مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
نمایش نسخه قابل چاپ
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود
مهرت نه عارضی ست که جای دگر شود
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ورنه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
با شیر اندرون شد و با جان به در شود
در میان آب و آتش همچنان سر گرم توست
این دل زار و نذار اشک بارانم چو شمع
عشق ھرجا رو کند آنجا خوش است
گر به دریا افکند دریا خوش است
تــــــــار گردیده دو چشمم در غــــمت
اشک ریزم جان دهم من همچو شمع
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
به وقتی که میگیرند سایه ها رنگ تلاجن
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ماھی ھمیشه تشنه ام
در زلال لطف بیکران تو
می برد مرا به ھر کجا که میل اوست
موج دیدگان مھربان تو
عشق تو به تار و پود جانم بسته است
بی روی تو درھای جھانم بسته است
تو بیا جان مرا شعله بزن تا من هم
جان دهم ناله کنم همچو ناله های شمع
تو همونی که توی موج بلا
واسه تو دستامو قایق میکنم
اگه موجا تو را از من بگیرن
قطره قطرع آب میشم،دق میکنم
مستان شد حدیثش پیچیده شد زبانش
گه می فتد از این سو گه می فتد از آن سو
ان کس که مست گردد خود این بود نشانش
شمشير کشيدي و بخونم ننشاندي
افسوس که آغاز تو انجام ندارد!
دل در این پیرزن عشوه گر دهر مده
عروسی است که در عقد بسی داماد است
تویی آن گوهرپاکیزه که درعالم قدس
ذکرخیرتوبود حاصل تسبیح ملک
کاش امتداد لحظه ها:
تکرار همیشه با تو بودن بود
دل میرود و دیده نمیشاید دوخت
چون زهد نباشد نتوان زرق فروخت
تو را توش هنر می باید اندوخت
حدیث زندگی می باید آموخت
طیرهٔ جلوهٔ طوبی قد چون سرو تو شد
غیرت خلد برین ساحت ایوان تو باد
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی کنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
مخمور آن دو چشم آيا كجاست جامـــي
بيــمار آن دو لــعلــم آخــر كـــم از جوابـــي
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زآنکه چو گردی ز میان برخیزم
مخمور جام عشقم ساقي بده شرابي
پركن قدح كه بي مي مجلس ندارد آبي
یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد ******************که از او خصم به دام امد ومعشوقه به کام
مقام عیش میسر نمیشود بی رنج
بلی به حکم بلا بسته اند عهد الست
تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم
ذاکَ دعوایَ وها انتَ و تلک الیّام
مكن از خواب بيدارم خدا را
كه دارم خلوتى خوش با خيالش
شرط هواداری ما شیدائی و شوریدگیست
گر یار ما خواهی شدن شوریده و شیدا بیا
از عشق من به هرسو در شهر ، گفتگویی ست
من عاشق تو هستم ، این گفتگو ندارد
در جان ما صفای بهاران شکفته است
چون دشتهای لاله اگه پر جراحتیم
می رود عمر عزیز ما ، دریغا چاره چیست
دی برفت و می رود امروز و فردا ، چاره چیست
تو کـــز محنت دیگران بی غــــمی
................................................ نشایـــد که نامــــت نهند آدمی
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شعر خونبار من ای باد بدان يار رسان
که ز مژگان سيه بر رگ جان زد نيشم