ما ساده دلانیم که زکس کینه نداریم
یک شهر پر از دشمن و یک دوست نداریم
نمایش نسخه قابل چاپ
ما ساده دلانیم که زکس کینه نداریم
یک شهر پر از دشمن و یک دوست نداریم
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
دلم را بود از آن پيمان گسل اميد ياريها
به نوميدي کشيد آخر همه اميدواريها
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است
توئی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس ** ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
کاش در سینه مرا این دل دیوانه نبود
یا اگر بود اسیر غم جانانه نبود
در بهار از من مرنج اي باغبان گاهي اگر
ياد از بي برگي فصل خزان آرم تو را
آنان كه خاك را به هنر كيميا كنند
آيا شود كه گوشه ي چشمي به ما كنند؟
عجب شانسی دارم من همه اش باید با دال شروع کنم{worried}
دل ز هر نقش گشته ساده مرا
دو جهان از نظر فتاده مرا