به پارچه ای رسیدم….
هنوز نوشته روی آن را می توانستم بخوانم….نوشته بود:می روم تا انتقام سیلی مادر بگیرم آن وقت من و تو حجابمان را کنار بگذاریم؟!!رفتند انتقام بگیرند….ما خنجر از پشت بزنیم…هرگز….
نمایش نسخه قابل چاپ
به پارچه ای رسیدم….
هنوز نوشته روی آن را می توانستم بخوانم….نوشته بود:می روم تا انتقام سیلی مادر بگیرم آن وقت من و تو حجابمان را کنار بگذاریم؟!!رفتند انتقام بگیرند….ما خنجر از پشت بزنیم…هرگز….