شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست
در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست
نمایش نسخه قابل چاپ
شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست
در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
sh_omomi74sh_omomi74sh_omomi74sh_omomi74
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا
آب زنید راه را حین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
دفتر دانش ما جمله بشوئید بمی
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
اي نسيم سحر آرامگه يار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عيار کجاست
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیز هوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش !