تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
نمایش نسخه قابل چاپ
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
دم به دم در هر لباسی رخ نمود
لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد
دل خزان زده ام باغ ارغوان شده است
بهشت خاطر پژمرده ام جوان شده است
تا کمال علم او ظاهر شود
این همه اسرار بر صحرا نهاد
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
شبی پرسیدمش با بی قراری بغیر از من کسی را دوست داری؟
زچشمش اشک شد از شرم جاری، میان گریه هایش گفت آری[golrooz]
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
این ره که تو می روی به ترکستان است
تا به فراق خو کنم صبر من و قرار کو؟
وعده وصل اگر دهد طاقت انتظار کو؟
وصف آیینه کار شاعر نیست،از لب خود شنیدنی هستی
کاش می شد خودت بگویی که، از خودت چه تجسمی داری [golrooz]
یکی می پرسد اندوه تو از چیست
سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟
برایش صادقانه می نویسم
برای آنکه باید باشد و نیست
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
تو کز مهنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی[golrooz]
یارم چو قده بدست گیرد بازار بتان شکست گیرد
هر کس که بدیده چشم او گفت کو محتسبی که مست گیرد
دوست آن است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
دوست آن است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
دوست آن است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
شب است و دربه در کوچه های دلتنگم
غریب و خسته به دنبال دوست میگردم
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
مست عشقم مست شوقم مست دوست************************مست معشوقی که دنیا دست اوست
ببخشید ولی باید با ت بگین نه م
خوش است
تیر روانه می رود، سوی نشانه می رود
ماچه نشسته ایم پس، شه ز شکار می رسد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزارآفرین بر غم باد
- - - به روز رسانی شده - - -
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزارآفرین بر غم باد
دلی دیرم خریدار محبت کزوگرم است بازار محبت
تو به من خندیدی و ندانستی که
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به می صاف مقرع نکنیم
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
در آن بيابان هاى سوزان
بر خاك ميخفت
غم هاى بى پايان خود را
تنهاى تنها ، با شتر ، با باد ميگفت
تو آنی کز آن یک مگس رنجه ای
که امروز سالار و سرپنجه ای[golrooz]
یک دل و یک جهت و یک رو باش
از دورویان جهان یک سو باش
[golrooz]شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد[golrooz]
در این درگه که هر کَه کُه و کُه کَه شود ناگه
مشو غره ز امروزت که از فردا نهی آگه
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان
ایوان مداین را آیینه ی عبرت دان
- - - به روز رسانی شده - - -
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان
ایوان مداین را آیینه ی عبرت دان
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را