پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
در دولت گل دلم هوای تو کند
بیگانه ز خویش و آشنای تو کند
ای جان به فدای دیده کز راه نگاه
دل ، واله و مست و مبتلای تو کند
***
در دولت گل باده ی گلرنگ خوش است
آن یار که خوش نوازدم چنگ خوش است
آن رند قلندری که فارغ کُندم
از کفر و ز دین و نام و از ننگ خوش است
بانو مهدیه الهی قمشه ای
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
کربلاکعبه دل هاست بيا تا برويم
سرفرازي همه آنجاست بيا تا برويم
کربلاوادي عشق است و اگر جان طلبد
خون بهاي تو مهياست بيا تا برويم
مي برد جلوه معشوق تو را تا در دوست
آتش طور هويداست بيا تا برويم
گر کشد تيغ که زارت بکشم شکوه مکن
مدعي شاهد زيباست بيا تا برويم
تا که اين واقعه را عشق به تصوير کشيد
عالمي غرق تماشاست بيا تا برويم
ما هم امروز به خونخواهي ياران حسين
حامي از زينب کبراست بيا تا برويم
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
رباب تمدن متولد هفدهم آبانماه سال 1307 در جهرم كه همسر خلیل سامانی (موج) و مادر سپیده سامانی بود، در سال 1328 فعالیتهای ضد نظام سلطنتی را شروع كرد. آن زمان با نامهای مستعاری همچون «دوشیزه رباب ت.» شعرهای اجتماعی و سیاسی خود را در روزنامهی «چلنگر» چاپ میكرد. پس از كودتای 28 مرداد 1332 بهدلیل اندیشههای ضد سلطه تحت پیگرد قرار گرفت و مدتی در اختفا زندگی میكرد. از سال 1348 نیز مبارزات پنهانی و فعالیتهای سیاسی خود را دوباره آغاز كرد.
رباب تمدن كه سالها از بیماری ام.اس رنج میبرد و از سال 1364 در سرای سالمندان در تهران روزگار میگذراند، 16 مردادماه سال 86 بر اثر ایست قلبی درگذشت و در بهشت زهرا (س) بهخاك سپرده شد.
تمدن مجموعهی شعر «شبیخون» را از خود به یادگار گذاشته است.
***************************
خالی ز مرغ حق شده صحن چمن چرا؟
این باغ و راغ، مسکن زاغ و زغن چرا؟
صیاد دلسیاهی اگر گرم صید نیست
از خون بلبلان شده سرخ این چمن چرا؟
چون سومنات ملک ز بتهای فتنه شد
همچون خلیل نیست یکی بتشکن چرا؟
مرد وطن ز حال وطن از چه غافل است؟
فریاد «ای وطن» به لب بیوطن چرا؟
کمتر دم از نژاد سپید و سیاه زن!
دل باختن به سفسطههای کهن چرا؟
این ما و من نتیجهی بیگانگی بود
در جمع یکدلان سخن از ما و من چرا؟
زن از حقوق خود ز چه رو بهرهمند نیست؟
اینجا ز حق خویش بدوزم دهن چرا؟!
قانون ما نداده اگر برتری به مرد
حاکم به زندگانی خود نیست زن چرا؟
بستهست اوستاد سخن لب ز گفتوگوی
خاموش شو «رباب»، بیان سخن چرا؟
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
هر چند که دستبسته و پا به گلم
از روی تمام دوستداران خجلم
گویند که بیدواست دردم، لیکن
بیمار امیدوار تخت چهلم»
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
در کنار گل از این غصه که دلها تنگ است
روزگاری ست که چون غنچه دل ما تنگ است
در دیاری که به قصر است مکان نادان را
کلبه رنجبران چون دل دانا تنگ است
گو به دشمن که مرا خلعت زیبا منمای
که بر اندام من این جامه سراپا تنگ است
منم آن گوهر افتاده به ساحل ز صدف
کز پی پرورشم دامن دریا تنگ است
وسعت فکر نظر کن که سرانجام بشر
رفت از خاک بر افلاک که اینجا تنگ است
باغبان ِ چمن ِ مُلکم و افسوس رباب
این چمن همچو قفس بر چمن آرا تنگ است
رباب تمدن - پاییز 1340
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
"مهر وطن"
از شرافت درزي دهر آنچه دامن دوخته
راست ميگويم به تشريف تن من دوخته
زندگي گر لطف دارد زان بود كاين جامه را
از قماش دل به تار و پود جان، زن دوخته
پرتو از اميد و همت جو، كه جان روشن كند
آنكه چون من چشم دل بر اين دو روزن دوخته
من به دل دريايي از مهر وطن دارم چو "موج"
گر صدف از قطرهاي در دل گهر اندوخته
پاي غربت رفتنم نبود كه دست عاطفت
دامنم بر دامن ياران ميهن دوخته
در ميان دوستان ما دلش روشن مباد
ديده اميد اگر يك تن به دشمن دوخته
دامن كس پاك چون ديدي "ربابا" جاي ده
بر دو ديده، سوزني، كاين طرفه دامن دوخته
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
نقش هنرمند"
مرده دل احيا كنيم اگر بگذارند
كار مسيحا كنيم اگر بگذارند
سوختگان سراب شعر و ادب را
با سخن احيا كنيم اگر بگذارند
نقش هنرمند رهنمايي خلق است
نقش خود ايفا كنيم اگر بگذارند
عقده دل واشود به خدمت مردم
عقده دل واكنيم اگر بگذارند
پاي ادب بر فراز ماه گذاريم
انجمن آنجا كنيم اگر بگذارند
از دل خاراي دشمنان نهراسيم
رخنه به خارا كنيم اگر بگذارند
تا نشود تنگ همچو غنچه دل ما
روي به صحرا كنيم اگر بگذارند
چيره به دشمن شويم و ديده او را
غيرت دريا كنيم اگر بگذارند
طفل محبت نيافتند، ولي ما
گمشده پيدا كنيم اگر بگذارند
همچو نكيسا زساز مهر "ربابا"
جاي به دلها كنيم اگر بگذارند
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قدسی قاضی نور, نقاش, داستان نويس و شاعر, از پيشروان ادبيات کودک و نوجوان, در سال 1325 خورشيدی در لنگرود به دنیا آمد.
در سال 1350 نخستين داستان کودکان خود را به نام "چه کسی به چشم پسرک عينک زد" به نوشته درآورد, اگرچه هيچ يک از سازمانهای پخش, آن را نپذيرفتند اما سرانجام مدير انتشارات صدای معاصر به دادش رسيد و همين کتاب پس از پخش بارها و بارها تجديد چاپ شد. کتاب دوم او در اين زمينه "ماهی بعدی" نام داشت که تا مقطع انقلاب در اداره مميزی فرهنگ و هنر خاک می خورد, سرانجام در 1357 به چاپ رسيد, اما پيش از آن در 1352 داستان "آرزو" را نوشته بود که شورای کتاب کودک آن را بهترين کتاب سال شناخت و همان سال ديپلم افتخار هانس کريستين آندرسن را از يونان گرفت.
در پی آن کتاب های "مهمانی مهتاب" را همراه با نقاشی های خود و زان پس "آب که از چشمه جدا شد" و "دو پرنده" را به چاپ رساند که کتاب "دو پرنده" ی او عنوان کتاب برگزيده ی سال شورای کتاب کودک را به دست آورد و اين موفقيت با انتشار کتاب های ديگر او همانند "هيچ مثل خواب نبود", "هشتمين پرنده", "فاصله" دنبال شد که داستان "فاصله", به کارگردانی فتحعلی اويسی به صورت فيلم کوتاهی به نام "سه شنبه آخری" درآمد که فيلم نامه ی آن جايزه گرفت.
از قدسی قاضی نور از آن پس داستان های "تعميرگاه"ع "ای جا کجاست", "چه کبوتری"ع "اقا معلم", "دوطبقه", "پشت پستوی مشهدی باقر", "درخت عناب", "يک اتفاق ساده", "همه بهانه است", "بهترين باغ وحش دنيا"ع "اعتصاب"ع "مدرسه انقلاب", "پدر بزرگ نمی ميرد", "من از ماهی آموختم" پی در پی به چاپ رسيد و آخرين داستان او به نام "ويتنام گواهی است" به سال 1357 انتشار يافت.
در سال 1362 با داستانهای "چشمهای آدم برفی" و "مثل باران" حضور دوباره خود را در پهنه ادبيات کودک دنبال کرد. و به تجربيات تازه ای در زمينه شعر و داستانهای کوتاه بزرگسالان روی آورد
آخرين آثار شعری و داستانی قدسی قاضی نور يک مجموعه شعر به نام "مثل يک حباب آبی" و يک مجموعه داستان به نام "دختری با پيراهن صورتی" و يک داستان کودکان به نام "زندگی" که پس از چاپ از سوی انتشارات روزبهان در تهران به زبان هلندی و آلمانی هم ترجمه شده و به زودی از سوی انتشارات "هارل من" در اروپا منتشر می شود.
******************************
از یک گوشه ی اتاق
به گوشه ی دیگر سفر می کند
تمام فاصله اش تا من
همیشه همین قدر است
تنهایی.
*********************
شادی ام را می شکنی
که با تکه های آن چه بسازی؟
گیرم زخمی تازه
میان این همه زخم !
*********************
هر روز رنگ آسمان همان روز بود
روزهای ابری، خاکستری
روزهای آفتابی، آبی
ماهی ها اما
همیشه قرمز بودند
و آسمان من
همیشه آبی بود
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
پرنده درون قفس
برای بادبادک نخ بریده
گریست !
***********************
جنگل را
برق نگاه قناری عاشق
آتش زد!
گناه به گردن صاعقه افتاد!
****************************
اگر آنکه رفت
خاطره اش را می برد
فرهاد سنگ نمی سفت!
مجنون آشفته نمی خفت!
حافظ شعر نمی گفت!
قدسی قاضی نور