نقد بازار جهان بنگروآزار جهان
گرشما را نه بس اين سود و زيان ما را بس
نمایش نسخه قابل چاپ
نقد بازار جهان بنگروآزار جهان
گرشما را نه بس اين سود و زيان ما را بس
سرفرازم كن شبي از وصل خود اي نازنين
تا منور گردد از ديدارت ايوانم چو شمع
عاشق و رند و نظربازم و مي گويم فاش
تا بداني كه به چندين هنر آراسته ام
من پر از هيچم پر از شرکم پر از کفرم ولي
نقطه هاي روشن ايمان من چشمان توست
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
تا قيامت به پا شود انگار
چيدن سيب عشق قسمت نيست
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
من اگر خوبم و گر بد تو برو خود را باش
كه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
تازه فهميدم خدايم اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست
دوستي از من به من نزديك تر
از رگ گردن به من نزديك تر….
رقيب آزارهــــا فـرمـود و جاي آشتي نگذاشت
مگر آه سحرخيزان سوي گردون نخواهد شد