دی شیخ همی گشت دور شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
[golrooz]
[tashvigh]
[golrooz]
نمایش نسخه قابل چاپ
دی شیخ همی گشت دور شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
[golrooz]
[tashvigh]
[golrooz]
تو آن نهای که دل از صحبت تو برگیرند
و گر ملول شوی صاحبی دگر گیرند
شب .شب که میشه تو کوچه ی غم اشک من میشه ستاره
من چشامو به ابرا میدو و اسمون یارون میباره
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل ادم به می بسرشتند و به پیمانه زدند
- - - به روز رسانی شده - - -
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل ادم به می بسرشتند و به پیمانه زدند
در من این عیب قدیمست و به در مینرود
که مرا بی می و معشوق به سر مینرود
دارم ب سر همیشه هوای توس------خواهم ز بخت رضای رضای توس
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
ای باده فروش من سرمایه ی جوش من
از توست خروش من نایم و تو نایی؟
مگذار که یاد مارا طعم تلخ این حقیقت ببرد
این حقیقت است که از دل برود هرانکه از دیده رود
دولت جان پرورست صحبت آمیزگار
خلوت بی مدعی سفره بی انتظار
راهی رفتن است و بس
به جستجوی هم نفس
میبردش به اسمان
شوق رهایی از قفس
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
چه خوش است که در این شب دوستان بینی
ساقیا جام می ام ده که نگارنده غیب/نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آنکه پر نقش زد این دایره مینایی/ کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
تو تک تاک دل کاتب مایی
کزان کوی ما خوانی و دانی
- - - به روز رسانی شده - - -
تو تک تاک دل کاتب مایی
کزان کوی ما خوانی و دانی
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا
آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت
عمر بی حاصل ما این همه افسانه نداشت
توانا بود هر که دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود
- - - به روز رسانی شده - - -
توانا بود هر که دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهدشد آشکارا
ای سرو بلند قامت ای دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست.....
تو را من چشم در راهم،
شباهنگام،
در آن نوبت که بنند دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام.
گرم یادآوری یا نه،
من از یادت نمیکاهم،
ترا من چشم در راهم.....
من برای تو میخونم هنوز از این ور دیوار
هر جای گریه که هستی خاطره هاتو نگه دار
میگریم و مرادم از این چشم اشک بار/[tashvigh] تخم محبت است که در دل بکارمت
در نهان خانه ی عشرم صنمی داشتمی /گو که از لوح دلش لعل در اتش داشتم[alaghemand]
تو کز مهنت دیگران بی غمی /نشاید که نامت نهند ادمی[hoshdar]
شبانگاهان تا حریم فلک چون زبانه کشد سوز آوازم شرر ریزد بی امان به دل ساکنان فلک ناله سازم
من چه کسم من چه کسم
من که بسی وسه وسه مندم
گه ازین سوی کشندم
گه ازان سوی کشندم.....
مرغ دل ما بکس رام نگردد
آرام تویی دام تویی دانه تویی تو
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
ای از دل و جان رسته،دست از دل و جان شسته
از دام جهان جسته،بازا که ز بازانی
یه روزی برمیگردی که فایده ای نداره هرچی سرم آوردی دنیا سرت میاره
هزار نکته ی باریکتر ز مو اینجاست/ نه هر که سر بتراشد قلندری داند
در این سرای بی کسی کسی بدر نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده سر نمیزند...
دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست
گر دردمند عشق بنالد غریب نیست
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز
گو به نزدیک مرو کآفت پروانه پرست
تو با من بودی و من بی تو افسوس
تو خورشید بودی و من دنبال فانوس