S.A.H.A.N.D
15th July 2011, 10:13 AM
با سلام [golrooz][golrooz][golrooz]
وقتي زياد به هم دروغ ميگوييم، بسياري از مسائل و روابط، عمق و معني خود را از دست ميدهند. انگار فقط به عنوان يك ابزار به هم نگاه ميكنيم تا كارمان راه بيفتد و هنگامي كه وسيله نقليه جاندارمان از پل ميگذرد، همه چيز را فراموش ميكنيم.<تو گويي خود نبودست آشنايي> و از آنجا كه گذر پوست به دباغخانه ميافتد و عليرغم نرسيدن كوه به كوه، آدم به آدم ميرسد.
در برخورد بعدي، يا بايد دروغهاي خود را تكرار كنيم يا به نوعي صحنه را خالي كنيم و به عبارت بهتر، متواري شويم و جالب اينجاست كه احساس شرمندگي نميكنيم و فكر ميكنيم <زندگي صحنه يكتاي هنرمندي ماست.> پس در اين ميدان نبرد، بايد گلادياتوروار براي تنازع بقا جنگيد اما مساله اينجاست كه با اين روش، درست مثل يك گلادياتور، هر چند پيش ميرويم، انگار به جايي كه ميخواهيم، نميرسيم يا اصلا انگار به جايي نميرسيم؛ چون هميشه يك احساس تنهايي و عدم صميميت مزمن همراه ماست و روابط، علاقهها و احساسات ما بيرنگ و بو هستند. هستند ولي انگار نيستند و در لحظاتي كه تنها همين روابط انساني و عاطفي به كار ما ميآيند و اتفاقا لحظات بسيار مهمي نيز هستند كاملا احساس فقير بودن ميكنيم. درواقع گذر پوست ما به دباغخانه خودمان ميافتد و ما به خودمان ميرسيم. آنوقت ما ميمانيم و بلاتكليفي ما ميمانيم و امكانات بلااستفاده و به دنبال آن، نگراني و بيعلاقگي و نبود لذت، هر چند گاهي اين اتفاقات خيلي سريع نميافتد و ما خود را در مسير پيشرفت احساس ميكنيم، اما اگر دير و زود دارد، سوخت و سوز ندارد و اين شتر، روزي در خانه ما خواهد خوابيد و آن وقت تازه بيدار خواهيم شد و شايد فرصت ديگري داشته باشيم يا نه...
ترانهاي كه در ادامه ميآيد، مربوط به تيتراژ سريال ''توي گوش سالمم زمزمه كن'' است كه در حال پخش از شبكه يك سيماست و بيارتباط به موضوع صحبت ما نيست:
حرفاتو اول يه كم مزمزه كن
بعد تو گوش سالمم زمزمه كن
زبونت يه چيز ميگه، اما دلت چيز ديگه
خيلي سادهس، تو هموني كه دلت داره ميگه
وقتي آدم به دورنگي و ريا راضي ميشه
دنيا انگار پاتوق پشت هماندازي ميشه
ميبيني از خودت و دور و برت خسته شدي
اما به دروغايي كه گفتي وابسته شدي
عمرو تو خواب زرنگي صرف نكن
مث كبك سرتو زير برف نكن
وقتي زياد به هم دروغ ميگوييم، بسياري از مسائل و روابط، عمق و معني خود را از دست ميدهند. انگار فقط به عنوان يك ابزار به هم نگاه ميكنيم تا كارمان راه بيفتد و هنگامي كه وسيله نقليه جاندارمان از پل ميگذرد، همه چيز را فراموش ميكنيم.<تو گويي خود نبودست آشنايي> و از آنجا كه گذر پوست به دباغخانه ميافتد و عليرغم نرسيدن كوه به كوه، آدم به آدم ميرسد.
در برخورد بعدي، يا بايد دروغهاي خود را تكرار كنيم يا به نوعي صحنه را خالي كنيم و به عبارت بهتر، متواري شويم و جالب اينجاست كه احساس شرمندگي نميكنيم و فكر ميكنيم <زندگي صحنه يكتاي هنرمندي ماست.> پس در اين ميدان نبرد، بايد گلادياتوروار براي تنازع بقا جنگيد اما مساله اينجاست كه با اين روش، درست مثل يك گلادياتور، هر چند پيش ميرويم، انگار به جايي كه ميخواهيم، نميرسيم يا اصلا انگار به جايي نميرسيم؛ چون هميشه يك احساس تنهايي و عدم صميميت مزمن همراه ماست و روابط، علاقهها و احساسات ما بيرنگ و بو هستند. هستند ولي انگار نيستند و در لحظاتي كه تنها همين روابط انساني و عاطفي به كار ما ميآيند و اتفاقا لحظات بسيار مهمي نيز هستند كاملا احساس فقير بودن ميكنيم. درواقع گذر پوست ما به دباغخانه خودمان ميافتد و ما به خودمان ميرسيم. آنوقت ما ميمانيم و بلاتكليفي ما ميمانيم و امكانات بلااستفاده و به دنبال آن، نگراني و بيعلاقگي و نبود لذت، هر چند گاهي اين اتفاقات خيلي سريع نميافتد و ما خود را در مسير پيشرفت احساس ميكنيم، اما اگر دير و زود دارد، سوخت و سوز ندارد و اين شتر، روزي در خانه ما خواهد خوابيد و آن وقت تازه بيدار خواهيم شد و شايد فرصت ديگري داشته باشيم يا نه...
ترانهاي كه در ادامه ميآيد، مربوط به تيتراژ سريال ''توي گوش سالمم زمزمه كن'' است كه در حال پخش از شبكه يك سيماست و بيارتباط به موضوع صحبت ما نيست:
حرفاتو اول يه كم مزمزه كن
بعد تو گوش سالمم زمزمه كن
زبونت يه چيز ميگه، اما دلت چيز ديگه
خيلي سادهس، تو هموني كه دلت داره ميگه
وقتي آدم به دورنگي و ريا راضي ميشه
دنيا انگار پاتوق پشت هماندازي ميشه
ميبيني از خودت و دور و برت خسته شدي
اما به دروغايي كه گفتي وابسته شدي
عمرو تو خواب زرنگي صرف نكن
مث كبك سرتو زير برف نكن