یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
نمایش نسخه قابل چاپ
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
دامن دوست بدست آر و زدشمن بگسل
مرد یزدان شو و فـــــارغ گذر از اهـــرمنان
نگاه ِ بـركه ، سرشارازتب ِ رويای وارونه
ومی روييد از ژرفای آن تصوير در باران
نمی ترسم اگه گاهــی دعــامون بــی اثــر می شه
همیـشـه لحظۀ آخـــر خـــدا نزدیکتر می شه
تو رو دستِ خودش دادم که از حـالم خبــر داره
که حتی از تو چشماشـو یه لحظه برنمی داره
تو امید منی اما داری از دستِ من میری
با دستای خودت داری همه هستیمو می گیری
دعا کردم تو رو بازم با چشمی که نخوابیده
مگه میزاره دلتنگی.مگه گریه امون میده
هرکاونکندفهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام اینک صورتگرکین باشد
در دامن سکوت غم افزایت
اندوه خفته می دهد آزارم
آن آرزوی گمشده می رقصد
در پرده های مبهم پندارم [golrooz]
من به بعضی چهره ها چون زود عادت میکنم
پیششان سر بر نمی آرم، رعــــــایت میکنم!
منده مجنوندان فزون عاشیقلیک استعدادی وار
عاشق صادق منم،مجنونین آنجاق آدی وار
عشقی به من بده که مرا سازد
همچون فرشتگان بهشت تو
یاری به من بده که در او بینم
یک گوشه از صفای سرشت تو [golrooz]
عشقینده قاخنج اولدی منیم باشیما هر گون
بی عشقین اوجوندان نه قدر طعنه یدیم من
نازپرورده تنعم نبردراه به دوست
عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد
تو كيستي،كه اينگونه،بي تو بي تابم؟
شـب از هجوم خيالت نمي برد خــوابم
من که ملول گشتمی ازغم وجور روزگار
قال ومقال عالمی میکشم ازبرای تو
وقتی که خنده های تو در من اثر کنند ..
بایدکه شاعران جهان راخبرکنند !!
یعنی که من به تور نگاهت تنیده ام...
این راز"سربه مهرمراپرده دَر" کنند!!!
دل كه آشفته روي تو نباشد دل نيست
آنكه ديوانه خال تو نشد عـــاقل نيست
تار و پودش همه عشق
خواستم تا به تواش هدیه کنم
لیک دیدم که در آن گوشه باغ
لاله ای پنهانی ،
با نسیمی می گفت :
جامه عشق برازنده هر قامت نیست
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قائده در شهر شما نیست
تا توانی رفع غم از چـــــــــــهرهی غمناك كن
در جهان گریاندن آسان است اشكی پاك كن
من به احساس خودم مدیونم
تو به تنهایی من
که چنین سخت و مغرور به خودت می نازی
[negaran]
هر ناکس و کس میکند آزار دل من
با آنکه به گیتی سر آزار کسم نیست
تا با غم عشــق تو مرا کار افتاد
بـیـچاره دلم درغـم بسـیار افتاد
در فلسفه وفا چنین آمده است:
دل وقف شکستن است بیهوده نرنج
جهنم کام وحشتناک خود را باز خواهد کرد
دگر پیمانه عمر جهان لبریز خواهد شد
دیدی کوهکن!
دیدی به جای کوه غم ،تیشه ات قلب من نشانه گرفت
دیدی قایق عشقم ز دریای محبت کناره گرفت
کبوتر دلم هوای آشیانه گرفت
آسمان غم ابر ناله گرفت
دیدی ...عشقت حباب بود و در هوا شکست
دیدی دلم شکست
تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل
لایق بندگی خواجه جلال الدینی
یارب این شهر چه شهریست که صد یوسف دل
به کلافی بفروشیم و خریداری نیست
تـــــــنها اگر به خلوت دنیا نشسته ام
شادم چرا که بایاد تو تنها نشسته ام
منو تنها بذار اينجا تو اين روزاي بي لبخند
که بايد بي تو پرپرشه که بايد از نگات دل کند
حلالم کن اگه ميري اگه دوري اگه دورم
اگه با گريه ميخندم حلالم کن که مجبورم
نگو عادت کنم بي تو که ميدوني نميتونم
که ميدوني نفسهامو به ديدار تو مديونم
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدین
تا غنچه ی خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخ گل رعنا از بهر که می رویی؟
یــــــــاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
ای عشــــــــق! به چه دردی تو؟ که درمانت نیست
ای جـــــــــــان! به چه زنده ای؟ که جانانت نیست [tashvigh]
یـــارم همه نیش. برسر نیش زند
كویم كه مزن ستیزه را. بیش زند
دل حافظ که به دیار تو خو گر شده بود
ناز پرورد وصال است مجو آزارش