ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا ........... گو بیا سیل غم و خانه زبن یاد ببر
حافظ
نمایش نسخه قابل چاپ
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا ........... گو بیا سیل غم و خانه زبن یاد ببر
حافظ
روز وشب ، تكرار تلخي بود و از بس ديده ام
رفته بيرون ديگر از دستم حساب زندگي
عمر خواب الود ديگر بايد از يادم برد
تلخكاميهاي دوران شباب زندگي
یا رب ز کرم دری برویم بگشا
راهی که درو نجات باشد بنما
مستغنیم از هر دو جهان کن به کرم
جز یاد تو هر چه هست بر از دل ما
ابو سعید ابی الخیر
آنقدر برای تو غزل خواهم گفت
تا قصه عشق ما جهانگیر شود
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گرچه درباني ميخانه فراوان كردم
اين كه پيرانه سرم صحبت يوسف بنواخت
اجر صبريست كه در كلبه ي احزان كردم
من ترک سفر کردم با یار شدم ساکن
وز مرگ شدم ایمن کان عمر دراز آمد
دود آه سينه ي نالان من ---------------------سوخت اين افسردگان خام را
محرم راز دل شيداي خود -------------------- كس نمي بينم ز خاص و عام را
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشق ریزد
من و ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم
مكن بيدار از اين خوابم خدا را
كه دارم عشرتي خوش با خيالش
اي زبر دست زير دست ازار گرم تا كي بماند اين بازار ؟
به چه كار ايدت جهانداري ؟ مردنت به كه مردم ازاري