پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
استعفا
در شهر قدم ميزنم
در شهرقدم زدني بيمقصد در پيش
قدم زدني بيبازگشت در خيال
قبل از ساعت 4 بعدازظهر
بعد از ساعت 8 صبح
وقت مال من است
من وقت دارم براي دستهاي تنبل قلوه سنگ جمع كنم
و ماه را كه سالها در صفحهي دوّم كتاب جغرافيام خفته است
به بيداري بازآورم
بيچاره معلّم ما گمان ميكرد
اقيانوسها و كوههايند كه ميان مردم و سرزمينها تفرقه
مياندازند
در راهروهاي دراز همكارانم در جا زنان به هم ميرسند
با آنها پنجرههاي بسته و هواي 20 تا 25 درجه را شريك بودهام
همكارانم در جا زنان به هم ميرسند و داوري ميكنند
«او از اين پس چطور زندگي خواهد كرد
بدون مرخصي سالانه
بدون قهوهي ساعت ده صبح
بدون رئيس»
دارم به فصلها برميگردم
هنوز همان چهارتا هستند
علفها هنوز از سبزينهشان ميخورند
باد پر از گذر نيزه است
ديروز به سردردم قول داده بودم يكي دو تا آسپرين بخرم
هنوز وقت دارم
فردا بعدازظهر هم مال من است
سرشار از مكثهاي وقارآميز شدهام
من كه از رفتار تند گلولهها نفرت دارم
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
سبزه
آن سبزه
كز ضخامت سيمان گذشت
و قشر سنگي را
در كوچهي شبانهي بابُل
تا منتهاي پردهي بودن
شكافت
آن سبزه زندگاني بود
□
آن سبزه زندگاني بود
و پاي باطل تو
آن پاي بويناك
با چكمههاي كور
آن سبزه را شكست
آن سبزه
رويش آزادي
آن سبزه
آزادي بود
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
معاصر: بنفشه حجازی
بنفشه حجازی ، (متولد ۱۳۳۳ بروجرد) که عمدتاً بهعنوان شاعر و محقق وضعیت تاریخی زنان شهرت دارد رمانهایی هم نوشتهاست که بهترین آنها زووو (۱۳۸۱) نام دارد. وی مدیر مسئول بخش ادبی سایت مشاهیر هنر ایران - ققنوس است.
مجموعه اشعار
- اعتراف میکنم (مجموعهٔ شعر نو)، نشر همراه ، ۱۳۸۳
- یک منظومهٔ آواره و بیست ترانهٔ سرگردان (مجموعهٔ شعرنو با ناصر نجفی )، فارسی- انگلیسی، تهران، سالی ، ۱۳۷۹
- نپرس چرا سکوت میکنم (مجموعهٔ شعر نو)، فارسی – انگلیسی، تهران، گیل ، ۱۳۷۶
- به انکار عشق تو ناگزیرم (مچموعهٔ شعر نو) تهران، روشنگران ، ۱۳۷۲
- رویای انار(مجموعه شعر نو) تهران، سیامک، ۱۳۶۵
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
معاصر: اشعار بنفشه حجازی
همین جا
پشت امواج
فلسهای زنی ست که دریا را دوست داشت
بیا روزهای دیگرم را قرمز کن
من
خود تقویمام
ببین تا کجای تن دیوار علامت توست
کلید فرار
به شمارهای است که تو در چمدان گذاشته بودی
بدون مدخل
به میان زنانی که تاریخ تولد ندارند
برمیگردم
به حضور نامات
که کامل هم نبود
فقدان مورد نظر
ادبی نیست و تو جایگاهت نزهتگاهی است در
ملک جهان
مهین بانو من بودم
ستاره دارم نکن
در آسمان باش و هرگز به زمین باز نگرد
همیشه برایم سوال بود
زمین و
تنگههای عمیق
و لایههای زیرین عشق.
چگونه به ارث برده است
شناسنامهام
خون سیاه مستندهای اطلس را؟
صفحهی سی و سه دور
هزارهی سیصد و سی و سه
جای تعجب نداشت.
جای تعجب داشت
درهم شکستن زمان
رسوبات بلاتکلیف
چشمهی میان ماندن و رفتن.
همیشه برایم سوال بود
کاکل آشفتهات
در دریای شمال
و این که چرا دیگر برنمیگردم
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
معاصر: اشعار بنفشه حجازی
«عطر»
تقصير عطر نيست
كه اينگونه ميپرد
در شيشه ميجوشد
هواي يك پرواز
«مصلوب»
وقتي عاشق تو بودم
بادبادكي بودم
اسير
مصلوب ابر و سيم و سقوط
پيغمبري به من گفت:
عصر فرو ريختن خدايان گليست
سنگي را پرستش كن
كه نوازش رودخانه را دوام آورده است!
آنگاه بود كه
نسيمي مرا با خود برد
بيهوده به ديو بادها نياويز!
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
نسرین جافری متولد 1329خرم آباد است با دفتر های
1_ زخم سایه و بید
2_ رمل هندسی آفتاب گردان
3_ نیمی از مرا کشته اند
4_ به سمت هرگز به سوی هیچ
در آن سالها چراغ شعر مدرن استان لرستان ( بعد از چاپ مجموعهی کوتاهی از “هوشنگ رئوف” که در تیراژ و گسترهی محدود در پایان دههی پنجاه منتشر شده بود) اتفاقاً توسط دو زن شاعر روشن شد، نخست خانم خاطرهی حجازی ( با مجموعه شعر “بام من” ) و بعد نسرین جافری با مجموعهی ” زخم سایه و بید”. خانم جافری با چاپ همان مجموعهی نخست با وجود تأثیرپذیری از زبان شعر”فروغ” و “شاملو” نشان داد که چه استعداد شگرفی در سکوت و بیخبریِ آن سالها در حال شکفتن است. او بعدها با خلق آثار ماندگارش به زبان منحصر به فرد شعر خود شکل داد و به شکل آشکاری بر زبان شعر دیگران تأثیر گذاشت.
نسرین جافری در آن سالها به شهادت مجموعهی نخست اشعارش، درست در متن رویدادهای شعر امروز ایران نفس میکشید، و زبان شعر او نیز در بر دارندهی سطح متوسطی از هنجارهای زبانی و معنایی شعر همین دوران بود. اما او با هوشمندی و جسارت منحصر به فردی با پیام و روح حاکم بر تغییرات شکلی و زبانی شعر دههی هفتاد همسو شد و با خانهتکانی آشکاری در زبان شعر خود بخشی از تجارب دگردیسی شعر دوران خود را بر دوش کشید.
نسرین جافری عاقبت هم مزد زحمات چند ده ساله و نبوغ غیرقابل کتمان خود را گرفت. و با چاپ و انتشار آثاری که هر کدام در نوع خود رویدادی مهم و مرحلهای از دگردیسی حیات شاعرانهی او محسوب میشوند بر کارنامهی پربار شعر مدرن ایران افزود، به قدر کفایت از بزرگان ادبیات امروز ایران ستایش شنید و شعر او در محافل و مجامع ادبی خوانده و شنیده شد. و هر اندازه که از موطن و تبار خود بی مهری و ناسپاسی دید بیشتر از آن با قلم و زبان منتقدین تشویق و تقدیر شد.
بسیاری بر این باورند که ارزش کارهای او در عرصهی دستاوردهای شعر امروزِ زنان ایران قابل بررسی است. شاید حتا بتوان او را از بزرگترین شاعران زن امروز ایران به حساب آورد. از میان شاعران زن امروز، شاعرانی چون او که سبک و زبان ویژهی خود را یافته اند حقیقتاً انگشت شمارند. اما هنوز که هنوز است اهمیت کار سترگ او در حیطهی شعر امروز منطقهی ما در محافل و همایشهای ادبی و فرهنگی درک نشده است. زنی که گویی به دوران خود تعلق ندارد. زن شاعری که ادبیات مریدپرور و پر از سوء تفاهم ما او را نمیشناسد. او صدای پرطنینی است که پژواکش بعدها به گوش خواهد رسید و این به گمان من سرنوشت هر شاعر و نویسندهی آوانگاردی است که از زمانهی خود فراتر میرود.
آه
وقتی آن پرنده بخواند
درست روی تصویر من خواهد افتاد
و تو میتوانی
با چند خط از شعاع یک چشمه
غروبهای تنم را ترمیم کنی
چشمان سنگیات را بگشایی
و کنار هر آنچه ابداع کردهام
تا بخواهی گریه کنی.
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
برای تو فصلی اورده ام
از ایه های شفاف
برای تو دستی اورده ام
از تبر زین و عشق
برای تو اسبی اورده ام
با یالی از افق های ناشناخته
**********************************
ما دو مطلق بودیم ،
دو مذهب ،
که در خم کتاب های مقدس گم شدیم
با عطر گیج خاک های کهنه .
ما دو کودک بودیم ،
دو خسته ،
که ریشه های خود را جوید یم
ما دو مطلق بودیم .
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
گاهي شعاعي سبز از ته فكرم عبور مي كند
و در نيمه ی ناپيداي من پخش مي شود
ميان حروفي كه قرباني خدايان بودند
چقدر ميان اين سكوت پنهان شوم ؟
******************************
چرا به فهم من نرسیدی؟
با محاق میخکی سفید
میآیم
کنارت مینشینم
از صدای روشنت نخی برمیدارم
تکهای خورشید
به لب رودم میدوزم.
چرا به فهم من نرسیدی؟
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
بی مرز
بی شب
زیر این چتر
آنقدر سبک شده بودم
که می توانستم با حواس استوایی ماه
در آسیاب های جنوب بچرخم
شبیه تو
که باران بودی و
ناتمام.
بی مرز
بی شب
آه
آغاز انبساط خود بودم
مجهول و شناور
شبیه تو
که باران بودی و
ناتمام.
وجهان نقطه ای بود
هم ذات ثانیه ای با سه شعاع سرخ .
که هر کدام عددی در پس خود داشتند .
بی مرز
بی شب
در متن مجهول قطره ای ثابت
دورمی شدی
با دو بعد خیس
و در چهار جهت جاذبه ی خود می شکستی
شبیه من
که باران بودم و
ناتمام.
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
وقتی با هفت سر نشین شاتل
در شهری آنسوی ترانزیت اندیشه های نا آگاه
پیاده شدم
مثل پیامبری آماتور
میان کاناخانم نسرین جافریل های انتقالی حشراتی که
از ماده ی خود جدا شده بودند
آنقدر محو شدم و انتظار کشیدم
تا " یک بیضی نارنجی به روی یک ساقه "
بروید
و باور کنم که در متروهای رمزدار
دیگر چیزی منفجر نمی شود
و زنی که مرده است
به شیوه ی خودش جیغ نمی کشد
که زمین بیفتد و دوباره بمیرد
وقتی که حرف می زنم با خودم
موبایل را خاموش می کنم
تا با شناسنامه ی یک جنین
بپرم به روی پوستر های بی مصرف فیلمهایی
که سناریویی برای ایماهای همگونی شان نداشتند
این کامپپوتر خاموش
چه حافظه ی خوبی دارد
که می تواند یک اتفاق کوچک را
روی سایتهای شخصی بنویسد و
زیر صفر نرود
با " cd " " اکسیژن "
خود را در مکان سپبد
میان تجربه های زیست شده ی " پروست "
می بینم
که هی از روی هم می پرند
و هیچگاه پرستیژ خود را
از دست نمی دهند
این شهر
از رخداد ها بی خبرم می کند
و می گذارد با نان همخوان خودم
در پارک های گشت رسانه های جمعی
قدم بزنم
و هیچ نپرسم چرا؟
کابین های این ترن
چقدر خالی ست
خالی از تو
که با گام های بی پایان
روی نا پیوستگی ها
آنقدر چرخیدی
که تبدیل به " پارادوکس " های
درونی شدی
و میان حالت گرفته ی یاس هایی که
طراحی شده بودند برای تبلیغات
یک موجودیت عجیب برای خودت خریدی
و با یک نت اضافی که روی صدایت گذاشتی
از روی سایه ات پریدی
و مفقود نشدی
بسکه خسته ام
از حال می روم و غریبه می شوم
با جنبه ی مثبت افکاری که در سر داشتم
و باورم می شد که انسانم
جرمت چه بود رفیق ؟!
نیچه با " انسانی بس انسانی "
گروه خونم را شناسایی کرد و
از محدوده ی جهان بیرونم انداخت
اکنون مثل یک " ابژه که سخن می گوید"
می توانم زیر باران بدودم
در یک کافی شاپ بنشینم
موسیقی راک بشنوم
قهوه ی تلخ بنوشم
و با یک شیک پوش افراطی
که پشت ویترین نمایشگاهای تجارتی
هی رنگ مویش را عوض می کند
با " این یک چپق نیست "
کنترل دنیا را به دست می گیرد
میانه خوبی داشته باشم
ای کاش " مایاکوفسکی "
بند آخر شعرش را
در کافی نتهای جهان می نوشت
و خود کشی می کرد.
فضای داخلی این شهر
پر از علفزار هایی ست
که ار موج های رادیویی عبور می کنند
و تا کسی بخواهد پیر شود
" ریواند " می کند و
به دنبال مولکولهایش می دود.