امواج پیر تو کجا هستند ,ای رودخانه,
و برگ های مدور شما کجا هستند
ای درختان اقاقیای جوانی
و کجا هستند برف های تازه زمستان مرده؟
فروغ[golrooz]
نمایش نسخه قابل چاپ
امواج پیر تو کجا هستند ,ای رودخانه,
و برگ های مدور شما کجا هستند
ای درختان اقاقیای جوانی
و کجا هستند برف های تازه زمستان مرده؟
فروغ[golrooz]
هزار جهد بكردم كه يار من باشي
مراد بخش دل بي قرار من باشي
یارب این شمع دلفروز ز کاشانه ی کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه ی کیست
تا كي كشم عتيبت از چشم دلفريبت
روزي كرشمه اي كن اي يار برگزيده
همت حافظ و انفاس سحر خیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند[golrooz]
در آسمان نه عجب گر بگفته حافظ
سرود زهره برقص آورد مسيحا را
ای نام نکوی تو سر دفتر دیوان ها / وی طلعت روی تو زینت ده عنوان ها
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا بود كه گوشه چشمي به ما كنند
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
به روی تو ای سرو گل اندام حرام است.
تاب بنفشه میدهد طره ی مشکسای تو/پرده ی غنچه میدرد خنده ی دلگشای تو
وارث تمام اضطراب های من سلام / لیلی تمام خواب های من سلام
ما به بغداد جهان جان اناالحق میزدیم / پیش از آن کاین دار و گیر نکته منصور بود
دادخواه و آن که او رسد به داد و دادرس دزد
شاه دزد و شیخ دزد و میر و شحنه و عسس دزد
عارف
داني كه چنگ و عود چه تقرير مي كنند
پنهان خوريد باده كه تعزير مي كنند
در نومیدی بسی امید است / پایان شب سیه سپید است
تنها نه حسرتم غم هجران یار بود / از روزگار سفله دو چندان کشیده ام
می کوش که هر چه گوید استاد / گیری همه را به چابکی یاد
در عهد پادشاه خطا بخش جرم پوش
حافظ قرا به كش شد و مفتي پياله نوش
شبی پرسیدمش با بیقراری بغیر از من کسی را دوست داری؟
زچشمش اشک شد از شرم جاری میان گریه هایش گفت آری
یک دست جام باده و یک دست جعد یار/ رقصی چنین میانه میدانم ارزوست
تو صاحب خرمنی و من گدایی خوشه چین اما
به انعام تو شایستن نه حد هر گدا حافظ
ظالم آن قوم که چشمان سوختند / زان سخن ها عالمی را سوختند
در نومیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است
ترك عاشق كش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون كه از ديده روان خواهد بود
دلا تا کی در این دنیا فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی[golrooz]
يارم چو قدح بدست گيرد
بازار بتان شكست گيرد[tafakor]
در نومیدی بسی اومید است پایان شب سیه سپید است
تا تواني دلي بدست آور
دل شكستن هنر نمي باشد
دارای دو گیتی ملک العرش خدایی / کو را نه نیاز است و نه انباز و نه همتا
اي نسيم منزل سلمي خدا راتا به كي
ربع را بر هم زنم اطلال راجيحون كنم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم / جرس فریاد می دارد که بر بندید مهمل ها
در هر صورت من بايد جواب بدم
اي مه صاحب قرآن از بنده حافظ ياد كن
تا دعاي دولت آن حسن روز افزون كنم
من ترك عشق وشاهد و ساغر نمي كنم
صد بار توبه كردم و ديگر نمي كنم
می خانه اگر ساقی صاحب نظری داشت ,,, می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت
تلقين و درس اهل نظر يك اشارت است
گفتم كنايتي و مكرر نمي كنم
میی ده که چون ریزمش در سبو
برآرد سبو از دل آوای هو
ساقی نامه ارتیمانی
ولیکن کی نمایی رخ به رندان
تو کز خورشید و مه آیینه داری
یا رب این نی زن چه دلکش می زند
نی زدن گفتند.اتش میزند