پاسخ : بهترین شعرهایی که خواندم
پیش از این ها فکر میکردم خدا خانه ای دارد میان ابر ها
http://upload.tehran98.com/img1/qly8...2dzj30zwv4.jpg
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس و خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سره تختی نشسته با غرور
ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او اسمان
نقش روی دامن او کهکشان
رعد و برق شب صدای خنده اش
سیل و طوفان نعره ی توفنده اش
دکمه ی پیراهن او افتاب
برق و تیغ و خنجره او ماهتاب
هیچکس از جای او آگاه نیست
پیش از این ها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین
بود اما در میان ما نبود
مهربان وساده و زیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه میپرسیدم از خود از خدا
از زمین از آسمان از ابر ها
زود میگفتند این که این کار خداست
پرس و جو در کار او کاری خطاست
آب اگر خوردی عذابش آتش است
هر چی می پرسی جوابش آتش است
تا ببندی چشم کورت میکند
تا شدی نزدیک دورت میکند
کج گشودی دست سنگت میکند
کج نهادی پای لنگت میکند
تا خطا کردی عذابت میکند
در میان اتش آبت میکند
با همین قصه دلم مشغول بود
خواب هایم پر ز دیو غول بود
نیت من در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه میکردم هم از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه در یک روستا
خانه ای دیدم خوب وآشنا
زود پرسیدم پدر اینجا کجاست
گفت اینجا خانه ی خوب خداست
گفت اینجا میشود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
با وضویی دست و رویی تازه کرد
با دل خود گفت وگویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین ..
خانه اش اینجاست ، اینجا روی زمین
گفت اری خانه ی او بی ریا ست
فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهریان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی
خشم،نامی از نشانی ها او
حالتی از مهربانی های او
قهر او از آشتی شیرین تر است
مثل قهر مادر است
دوستی را دوست معنا میدهد
قهر را هم با دوست معنا میدهد
هیچ کس با دشمن خود قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی ست
تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر
آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی نقش روی آب بود
میتوانم بعد از این با این خدا
دوست باشم دوست پاک و بی ریا
میتوان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد
میشود درباره ی گل حرف زد
صاف و ساده مثل گل حرف زد
میتوان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند
میتوان مثل علف ها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد
میتوان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد...........
قیصر
پاسخ : بهترین شعرهایی که خواندم
و این بحر، طویل است......
عصر یک جمعه ی دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است ؟
چرا آب به گلدان نرسیده است ؟ چرا لحظه ی باران نرسیده است ؟
و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است
و غم عشق به پایان نرسیده است.
بگو حافظ دل خسته ز شیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟ چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است؟
دل عشق ترک خورد؛ گل زخم نمک خورد؛ زمین مرد ؛زمان بر سر
دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد، فقط برد، زمین مرد، زمین مرد
،خداوند گواه است ، دلم چشم به راه است؛
و در حسرت یک پلک نگاه است؛ ولی حیف نصیبم فقط آه است
و همین آه خدایا برسد کاش به جایی؛ برسد کاش صدایم به صدایی...
عصر این جمعه ی دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس،
تو کجایی کل نرگس؟ به خدا اه نفس های غریب تو که آغشته
به حزنی است ز جنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم
مگر این روز و شب رنگ شفق یافته درسوگ کدامین غم عظمی
به تنت رخت عزا کرده ای ای عشق مجسم که
به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت نکند باز شده
ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت
به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه!
بیا، صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی، آجرک الله !
عزیز دو جهان یوسف درچاه، دلم سوخته از اه نفس های غریبت
دل من بال کبوتر شده، خاکستر پرپر شده ،همراه نسیم سحری روی پر فطرس
معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی؛
به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و
خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی ؛
به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،
نگهم خواب ندارد قلمم گوشه ی دفتر غزل ناب ندارد
شب من روزن مهتاب ندارد
همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچاره ی دلداده ی سوخته ارباب ندارد...تو کجایی؟
تو کجایی شده ام باز هوایی، شده ام باز هوایی...
پاسخ : بهترین شعرهایی که خواندم
این روزها سخاوت باد صبا کم است
یعنی خبر ز سوی تو این روزها کم است
اینجا کنار پنجره، تنها نشستهام
در کوچهای که عابر دردآشنا کم است
من دفتری پر از غزلام نابِ نابِ ناب
چشمی که عاشقانه بخواند مرا کم است
بازآ ببین که بیتو در این شهر پرملال
احساس، عشق، عاطفه، یا نیست یا کم است
اقرار میکنم که در اینجا بدون تو
حتا برای آه کشیدن هوا کم است
دل در جواب زمزمههای «بمان» من
میگفت میروم که در این سینه جا کم است
غیر از خدا کهرا بپرستم ؟ تورا تورا
حس میکنم برای دلام یک خدا کم است
محمد سلمانی
پاسخ : بهترین شعرهایی که خواندم
اشکی بر ویرانه های زلزله بوشهر
این همان شهرست؟پیشاپیشم آوارست اینجا
بر زمین یا رب فقط نعش سپیدارست اینجا
برسرم خرمای خون آلود میافتد هراسان
بر گلوی نخلها زخم تبردارست اینجا
ماه رد شد لرز لرزان امشب از شهر خموشان
دارد از بالا میافتد سخت تبدارست اینجا
دارد از آن سوی گندمزار میآید پریزاد
شروه خوان کوچ فایزهای بسیارست اینجا
کیست او فانوس در دستش به دنبال جسدهاست
با تمام بغض سر بردوش دیوارست اینجا
ای عروسکهای خونین بلاتکلیف بر خاک
این مصیبت از دلم کی دست بردارست اینجا؟!
ای امام شهر هنگام نماز استغاثه ست
در افق حتی گسلهایی پدیدارست اینجا
چشمها بر کشتگان شهر دیگرگون میآیم
هرچه میبینم فقط ابرست و آوارست اینجا
محمدحسین انصاری نژاد
پاسخ : بهترین شعرهایی که خواندم
بر كرده ام سر
از رخنه اي در سينه سنگ
آري بهارم من ، در اين تنگ.
تنها اگر باد
تنها اگر ابري و باران
تنها اگر خورشيد بود ، اين گل نمي رست.
زين تنگنا ، راه رهانيدن نمي جست.
اي سايه ابر
اي دامن باد
اي تيغ خورشيد
اي جام باران!
اين گل نمي بود
گلدانه را گر شوق گل گشتن نبودي
در گريبان
سیاوش کسرایی
پاسخ : بهترین شعرهایی که خواندم
جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد
کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفال دارد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد
هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها
تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...
سید حمیدرضابرقعی
پاسخ : بهترین شعرهایی که خواندم
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آن که باخبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود
قیصر امین پور
پاسخ : بهترین شعرهایی که خواندم
من مدتی است ابر بهارم برای تو
باید ولم کنند ببارم برای تو
این روزها پر از هیجان تغزّلم
چیزی به جُز ترانه ندارم برای تو
جان من است و جان تو، امروز حاضرم
این را به پای آن بگذارم برای تو
از حدّ دوست دارمت اعداد عاجزند
اصلاً نمی شود بشمارم برای تو
این شهر در کشاکش کوه و کویر و دشت
دریا نداشت دل بسپارم برای تو
من ماهی ام تو آب، تو ماهی من آفتاب
یاری برای من تو و یارم برای تو
با آن صدای ناز برایم غزل بخوان
تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو
مهدی فرجی
پاسخ : بهترین شعرهایی که خواندم
مادرت تو را می بیند
خواهرت، پدرت، مردم غریبه
هزار نفر تو را می بینند
همه تو را می بینند
آن وقت، من که دوستت دار
ممن که از همه بیشتر دوستت دارم
تنهایم!
از : علیرضا روشن
پاسخ : بهترین شعرهایی که خواندم
عمیق تر از میدان منیریه
دلم خالی است
تنگ است...
از: عباس حسین نژاد