وصف تو کار واژه های لال من نیست
این شعرهای عاشقانه مال من نیست
نمایش نسخه قابل چاپ
وصف تو کار واژه های لال من نیست
این شعرهای عاشقانه مال من نیست
تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
هر دم از نو غمی آمد به مبارك بادم
مرا شبیه خودم مثل یک ستاره بکـــش
شبیه من که نشد خط بزن دوباره بکش
مرا چشمیست خون افشان ز دست ان کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از ان ابرو[gerye]
وفا مجوی زخوبان که در شکستن عهد
چو در شکست سر زلف خود سبک دستند
وفایی نیست در گلها ، منال ای بلبل مسکین
کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گلها
من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقیست
آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنـــــــــوش
شنیدم که طبیب دل بیمارانی
پس طبیب دل من باش که بیمار تو ام
می روی و گریه می آید مرا
ساعتی بنشین که باران بگذرد
دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد که از تنها بپرهیزد
دیگرم گرمی نمیبخشـی ، عشق ای خورشید یخ بســـــــــته
سینه ام صحرای نومیدیست ، خسته ام از عشق هم خسته
همه پرسیدند چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه مبهم برگ
که تو ساعتها مات و مبهوت به آن می نگری
یا گل نورسته شو ، یا بلبل شوریده باش
یا چراغ خانه ، یا آتش به جان پروانه باش
شنیدستم چو قوی زیبا بمیرد
فریبده زاد و فریبا بمیرد
دارد به جانم لرزه می افتد رفیق ، انگار پاییزم
دارم شبیه برگهای زرد و خشک از شاخه میریزم
من ومهتاب و شب و هوای عالی
عزیزم جای تو خالی
عطر گل پرشده باز این حوالی
من به یاد تو خوشم،تو چه حالی
یه روز يه باغبونی
يه مرد آسمونی
نهالی كاشت ميون
باغچه مهربونی
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
من عاشقم و دلم بدو گشته تباه
عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه من را عطشی دست داد
در این زمانه که شرط زندگی نیرنگ است
دلم برای رفیقان بیریا تنگ است
تا بوده چشم عاشق در انتظار یار بوده
بی آنکه وعده باشد در انتظار بوده
هرکجا دور از تو باشم نازنين غربت نشينم
هرکجا پايت گذاری خاک نرم آن زمينم
مدام مست می دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می کند هر دم،فریب چشم جادویت
تقديم به چشمی كه اشكش منم،
تقديم به اشكی كه غمش منم،
تقديم به شمعی كه پروانه اش منم،
تقديم به گلزاری كه گلش...تويی
یارب چها به سینهی این خاکدان در است
کس نیست واقف اینهمه راز نهفته را
راه عدم نرفت کس از رهروان خاک
چون رفت خواهی اینهمه راه نرفته را
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
آشیان مرغ دل زلف پریشانیدادیر
هاردا اولسام ای گوزل،کونلوم سنین یانیندادیر
عشق دردیله خوشام،ال چک علاجیمدان طبیب
قیلما درمان،کیم هلاکیم زهری درمانیمدادیر
رفتـی کــه بـا خـیال کسی زنــدگـــی کــــنم
شـیریـن من حقــیقـت من تلخ ـ تلخ نیســت
تو را توش هنر می باید اندوخت
حدیث زندگی می باید آموخت
تا امر فرج شود مهیا بفرست
بهر فرج و ظهور مهدی صلوات . . .[golrooz]
تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت د هد باز
زاهدی با کوزهای خالی ز دریا بازگشت
گفت خون عاشقان منزل به منزل ریخته!
هوای دلبری داری و شک نیست
که تیر عشق بر جانت نشسته
دل شیدای تو پیوسته با دوست
به عشق دوست از عالم گسسته
هوای خانه چه دلگير می شود گاهی
از اين زمانه دلم سير ميشود گاهی
یک شب کنار شمعی، تا صبح دم نشستم
او گریه کرد می سوخت،من هم زغم شکستم
می نوش که عمر جاودانی اینست
خود حاصلتاز دور جوانی اینست
هنگام گل وباده ویاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست
تکیه بر اختر بد مهر نکن کاین عیار
تاج کاووس ربود و کمر کیخسرو
وفا مجوی زخوبان که در شکستن عهد
چو در شکست سر زلف خود سبک دستند
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم