پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز روز سختی بود
از 3بامداد که دراز کشیده بودم و بنان و قربانی گوش میدادم که یهو بابام اومد اتاقمو چنان درو باز کرد یه لحظه فکر کردم به همه چی اعتراف کنم! ولی به چی؟ آخه قیافه بابام مثل افسران آگاهی بود و نوع در باز کردنش منو ترسوند!! بعدش فکر
کردم گوشمو میکشه یه نگاه تند انداخت و آروم کامپیوترو خاموش کرد و رفت!
گفتم خداروشکر!! خودمو خاموش نکرد!
7صبح که دزدکی رفتم دانشگاه و دزدکی امتحانو دادمو و دزدکی اومدم بیرون
یکی از اساتید ارشد به خونم تشنه شده!! قبلا از دوستان و مریدان!!(پاچه خوار) وی بودم و بسیار دوست بودیم!! ولی یه
اس ام اسی رو اشتباهی به اون دادم و...!!
تا ظهرش که تو انقلاب هرچی دنبال کتابی در باب تفوج! گشتم پیدا نشد و دو ساعت منتظر brt بودم که برم شرق
بعد اومدم خونه!
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
اینروزا یکمی عصبی شدم..[nadidan]
البته دیشب و امروز اوجش بود...
غروب اس دادم به پسر خالم یه سوال پرسیدم...
جواب داد ببخشید شما؟ گوشیم نمیدونم چی چی.. منظورش این بود که پاک شده..
منم [bihes] بهش اس دادم: واقعا که!!!!! اصلا پاک هم شده باشه باید شماره منو حفظ باشی!! نیازی نیست سوال بپرسی و اسممو بدونی ..هیشکی نیستم
جواب داده: مونایی دیگه انقده لوسی![nishkhand] چی شده؟
من:[taajob] از کجا متوجه شد!!!!!!!!!!!!!؟؟؟[nadanestan][bihes]
یدفعه همه عصبانیتم فروکش کرد [nishkhand]بخودم اومدم و تعجب کردم که یعنی خدایی انقد ضایع بود منم!![nadidan][khejalat][sootzadan]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
سونای
اینروزا یکمی عصبی شدم..[nadidan]
البته دیشب و امروز اوجش بود...
غروب اس دادم به پسر خالم یه سوال پرسیدم...
جواب داد ببخشید شما؟ گوشیم نمیدونم چی چی.. منظورش این بود که پاک شده..
منم [bihes] بهش اس دادم: واقعا که!!!!! اصلا پاک هم شده باشه باید شماره منو حفظ باشی!! نیازی نیست سوال بپرسی و اسممو بدونی ..هیشکی نیستم
جواب داده: مونایی دیگه انقده لوسی![nishkhand] چی شده؟
من:[taajob] از کجا متوجه شد!!!!!!!!!!!!!؟؟؟[bihes]
یدفعه همه عصبانیتم فروکش کرد [nishkhand]بخودم اومدم و تعجب کردم که یعنی خدایی انقد ضایع بود منم!![nadidan][khejalat][sootzadan]
ازونجایی که هم پدر و هم مادر فرزندان ارشد بودن! طبیعتا منم فرزند ارشد دو پدربزرگ بودم و هستم![nadanestan]
و ازونجایی که دختر و پسر خاله و دایی و عمو حداکثر سنشون 2ساله!!
تجربه ی جالبی است!که دختر خاله رو اذیت کنی! سر کار بزاری!
من که نمیتونم دختر خاله 2ساله رو سر کار بزارم
نصف عمرم در فناست!!
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز شبیه ِ دیروز نبود ... خیلی کمتر اتفاق داشت .. مثل هر روز !
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
بعضی از دردها قرار نیست خوب بشن...
نباید هم خوب بشن...
باید باشن تا به زندگی ما جهت بدن...
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز یهو جا خوردم...
چه حس بدیه،هرچقد میخوام بهش فکر نکنم،نمیشه،از اعماق قلبم ناراحت شدمsh_omomi37[afsoorde]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
.....
ترجیح میدم دهنمو ببندم.....
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــ
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
از ساعت 6 صبح تا حالا بیرون بودم خیییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ییییییلی خستمه!افسردگی گرفتم شنیده بودیم میگن اول افت داره ولی باور نمی کردم به این شدت داره!ازخودم انتظار خیــــــــــــــــلی بیشتر داشتم هیچی بدتر ازین نست که پیش خودت شرمنده شی
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خسته ام واقعا
یعنی خسته ام،طوری که نه چای نه قهوه و ........... هم نمیتونه سرحالم بیاره
دلم هم از دست یکی خیلی گرفته،در واقع دیگه برام مثل بقیه عادی شد
خیلی عصبی هستم، برای همین تمرکز ندارم
از صبح تا حالا دارم فقط سوال حل میکنم ،تمرکز خوندن رو اصلا ندارم