رشته را رشتم ولی از هم گسیخت / بخت را خواندم ولی از من گریخت
پیش من خوردند مردم نان گرم / من همی خون جگر خوردم ز شرم
دیده ام رنگی ندید از رخت نو / سیر یک نوبت نخوردم نام جو
نمایش نسخه قابل چاپ
رشته را رشتم ولی از هم گسیخت / بخت را خواندم ولی از من گریخت
پیش من خوردند مردم نان گرم / من همی خون جگر خوردم ز شرم
دیده ام رنگی ندید از رخت نو / سیر یک نوبت نخوردم نام جو
وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست
تا کي غم آن خورم که دارم يا نـه
وين عمر به خوشدلي گذارم يا نـه
پرکـن قدح باده که معلومم نيست
کاين دم کـه فرو برم برآرم يا نـه
(خيام)
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شده به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
الا مسها که در گرد و غباريد
به اکسير ولايت دل سپاريد
طلا آنگه طلاي ناب گردد
که در هرم ولايت آب گردد
نماز بی ولايت بی نمازی است
تعبد نيست نوعی حقه بازيست
ولايت چيست،در خون غوطه خوردن
کليد سينه بر مولا سپردن
حسين بن علی در خون شنا کرد
مرا با اين حقيفت آشنا کرد
در گلستاني كه ياران گل به دامن مي كنند
قسمت ما بي دلان جز خار دامن گير نيست
@};-
تا بي سر و پا باشد اوضاع فلک زين دوست
در سر هوس ساقي دردست شراب اويي
یکی سوی خاقان بیمایه پوی *** سخن هرچ دانی که باید بگوی
به ایران و نیران تو داناتری *** همان بر زبان بر تواناتری
يادم آيد كه به من گفتي از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
به تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از كوي تو هرگز نتوانم نتوانم
شاعر : فريدون مشيري
می شکفتم ز طرب زانکه چو گل بر لب جوی
بر سرم سایه آن سرو سهی بالا یود