گـفـت :
دعـا کـنـی مـی آیـد . . .
گـفـتـم :
آنـکـه بـا دعـایـی مـی آیـد . . . بـا نـفـریـنـی مـی رود !
حـال روزی . . .
خـواسـتـی بـیـایـی . . .
بـا دعـا نـیـا . . . بـا دل بـیـا !!
نمایش نسخه قابل چاپ
گـفـت :
دعـا کـنـی مـی آیـد . . .
گـفـتـم :
آنـکـه بـا دعـایـی مـی آیـد . . . بـا نـفـریـنـی مـی رود !
حـال روزی . . .
خـواسـتـی بـیـایـی . . .
بـا دعـا نـیـا . . . بـا دل بـیـا !!
امان از دست دیازپام هایی که به شکل کتاب در اومدن
http://www.millan.net/minimations/smileys/bokmal.gif=[khabalood]http://oshelam.persiangig.com/image/...3x6akm1xxn.gif
http://naghmehsara.ir/wp-content/upl...sara.ir5td.jpg
ایــن روزهـــا
همــه بــه مــن دلـتــنـــگــی هــدیــه مـی دهنــد
لطفـــا آتــش بــس اعــلام کــنید!
بــه خـــدا تمــــامـ شــد
دلـــــــــــم…!
http://www.coca.ir/wp-content/upload...-love-text.jpgمیگذرد روزی این شبهای دلتنگی ، میگذرد روزی این فاصله و دوری، میگذرد روزهای بی قراری و انتظار ، میرسد همان روزی که به خاطرش گذراندیم فصلها را بی بهار ، و از ترس اینکه بهم نرسیم شب تا صبح را اشک میریختیم
من هنوزم نگرانم که تو حرفامو ندونی.....[golrooz]......این دیگه یه التماسه من میخام بیای بمونی
نامت چه بود؟
آدم
فرزند؟
من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت
محل تولد؟
بهشت پاك
اینك محل سكونت؟
زمین خاك
آن چیست بر گرده نهادی؟
امانت است
قدت؟
روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك
اعضا خانواده؟
حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك
روز تولدت؟
روز جمعه، به گمانم روز عشق
رنگت؟
اینك فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه
چشمت؟
رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان
وزنت ؟
نه آنچنان سبك كه پرم در هوای دوست ... نه آنچنان وزین كه نشینم بر این خاك
جنست؟
نیمی مرا ز خاك ، نیمی دگر خدا
شغلت ؟
در كار كشت امیدم
شاكی تو؟
خدا
نام وكیل؟
آن هم خدا
جرمت؟
یك سیب از درخت وسوسه
تنها همین؟
همین!!!!
حكمت؟
تبعید در زمین
همدست در گناه؟
حوای آشنا
ترسیده ای؟
كمی
ز چه؟
كه شوم اسیر خاك
آیا كسی به ملاقاتت آمده؟
بلی
كه؟
گاهی فقط خدا
داری گلایه ای؟
دیگر گلایه نه؟، ولی...
ولی چه ؟
حكمی چنین آن هم یك گناه!!؟
دلتنگ گشته ای؟
زیاد
برای كه؟
تنها خدا
آورده ای سند؟
بلی
چه ؟
دو قطره اشك
داری تو ضامنی؟
بلی
چه كسی؟
تنها كسم خدا
در آخرین دفاع؟می خوانمش که چنان اجابت کند دعا
فقر همه جا سر میكشد .
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست
فقر ، چیزی را نداشتن است ، ولی ، آن چیز پول نیست طلا و غذا نیست
فقر ، همان گرد و خاكی است كه بر كتابهای فروش نرفتهء یك كتابفروشی می نشیند
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، كه روزنامه های برگشتی را خرد میكند
فقر ، كتیبهء سه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند ..... فقر ، پوست موزی است كه از پنجره یك اتومبیل به خیابان انداخته میشود
فقر ، همه جا سر میكشد ........فقر ، شب را بی غذا سر كردن نیست .. فقر ، روز را بی اندیشه سر كردن است
دیدم دقیقه شمار ها
هر چه نذر و نیاز می کنم
برعکس نمی چرخند
ساعتم را برعکس بستم
هنوز
کفش های سیاه دختر بی بهار
پشت در خانه ات
به من دهن کجی می کند
هنوز
به خواندن ساعتم
عادت نکرده ام
پس کی تمام می شود این رمان بی نویسنده،
که خواندنش مو سفید می کند!؟
هنــــوز و تا همیشــه به همین یک آیــه دلخــوشــــم
” بندگانم را آگاه کن که من بخشنده ی مهــــربانم ! “
خدایا رحمت خود را با دستان کوچک و ظرف کوچک من اندازه نگیر
با کرم بیکران خود عطا فرما
همه فعل هایم ماضی اند ...
ماضی خیلی خیلی بعید ...!!!
دلم برای یک حال ساده تنگ شده است ...!!