دوش می آمد و رخساره برافروخته بود ***** تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
نمایش نسخه قابل چاپ
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود ***** تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
دنيا و من چه قدر شبيهيم گرچه باز
من سخت بي قرارم و او بي قرار نيست
تنت بناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشه اي برون آي ،اي كوكب سعادت
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
من از توام من نه منم
بايد طلسم رو بشكنم
من در پرده سرای حضرت دوست
آنجا که هر آنچه هست از اوست
شبی با خیال تو هم خونه شد دل
نبودی ندیدی چه ویرونه شد دل
نبودی ندیدی پریشونیامو
فقط باد و بارون شنیدن صدامو...
از اینکه راجع به این شعر نظرتون رو میگین سپاسگزارم:
...اینجاکجا،اونجا کجا، اونجا سفید اینجا سیا
ببین چقد فاصله هست،میون قلب آدما
اونجا صدای پای آب،میومد از شعرای ناب
زلال و پاک و ساده بود تموم حرفای کتاب
قمریا اینجا زاغ شدن،اونا عزیز باغ شدن
می بینی چه دنیاییه،که قمریاش کلاغ شدن؟...
شعر زیباییه
دست شاعر درد نکنه
امیدوارم باز هم از شعرهای ایشون ببینیم