مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
نمایش نسخه قابل چاپ
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
یارم چو قدح بدست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
در این دنیا که من تنها
پی آن یار بی پروا
کنم زاری کنم شیون
نگو با من که تو هستی
که تو تنها تری از من
ان سيه چهره که شيريني عالم با اوست
چشم ميگون لب خندان دل خرم با اوست
تو انستم به خود جرات دهم باشم
توانستم به تو منت نهم باشم
مگر بی من تو سرگردان نمیگردی
مگر بی من تو بی درمان نمی گردی
پناهم باش پناهم باش
پناه این دل تنها به راهم باش
مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
از آتش فراغت شرحی شنیده بودم
لیکن درون آتش خود را ندیده بودم
عارف طوطی همدانی