند که هست جرم و عصیان مارا
آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند
درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟
از لب جانان من زنده شود جان من / زنده شود جان من از لب جانان من
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟
ای آتش جان پاک بازان
در خرمن من زبانه از توست!!
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است / ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تو را به خاطر بوی لاله های وحشی
بخاطر گونه زرین افتاب گردان
برای بنفشی بنفشه ها دوست دارم
تو را بخاطر دوست داشتن دوست میدارم..
من چه گویم یک رگم هشیار نیست
شرح ان یاری که ان را یار نیست
تو و تنهایی و آن چشم ســیاه
من و رسوایی و این بار گناه
همت بلند دار که مردان روزگار / از همت بلند به جایی رسیدند
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
در واقعهی مشکل ایام نگر
جامی است تو را عقل، در آن جام نگر
ما ز یاران چشم یاری داشتیم / خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بد حالان و خوش حالان شدم
من آن گل برگ مغرورم که می میرم ز بی آبی
ولی با ذلت و خواری پی شبنم نمی گردم
ما نگوئیم بد و میل به ناحق نکنیم / جامه ی کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
مجنون چو حدیث عشق بشنید [golrooz]
اول بگریســــــــــت پس بخندید[golrooz]
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
در میان قوم موسی چند کس
بی ادب گفتند کو سیر و عدس
منقطع شد خان و نان از اسمان
ماند رنج زرع و بیل و داسمان
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا[golrooz]
این قافله عمر عجب می گذرد / دریاب دمی که با طرب میگذرد
دانی چمن از چیست چنین خرم و شاد [golrooz]
بهر آن است که دلـهای حزین شاد کنـد [golrooz]
دید شخصی فاضلی پرمایه ای
افتابی در میان سایه ای
میرسید از دور مانند هلال
نیست بود و هست بر شکل خیال
لیک بهر انک روز ایند باز
بر نهد بر پایشان بند دراز