تا قوم زبون شده بگریانم
قومی که زبون کند بخندانم
نمایش نسخه قابل چاپ
تا قوم زبون شده بگریانم
قومی که زبون کند بخندانم
من که ملول گشتمی.از نفس فرشتگان / قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
و این زندگانی فانی ، جوانی ،خوشی های امروز و اینجا
به افسوس بسیار فردا ، نیرزد ...
دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد
عالم پير دگر باره جوان خواهد شد
دیشب تورا ز خوبی تشبیه ماه کردم / تو بهتر از ماهی من اشتباه کردم
مرا به رندي و عشق آن فضولي عيب كند
كه اعتراض بر سر اسرار علم غيب كند
دیگر از گندم نمای جو فروش / با ردای عجب عیبت را نپوش
شد از بروج ريا حين چون آسمان روشن
زمين بر اختر ميمون و طالع مسعود
درخت تو گر بار دانش بگیرد/به زیر آوری چرخ نیلوفری را
آن كيست كز روي كرم با من وفاداري كند
بر جاي بدكاري چو من يكدم نكوكاري كند
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل / حات و صبوح و هوا یا ایها سکارا
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه ي كار به نام من ديوانه زدند
دلبرا ، در دل تو وفا نیست چرا ؟ / کافران را دل نرم است ولی ترا نیست چرا؟
اين همه شهد و شكر از سخنم ميريزد
اجر صبري است كزان شاخ نباتم دادند
دلبر جانان من برده دل وجان من / برده دل و جان من دلبر جانان من
نه هر كه چهره بر افروخت دلبري داند
نه هر كه آينه سازد سكندري داند
دوست آن است که گیرد دست دوست / در پریشان حالی و درماندگی
يك دل بنما كه در ره او
بر چهره نه خال حيرت آمد
درد عشقی كشیدهام كه مپرس
زهر هجری چشیدهام كه مپرس
ساقی اتش پرست اتش دست / ریخت در ساغر اتش سوزان
ناکرده گناه کیست در جهان بگو / وان کس که گنه نکرد چون زیست بگو
وادی پر از فرعونیان و قبطیان است
موسی جلودار است و نیل اندر میان است
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هر چه رفت از عمر .یاد ان به نیکی میکنند / چهره امروز.در ایینه ی فردا خوش است
تشنه لب کشته شود در لب شط بر چه گناه ؟ / آن که سیراب کند در لب کوثر تشنه
هیچ کاری بی تامل گرچه صائب خوب نیست / بی تامل آستین افشاندن از دنیا خوش است
تا ابد یاد عزیزان ز دل وجان نرود
جان اگر رفت ولی خاطر خوبان نرود
دست در دامن مولا زد در / که علی بگذر و از ما مگذر
رهروان مست ولای تو علی / جان عالم به فدای تو علی
یارب چو برآرنده ی حاجات تویی
هم قاضی وکافی ومهمات تویی
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود / رقم مهر تو بر چهره ی ما پیدا بود
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شدده ام بی سر و سامان که مپرس
سبك باران به شور آيند از هر حرف بى مغزى
به فرياد آورد اندك نسيمى هر نيستان را
ای گل خوش نسیم من .بلبل خویش را مسوز / کز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو
واعظ مكن نصيحت شوريدگان كه ما
با خاك كوي دوست به فردوس ننگريم
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
شال می بست و ندایی مبهم /که کمربند شهادت محکم
مور بدو گفت بدین سان جواب
غافلی ای عاشق بی صبر و تاب[golrooz]