نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
نمایش نسخه قابل چاپ
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
دار بر پا کن که منصور آمدیم
چون کلیم از عرصه ی طور آمدیم
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
زمزم جاری به هنگام سحر
خواب میبینم تو را در چشمان تر
روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم
در لباس فقر کار اهل دولت میکنم
موج ها از بس تلاطم کرده اندراه اقیانوس را گم کرده اند
دلم رفت و ندیدم روی دلدار
فغان از این تطاول آه از این زجر
رنگتان بر رخ پاییز دلالت داردچنگتان از طرف فتنه وکالت دارد
در خرابات مغان نور خدا میبینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
مرد از سرزنش جاده نخواهد رنجیدسجده از تلخی سجاده نخواهد رنجید