مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود...
نمایش نسخه قابل چاپ
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود...
دین راهگشا بود و تو گمگشتۀ دینی
تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی
یاران همنشین همه از هم جدا شدند/ مائیم و آستانه دولت پناه تو
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
در آب و رنگِ رُخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم
چــو نقـشش دسـت داد اوّل رقـــم بـر جـان سپــاران زد
در خرابات مغان نور خدا میبینم/ این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
مژه بـر هم نزنـم تا که ز دســتم نرود
نـاز چشم تــو بـه قــدر مژه بر هم زدنی
يارب اين نوگل خندان كه سپردي به منش
مي سپارم بع خودت،از چشم حسود چمنش
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که بمژگان شکند قلب همه صف شکنان
نگویمت که همه ساله می پرستی کن/ سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش
شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی
بدعهدی زمانه زمانم نمیدهد
در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست/ ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب
تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت
تا کی کشم عتابت زان چشم دلفریبت/ روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده
هنوز شعله کشد آتش نهانی من
هنوز خسته ، نفس میزند جوانی من
نمی کند دل من میل زهد و توبه ولی/ بنام خواجه بکوشیم و فر دولت او
ولی یادم نخواهد رفت
که یاد تو هنوز اینجاست
میان سایه روشن ها
دل شیدای من تنهاست
تا همیشه در ذهنم،ماجرایتان مانده ست
روی دوش صحراها،زخم پایتان مانده ست
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز/ هزار بازی ازین طرفه تر برانگیزد
در دلش جائي اگر بود مرا
پس چرا ديده ز ديدارم بست
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون/ کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
دور از تو هر شب تا سحر گریان چو شمع محفلم
تا خود چه باشد حاصلی از گریه بی حاصلم؟
مایه ی خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست/ می کنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد..
در عاشقی گریز نباشد ز ساز و سوز/ استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم
منم و دلی که دانم به دو دست دارم او را
اگرش نگاه داری به تو می سپارم او را
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام...
ما که اشکیم ولی با دل سرد
گر لبی خنده زند یاد شما می افتیم
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
من که میدانم شبی عمرم به پایان می رسد
پس چرا عاشق نباشم؟؟؟
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند/ بر جای بدکاری چو من یکدم نکوکاری کند
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
تا پیش بخت باز روم تهنیت کنان/ کو مژده ای ز مقدم عید وصال تو
وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد
پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس/ تا به خاک در آصف نرسد فریادم
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
توئی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس/ ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
کی میشود که سیب غریبِ نگاه من
با دستِ گرم تو شود آزاد از درخت