وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود
جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر
با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود
سهراب ِ شعرهای من از دست می رود
حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود
نمایش نسخه قابل چاپ
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود
جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر
با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود
سهراب ِ شعرهای من از دست می رود
حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود
دوش چه خورده ای دلا، راست بگو نهان مکن
چون خمشان بی گنه روی بر آسمان مکن
باده خاص خورده ای نقل خلاص خورده ای
بوی شراب می زند، خربزه در دهان مکن
دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی
بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن
باده عام از برون باده عارف از درون
بوی دهان بیان کند تو به زبان بیان مکن
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار ************************* چه کنم حرف دگر ياد نداد استادم
مرا تحمل باران نيست تورا شهامت خودداري
همين كه چشم خدا باز به روي هر چه كه پيش ايد
دل در غم عشق مبتلا خواهم کرد
جان را سپر تیر بلا خواهم کرد
عمری که نه در عشق تو بگذاشته ام
امروز به خون دل ، قضا خواهم کرد
در پي دوست همه جاي جهان را گشتند
كس نديدند در آيينه به خود خنديدند
در خواب ِ گریه های خودم غرق می شوم
این رعد و برق هرشب و باران ِ عاشقی
ای کاش بعد ِ مـُردن ِ من ، دوستان ِمن
دفنم کنند در غزلستان ِ عاشقی
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
اما من به چشم خویش می بینم
به آن تندی که آتش می دواند شعله در نیزار
به آن تلخی که می سوزد تن ایینه در زنگار
دارد از درون خویش می پوسد
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بیپا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من