ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
نمایش نسخه قابل چاپ
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
دلم تا زآیات او روشن است
چه باکم ز غوغای اهریمن است
تا عاشقان ببوی نسیمش دهند جان
بگشود نافه ای و در آرزو ببست
توانستم به درگاهت
خیالی بی پی اندازم
مگر تنها دلم باید
به این ره راه اندازد
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
دلا تا کی به حال من
در این دنیای بی یاور
نهی باور که بی یاور
اگر تنها پی خاور
ذلیل مشک آن باور
که من ماندم پی یاور
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود.....
سهراب سپهری
در این وادی که گه راوی
کند پیمانه را راضی
به خود تنها مگیر ای دل
که تو تنهای تنهایی
یاران چه غزیبانه
رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما
هم سوخته پروانه
بشکسته سبوهامان
خون است به دلهامان
فریاد و فغان دارد
دردی کش میخانه
هفته ها من پی یارم بودم
غافل از این دل زارم بودم