سلام
اینجا دوست دارم بهترین شعرهایی که خوندم رو بذارم براتون
ایشالا تاپیک مشابه نداشته باشه (اگر هم داشت از مدیر مربوطه عاجزانه خواهشمندم پاکش نکن!!![nishkhand])
دوستان هرکسی هم دوست داشت قشنگترین شعرهایی که خونده رو بذاره...خوشحال میشم
ممنون
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
اینجا دوست دارم بهترین شعرهایی که خوندم رو بذارم براتون
ایشالا تاپیک مشابه نداشته باشه (اگر هم داشت از مدیر مربوطه عاجزانه خواهشمندم پاکش نکن!!![nishkhand])
دوستان هرکسی هم دوست داشت قشنگترین شعرهایی که خونده رو بذاره...خوشحال میشم
ممنون
خسته ام
خیلی خسته
به من جایی بدهید
می خواهم بخوابم
یک تخت خالی
یک دنیای خالی
یک قلب خالی...
سارا محمدی اردهالی
شاید من و تو به هم نباید برسیم
تا نوبت ما هم به سر آید
برسیم
روزی من و تو به هم
خدا می داند
شاید
شاید
شاید
شاید
برسیم ....
از : جلیل صفربیگی
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
کسری من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز
من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست
با او چه خوب می شود از حال خویش گفت
دریا که از اهالی این روزگارنیست
امشب ولی هوای جنون موج میزند
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست
ای کاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین
دریا هم اینچنین که منم بردبار نیست
محمد علی بهمنی
بیت هایی که خیلی دوست دارم رو هم پررنگ کردم
از بس که غصه تو قصه در گوشم کرد
غمهای زمانه را فراموشم کرد
یک سینه سخن به درگهن آوردم
چشمان سخنگوی تو خاموشم کرد
فریدون مشیری
چشم تو از کهکشان راه شیری هم سرست
پیش چشمان تو یاس و ناز و مریم پر پر است
من نمی دانم چه رازی بین عشق و اسم توست
اسم تو از هر چه زیباتر
دیده ام زیباتر است
مریم حیدرزاده
غم پنهانی
سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
در بزم وصال تو نگویم کم و بیش
چون آیینه خو کرده به حیرانی خویشم
لب باز نکردم به خروشی و فغانی
من محرم راز دل طوفانی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمری است پشیمان ز پشیمانی خویشم
از شوق شکرخند لبش جان نسپردم
شرمندۀ جانان ز گران جانی خویشم
بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
هرچند "امین" بستۀ دنیا، نیم اما
دلبستۀ یاران خراسانی خویشم
[golrooz][golrooz][golrooz]
سرودۀ رهبر عزیزمان آیت الله سید علی خامنه ای دامت افاضاته
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او درمانده و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم میرود
با آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
شب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوم
وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا
طاقت نمیارم جفا کار از فغانم میرود
سعدی
گرگ، شنگول را خورده است
گرگ
منگول را تکه تکه می کند
بلند شو پسرم!
این قصه برای نخوابیدن است...
گروس عبدالملکیان
شما که سواد داری ، لیسانس داری ، روزنامه خونی
با بزرگون می شینی، حرف میزنی ، همه چی می دونی
شما که کله ت پره ، معلّم مردم گنگی
واسه هر چی که می گن جواب داری ، در نمی مونی
بگو از چیه که من ، دلم گرفته؟
راه میرم دلم گرفته ، می شینم دلم گرفته
گریه می کنم ، می خندم ، پا میشم، دلم گرفته
از:محمد صالح علا
نظر خدای بینان طلب هوا نباشد
سفر نیازمندان قدم خطا نباشد
همه وقت عارفان را نظرست و عامیان را
نظری معاف دارند و دوم روا نباشد
به نسیم صبح باید که نبات زنده باشی
نه جماد مرده کان را خبر از صبا نباشد
اگرت سعادتی هست که زنده دل بمیری
به حیاتی اوفتادی که دگر فنا نباشد
به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت
نه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد
تو خود از کدام شهری که ز دوستان نپرسی
مگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباشد
اگر اهل معرفت را چو نی استخوان بسنبی
چو دفش به هیچ سختی خبر از قفا نباشد
اگرم تو خون بریزی به قیامتت نگیرم
که میان دوستان این همه ماجرا نباشد
نه حریف مهربانست حریف سست پیمان
که به روز تیرباران سپر بلا نباشد
تو در آینه نگه کن که چه دلبری ولیک
نتو که خویشتن ببینی نظرت به ما نباشد
تو گمان مبر که سعدی ز جفا ملول گردد
که گرش تو بی جنایت بکشی جفا نباشد
دگری همین حکایت بکند که من ولیکن
چو معاملت ندارد سخن آشنا نباشد
سعدی
گـــــرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست
ای اجل! مهمان نوازی کــن کـــــه دیگر تاب نیست
بیــن مـــاهی های اقیانـــوس و ماهـــی های تنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست!...
فاضل نظری
گفتم ای فال فروش
لای این بستۀ فال
" مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید " هم داری؟
گفت: اگر بود کسی فال فروشی می کرد ؟!
از: احسان پرسا
خیال خـام پلنگ من ، به سوی مــاه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش ، به روی خاك كشیـــدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
كه عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دسـت رسیدن بود
گل شكفته ! خداحافظ ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسهای در من ، به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیـم آری ، موازیــان به ناچاری
كه هردو باورمان ز آغـاز ، به یكدگــر نرسیدن بود
اگــرچـــه هیچ گل مرده ، دوبــاره زنده نشد امّا
بهـــار در گــل شیپـوری ، مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم ، شرنگ ریخت به كام من
فریبكــار دغلپیشه ، بهانــه اش نشنیـــدن بود
چه سرنوشـت غمانگیزی ، كه كرم كوچك ابریشم
تمام عمر قفــس میبافـت ولی به فكر پریدن بود
تنهایی
چیزهای زیادی
به انسان می آموزد
اما تو نرو
بگذار من نادان بمانم ...
از : ناظم حکمت
رفتار من عادی است...
اما نمی دانم چرا این روزها از دوستان و آشنایان هرکس مرا میبیند
از دور میگوید: این روزها انگار حال و هوای دیگری داری!
اما من مثل هر روزم
با آن نشانیهای ساده و
با همان امضا،
همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
این روزها تنها
حس می کنم گاهی
کمی گنگم
گاهی کمی گیجم.. همین ...
قیصر امین پور
یه بار این شعرو گذاشتم تو سایت ولی خیلی دوستش دارم [labkhand]
دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم. کافی ست!
قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست!
گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن!
من همین قدر که گرماست زمینم کافی ست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم کافی ست
شاعر: محمدعلی بهمنی
مرسی الناز خانومhttp://goftomanedini.com/images/smil...9a4b8aa328.gif
من عاشق این شعر سطان حسین منزوی ام http://www.french-georgia.com/gif/GI...Image00192.gif
اتفاقا ویس این شعرو با صدای خودمم دارم
اگه بتونم لینکشو اینجا میزارم
...........
الان تونستم و تقدیم میکنم به همه ی دوستای عزیزمhttp://www.pic4ever.com/images/139fs108574.gif
ببخشید صدام یکم اذیت کننده اسhttp://www.vivaforum.ir/images/smili...ic1/-2-35-.gif
http://ir2up.ir/up19/b9513626874721.mp3
ســـوم
هفتــــم
چهلـــم
ســـــال . . .
چنـــد ســــال دیگــــر
بایــــد عــــزادار نبـــودن هایـــــت باشــــــم . . .؟
باید دلِ پُرم را بالا بیاورم
تا بعد از آن کمی بخوابم
بخندم
قدم بزنم
اصلن در این آفتابِ داغ دلم خنک بشود
منیره حسینی
می دانی؟
یک وقت هایی بایدرویِ یک تکه کاغذ بنویسیتعطیل استو بچسبانی پشتِ شیشهیِ افکارت... ... باید به خودت استراحت بدهیدراز بکشیدست هایت را زیر سرت بگذاریبه آسمان خیره شویو بی خیال سوت بزنیدر دلت بخندی به تمام افکاری که
پشت شیشهیِ ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویی:بگذار منتظر بمانند.
حسين پناهي
دیروز
ما زندگی را
به بازی گرفتیم
امروز، او
ما را ...
فردا ؟
قیصر امین پور
شعری که تو کتابهای درسیمون بود ولی من خیلی دوستش داشتم [labkhand]
ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم.
نیما یوشیج
هیچ کس منتظر خواب تو نیست / که به پایان برسد
سال ها می گذرد / لحظه ها می آیند
و تو در قرن خودت در خوابی
هیچ پروازی نیست / که رساند ما را / به قطار دگران
مگر اندیشه و علم / مگر انگیزه و عشق
مگر آینده و صلح / و تقلا و تلاش . . .
بخت از آن کسی است / که مناجات کند در کارش
و در اندیشه یک مسئله خوابش ببرد
و ببیند در خواب . . . حل یک مسئله را
باز با شادی یک مسئله بیدار شود . . .!
مجتبی کاشانی
نیا باران ، زمین جای قشنگی نیست . . .
،من ازجنس زمینم ، خوب می دانم که اینجا جمعه بازار است
و دیدم عشق رادربسته های زرد کوچک نسیه میدادند ،
دراینجا قدرمردم رابه جو اندازه میگیرند ،
دراینجا شعر حافظ را به فال کولیان د ربه در اندازه می گیرند ،
نیا باران ، زمین جای قشنگی نیست . . .
کوچه
زنده یاد فریدون مشیری
بی تو، مهتابشبی، باز از آن كوچه گذشتم ،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم ،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم ،
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم ،
در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید ،
عطر صد خاطره پیچید :
یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت .
من همه، محو تماشای نگاهت .
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی :
از این عشق حذر كن !
لحظهای چند بر این آب نظر كن ،
آب، آیینة عشق گذران است ،
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است ،
باش فردا، كه دلت با دگران است !
تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن !
با تو گفتم: حذر از عشق!؟ ندانم !
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم ،
نتوانم!
روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد ،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ،
باز گفتم كه : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم !
اشكی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت
اشك در چشم تو لرزید ،
ماه بر عق تو خندید !
یادم آید كه : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم .
نگسستم، نرمیدم .
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم ،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم ،
نه كنی دیگر از آن كوچه گذر هم
بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم !
شب سردی است ، و من افسرده.
راه دوری است ، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
میکنم ، تنها ، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایهای از سر دیوار گذشت ،
غمی افزود مرا بر غم ها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ برآرم از دل :
وای ، این شب چقدر تاریک است !
خندهای کو که به دل انگیزم ؟
قطرهای کو که به دریا ریزم ؟
صخرهای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است .
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من ، لیک ، غمی غمناک است.
"سهراب سپهری"
من به آمار زمین مشکوکم
اگر این سطح پر از آدم هاست
پس چرا این همه دل ها تنهاست ؟
بیخودی میگویند هیچ کس تنها نیست ، چه کسی تنها نیست ؟
همه از هم دورند ...
همه در جمع ولی تنهایند ...
من که در تردیدم ، تو چطور ؟
"سهراب سپهری"
به خاطر مردم است که می گویم
گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیار،
دنیا
دارد از شعرهای عاشقانه تهی می شود
و مردم نمی دانند
چگونه می شود بی هیچ واژه ای
کسی را که این همه دور است
این همه دوست داشت ...ا
ز : لیلا کردبچه
چگونه تو را فراموش کنم؟
اگر تو را فراموش کنم
باید سال هایی را نیز که با تو بوده ام
فراموش کنم
دریا را فراموش کنم
و کافه های غروب را
باران را
اسب ها را و جاده ها را
باید
دنیا را
زندگی را
و خودم را نیز فراموش کنم
تو با همه چیز درآمیخته ای.
از : رسول یونان
یاروهمسرنگرفتم که گروبودسرم
توشدی مادرومن باهمه پیری پسرم
توجگرگوشه هم ازشیر بریدی هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جیگرم
(استاد شهریار)[tashvigh]
برای من دل و دست غزل نمانده ولی
هنوز نیز تو تنها بهانه ی غزلی
خدا شکوه ترا در غزل نهاده بگو
چگونه بگذرم از این ودیعه ی ازلی ؟
برای من که زبانم خزیده پشت سکوت
هنوز نیز تو تنها صدای محتملی
چه بارها که دل از دست تلخ کامی ها
پناه برده به آن چشم روشن عسلی
خیال باز شکفتن نداشتم دیگر
گرفته بودم از این قحطی ترانه ولی ،
تبسمت به سرودن امیدوارم کرد
بگو که تار امید مرا نمی گسلی
رضا معتمد
پستی نسوان ایران، جمله از بی دانشیست
مرد یا زن، برتری و رتبت از دانستنیست
زین چراغ معرفت کامروز اندر دست ماست
شاهراه سعی و اقلیم سعادت، روشنیست
به که هر دختر بداند قدر علم آموختن
تا نگوید کس، پسر هشیار و دختر کودنیست
از پروین اعتصامی
از خواب متنفرم
خواب ها به من کابوس بی تو بودن را القاء می کنند
می ترسم بیدار شوم و ...
تو نباشی
می ترسم چشم بر هم بگذارم و ...
وقتی باز می کنم تو را نبینم
خواب هایم پر شده از کابوسِ بی تو بودن
کابوسی که نمی دانم خواب است یا واقعیت
میان دغدغه هایم گم شده ام
شانه ات ...
شانه ات تنها جاییست که ...
وقتی سر بر آن می گذارم
دیگر کابوس نمی بینم.
از: فرشته رجائیان
دیریست اسیرم
اسیر انتظار
اسیر دلواپسی
اسیر هر چه مرا به یاد تو می اندازد .
پریسا بیداروند
نشد که زندگی ام را کمی تکان بدهی
نخواستی سر این عشق امتحان بدهی
نخواستی که بمانی و دردهای مرا
فقط یکی دو سه سالی به دیگران بدهی
قرار بود همین روزها به هم برسیم
قرار بود تو بابا شوی و نان بدهی
نگو که آمده بودی سری به من بزنی
و بعد بگذری و دل به این و آن بدهی
نگو از اول این راه عاشقم نشدینگو که آمده بودی خودی نشان بدهی
گناه فاصله ها را به پای من زدی ونخواستی به تن خسته ام زمان بدهی
چه اتفاق غریبی ست اینکه دل بکندکسی که حاضری آسان براش جان بدهی
نشسته ام سر سجاده رو به روی تو بازهنوز منتظرم در دلم اذان بدهی !
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطرهات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم.. با من ازدواج میکنی؟اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر سادهای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشهای کنار جعبهاش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خون دردآخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشدرفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانههای اشک کاشت.عرفان نظرآهاری
گفتی
دوستت دارم و
من
به خیابان رفتم.
فضای اتاق
برای پرواز کافی نبود.
از : گروس عبدالملکیان