پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
بچه ها دارم فکر میکنم به ....
دبیر زیست و شیمی:ای شیطون (با حرکت دست که اینجا نمیشه نمایش داد)[nishkhand]
دبیر فیزیک:پرنیان شیطون نشو[nishkhand]
دبیر ریاضی:من هر کسیو بشناسم بهش درس میدم تو رو خوب شناختم از لحاظ درسی خوبیا فقط یکم شیطون نباش[nishkhand]
مامانم:پرنیان به حرفای استاد گوش میکنی نمیخندی شیطونی نمیکنی[khabalood]
دادااااااااااااشم![taajob]:پرنیان دیگه اینقد شیطونی نکن
خالم:تو دیگه بزرگ شدی پرنیان شیطونی؟[khanderiz]
[taajob2]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز هم شبیه همیشه که نیستی . . .
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام [golrooz]
اصلا فکرشم نمیکردم امروز انقد روز خوبی باشه... [labkhand] خدارو شکر میکنم.
اولین کلاسو پیچوندم! [nishkhand] ینی بگمونم اصلا تشکیل نشد!
بعد با برو بچ نشستیم جمع آوری مطالب برای شماره جدید نشریه رو کلید زدیم! به همشونم گفتم زودتر بیارن! مسئولیتشم انداختم رو دوش سردبیرم!
این بخیر گذشت! [sootzadan]
بعد یک اتفاق خعلی خوبی افتاد! [nishkhand] بگذریم!
بعد رفتم آموزش... یک کلاه گشاد سر مسئول بالین دانشکده گذاشتمو کارمو راه انداختم! [khande]sgangi6>:)
(که اگر یک روزی بفهمند پوستمو میکنن! [bihes])
میخواستم گروه بیمارستانمو عوض کنم (اینکارو به همین راحتیا برامون انجام نمیدن... حقم دارن چون نظم گروه ها بهم میریزه و اینا...)
بعد نگاه کردم دیدم فامیلیمو درست نوشتن ولی اسممو نوشتن فاطمه! بعد منم از این فرصت استفاده کردم...[sootzadan] رفتم گفتم اسم من توی لیست نیست!!! [taajob]
اضافش کنید به فلان گروه! انتخاب واحدمم نشونش دادم ک حجتو تمام کنم!!! [nishkhand]
اونم بنده خدا متوجه اون فاطمه ی هم فامیلی من نشد! [sootzadan]
الان توی لیست اساتید دوتا از من هست یکی به اسم خودم یکی به نام فاطمه!!! [khande]
بعدم رفتیم با دوستم کمی مرکز شهر و یکم جشن گرفتیم! چون اونم گروه بیمارستانشو اصلاح کرد [labkhand]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
masoume.a.92
سلام [golrooz]
اصلا فکرشم نمیکردم امروز انقد روز خوبی باشه... [labkhand] خدارو شکر میکنم.
اولین کلاسو پیچوندم! [nishkhand] ینی بگمونم اصلا تشکیل نشد!
بعد با برو بچ نشستیم جمع آوری مطالب برای شماره جدید نشریه رو کلید زدیم! به همشونم گفتم زودتر بیارن! مسئولیتشم انداختم رو دوش سردبیرم!
این بخیر گذشت! [sootzadan]
بعد یک اتفاق خعلی خوبی افتاد! [nishkhand] بگذریم!
بعد رفتم آموزش... یک کلاه گشاد سر مسئول بالین دانشکده گذاشتمو کارمو راه انداختم! [khande]sgangi6>:)
(که اگر یک روزی بفهمند پوستمو میکنن! [bihes])
میخواستم گروه بیمارستانمو عوض کنم (اینکارو به همین راحتیا برامون انجام نمیدن... حقم دارن چون نظم گروه ها بهم میریزه و اینا...)
بعد نگاه کردم دیدم فامیلیمو درست نوشتن ولی اسممو نوشتن فاطمه! بعد منم از این فرصت استفاده کردم...[sootzadan] رفتم گفتم اسم من توی لیست نیست!!! [taajob]
اضافش کنید به فلان گروه! انتخاب واحدمم نشونش دادم ک حجتو تمام کنم!!! [nishkhand]
اونم بنده خدا متوجه اون فاطمه ی هم فامیلی من نشد! [sootzadan]
الان توی لیست اساتید دوتا از من هست یکی به اسم خودم یکی به نام فاطمه!!! [khande]
بعدم رفتیم با دوستم کمی مرکز شهر و یکم جشن گرفتیم! چون اونم گروه بیمارستانشو اصلاح کرد [labkhand]
ای زبل تو بابا دست شیطونو از پشت بستی[tashvigh] [golrooz]راستی اون اتفاق خوبو سانسورکردی ناقلا[cheshmak] [sokoot]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
masoume.a.92
سلام [golrooz]
اصلا فکرشم نمیکردم امروز انقد روز خوبی باشه... [labkhand] خدارو شکر میکنم.
اولین کلاسو پیچوندم! [nishkhand] ینی بگمونم اصلا تشکیل نشد!
بعد با برو بچ نشستیم جمع آوری مطالب برای شماره جدید نشریه رو کلید زدیم! به همشونم گفتم زودتر بیارن! مسئولیتشم انداختم رو دوش سردبیرم!
این بخیر گذشت! [sootzadan]
بعد یک اتفاق خعلی خوبی افتاد! [nishkhand] بگذریم!
بعد رفتم آموزش... یک کلاه گشاد سر مسئول بالین دانشکده گذاشتمو کارمو راه انداختم! [khande]sgangi6>:)
(که اگر یک روزی بفهمند پوستمو میکنن! [bihes])
میخواستم گروه بیمارستانمو عوض کنم (اینکارو به همین راحتیا برامون انجام نمیدن... حقم دارن چون نظم گروه ها بهم میریزه و اینا...)
بعد نگاه کردم دیدم فامیلیمو درست نوشتن ولی اسممو نوشتن فاطمه! بعد منم از این فرصت استفاده کردم...[sootzadan] رفتم گفتم اسم من توی لیست نیست!!! [taajob]
اضافش کنید به فلان گروه! انتخاب واحدمم نشونش دادم ک حجتو تمام کنم!!! [nishkhand]
اونم بنده خدا متوجه اون فاطمه ی هم فامیلی من نشد! [sootzadan]
الان توی لیست اساتید دوتا از من هست یکی به اسم خودم یکی به نام فاطمه!!! [khande]
بعدم رفتیم با دوستم کمی مرکز شهر و یکم جشن گرفتیم! چون اونم گروه بیمارستانشو اصلاح کرد [labkhand]
طبق تماسی که با مرجع تقلیدم داشتم[nadanestan]
این کارایی که کردی جایز نیست![sokoot][nadanestan]
ــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــ
پاهام تاول زده! از بس راه رفتم تو این بیابون و کوه ها
پای چپم آسیب دیده!
گوشام وز وز میکنه
خبر باخت آ اس رم و مصدومیت کاپتان توتی هم دیگه...[gerye]
یعنی من موندم تا کی باید هوادار آ اس رم باشم که نمیتونه یه جام قهرمانی رو بگیره و کاپتان با دل خوش خداحافظی کنه...[gerye][bihes]
مرگ بر مافیای فوتبال ایتالیا این یونتوس و ناپولی مافیا[taajob][sokoot]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
درست در این زمان در عجبم از آسمان و کلاغ هایش . . . چه بی دلیل لبخند دارند . ..
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
اولین باره که یه حسی غریب بهم میگه:خاک تو سرت سلی ناز،هیـــــــــــــــــــ ـچی درس نخوندی امروز!
دینی که گند زدی...عربی که اون همه خر زده بودی گند زدی..زیستم که....اخه من به چی تو دلم خوش باشه سلی ناز؟![sootzadan]
خوش نویسان:خبــــــــــــــــ ــ خانم ک بلند میشه میاد پای تخته گردش ششی خونو برامون با رسم شکل توضیح میده...
من:[nishkhand][nishkhand][nishkhand]
خاک بر سرت با این وضع درس خوندنت ترم دوم[nadidan]
از پارسال که با مامانم دوست در اومدن قیافه من یادش مونده...هرجلسه من بدبختو بلند میکنه درس میپرسه[nadidan]
بــــــــــــــــــــــه چه شکلاته خوشــــــــــــــــــــ مزه هســــــــــــــــــــت![sargije]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یسری فاکتور ها هنوز مونده... گردنم دیگه در حال شکستنه... سرم گیج میره چشام سیاهیی میره ..معدم که داغووووووون کلی خستگی و کوفتگی عطر سرماخوردگی!!! [nishkhand] کلا مردم تنم داغه حالیم نیست[nishkhand]
این چند تا فاکتورم تموم شه راحت شم...[delkhoori]
امروزم درس نخوندم .. وای خدا اینو ختم به خیر میکنی برام راه بندازش... 5 شنبه هم بیوشیمی دارم! از اون اولی که کلاس شروع شد یه مبحث یشتر نخوندم...امتحانشم میگن خیلی سخت میگرن!!![sootzadan]
خیلی خوابم میاد...[khabalood]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نه تو می مانی و نه اندوهنه هیچ یک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم..
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت..
غصه ام میگذرد..
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند..
لحظه ها عریانند..
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز....
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز ی اتفاقو از نزدیک لمس کردم، چیزی که شاید تو کتابا یا فیلم نتونی حس کنی
ی نوزاد که تو پاگرد ساختمون آموزشگاه گذاشته شده، از اینجاست که سرنوشت این فرشته کوچولو عوض میشه
از خدا میخوام که جزء خوشبخت ترین ها باشه
خدای مهربونم آمین