دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی
لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی
نمایش نسخه قابل چاپ
دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی
لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی
يک کنيزک ديد شه بر شاهراه
شد غلام آن کنيزک پادشاه
هرگز گمان مبر كه ز خیال تو غافلم
گرمانده ام خموش....، خدا داند و دلم
من در دنیا به دنبال دلی میگردم
که به دنیا دلی از او نرنجیده
من از او فقط همین خواهم
که کسی را نرنجاند
گر دلی ز دست دلی رنجد
ور گلی ز دست گلی افتد
عشق را دیگر کمالی نیست
چونکه عشق همان مهر دیر رنجی است
تورا گم مي كنم هر روز و پيدا ميكنم هرشب
بدين سان خوابها را با تو زيبا مي كنم هر شب
بس حلقه زدم بر در حرفی نشنیدم
من هیچکسم ؟ یا که در این خانه کسی نیست!!!
تخم امید ما از و نارسته ماند از بینمی
اما به کشت دیگران باران رحمت کم نشد
وحشی
در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم
من به خود نامدم که به خود باز روم
او که آورد مرا باز برد تا وطنم
ميان كوچه باغ سبز يادت ترنم هاي سرخ آرزو بود
و در ايوان چشمت يك پرستو هميشه با دلم در گفتگو بود