PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 [9] 10 11 12

ll
22nd October 2014, 02:23 AM
میخوام درس بخونم اما انقد سرم شلوغه وختش نمیشههههههههه..........[nadanestan][nadanestan][esteress][esteress][esteress]..خیلی استرسی شدم یماه ب ارشد نزدیک شدم بدون یک کلمه خوندن....................[esteress][esteress][esteress][esteress][esteress][esteress][esteress][esteress][esteress][negaran][nadidan]

medesa
22nd October 2014, 01:38 PM
آخییییییییییییییییییی

آجی اشکال نداره من بجات حسابی دارم درس می خونم

medesa
22nd October 2014, 02:49 PM
https://tse4.mm.bing.net/th?id=HN.608020520215838803&w=152&h=165&c=7&rs=1&pid=1.7
.
.
.
.
ساعتی که من از مدرسه اومدم و پشت در بودم وآجی.......

medesa
22nd October 2014, 02:53 PM
https://tse1.mm.bing.net/th?&id=HN.607998388247463845&w=300&h=300&c=0&pid=1.9&rs=0&p=0

.
.
.
.
وقتی اومدی در رو باز کردی

​خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ �خخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخخ

ll
22nd October 2014, 03:17 PM
https://tse1.mm.bing.net/th?&id=HN.607998388247463845&w=300&h=300&c=0&pid=1.9&rs=0&p=0

.
.
.
.
وقتی اومدی در رو باز کردی[khabalood]

​خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ �خخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخخ








خب حالا بایدی بروم بیاری.........[nishkhand][sootzadan][sootzadan][nadidan][sootzadan][sootzadan]خودت چلا کلیدو بر نمیداری..............[shademan][shademan][shademan][shademan][khanderiz][khanderiz][khanderiz][khanderiz][bamazegi]

مهشاد ولی
22nd October 2014, 03:22 PM
فقط دوستان این روزا محتاج اراده و دعای شمام...............
دعا کنید درس خوندنام به یه جایی برسه...
دوستتون دارم[cheshmak]

رضوس
22nd October 2014, 03:36 PM
هیچجا خونه خود آدم نمیشهآب خوردنتخت خواب راحت فضای بازاینترنت

kamel.gholami
22nd October 2014, 05:59 PM
امروز صبح خبر دادن که قراره از اداره چند تا بازرس بیاد مدرسه مون. وقتی مدیر(پدر گرامی) این خبر رو شنید یکم هول شد. تلفن رو که قطع کرد، موقع رفتن سمت در پاش گیر کرد به میز و داشت میخورد زمین، که با دست کمد رو گرفت و خودش رو کنترل کرد. قاسم(خدماتی مدرسه) رو صدا زد و گفت "دارن از اداره میان قاسم! یکم اینجا رو مرتب کن. حیاطو جارو برن ... " به معلم ها هم گفت که حواسشون رو جمع کنن ! بعد از این خبر ، از مجتمع(مدرسه ما با دو تا مدرسه دیگه زیر نظر یه مجتمع اداره میشه) زنگ زدن و گفتن که برنامه ی درسیِ کلاس ها رو بفرستن اونجا ! حالا تا پارسال برنامه رو نمیخواستن ها. (خودم سریع به جواب رسیدم: از اداره دارن میان .. شوخی نیست که!) داشتیم با هول و هراس وسایل رو جمع میکردیم که دیدیم مدیر مجتمع با دو تا توپ چهل تیکه اومد ! حالا چرا الآن توپ آورده بود ؟! دو روز پیش بهش گفته بودیم توپ نداریم . فکر کنم امروز یادش اومد(دلیلشم که میدونید !) الآن که دارم اینا رو مینویسم ساعت 9:45 عه. قاسم داره میز رو دستمال میکشه. پدر سرِ کلاسه و منم رو صندلی نشستم ! همه چی هم آرومه ! منتظریم تا بازرسین بیان !
+ بازرسین اومدن و بعد از نیم ساعت رفتن. حالا تو دفتر با مدیر چه صحبتی کردند، خدا داند (انداختنمون بیرون ، گفتن خصوصی میخایم صحبت کنیم! )

تووت فرنگی
22nd October 2014, 06:03 PM
مهم نیست ...

تووت فرنگی
22nd October 2014, 09:49 PM
بيرون بودم و سايه ام از ترس اسيد پاشان فرار کرد...

"مهدی"
22nd October 2014, 10:20 PM
1 جلسه روانپزشک + 4 جلسه روانشناس[shaad]

solinaz
22nd October 2014, 11:43 PM
خسته ام!اخرین باری که خسته نبودم،یادم نمیاد...[sootzadan]
اهنگ پاییز آمدو دارم میگوشم...sh_dokhtar15

لینک (http://s2.picofile.com/file/7169269030/paeiz_amad.mp3.html)

تووت فرنگی
23rd October 2014, 05:36 PM
یک روز خوب خواهد آمد
یک روز می آید که خورشید مرا بیدار خواهد کرد
که آن روز شادی از گریبانم فرو می ریزد !


....

Sa.n
23rd October 2014, 11:21 PM
جویا شدن حال دوستان قدیمی .
پیدا کردن یک وقت خالی برای استراحت .
مرور خاطرات گذشته و ثبت خاطرات .
جبران یک اشتباه .
مجموعه ای هستن از شیرینی های زندگی من . . .

تووت فرنگی
24th October 2014, 02:13 PM
به طرز عجیبی چشم های جهان خیس است ...

setayesh shb
24th October 2014, 02:58 PM
داشتم دنبال موضوعی میگشتم به این برخورد کردم:
http://www.daneshju.ir/forum/f930/t99784.html

همیشه به یادشونم[golrooz]
دلم براشون تنگ شده[afsoorde]

meaning
24th October 2014, 04:15 PM
تا چشم کار میکنه روی زمین آدم عووووق[tahavoo]

"مهدی"
24th October 2014, 04:41 PM
همیشه راویان حقیقت منفورترین ها بوده اند....[shaad]

ریپورتر
24th October 2014, 07:34 PM
در حال نقشه کشیدن برای ضربه زدن سخت به یک آدم منفور

"مهدی"
24th October 2014, 09:39 PM
در حال نقشه کشیدن برای ضربه زدن سخت به یک آدم منفور

خنجر از پشت؟ مگه این بازی قاعده و قانون نداره؟ [nishkhand]

ریپورتر
24th October 2014, 09:52 PM
خنجر از پشت؟ مگه این بازی قاعده و قانون نداره؟ [nishkhand]

خنجر از پشت نه بابا چنان بزنم رو در رو که له بشه تازه خنجر از پشت مشکلی نداره از تاکتیکهای مبارزه هست [khande]

"مهدی"
24th October 2014, 09:55 PM
خنجر از پشت نه بابا چنان بزنم رو در رو که له بشه تازه خنجر از پشت مشکلی نداره از تاکتیکهای مبارزه هست [khande]

کسی واسه تو شر نمیکنه داداش.....[nishkhand]

بکش اونور بزار باد بیاد

ریپورتر
24th October 2014, 10:07 PM
کسی واسه تو شر نمیکنه داداش.....[nishkhand]

بکش اونور بزار باد بیاد

حافظا حرف میزنی مفت[khande]

Capitan Totti
24th October 2014, 10:07 PM
در اطراف دماوند کوه بالغ بر چندین فقره ! پلاستیک رو پر از آشغال جمع نمودیم

یه پیرمرد تا اونا رو دست ما دید ، هی میگفت بیاید اونور تر پر آشغاله

اصرار هم داشتا !!

هی میگفتیم بابا مگه چن تا دست داریم[nadanestan]

اینم همش اصرار ! که بیاید اون ور پر از آشغاله[tamaa]

بقول ایرج میرزا

هیچ پریشان نشده خواب من

ابر ندیده شب مهتاب من

سالی 2-3روز احساساتی میشم !!

به نگرم روز سومشه ![tamaa]

"مهدی"
24th October 2014, 10:09 PM
حافظا حرف میزنی مفت[khande]
شیطونه میگه شیشه اسید رو در بیارما.....[nishkhand]

solinaz
24th October 2014, 11:11 PM
من فردا امتحان میان ترم فیزیک دارم و احتمالا تک یا صفر خواهم گرفت[nadidan]
چون واقعا الان گیـــــــــــــــــجم!!!
دفترمو بردم از بابام میپرسم این که الان مثــــــــــــــلت متــــــــــــــساوی الاضلاع هست من کجاشو وتر بگیرم کجاشو ضلع مجاور و کسینوس برم؟[nishkhand]
بابام یه چنتا محکم با دستش کوبونت پشت کمرم...گفت اینکه فیثاغورس نداره دخترم![sootzadan]
در این حد قاطی کردم...الان تجزیه برداریو خفـــــــــــــــــــن قاطی کردم!نمیتونم از روی دفترم بخونـــــــــــــــم حتی...[nishkhand][nadidan]
تمرینای ریاضیمو ننوشتم...کلا من فردا فقـــــــــــــــــــط دارم خودمو میبرم مـــــــــــــــدرسه...[sootzadan]از صبح تا حالا قلبم تیر میکشه![sootzadan]
راستی یکی منو اینجا راهنمایی کنه..این نمره های میان ترم و....با ترم اخر جمع میشه؟چون امتحان نهایی هست میگما!
30 درصد کنکور فقط از برگه نهاییه؟!
اصلا میدونید واسه ی من دیگه فرقی نداره چی قبول شم!پزشکیو که میدونم اصلا قبول نمیشم...فقط دوست دارم زودتر دبیرستان تموم شه!خسته شدم دیگه!!


توجه توجــــــــــــــــــــــ ـــه!!!!
درد دل من . . . یک دانش آموز . . .!!


ما بچه های سوم تجربی / نمونه دولتی،علمِ امتیازی[sootzadan]



دنبال نمره و کلاس و درسیم / از آخر کارنامه مون می ترسیم[esteress]



آخه داریم ما امتحان نهایی / اسیر می شیم، بعدِ یه عمر رهایی



کوهِ سوال، جزوه، کتاب درسی / تو هم باشی، با دیدنش می ترسی


کمک درسیا رو که دیگه نگو / خیلی سبز و کانون و گاج و اُلگو


اینا همش فقط مال اِمساله / بدبختیمون یه سال که نیس، هر ساله


تفریح کیلو چنده؟ بشین درس بخون / بخون و از بقیه عقب نمون



سالِ دیگه غولِ مرحله آخر / کنکوره، خر بزن عزیز، فقط خر![nishkhand]



قبول شدی؟ آفرین، باریکلا! / قبول نمی شدی، عجیبه! والا!!


آخیش خدا، تموم شدِش مدرسه / هه، دانشگاه به حسابت می رسه!


خلاصه این که اگه درس بخونی / باید تا آخرش به پاش بمونی


چی میشه آخرِ همه تلاشا؟ / کجا میره پولِ مداد تراشا؟!


مهندس میشی یا راننده تاکسی؟ / عاقبتِت کدومه؟ وای، میترسی؟!


نترس جونم، درس خیلی فایده داره / فک نکنی دکترمون بیکاره!![sootzadan]


با این همه بازم میگم درس بخون / بخون و از بقیه عقب نمون . . .
[kootak]

راستی یه چیز دیگه!ملــــــــــت واقعا خل شدن...یا اسید میپاشن تا اب میپاشن یا ...
امروز یه مزاحمی تلفنی داشتم از صبح کچل کرده اخرش اس داده جواب بدبد در رابطه با گوشی زنگ میزنم[bihes]
منم با خودم فکر کردم شاید گوشی یه نفر گم شو شماره ی من توش بوده![sootzadan]
هیچی دیه اس دادم ج نداد زنگ زدم فوت کرد[bihes]وااااقعا متاسف شدم واسش!میدونم خدا شفاااااا میده!

تووت فرنگی
24th October 2014, 11:57 PM
مهم نیست ...

optici
25th October 2014, 12:39 AM
از اردیبهشت تا حالا دارم دنبال موضوع پروژه میگردم تا حالا رو صدتا موضوع فک کردم حرف زدم مقاله خوندم 70%موارد رو نمیتونی تو ایران عملی کنی (نبود دانش,امکانات) 25% رو میگن بچه ای نمیتونی 5%هیچکس نیست حمایت کنه شیطونه میگه فرار مغزها کن بروها

تووت فرنگی
25th October 2014, 04:11 PM
مهم نیست ...

meaning
25th October 2014, 05:04 PM
همیشه راویان حقیقت منفورترین ها بوده اند....[shaad]


[bihes]

homeyra
25th October 2014, 06:01 PM
صبح شنبه کلاس برندارید دوستان،برندارید...نکنید این خیانتو در حق خودتون
خواب صبح شنبه به همه چی می ارزه
صبح با بدبختی و کتک پاشدم،وقتی داشتم مانتومو اتو میکردم،به خانوم بچه ها گفتم این خط این نشون،کلاس امروزم تشکیل نمیشه...
ولی خب یه حس بود...
تا رسیدم دم دانشگاه بچه ها زنگ زدن و گفتن استاد نمیاد
این همه راههههههههههه رفته بودم...پول تاکسیو بگووو[nishkhand]
نتیجه گیری:به حس شیشمتون گوش فرادهید

م.محسن
25th October 2014, 07:31 PM
خدایا شکرت

امروز هم مثل همیشه هوام رو داشتی وگرنه ...

تووت فرنگی
25th October 2014, 09:16 PM
جورِ بدی نگرانم..
فقط یک پیام..[gerye]



آیا در این دنیا کسی هست بفهمد که در این لحظه چه می کشم ؟ چه حالی دارم؟ چقدر زنده نبودن خوب است ، خوب خوب خوب ...

ریپورتر
26th October 2014, 09:59 AM
شیطونه میگه شیشه اسید رو در بیارما.....[nishkhand]

[khande][khande][khande] اینو خوب اومدی[khande]

سونای
26th October 2014, 01:01 PM
میگذره...حواسمو جمع میکنم خیلی صدام در نیاد...هرچی باشه دختره منعطفیم..[sootzadan][nishkhand] همش دوساله به امید خدا... کنار میام

رفتم اشپز خونه... دیدم کلی عدس ریخته تو سبد دورریز...از خواهرم پرسیدم این چیه؟

گفت کپک زده بود!!![sootzadan] هرچی نگاه کردم دراون حدی نبود که سهمش دورریز بشه...[negaran] خیلی دلم موند براشون...

ابش کشیدم..و ریختمشون توو دستمالی مرطوب گذاشتمشون کنار

اینبار خواهرم پرسید این چیه؟

گفتم: چرا انقدر میخری که حروم شن؟ اینا خیلی زحمت و سختی کشیدن که شدن عدس.... اینجور سرنوشت! فاسد شدن توو دور ریز! اونم بخاطر اشتباه ما ! حقشون نیست...حالا هم گذاشتمشون لای پارچه ی نمناک تا شاید مِهرِ آب ، تیمارشون کرد...

گفت خدایا دیوانگان را شفا بده
لبخند زدمو تو دلم گفتم اگر تو هم درد کشیده بودی دیوانه میشدی...[shaad]

به لبخندم خندیدو منو با دیوونگیم تنها گذاشت..

منم با لبخندی پر از تامل به لب، نگاه امیدوارانه ای به عدسها انداختمو با آب تنهاشون گذاشتم... تا شاید آب هم در ِ گوششون زمزمه کرد و تواناییهاشونو یادشون انداخت...شاید آب هم جمله اشنای "من مطمئنم همت و پشتکار قوی داری و شک ندارم شده با سختی ، سبز شدن رو با قدرت جلو میبری و همه تحسینت خواهند کرد..."[B]رو یاداور شد[shaad]
شاید عدس هم بین اینهمه درد.. جونی تازه گرفت برای تلاش...[shaad]


فردای اون روز سر زدم... سفیدی ِتیغه های "امید به تلاش ِ دوباره" رو به وضوح میتونستم رو عدس ها ببینم... چقدر خوشحال شدم... اما از اون حجم اب خبری نبود... از وجودش گذاشته بود برا عدس ها...میخواستم قدردانش باشم... آرووم و بی صدا صداش زدم تو قلبم...آب؟!! کجایی؟ و شاید بهتره بگم کلامت کجاست؟ عجین شده با این تیغه های امید؟ یا پرواز کرده تا نفس شه !؟ ازت ممنونم اعتمادبنفس بذر رو بهش برگردوندی...[golrooz] آب!!؟ اون لحظه هات و اون وجودت که به همراهی گذشت.. میشنون !؟؟ شایدم نیستن و در سفرن تا شبنمی شن برا خلوت با سبزه زار باغچه ها ....و شایدم تن تشنه ی خاک توو سحرگاه.... خلاصه ازت ممنونم .. از خودت از لحظه هات از وجودی که گذاشتی برا همراهی....[golrooz]ممنونم...[golrooz]

بی اراده قرار شد دوباره همراهی آب نصیب بذر ها شه... روز بعد و روز بعدتر تیغه های بذرها به برکت حضور اب بلند و بلند تر شد ... میدیدم چقدر بهم انرژی میدن...[shaad] اما هنوز رنجی توو وجودش بود..نیاز به تنهایی داشت
یشب با آلن خاک خشک یه گلدون خالی رو ریختیم کف سه تا ظرف یبار مصرفی که تو کیسه ی دورریز های بازیافتیمون بود...با آب، نرم و لطیف شد...بذر هارو سپردم بهشون..یه پیله از جنس آب و خاک ...یه تنهایی که بذر با همه دردهاش اروم بگیره کنار ِالتیام ِ گاه گاهِ آب..

و من منتظرموندم جوانه های بذر ها، سبز!پروانه شن..بمن سبز لبخند بزنند و کمک کنن زمین نفسش تازه شه

تا اینکه پرنده های کوچولو دردسرساز شدن..برا شیطنت شایدم رفع گرسنگی! میومدن برا شکار بذرها... بهشون گفتم جوجوها؟! شاید شما ندونین! اما نوک خوردن درد داره درست مثل کنایه شنیدن!...همونقدر تیزه...[negaran]بذری که اینجوری نوکش میزنین... خــیلی خسته است.. اما با همه خستگیش داره تلاش میکنه.. شاید این کارشما از پا درش بیاره.... اگه دوستی نمیکنین اگه قراره به زخمهاش اضافه کنین..حداقل تنهاش بزارین..

با پرنده ها قراری گذاشتم..قرار شد من قسمتی از نهار و شامم رو سهم اونا بدم، اونا هم دیگه به بذر های خسته ای که تلاشی دوباره رو از سر گرفتن کاری نداشته باشن..
کوچولوهای خوش قولی بودن..زیر قولشون نزدن.. همه سرگرم شدن..

این هم گذشت و همچنان منتظر موندم..
انتظارم طولی نکشید ...تا لبخندِ اندیشه های سبز ِبذر، تن از خاک بیرون کشید.. حالا هر روز بهشون نگاه میکنم و منم مثل نفس هام تازه میشم...نمیتونم مرزی بزارم وقتی به این سبز شدن ها خیره میشم...فقط باز هم میگم آب؟! میشنوی صدام رو؟ اگه همراهی تو نباشه اگه دلداری و کمک تو توو پیله ی تنهایی نبود الان این اندیشه ها سبز نمیشدن و نمیموندن... من تو رو توو تارو پود این سبز شدن توو تارو پود این موفقیت حس میکنم....ممنونم ازت... ممنونم از لحظه ها و وجودی که گذاشتی ...ممنونم از خالقت...


[golrooz]

تووت فرنگی
26th October 2014, 03:05 PM
صبح ظرف ها را شستم.. گوشت هارا خرد کردم و زعفران و پياز را اضافه کردم و داخل شيشه ريختم ... عصاره گوشت خيلى خوشمزه تر از خود گوشت است، بخصوص وقتى فلفل هم اضافه ش مى کنى...امروز روز خوبى ست.. وقتى که مى بينى همه سالم هستند و بى بهانه لبخند مى زنند .. امروز توت فرنگى بودم که از خدا خواستم بى نياز باشم، وقتى که بى نياز باشى ديگر نبود کسى آزردت نمى کند.. امروز کهکشان در کف دستم لغزيد..

pedram91
26th October 2014, 06:05 PM
“راه حل صحیح موفقیت این است که اشتیاق شما به پیروزی بیشتر از ترس شما از شکست باشد.”
بیل گیتس

Capitan Totti
26th October 2014, 06:19 PM
صبح "مورد ازار" 2 نقر قرار گرفتم

یه کم گلاب پاشیدن اون اطراف رو منم ریخت !! منم واکنشی نداشتم

تا اینکه ذهن ناخودآگاهم یاد "شوخی اسیدی" اوفتاد

افتادم دنبالشون ، انقدر هل شده بودند ، که موتورشون بشدت تصادف کرد

بشدت مجروح شدند و دلم خنک شد [tamaa]

حداقل مطمئنم یکیشون دستش شکست[movafaghiyat]

چقدر داره این شوخی مای مسخره "لوث" میشه آ

الان پشیمون شدم که چرا 7-8 تا لگد نزدمشون[asabani][delkhoori]

امروز "اصول حسابداری" چقدر مسخره بود، 998تا خمیازه کشیدم [khabalood]

و چیزی تا یه "انقلاب فکری" دیگر ، در ذهنم نمونده

تووت فرنگی
26th October 2014, 11:32 PM
مهم نیست ...

optici
27th October 2014, 02:28 AM
صبح شنبه کلاس برندارید دوستان،برندارید...نکنید این خیانتو در حق خودتون
خواب صبح شنبه به همه چی می ارزه
صبح با بدبختی و کتک پاشدم،وقتی داشتم مانتومو اتو میکردم،به خانوم بچه ها گفتم این خط این نشون،کلاس امروزم تشکیل نمیشه...
ولی خب یه حس بود...
تا رسیدم دم دانشگاه بچه ها زنگ زدن و گفتن استاد نمیاد
این همه راههههههههههه رفته بودم...پول تاکسیو بگووو[nishkhand]
نتیجه گیری:به حس شیشمتون گوش فرادهید
در واقع من اگه بخوام به حس شیشیم گوش بدم هیچکدوم از کلاسا رو نمیرم[nishkhand]

setayesh shb
27th October 2014, 06:36 PM
شروع یک کار جدید[shaad]
به قول معروف من به پایان دگر اندیشم[nishkhand]
امروز یه جمله ی زیبا شنیدم،میگفت آدما فکر میکنن خوشبختی یه هفت خوان رستمی هستش که تو باید یه مسیر سخت و طولانی رو بگذرونی و بعد بهش برسی در صورتی که اشتباست خوشبختی ثانیه ثانیه لحظاتیه که نفس میکشیم نمیتونیم خوشبختی رو درک کنیم چون ایمان قوی ای نداریم.باور نداریم که خوشبختی برای همه هست هر روزمون که شروع میشه در کنار اتفاقات بد اتفاقات خوب هم هست همین که نفس میتونی بکشی خودش یه اتفاق خوب هست.همین که پدر و مادرت در کنارت هستن یعنی خوشبختی...خیلی شعاری شد میدونم
ولی آدما باید به این باور توی زندگیشون برسنکه خوشبخت هستن.خوشبختی در وجود همه ما هست فقط باید اونو لمس کنیم هر اتفاق بدی یک روز تموم میشه گاهی این اتفاقات بد امتحانی برای صبر و تحمل ما هستش...گاهی هم ما کاملا سربلند از امتحانات بیرون نمیایم[negaran]ولی به نظرم خدا بخشنده تر از اون هست که فرصت مجدد نده...گاهی خودش شرایط فرصت مجدد رو فراهم میکنه و خود این یعنی خوشبختی[shaad]یعنی خدا انقدر دوست داشته که برای تو یک مسیر دیگه ای رو باز گزاشته تا فرصتی بشه برای اثبات مجدد خودت...خدای من ازت ممنونم[esteghbal]ممنونم برای خوششبخت آفریدنم...ممنونم که بهم فرصت دوباره دادی...ممنونم که هیچ وقت رهام نکردی حتی لحظاتی که من...
من به پایان دگر اندیشم[labkhand]
هیچی دیگه نمیگم فقط سکوت میکنم...منظورمو بعد ها خواهید فهمید[khanderiz][golrooz]

تووت فرنگی
27th October 2014, 07:51 PM
امروز هم مثل روزهای دیگر ..
فقط تفاوتش این بود امروز دوشنبه بود و دیروز یکشنبه!!!
و من به طرز عجیبی
عاشق تمام ساعت های جهان شده ام !

Capitan Totti
27th October 2014, 08:14 PM
امروز ، خیلی بیشتر از دیروز به "انقلاب فکری" ام فکر کردم

طبعا فردا نیز بیش تر از امروز

پنج روز...

تووت فرنگی
27th October 2014, 08:43 PM
وقتی که نمی شود. . .
و
تو یادت بماند ...

yas-90
27th October 2014, 08:55 PM
احساس من الان مثل این میمونه که اشتیاق رو بهم تزریق کردن.....اگر عمری باشه مطمئنم از فردا چند روزی خیلی خوب سپری میشه

parnian 80
27th October 2014, 09:39 PM
خوشحالم اکثرا خوشحالید....
من پری کوچک غمگینی را میشناسم.....[nishkhand](چه متن با شکلک ضد بود...)

"مهدی"
27th October 2014, 10:02 PM
دو حالت وجود داره:
1- اوضاع بده
2- اوضاع بد نیست ولی قراره بد شه

1=1+1
27th October 2014, 10:22 PM
مامان تو خونه راه میره هی اه ناله میکنه پاش دردمیکنه نمیتونه راه بره برا کمترین مسافتا باید من ماشین روشن میکردم میبردم و میاوردمش
بعد الن با خانوما همسایه تا سر چارراه راه میرن . صبح و شب میرن مسجد. از لحاظ دوره درمانش الن اینقد راه نباید بتونه بره
ینی ادم از لحاظ روحی تامین باشه . معجزه میکنه والا
خدا کنه این قدمای النش بهتر از صدجلسه فیزیوتراپی براش باشنآمین

تووت فرنگی
28th October 2014, 07:53 PM
دلم از اندوه لبریز بود، روزه گرفتم بسیار حالم خوب شد..
خدایا سپاس که هستید[golrooz]

معمار حانیه
29th October 2014, 12:18 AM
اصلا این روزها بهم خوش نمیگذره. دلم بد گرفته.. ادما خیلی بی معرفتن.حتی عاشق عاشق عاشق ترینشون. دل ادم میشکنن.

solinaz
29th October 2014, 04:21 PM
دیــــــــــــــــروز اوج استــــــــــــــــرس من بود...
از ساعت 7 و نیم که رفتیم داخل کلاس هــــــــــــــــــی به من و نازنین (بقل دستیم)شوک وارد شد!اول زنگ ریــــــــــاضی داشتیم با خانوم ...بیشعور[nishkhand]اخه یکی نیست به این بیشعور بگه چرا سوالاتی که خودت بلد نیستیو میده ما حل کنیم؟!چرا میاریمون پای تخته؟چرا عشقت میکشه ازمون نمره کم کنی؟!
زنگ دوم فیزیک...طبق معمول ایشون تا وارد کلاس میشن میگن:دفــــــــــــــــــ ــترا رو میــــــــــــــــز....تمری نارو ببینم!
یکی خودکار دستش باشه نمره منفی میده!راستی این خانوم محـــــــــــــترم یه مدت عضو این سایت بودن[sootzadan]یه مدتم مدیر یه تالاری بودن اما...اصلا یه شخص سرکرده ای تو سایت بودن!والا!خیــــــــــــــ ــــلی بزرگ...بــــــــــــــــزر تر از اونی که الان داری فکر میکنی!
و من دیوونه....یادتونه من پارسال تو همینجا چقــــــــــــــدر اداشونو در میاورم؟[nishkhand]اون موقع خبر نداشتم![sootzadan]همون بهـــــــــــــتر که سایت منفجر شد!میبینی ستایش...صلااااااااااح بوده![nishkhand]
حآآآآلاع..!خلاصه...زنگ ایشونم با کلی استرس اینکه درس بپرسه گذشت...
زنگ سومم که ادبیــــــــــــــات و امتحانش...من طبق معمول نازنین جان نخونده بودن و برگه ی من کاآآآآملا بــــــــــــــاز...عقب و جلو و پهلو و...همه در کمین من!
زنگ سوم...دبیر دینــــــــــــیم امسال خـــــــــــــــــــعلی بیشعور شده...[nishkhand]کـــــــــــــل زندگی ما شده دین و زندگی..همش میپرسه!یه غلطای ریزی میگیره...والا...همش بخاطر این امتحان نهایی کوفتیه!
و اخرم که ساعت 3 مدرسه تعطیل شد و آآآآما من بدبــــــــــــــــــخت ساعت 3 و نیم کلاس داشتم!
و از طرفی دو جلسه از کلاسو هفته هااای پیش نرفته بودم![nadidan]بخدا ها من دوشنبه ی هفته ی پیش ایـــــــــــــنقدر گریه کردم...همش بخاطر این کلاسم...درسای چهارشنبه ام خیلی سنگینه!هر روزم چنتا امتحان میذارن...من مونده بودم اگه تا ساعت 6 کلاس باشم اخه چجوری بیام درسای فردامو بخونم!دلم به حال خانوادم میسوزه...این همه خرج میکنن اونوقت من نتونم از کلاس استفاده کنم دیگه اینقدر فشار زیاد روم بود که ناخوداگاه نصفه شبی گریه ام گرفت و بابامم گفت ولش کن...نمیتونی نرو این جلسم...[sootzadan]من خیالم راحت شد و دیگه دو جلسه پیشو نرفتم!
خلاصــــــــه دیروزم که خواستم از این کلاس بهره ببرم هـــــــــــــــرچی بلا بود سرم اومد...!راننده سرویسم تصـــــــــــــــادف کرد...و نتونست بیاد دنبالم..عمم بعد از 10 مین تاخـــــــــــیر اومد!اخه منی که ساعت 3 تعطیل میشم و باید ساعت 3 و نیم یجا دیگه باشم ،چراااااااااا ؟!تاخیر نباید باشه خب!مسیر زیاده تو ترافیک میمونم[sootzadan]ولی خب چاره ای نبود!
وسطای راه خانوم یادشون افتاده پلاک ماشین زوجــــــــــــــــــه و امروز روز فـــــــــــــــرده...sh_omomi4 9
نگه داشتیم یجا که بپرسیم کجاها تو طرحه یه پســـــــــــــــــــره خوشتیــــــــــــــــتتب و در عین حال پـــــــــــــــررو و عـــــــــــلاف[nishkhand] گفت من بلدم..و در ماشینو باز کرد نشست صاف کنار عمم[khande][nishkhand]اون موقع که خواستم سوار شم عمم هی گفت بیا جلو بشین،من نمیدونم چرا واقعا رفتم عقب ماشین نشستم!این پسره رفت جلو...[sootzadan]
تمام ترس وجود عممو گرفته بود!.این پسرم ایقدر هفت خط بود بلد بود از کجا بره که افسر نباشه!تو اون لحظه یاد قضیه اسید پاشی و ...افتادم که نکنه این پسره...[nishkhand]ولی عمم فقط بخاطر من این ریسک بزرگو کرد[nadidan]
از اون ورم منو یجاییی دورتر از اموزشگاه پیاده کردن و من از ابتدا تا انتــــــــــــهای خیابون شریعتیو دویــــــــــــــــــدم... ون دادم!اصلا میدونید ملت تا ببینن یکی روپوش مدرسه تنشه بیشتر اذیتش میکنه...منم که...احساس میکردم میخوان منو بخورن[nishkhand]وارد اموزشگاه شدم نگهبانه گفت برو از اون یکی در بیا...دوبآآآآره همون مسیری که رفته بودمو برگشتم...تو کوچه پست کوچه ی خلــــــــــــوت داشتم سکته میکردم![sootzadan]
بالاخره موفق شدم به نیـــــــــــــــــم ساعت اخر کلاس برســـــــــــــــــــم....[nishkhand]همون نیم ساعتم وااااقعا دیگه مخم قفل کرده بود!هیــــــــچی نفهمیدم!
ساعت 6 رسیدم خونه و دیدم عمم ســـــــــــــالمه...و خداروشکر پسره گیر نبوده و فقط علاف بوده![sootzadan]
و بعدش نشستم یکوب برای امتحان نیم ترم عربی فردام خوندم[nadidan]واخرش امروز گند زدم...!smilee_new1 (11)
دلــــــــــــــم خوشه به دوروز تعطیلی هفته ی دیگـــــــــــــــه....

"مهدی"
29th October 2014, 09:37 PM
شروع یک کار جدید[shaad]
به قول معروف من به پایان دگر اندیشم[nishkhand]
امروز یه جمله ی زیبا شنیدم،میگفت آدما فکر میکنن خوشبختی یه هفت خوان رستمی هستش که تو باید یه مسیر سخت و طولانی رو بگذرونی و بعد بهش برسی در صورتی که اشتباست خوشبختی ثانیه ثانیه لحظاتیه که نفس میکشیم نمیتونیم خوشبختی رو درک کنیم چون ایمان قوی ای نداریم.باور نداریم که خوشبختی برای همه هست هر روزمون که شروع میشه در کنار اتفاقات بد اتفاقات خوب هم هست همین که نفس میتونی بکشی خودش یه اتفاق خوب هست.همین که پدر و مادرت در کنارت هستن یعنی خوشبختی...خیلی شعاری شد میدونم
ولی آدما باید به این باور توی زندگیشون برسنکه خوشبخت هستن.خوشبختی در وجود همه ما هست فقط باید اونو لمس کنیم هر اتفاق بدی یک روز تموم میشه گاهی این اتفاقات بد امتحانی برای صبر و تحمل ما هستش...گاهی هم ما کاملا سربلند از امتحانات بیرون نمیایم[negaran]ولی به نظرم خدا بخشنده تر از اون هست که فرصت مجدد نده...گاهی خودش شرایط فرصت مجدد رو فراهم میکنه و خود این یعنی خوشبختی[shaad]یعنی خدا انقدر دوست داشته که برای تو یک مسیر دیگه ای رو باز گزاشته تا فرصتی بشه برای اثبات مجدد خودت...خدای من ازت ممنونم[esteghbal]ممنونم برای خوششبخت آفریدنم...ممنونم که بهم فرصت دوباره دادی...ممنونم که هیچ وقت رهام نکردی حتی لحظاتی که من...
من به پایان دگر اندیشم[labkhand]
هیچی دیگه نمیگم فقط سکوت میکنم...منظورمو بعد ها خواهید فهمید[khanderiz][golrooz]

اگر خوشبختی این لحظه هاست میخوام همین الان از صحنه روزگار محو بشم[shaad]

"مهدی"
29th October 2014, 09:47 PM
به طرز عجیبی مطمئنم قبلا یکبار زندگی کردم و الان بار دومه یا چندمه!

تووت فرنگی
30th October 2014, 07:41 PM
آرامش آمد ...

parnian 80
30th October 2014, 08:54 PM
امروز روز خوبی بود در کل...
ناراحت شدم پیانو نباید کنسل میشد[negaran]
این دبیر محترم ریاضی....خدای من....[nishkhand]سر به سرم میذاره هی!ولی خداییش هیشکی مثلش نمیشه....[cheshmak][alaghemand]
امتحان زیست داشتم...خوب بود[nishkhand]
همه چی خوبه ولی ...نمیدونم...خوشحال نیستم بعضی وقتام برعکس اوضاع خوب نیست اما خوشحالم!به شدت به عطیه نیازمندم[sootzadan][entezar2]

z@hra98
30th October 2014, 09:55 PM
عالی بود!
solinazچجوری دووم میاری؟؟؟؟؟؟؟؟[tafakor][tafakor]
کاملا درکت میکنم هم مدرسه و هم کلاسا تمام نیرو و وقت آدمو میگیرن![sootzadan]

setayesh shb
30th October 2014, 10:06 PM
زنگ دوم فیزیک...طبق معمول ایشون تا وارد کلاس میشن میگن:دفــــــــــــــــــ ــترا رو میــــــــــــــــز....تمری نارو ببینم!
یکی خودکار دستش باشه نمره منفی میده!راستی این خانوم محـــــــــــــترم یه مدت عضو این سایت بودن[sootzadan]یه مدتم مدیر یه تالاری بودن اما...اصلا یه شخص سرکرده ای تو سایت بودن!والا!خیــــــــــــــ ــــلی بزرگ...بــــــــــــــــزر تر از اونی که الان داری فکر میکنی!
و من دیوونه....یادتونه من پارسال تو همینجا چقــــــــــــــدر اداشونو در میاورم؟[nishkhand]اون موقع خبر نداشتم![sootzadan]همون بهـــــــــــــتر که سایت منفجر شد!میبینی ستایش...صلااااااااااح بوده![nishkhand]


این جریان فیزیکه تایید شد؟؟[nishkhand]مدیر اسبق تالار بووووووووووووووووق[khande][nadidan]من دارم جات سکته میکنم[sootzadan]
صلاح منو تو این بود که همون موقع که سایت منفجر شد فرصت رو غنیمت بشماریم دیگه نیایم[nishkhand]ولی منو تو معتاااااااااادیم[nishkhand]



اگر خوشبختی این لحظه هاست میخوام همین الان از صحنه روزگار محو بشم[shaad]
من با شما صحبت خواهم کرد[sootzadan]

z@hra98
30th October 2014, 10:07 PM
اوووووم امروز واقعا مدرسه خوش گذشتاااااااااااا اصن چیزی بوووووووووووود در نوع خودش
واقعا بعد یه هفته پر فشار و تلاطم بهمون چسبید
از بس خندیدیم دل درد گرفتیم
زنگ تفریحا با دوستم هماهنگ کردیم بچه ها رو نگه داشتیم تو کلاس
عاقا هیچی دیگ
3تا از معلم های آقا رو انتخاب کردیم
بعد من و دوستم اداشون و در اوردیم
حالا این اداها شامل مدل درس دادنشون و حرف زدنشون با بچه هام میشه
یکی از بچه هام میومد از مون فیلم میگرفت شبیه راز بقا بود فیلممون[nishkhand][nishkhand][nishkhand][nishkhand][nishkhand]

solinaz
30th October 2014, 10:18 PM
عالی بود!
solinazچجوری دووم میاری؟؟؟؟؟؟؟؟[tafakor][tafakor]
کاملا درکت میکنم هم مدرسه و هم کلاسا تمام نیرو و وقت آدمو میگیرن![sootzadan]

چاره ای دیگه نیست...همین دوساله...میگذره!باید تحمل کنم[sootzadan]

[QUOTE=setayesh shb;614404]این جریان فیزیکه تایید شد؟؟[nishkhand]مدیر اسبق تالار بووووووووووووووووق[khande][nadidan]من دارم جات سکته میکنم[sootzadan]
صلاح منو تو این بود که همون موقع که سایت منفجر شد فرصت رو غنیمت بشماریم دیگه نیایم[nishkhand]ولی منو تو معتاااااااااادیم[nishkhand]


اوکی هست...[nishkhand]
من دیگه خونم به جوش اومده...برو تو پروفش ببین چیکار کردم![nishkhand]عجـــــــــــــــــق منه...لامصبا امسالم که امتحان نهایی و کار از این کارا گذشته[sootzadan]

یه نکته یاد اور بشم:دوستاااااااااان اینا همش شانسای زیبای منها...باور کنید من خیلییییییییییی خوش شانسم...دیگه اطرافیانمم به وضوح دیدن..شماهام که اینجا یه نمونشو دیدید!http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/4.gif

"مهدی"
30th October 2014, 10:47 PM
اون قدر که خرج عطر و آدامس بعدش میشه. خرج خودش نمیشه

sevda_sj
31st October 2014, 01:55 AM
روزه کسل کننده و خسته کننده و مزخرفی بود ولی خوب تموم شد...

خدایا شکر, به داده ها و نداده هایت شــــــــــــــکر

تووت فرنگی
31st October 2014, 02:06 PM
مهم نیست ...

"VICTOR"
31st October 2014, 03:05 PM
اون قدر که خرج عطر و آدامس بعدش میشه. خرج خودش نمیشه

سلام

این به طور غیر مستقیم یعنی شما
اعتیاد دارین عایا؟ یا نه مثلا دوستانتون؟
(از جهت ذکر در خاطرات)

تووت فرنگی
31st October 2014, 10:01 PM
مهم نیست ...

تووت فرنگی
2nd November 2014, 12:21 AM
مهم نیست ...

Capitan Totti
2nd November 2014, 12:59 AM
انقلاب فکری ام را انجام دادم

دولت موقت را منصوب ![nadanestan]

قانون اساسی را تنظیم
و آماده ی اجرای آن, توسط شخص علی اکبر دادبین هستم

masoume.a.92
2nd November 2014, 11:18 AM
شکر خدا روزهای خوبیست, کاش همیشه همینقدر خوب بگذرد...
راستی چه معجزات بزرگی میکند زیارت عاشورا....

"مهدی"
2nd November 2014, 10:03 PM
اگر قرار بود معجزه ای رخ دهد؛ هرگز متولد نمیشدم

setayesh shb
3rd November 2014, 12:15 AM
دلم هوای کربلا رو کرد
سه سال پیش بود رفتم کربلا.ای کاش الان اونجا بودم[entezar2]
انشالله قسمت همه بشه[golrooz]حیفه کسی کربلا رو نبینه...تازه یک بار که آدم میره نمیفهمه چی شد تازه عاشقیش با امام شروع میشه دیگه همش دلت میخواد بری[narahatish]

http://media2.afsaran.ir/siesiWn_528.jpg
http://sangariha.com/getfile/pid:public_6135185/tp:image/%D8%AF%D8%B1%20%D8%AD%D8%B3%D8%B1%D8%AA.jpg

s.r.sahar
3rd November 2014, 07:52 PM
امسال عزاداري امام حسين (ع) بيشتر به دلم نشست نميدونم شايد بخاطر اين بود كه دغدغه فكريم كمتر شده بود.اما از پارسال سرم شلوغ تر بود و اين باعث شد همون اندازه كه ميتونم داخل عزاداري شركت كنم به دلم بيشتر بشينه و سپاسگزار خدا باشم كه يك سال ديگه هم زنده بودم و اين سعادت نصيبم شد كه همراه عزاداران امام حسين (ع) باشم.
خدايا شكرت بخاطر همه نعمت هايي كه بهم دادي...[esteghbal] خدايا اين عزاداري ها رو از همه ي ما قبول كن.[dooa]

تووت فرنگی
3rd November 2014, 08:31 PM
مهم نیست ...

parnian 80
5th November 2014, 04:01 PM
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه (http://www.asheghaneha.ir/tag/%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87)
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
[negaran]

بیخیال....
چرا من لهجم جدیدا اینجوری شده؟[nadidan][sootzadan][nishkhand]اصن یجوری حرف میزنم...[sootzadan]
یه چیزای خیلی ارزشمندی رو تجربه کردم توی این دو روز...خوب بود همه چیز....[shaad]

setayesh shb
5th November 2014, 07:49 PM
امروز برگشتم به دوران راهنماییم[entezar2]
نگاه کنید تو رو خدا[nishkhand][nadidan]بچه ی کامل بودم[sootzadan]
نماااااااااااینده ی کلاس بوووووووووووق[nadidan]
هنوز دارمش[nadidan]اصلا نمیدونم از کجا این پرید بیرون[sootzadan][alaghemand]
لحظات خوبی بودا
من از این نماینده ها بودم که همش حرررررررررررررررررص میخورن[nishkhand]

http://uc-njavan.ir/images/12zc1qk58td4dah5ul2d.jpg

optici
5th November 2014, 10:32 PM
امشب اینجا خیلی سرده تا شب های قبل انقدر سرد نشده بود (نزدیک صفر کلوین[bamazegi])
اما بازم مثل شبای قبل دسته ی عزاداری اومد از خیمه ی جلو ی کوچه مون رد شد.و همه جوان زیر 30سال
کلا صحنه اش خوشحال کننده بود [shaad]

solinaz
5th November 2014, 11:50 PM
مثل پنجره ای کهنه که وا میشه رو به دیوار، یا عکسی خاطره انگیز که جا مونده زیر اوار.....

دلم خیلی گرفته....!

دلم برف میخواد....هعی!

"مهدی"
6th November 2014, 11:40 AM
"م" مثل مرگ معرفت مردم
مردن مرام و مرفین
مرد مست الکل

vaniya604
6th November 2014, 12:37 PM
"م" مثل مرگ معرفت مردم مردن مرام و مرفین مرد مست الکل الان فرق مرگ و مردن چيه؟؟ فرق مرام و معرفت چيه؟؟؟؟؟

setayesh shb
9th November 2014, 12:05 AM
خیلی روز عجیبی نبود
دیشب حدود 4 اینا خوابیدم فکر کنم خوابم برای قبل اذان باشه
یه خوابی دیدم که هیچ وقت به واقعیت نمیپیونده
3 تا عزیزانم کنار هم بودن[afsoorde]قسمت نگران کنندش اینه که من هیچ وقت این 3 عزیز رو کنار هم نمیتونم ببینم[negaran]یعنی اصلا امکان نداره[afsoorde]ولی تو خوابم با هم بودیم[shaad]چقدر حالمون خوب بود[shaad]چقدر من لذت میبردم[labkhand]ولی همش خواب بود[afsoorde]محاله

وااااااااای خواب صبح شنبه که اصلا هیچی[nishkhand]تا 12 اینا خواب بودم[sootzadan]پاشدم ناهار خوردم و یکم نقشه کشی کار کردم و بعد رفتم دانشگاه
دانشگاه هم خبر خاصی نیفتاد کلا
کلا روز خاصی نبود[shaad]فقط همون خوابه لذت بخش بود[afsoorde]

م.محسن
9th November 2014, 12:53 AM
ضمن سپاس از همه عزیزان بابت لطفشون جا داره یه سپاس ویژه داشته باشم از عزیزی که درسته چند وقته سایت نمیاد ولی با پیامش من رو غافلگیر کرد
ان شا الله بتونم لطف عزیزان رو جبران کنم

تووت فرنگی
9th November 2014, 06:28 AM
مهم نیست ...

plarak12
9th November 2014, 09:53 PM
سلام
بخشی از متن زیر رو برا یکی از دوستان نوشته بودم ، دیدم هم خاطره روزانست و هم شاید بدرد کسی خورد گفتم برا بقیه دوستان [golrooz]مم بزارم [nishkhand]

جاتون شدیدا و اکیدا خالی 5 شنبه جمعه ی اتفاق خیلی خوبی افتاد ...
کتاب ازادی انسان رو دیدید که .... ؟
این کتاب حدود 30سال پیش از رو سخنرانی های استاد مطهری جمع اوری شد ... یعنی از باب نگارش و .. داغونه ... [nadidan]

اما
تغریبا از سال 70 دکتر هاشمی گلپایگانی شروع کرد ب جمع اوری و ویرایش و یجور نظم و سرشکل دادن ب اثار استاد
من خودم ی مقاله از دکتر هاشمی گلپایگانی درباره حقوق زن و مرد در اسلام خوندم ،اصلا فضا بود ...[kootak] . اصل حرفش درباره روح و روحیه بود و این که روح جنسیت پذیر نیست و این روحیست ک براش جنسیت قائلیم و ... و اصلا ارزش انسان ب جنسیتش نیست چرا ک جنسیت فقط برا جسم مادی ک قالب و ظرف مادی روح هست تعریف میشه و ... روح ک از خداوند هست اصلا جنسیت براش معنا نداره
اما هنوز ک هنوزه اکثر افراد .... [nishkhand][nishkhand] میگن زن ها فلان و مرد ها فلان و ... [nadidan]
و کلی مطالب جدید رو باز میکنه ک برام واقعا جذاب بود ... و خلاصه از نویسندش خیلی خوشم اومد ... [bamazegi]
خلاصه [nishkhand] بهم گفتن 5شنبه و جمعه همایشی راه انداختیم بیا درباره با استاد و ... .
منم هرجور بود با 3ساعت تاخیر رفتم ...[nadidan]
ته جلسه با سخنران همایش خصوصی صحبتی داشتم و بهش گفتم تو فلان کتاب دکتر
گلپایگانی فلان چیز نوشته چرا این طرح رو اجراش نکردن ،اگه اجرا میشد ، الان وضع جامعه و مملکت این نبود ای همه مسئول داغون و .. نداشتیم (ی طرح فوق العاده و بینظیر ک سال 79 خود دکتر هاشمی داده بود و سال 84 با کلی دنگ و فنکگ و تاکید رهبری تصویب شورای عالی شد و الان 93هست و اجرا نشد[negaran][taajob][taajob][taajob] از دست برخی مسئولان میانی و .... بقیه سانسور [nishkhand] )
... گفت ی جواب داد که خلاصه نشد دیگه و خودمون ی کارایی داریم میکنیم و ..
(منظورش همون طرح بینش مطهر فعلی بود ک با کمک دانشجوها سال 90تو تهران شورع شد و تو ساری هم سال قبل دوستان ما پیشو گرفتن و استارت زدن ، همچین دلی و دانشجویی دیگه [shaad][bamazegi][nishkhand] محض ریا ... )
خلاصه بعد صحبتم بااون اق
. از بچه ها پرسیدم این اقا ک اینقدر باحال بود و خوش بیان کیه گفتن دکتر هاشمی گفت خوب کیه ، گفتن یکی از اساتید دانشگاه ک از تهران دعوتش کردیم [tafakor][khanderiz] [entezar2] ماکه نفهمیدیم چی شد ...
خلاصه غروب رفتم خونه [soal][entezar2]
. بعد اومدم خونه کتابو دیدم [taajob][nadidan][negaran] فهمیدم گلپایگانی همون دکتر هاشمیه [nadidan] ولی اونجا نگفت ک اون کتاب برا منه و ... و گلپایکانی پسوند منه [taajob]
گفتم وای چکسی پیشم بودو ... . این بنده خدا اینقدر خاکی بود حتی نگفت من هاشمی گلپایگانی ام [esteghbal][tashvigh][atash]
خلاصه جمعه ام همایش بود رفتم ی دل سیر سوالیدمش ... فقط حیف فقط تو تهران تدریس میکنه :)
تو چندتا شهر های بزرگ دیگم این طرح مطالعاتی اندیشه مطهر گویا باکمک برخی جوون ها شروع شده ، خلاصه دم این دکتر گرم :))

کلاادم نوربالاییه
سخنرانیش تو همایشو ضبطیدم [nishkhand]
اول درباره کلیت طرح برا اونایی ک اشنا نبودن گفت و بعد خلاصه کتاب ازادی معنوی و خدا درزندگی انسان رو گفت
نتیجه بحث این بود ک 99.9 ما درکمون از زندگی عوامانه هست ... این روحانی ها هم بخش زیادیشون جزو 99.9درضدن ، اقا منظورم روحانی های بی اندشه هست انگ سیاسی نزنید [taajob]
مطهری لایحه های حقیقی انسانیت و دین حقیقی رو فریاد میزد وخیلی ها عموما خودی و ظاهرا خودی مخالفش بودن و تهشش هم ...
این لینک سایت بینش مطهر هست تو تهران مرکز اصلی طرح هست و ادرسش زده

این شماره دفتر برا هماهنگی و اونایی ک تو استان دیگه ای اند میتونند جویاشن ک تو شهرشون هست یا نه 02122676538

لینک ادرس طرح (http://bineshemotahar.ir/1392/05/%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D8%B3%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8 C-%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D9%87%D8%A7%D8%B4%D9%85%DB%8C/) وسایتش [golrooz]



اینم داستان شروع این طرح
بینش مطهر در دانشگاه تهران(1)
بسم الله الرحمن الرحیم
از مهر 90 یه عده دانشجو فعال تو دانشگاه تهران تصمیم گرفتن یه سیرمطالعاتی راه اندازی کنن و روی کتابهای استاد شهید مرتضی مطهری(ره) به همراه سایر علاقمندان تأمل و مباحثه داشته باشن.
یداالله مع الجماعه؛ لطف خدا شامل حال این مجموعه شد و استاد هاشمی گلپایگانی از دانشگاه امام صادق (ع) قبول زحمت کردند و عهده دار تدریس این کتابها شدند. حول این کلاس یواش یواش برخی از استعدادها شناسایی شد، با راهنمایی های استاد نمودار کتابها، خلاصه تدریس های استاد و... ایجاد شدند و حتی مدرسان مسلطی که تربیت شده این سیر بودند به صورت موازی در کنار درس گرفتن، به بچه محل ها، همکلاسی ها، اعضای خانوده و همکاراشون این کتابها رو درس می دادند.
حالا این سیر دو ساله شده...
و با همکاری نزدیک دبیرخونه بینش مطهر و برو بچه های پاتوق اندیشه دانشگاه تهران و یه عالمه آدم دیگه که کمک های یدی و فکریشون از سرتاسر ایران به مجموعه دلگرمی و قوت میده این طرح داره با کمک خدا پیش میره
هدف: ترغیب آدما به راه اندازی طرح در هر جایی است که می تونن و بیشتر نیازه به باز کردن گره های ذهنی که نسبت به اصول کاربردی دین واقعی و نه شعاری و ... تو دنیای امروز وجود داره

"مهدی"
9th November 2014, 10:21 PM
از کسایی می خوام ببینن که میدونم کورن
دیگه نیستم

[shaad]

تووت فرنگی
10th November 2014, 01:37 AM
مهم نیست..

سونای
10th November 2014, 01:19 PM
قسمتهایی از ماجرای دیروز [sootzadan]( دیشب میخواستم بنویسم یه دلنوشته خوندم..دیگه حسش رفت..برا این الان اومدم)
دیروز ماشین نداشتیم....اینجام که بیابون...دوست خواهرم مارو قرار شد برسونه خونه... سر راه رفتیم نهارمون رو بگیریم.. من پیاده شدم رفتم داخل رستوران ..اونجا کمی معتل شدم.. چشمامم میسووووووخت
خلاصه با کلی تاخیر غذاها رو گرفتتم و از رستوران اومدم بیرون خورشید خانوم هم مستقییییییم تو این چشه داغونه من...[nadidan]منم خستهههه...ذهنمم به شدتتت درگیر یه موضوعی..اصن تووو این دنیا نبودم..

خلاصه دیدگان را تنگ نمودم و گاماس گاماس راه رفته رو برگشتم اومدم در ماشینو باز کردم بشینم... کنارچشمی دیدم بغل دستیم زیادی اینوره..... گفتم ببخشید میری اونور تر.. و رفت اونطرف تر و من نشستم .. یهو یادم اومد واا !![tafakor] من که اونوقت داشتم پیاده میشدم کسی پشت ننشسته بود!!![tafakor] به خود امدم[bamazegi] که ای وای سلام نگفتم...[nadidan]بعد کم کم دیدگان را نصفه وا نمودم تا کشف الکشوف کنم[sootzadan] و سلامی و احوالی[cheshmak]...
دیدم بعله! کاملا شخص جدیدیست..[khanderiz] حالا خودمو کنترل کردم که خیلی کنجکاو نشون ندم خودمو..[sootzadan] با چهره ای کاملا بی تفاوت [cheshmak]( ولی در درون داشتم میمردم از کنجکاوی[tafakor] [sootzadan][bamazegi]) و لبخندی ملیح [shaad]به لب[bamazegi][nishkhand] ضمن سلام همچنان سر را با احتیاط و نامحسوس چرخانده به سمت صندلی های جلوی ماشین یعنی همون خوااهر و دوست خواهر که یه اشاره ای اشنایی معرفی چیزی خب!!![sootzadan]...


که لبخندم دیری نپایید و منجمد شد بر لب و روح و روانم که واااااااااااااااا[taajob][taajob][taajob][taajob][taajob][taajob][taajob] چرا این دوتا مذکور[bamazegi] ( مذکر ) شدن؟!!!!! [taajob][taajob][taajob]بعد ذهن باهوشم گفت نه مذکور نشدن! اینا دوتا ذَکَرَیِ جدیدن!!! [taajob]البته راننده کمی اشنا بود سومیشم که این پشت!
بعد به دفاع ازدوست خواهر و خواهر مفقودیم[esteress] وجدانم متذکر شد که سونا الان وقته باختن نیست! دور و بر ماشین هم که ادم بود خیالم جمع شد..در همون حال ِخراب و چشمای کاسه خون و داغون و ذهنه.. [tafakor]نه دیگه خدایی ذهنم دیگه مشغول اون موضوع نبود [nishkhand]اصن یادم رفته بود..[nishkhand]

خلاصه ....در همه ی این سیر و سفر ِ احوالاتم اون دوتا برگشته بودن جا خورده بودن فقط بمن نگاه میکردنhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/smilee_new2%20%283%29.gif این بغلی، هم نگاه بمن میکرد هم به غذایی که دستم بود[nishkhand]

منم کلا اعصاب محیطیم قطع شده بود و توان هیچ حرکتی نداشتم که اخه خواهرم اینا چی شدن[nadanestan]،(چون 11 تا چک هم جدیدا گم شده... گفتم 12 و 13 همین گم شده خواهرم و سمیرا نباشن[esteress])عزمم رو جزم کردم و همچنان که بین کمی ترس و تظاهر به نترسیدن رزونانس داشتم [khanderiz][bamazegi]گفتم شما ؟[bihes] راننده از یخ در اومد و لبخندی زد و خیلی سریع گفت من ...(فلانی) این فلانی اون فلانی
من جدی تر! [B]: گفتم شما؟[delkhoori]
اونیکی خندید و گفت چه عصبانی! ما که معرفی کردیم.
من همچنان که پشتم به یاری خدا به رفت و امد ادمای بیرون گرم بود ..[khanderiz] بفکر خواهر مفقودیم و عصبانیییییی! از خنده ی ایشون گفتم : احترام خودتون رو حفظ کنین آقا مگه شوخی دارم باشما ![asabani]


همگی بهمدیگه نگاه کردنhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/smilee_new2%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/smilee_new2%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/smilee_new2%20%283%29.gif این بغلی یه نگاهی از شیشه جلوی ماشین به دوردست انداخت و یه نیشخندی بمن زد!!!

آقا چشتون روز بد نبینه!! دنیا رو سرم خراب شد! [khejalat][nadidan]یهو خندمم گرفت[nishkhand] گفتم اوا !!! [nishkhand]ببخشید اشتباه سوار شدم[nishkhand][nadidan][bamazegi]


(هیس!! خودم میدونم خیلی سنگین بود هیچی نگین[bamazegi][khanderiz][nishkhand])


هیچی دیگه به سرعت نور درو باز کردم پیاده شدم...
و در مسیر رسیدن به ماشین سفید بعدی..کلی نذر کردم که نیفتم! نخورم به درخت و جدول نگیره به پام نرم توو ماشینای دیگه..[nishkhand]

خلاصه رسیدم به ماشین.. حالا از ترس هی نگاه میکنم... هی خواهرموو صدا میزنم! خواهرم گفت چیه بیا بشین دیگه!

گفتم اینجا چرا هستین مگه منو اونجا پیاده نکردین؟؟؟
خواهرم : ماشین تو افتاب بود اینجا خالی شد اومدیم تو سایه

من: خب یعنی یه نگاه نکردین که من پیداتون میکنم یا نه/ ؟

خواهرم: خب ماشین سفید به این تابلویی ! نتونستی پیدا کنی! مگه چند تا ماشین سفید هست!
من: دوتا!!!
خواهرم خب اون نبود ماییم دیگه!
من: ...
هیچی دیگه سوتی سالمو براشون روو نکردم[sootzadan][nishkhand] اخه اتفاقی مشابه توو یه گردش خونوادگی افتاده.. و همچنین ساناز( دختر دوست بابام) هم همیشه ماشین ما و ماشین خودشونو اشتباه میگرفت..چقدم من بهشون میخندیدم..

در نهایت یه نکته ی تستی اینکه فسفرم مشخص بود ته کشیده بود[sootzadan]

حالا موندم ازین به بعد قیافمو چطور شطرنجی کنم..[nishkhand] و هم اکنون دنبال یه رستوران جدیدم[sootzadan]

Capitan Totti
10th November 2014, 01:33 PM
قسمتهایی از ماجرای دیروز [sootzadan]( دیشب میخواستم بنویسم یه دلنوشته خوندم..دیگه حسش رفت..برا این الان اومدم)
دیروز ماشین نداشتیم....اینجام که بیابون...دوست خواهرم مارو قرار شد برسونه خونه... سر راه رفتیم نهارمون رو بگیریم.. من پیاده شدم رفتم داخل رستوران ..اونجا کمی معتل شدم.. چشمامم میسووووووخت
خلاصه با کلی تاخیر غذاها رو گرفتتم و از رستوران اومدم بیرون خورشید خانوم هم مستقییییییم تو این چشه داغونه من...[nadidan]منم خستهههه...ذهنمم به شدتتت درگیر یه موضوعی..اصن تووو این دنیا نبودم..

خلاصه دیدگان را تنگ نمودم و گاماس گاماس راه رفته رو برگشتم اومدم در ماشینو باز کردم بشینم... کنارچشمی دیدم بغل دستیم زیادی اینوره..... گفتم ببخشید میری اونور تر.. و رفت اونطرف تر و من نشستم .. یهو یادم اومد واا !![tafakor] من که اونوقت داشتم پیاده میشدم کسی پشت ننشسته بود!!![tafakor] به خود امدم[bamazegi] که ای وای سلام نگفتم...[nadidan]بعد کم کم دیدگان را نصفه وا نمودم تا کشف الکشوف کنم[sootzadan] و سلامی و احوالی[cheshmak]...
دیدم بعله! کاملا شخص جدیدیست..[khanderiz] حالا خودمو کنترل کردم که خیلی کنجکاو نشون ندم خودمو..[sootzadan] با چهره ای کاملا بی تفاوت [cheshmak]( ولی در درون داشتم میمردم از کنجکاوی[tafakor] [sootzadan][bamazegi]) و لبخندی ملیح [shaad]به لب[bamazegi][nishkhand] ضمن سلام همچنان سر را با احتیاط و نامحسوس چرخانده به سمت صندلی های جلوی ماشین یعنی همون خوااهر و دوست خواهر که یه اشاره ای اشنایی معرفی چیزی خب!!![sootzadan]...


که لبخندم دیری نپایید و منجمد شد بر لب و روح و روانم که واااااااااااااااا[taajob][taajob][taajob][taajob][taajob][taajob][taajob] چرا این دوتا مذکور[bamazegi] ( مذکر ) شدن؟!!!!! [taajob][taajob][taajob]بعد ذهن باهوشم گفت نه مذکور نشدن! اینا دوتا ذَکَرَیِ جدیدن!!! [taajob]البته راننده کمی اشنا بود سومیشم که این پشت!
بعد به دفاع ازدوست خواهر و خواهر مفقودیم[esteress] وجدانم متذکر شد که سونا الان وقته باختن نیست! دور و بر ماشین هم که ادم بود خیالم جمع شد..در همون حال ِخراب و چشمای کاسه خون و داغون و ذهنه.. [tafakor]نه دیگه خدایی ذهنم دیگه مشغول اون موضوع نبود [nishkhand]اصن یادم رفته بود..[nishkhand]

خلاصه ....در همه ی این سیر و سفر ِ احوالاتم اون دوتا برگشته بودن جا خورده بودن فقط بمن نگاه میکردنhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/smilee_new2%20%283%29.gif این بغلی، هم نگاه بمن میکرد هم به غذایی که دستم بود[nishkhand]

منم کلا اعصاب محیطیم قطع شده بود و توان هیچ حرکتی نداشتم که اخه خواهرم اینا چی شدن[nadanestan]،(چون 11 تا چک هم جدیدا گم شده... گفتم 12 و 13 همین گم شده خواهرم و سمیرا نباشن[esteress])عزمم رو جزم کردم و همچنان که بین کمی ترس و تظاهر به نترسیدن رزونانس داشتم [khanderiz][bamazegi]گفتم شما ؟[bihes] راننده از یخ در اومد و لبخندی زد و خیلی سریع گفت من ...(فلانی) این فلانی اون فلانی
من جدی تر! [B]: گفتم شما؟[delkhoori]
اونیکی خندید و گفت چه عصبانی! ما که معرفی کردیم.
من همچنان که پشتم به یاری خدا به رفت و امد ادمای بیرون گرم بود ..[khanderiz] بفکر خواهر مفقودیم و عصبانیییییی! از خنده ی ایشون گفتم : احترام خودتون رو حفظ کنین آقا مگه شوخی دارم باشما ![asabani]


همگی بهمدیگه نگاه کردنhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/smilee_new2%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/smilee_new2%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/smilee_new2%20%283%29.gif این بغلی یه نگاهی از شیشه جلوی ماشین به دوردست انداخت و یه نیشخندی بمن زد!!!

آقا چشتون روز بد نبینه!! دنیا رو سرم خراب شد! [khejalat][nadidan]یهو خندمم گرفت[nishkhand] گفتم اوا !!! [nishkhand]ببخشید اشتباه سوار شدم[nishkhand][nadidan][bamazegi]


(هیس!! خودم میدونم خیلی سنگین بود هیچی نگین[bamazegi][khanderiz][nishkhand])


هیچی دیگه به سرعت نور درو باز کردم پیاده شدم...
و در مسیر رسیدن به ماشین سفید بعدی..کلی نذر کردم که نیفتم! نخورم به درخت و جدول نگیره به پام نرم توو ماشینای دیگه..[nishkhand]

خلاصه رسیدم به ماشین.. حالا از ترس هی نگاه میکنم... هی خواهرموو صدا میزنم! خواهرم گفت چیه بیا بشین دیگه!

گفتم اینجا چرا هستین مگه منو اونجا پیاده نکردین؟؟؟
خواهرم : ماشین تو افتاب بود اینجا خالی شد اومدیم تو سایه

من: خب یعنی یه نگاه نکردین که من پیداتون میکنم یا نه/ ؟

خواهرم: خب ماشین سفید به این تابلویی ! نتونستی پیدا کنی! مگه چند تا ماشین سفید هست!
من: دوتا!!!
خواهرم خب اون نبود ماییم دیگه!
من: ...
هیچی دیگه سوتی سالمو براشون روو نکردم[sootzadan][nishkhand] اخه اتفاقی مشابه توو یه گردش خونوادگی افتاده.. و همچنین ساناز( دختر دوست بابام) هم همیشه ماشین ما و ماشین خودشونو اشتباه میگرفت..چقدم من بهشون میخندیدم..

در نهایت یه نکته ی تستی اینکه فسفرم مشخص بود ته کشیده بود[sootzadan]

حالا موندم ازین به بعد قیافمو چطور شطرنجی کنم..[nishkhand] و هم اکنون دنبال یه رستوران جدیدم[sootzadan]

آبجی "ارواحنا فداه"

احیانا انگشتات سالمن؟![taajob]

سونای
10th November 2014, 01:45 PM
آبجی "ارواحنا فداه"

احیانا انگشتات سالمن؟![taajob]

[khande][nishkhand] جای ستایشی خالی
بله بله ازونجایی که از خونواده دورم و وایبر و اینا شده گفتگومون... انگشتام سریعتر و راحت تر از زبونم کار میکنه...[nishkhand] کلا احساس میکنم صدام داره منقرض میشه[bamazegi][nishkhand]

vaniya604
10th November 2014, 02:09 PM
از کسایی می خوام ببینن که میدونم کورن
دیگه نیستم

[shaad]
خب كاري نداره [nishkhand]
از كسايي نخواه ببينن كه ميدوني كورن [shaad][nishkhand]
اينطوري نيازي هم نيس بگي ديگه نيستم!!!!!!![nishkhand]

k.ahmadi
10th November 2014, 07:47 PM
اومد و رفت...
خیلی سریع!!!

و من....

تووت فرنگی
10th November 2014, 10:05 PM
مهم نیست..

xx_sina_xx
11th November 2014, 08:21 AM
سلام بچه ها


ساعت 7:50 صبح

اینجا چالوس

تووت فرنگی
11th November 2014, 02:56 PM
مهم نیست..

solinaz
12th November 2014, 07:43 PM
من گند زدم همه چیو....نمیدونم چجوری واقعا توضیح بدم[nadidan]
امروز ازمون مرآت داشتیم...طرز برگزاری ازمون با سالای پیش فرق داشت...همه ی سوما و بعضی از اولا رو بردن تو سالــــــــــــــــن و روی صندلی تکی نشستیم و یکی در میون اول و سوم!در صورتی که سالای پیش تو کلاس خودمون بودییم و راحـــــــــــــــت....
خیلی از این ازمون واسمون غول ساختن...میانگین ساعت درسی من این هفته خیـــــــــــــــــلی رفت بالا بخاطر ازمون!همه خودمونو کشتیم...
نتیجه شم امروز....
من واقعا نمیدونم چی شد سر ازمون!توی 2 ساعتو نیم ازمون و با 150 تا خورده ای تست...
من فقط رسیدم ریاضی و فیزیک و شیمی و زیست و دینی و زمین بزنم....
تا سرمور اوردم بالا ،دیدم ای واااای 20 مین دیگه مونده و بقیه رو نزدم...یه خورده عربی زدم یه خورده زیان...
ادبیات و زبان فارسیو صــــــــــــــــــفر در صد زدم...نرسیدم![nadidan]خیلی زیبا ستون اول پاسخ نامم خالی بود!
دیگه میخواستم سر جلسه بزنم زیر گریه...سر این محاسبات اینقدر گیج بازی دراوردم..اخرشم ولشون کردم[nadidan]خل شده بودم![nishkhand]
اصلا جای تقلب نبود!اینقدر که جدی بودن این مراقبا...این که فاصله بینمون بود!
بعد ازمون همه حرص میخوردن...فقط من نبودم که نرسیده بودم همه رو حل کنم...بقیم همین جور بودن...یکی فیزیک و زیست نزده بود، یکی....[negaran]
بد تر از همه این که تمام دبیرا میخوان این درصدارو اثر بدنsmilee_new1 (11)
تازه که اومدم چک میکنم جوابامو...میبینم تو سوالات ریـــــــــــــــــاضی،جو ابو بدست اوردم نمیدونم چرا خبر مرگم یه گزینه ی دیگه زدم[nishkhand][bihes]کورم، من کورم[sootzadan]بقیشم دیگه طاقت نیوردم تصحیح کنم...منتظر میمونم نتیجه بیاد[nadidan]
اینا یه طرف...
طرف دیگه قضییه اینه که شنبه کارنامه هارو میدن...ومن واااااااااااااااااقعا گند زدم تو نمرات...بعضی از امتحانات از 10 نمره بوده ،دو برابرش کردن گذاشتن تو کارنامه...تازشــــــــــــ ـــم معدلم میـــــــــــــــدن..دیگه از این افتضاح تر...بابای من سکته میکنه!من میدونم![nadidan]هنوز جرات نکردم نمره ی عربیمو که از همه ی درسا پایین تر شدم بهش بگم...[nadidan]شانس بیارم عربی امتحان نهاییو نیفتم[sootzadan]
همش تقصییر مشاور مدرسه هست....روزی 4 تا 4 تا امتحان میذارن برامون..اعتراض که میزنیم میگه اینا که امتحان نیست،کووووووئیـــــــــــ ــــزه[bihes]اخرشم همشو تاثیر میدن!
امسال همه رفتاراشون با ما عوض شده...دبیرا بدون اینکه بهمون بگم امتحان دارین از قبل...میام سر کلاس یهـــــــــــــــــویی امتحان میگیرن!
و یه کشفــــــــــــــــــ بزرگم کردم امسال...[sootzadan]
دو روز پیش دبیر شیمیم چنتا برگه تستای کنکور گذاشت جلومون حلش کنیم...من تازه اون موقع فهمیـــــــــــــدم کنکور یعنی چـــــــــــــــــــی!
یه دونشم نتونستم بزنم!
این تستای کتاب کارو ....همش کشکه!کنکور یه چیز دیگست....نمیدونم از کجا اینارو اورده بود!با تستایی که من میزدم خیلی فرق داشت!
فقط میخواستم بگم..چند سال پیش که هنوز نمیتونستم کنکورو درک کنم..هی از خودم میپرسیدم در حد المپیاده...!چجوریه!؟!؟!؟
به جواب نمیرسیدم..حتی تو خود همین سایتم یادمه با فاطیما که حرف میزدم اینارو بهش میگفتم[sootzadan]
الان با تمام وجودم درکش کردم...[bihes]
و کلام اخر:
من میدونم امسال کلاس زبانمم افتادم[nishkhand]
دیروز باز نرفتم!کلا از 4 جلسه ی کلاس همــــــــــــــــــش یـــــــــــــــــته جلسشو رفتم...[sootzadan]هی به من گفتن امسال نرو کلاس زبان،ولی من گوش نکردم الان به غلط کردن افتادم!
امسال من دارم شاهکار میکنم همش...[shademan][nishkhand]

yas-90
12th November 2014, 07:50 PM
سیر جدیدی از زندگی....امیدوارم موفق بشم[labkhand]

تووت فرنگی
12th November 2014, 08:52 PM
مهم نیست ...

kamel.gholami
13th November 2014, 04:33 PM
هعی !

kamel.gholami
13th November 2014, 04:34 PM
بعد میگن چرا مردم میرن سمتِ لاین و وایبر و واتس آپ !

yas-90
13th November 2014, 08:32 PM
یه وقتایی یه جاهایی آدم چیزی نمیدونه
یکی راهو یکی چاه دوراهی روبه رومونه
یه وقتی راضی از اینی که میبینی خطر کردی
همیشه قصه رفتن نیست یه جایی خوبه برگردی

z@hra98
13th November 2014, 08:56 PM
هنوزم که هنوزه
بازم یه سری مغزشون رشد نکرده همش رفتار و کارای بچگانه![sootzadan]
هدفشون چیه آخه؟[tafakor]
با اینکه میدونن بقیه راجبشون میدونین
اصرار دارن
پوففف[soal][khabalood]

*FATIMA*
14th November 2014, 03:07 PM
و امروز ٢٣ آبان

سالروز درگذشت على اكبرمون ، يادش گرامى

اميدوارم به آرامش رسيده باشه

خيلى حيف شد خيلى [negaran]

و درگذشت مرتضى پاشايى ، خواننده محبوب دلها

خدا رو چه ديدى ، شايد اينم يه جور شفا بوده براش

براى خانوادش صبر كافى رو آرزومندم

و اميدوارم مرتضى پاشايى به آرامش برسه

تووت فرنگی
16th November 2014, 08:01 PM
صدای پای کسی می آید که راه رفتن نمی داند..

masoume.a.92
17th November 2014, 03:03 PM
دیگه از محیط بیمارستان خسته شدم! [narahatishadid]دوست دارم زودتر تموم شه درسم. برم برا ادامه تحصیل رشتمو عوض کنم و برم سراغ پژوهشاتم!

امروزم غیبت کردم. هم حالم خوب نبود هم خسته بودم
عاخه اصن پا قدم من بدجور سبکه !! [bihes]
همه مجردای فک و فامیل هامون ازدواج کردن! [nishkhand]
دیشبم عقد خواهرشوهر کوچولوم بود [taajob]
امیدوارم خوشبخت بشن... [dooa][labkhand]

medesa
17th November 2014, 03:59 PM
امتحان پشت امتحان[negaran][negaran][negaran][negaran][negaran][negaran]

تووت فرنگی
17th November 2014, 09:03 PM
مهم نیست..

تووت فرنگی
19th November 2014, 09:10 PM
باران
بالاخره آمد..

سونای
21st November 2014, 12:33 AM
امروز کمیته انظباطی دانشگاه به قدوم من منور شد[sootzadan]http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%2815%29.gif


حالا مث اینکه ادامه هم داره[sootzadan]

همه : [taajob]http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%289%29.gif

من : [nishkhand][khanderiz][sootzadan][bihes]

نمیدونم چرا کلا بی احساسم [khanderiz] دلیلش اول بنظرم خنده دار بود...[nishkhand] کلی هم موقع توضیح دادن خندم گرفته بود..[khanderiz]جوری که اون بنده خداها برا نخندیدن کلی ATP مصرف کردن [sootzadan]
ماجراا و اتفاقاتشو نمیگم حالا[khanderiz]

خلاصه اینجوریhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%289%29.gif نشدم... بنظرم یه روند طبیعی بود... هر جا و هر چیزی یه قانونی داره...و اگر بعد از پذیرفتن به هر دلیلی رعایت نشه ( چه حق با تو باشه چه نباشه چه فراموش کرده باشی چه به عمد) باید پاسخگو باشی!

انقد این برام پذیرفته شده هست که امروز با وجود اعتراض های احساسی اطرافیانم.. بیخود و بیجهت کمیته انظباطی رو مقصر ندونستمو جبهه الکی نگرفتم..[nadanestan]البته!!!! من! و کمیته به مذاکره نشستیم[bamazegi][nishkhand] همونطور که من پاسخگو شدم [B]خواستم که اونها هم پاسخگو باشن و حداقل فکری به حال تبصره ها کنن..کلا برا اینم ادامه دار شد[cheshmak]

خلاصه این پذیرش رو مدیون دکتر باقری ( استاد تاریخ علمم) هستم که حتی اگر یه ویرگول در مقاله یا ترجمت جای خودش نباشه شده برای بار هزارو یکم مقالت رو برمیگردونن... و تو یاد میگیری که همیشه باید پایبند چهارچوبی که برا هر جا تعریف میشه باشی...

روز خوبی بود شکر...خوشحالم ازین تجربه[bamazegi][khanderiz].. خیلی ازین مکان شنیده بودم [sootzadan] ولی هرگز فکرشم نمیکردم یروز من بخوام این مکان رو منور کنم[nishkhand][bamazegi][sootzadan]

درکل ادمهای خوبی بودن[shaad][cheshmak][golrooz]

رضوس
21st November 2014, 09:20 AM
همه میان خونه برای تفریح و استراحت منم.. ههه

محمد حسین بابایی فرد
21st November 2014, 12:34 PM
امروز روز خوبی برام نبوده طبق معمول

تووت فرنگی
21st November 2014, 09:03 PM
امروز می خواستم بروم گورستان اما نشد ..
امروز خیلی هوای قبر پدربزرگم را داشتم .
از مادرم پرسیدم
حالش خوب بود ؟
چشم هایش شاداب ؟
هنوز بوی یاس می آمد ؟..
بغض کرد ..
و هیچ نگفت ..
امروز نشد بروم ابر کوچک گلویم را در گورستان خالی کنم...
نشد غروب آفتاب را در گورستان ببینم و
دلم آرام بریزد ...
می خواستم بروم و با تمام درختان توت حرف بزنم که سایه بیفکنید بر قبر پدر بزرگ من ..
و بگویم اگر فرشته ها را دیدید بگویید حواسشان باشد..

M@hdi42
21st November 2014, 09:51 PM
[golrooz]

http://uc-njavan.ir/images/szqtqfuunjg22dxmpo8s.jpg (http://uc-njavan.ir/)

ممنون از همه . انشالله جوابگوی محبتتون باشم

معمار حانیه
22nd November 2014, 12:26 AM
به اندازه کافی این روزا گریه میکنم.

فقط به دعا احتیاج دارم

م.محسن
23rd November 2014, 07:37 PM
چقدر این میدون آزادی شلوغ شده
خوبه هنوز وسط بازیه ولی میدون آزادی قفله
بگذریم
یه ضرب المثل جدید در اومده که میگه نام کاربری مازرون هیچ وقت رو زمین نمی مونه !!!
همون طور که عزیزی با انتخاب این نام کاربری مجدد فعالش کردند

م.محسن
23rd November 2014, 10:03 PM
چقدر این میدون آزادی شلوغ شده


تا باشه از اين ترافيكا [nishkhand]

setayesh shb
23rd November 2014, 10:38 PM
تا باشه از اين ترافيكا [nishkhand]





[sar dard][narahatish]سوزوندن دل در ملا عام؟؟[hoshdar][narahat][afsoorde]

تووت فرنگی
24th November 2014, 09:23 PM
حقیقت ها در دهانم سوخت ...

1=1+1
25th November 2014, 04:55 PM
یه اتاق روشن . یه پنجره باز . یه هوای خوووب
یه دل خوش . یه پتو سفید با گلا صورتی .ی کتاب پر مسله .یه مارکر و یه مداد
یه ارزش که داره تو این اتاق شکل میگیره
یه ساعت پروانه ای که استرس میده
یه کتابخونه رنگ رنگی ولی خالی
کتابای کوچیک و بزرگ چیده شده رو هم رو زمین
یه موش کوچیک تو شیشه که مامان بهش میگه نجس !!ولی من سیر از نگاش نمیشم
یه گیتار خاک خورده
یه تخته وایتبرد دست ساز
یه عالمه لاک ک انگار خشک شدن
جعبه های رنگ رنگی پر چیزای قشنگ
یه قفسه پر کتاب که گذشتمو یادم میاره
یه سقف که هر گوشه اش یه فکر زندانی کردم
یه عالمه قلب پارچه ای بزرگ
یه سجاده قشنگ و یه چادر حریر با گلای صورتی
یه گوشی لافلور دخترونه با گلای ریز بنفش پر از نرم افزار که راه رسیدن هموار میکنن
یه حس خوووووب
یه دنیا ارامش
یه لذت تموم نشدنی
اینروزا همش توی اتاق منه ....

setayesh shb
25th November 2014, 07:03 PM
کلی با خودم کلنجار رفتم که بیام بنویسم یا نه
نمیدونم. به نظرم کار اشتباهی نوشتن این حرفا
ولی...
حتی فکرشم نمیکردم بعد دو سال همه چی بهم بخوره...منظورم از همه چی تمام تصورات خودم هست که فقط یه خیال بود. یه خیال محض
و این خراب شدن تصورات باعث شد که من بفهمم یه دختر در عین صبوری ای که همیشه داره میتونه خیلی شکننده بشه حتی یکی مثل من که اصولا روحیات دخترونه نداره
ولی...
باورم نمیشه که برای ساعت ها میشینم و به یه نقطه خیره میشم و اشک میریزم
باورم نمیشه که ساعت ها توی خیابون در حالی که بارون میباره و دارم خیس میشم بدون هدف قدم میزنم
باورم نمیشه که همه ی افکارم فقط فکر بود
باورم نمیشه...
ولی در کنار تمام این لحظات سختی که دارم میگذرونم یک درس گرفتم و فهمیدم که رفتار آدم ها چقدر میتونه متفاوت باشه
من درس گرفتم که تنهایی توی این دنیا به همه چی می ارزه به هر چیزی که فکرشو کنید.این تنهاییمو تا آخر عمر حفظ میکنم و اجازه نمیدم کسی وارد قلعه ی تنهاییم بشه
و ...رفتار متفاوت...
مدت ها بود یک مرد واقعی ندیده بودم ولی بهم اثبات شد که هنوز وجود دارند کسانی که مردونگیشونو با هیچی عوض نمیکنند
و حالا من باید سکوت کنم.یک سکوت طولانی.نمیدونم کی و برای کی میتونم این سکوتم رو بشکنم؟؟!!ولی بهتره که همه چیز در سکوت بمونه برای همیشه...

1=1+1
26th November 2014, 06:27 PM
موشم اندازه یع بند انگشته . تو شیشه هواش گرم . یه جا برا خوابش . یه چی نزم که روشه موقع خواب . یع عالمه گردو و بادوم و اب . چندتا نخ برا سرگرمیش . همچی براش محیاس
ولی بقیه موشا که میان تو خونه داداشم چسب زده براشون مامان تله و سم . ولی یه عالمه جا برا دویدن راه رفتن و خوش گذروندن دارن . غذاشونو باید بگردن و پیدا کنن و ریسک میکنن
عجیب شباهتی به دخترای مجرد و متاهل داره؟!؟!

s.r.sahar
26th November 2014, 09:46 PM
واقعا اگر این چهار فصل خدا نبود هیچی صفا نداشت من یکی که احتمالا از یکنواختی دق می کردم.
خیلی مزه میده وقتی یکدفعه بارون می گیره به دستور مامان برای جمع کردن لباسای روی بند داخل حیاط، بدوی زیر بارون و درحالی که خیس شدی صدای خنده ی سرحالت رو همه بشنون.
این روزا بادیدن بارون انگار خدا رو بیشتر حس می کنم.خدایا شکرت...

تووت فرنگی
26th November 2014, 10:54 PM
بادافره ای بر تمام کوتاهی ها ..
بجای شادی ها
اگر توانستی
تو بخند!

pedram91
28th November 2014, 11:16 AM
http://www.uc-njavan.ir/images/7mstsizwpccj4m918x0p.jpg

fati3370
29th November 2014, 11:58 AM
سلام
بچه ها بابابزرگم فوت شد.خیلی سخته
برزگ خاندان بزرگ طایفه ی بختیاری ها.از شکارچی های قدیم و صیاد ایل بختیاری .(((((((((((((((((آ( نشونه ی بزرگ بودن و خوان بودن توی اصالت بختیاری هاس) ذال محمدی))))))))))))))
.خییییییییییییییییییییییی یلی سخته شوک بزرگیه.
برای شادی روحش فاتحه بخونین لطفا.
ممنونم

kamel.gholami
2nd December 2014, 04:43 PM
یادش بخیر ، این انجمن تو تابستون ! :)

بحث
2nd December 2014, 08:22 PM
چرا بعضیا راحت دل میشکونن [narahat]عین خیالشونم نیست [bihosele]اصلا من چرا به بقیه باید اونقدر بها بدم که طرف فرصت شکوندنمو پیدا کنه دوستامونم مثلا میان دلداریمون بدن وضعیتو بدتر میکن [bihosele]اصلا من چرا اینقدر به نظر بقیه که راجب من چی فکر میکنن توجه میکنم
وای چقدر حالم بده خدایا به دادم برس
[bihosele]التماس دعا .در پناه حق.[dooa]

1=1+1
2nd December 2014, 10:42 PM
وقتی مادرمو میبینم . تازه میفهمم یه ادم چقدر میتونه ظرفیت درد و غم داشته باشه .... دم سرنوشت گرم که براش کم نذاشته..[bihes]
اگ من جاش بودم . تیغ . خلاص . اینقد بی ظرفیتم ...

setayesh shb
2nd December 2014, 11:13 PM
عجب روزایی رو میگذرونم
سخت،درد آور و سرشار از فشار های روحی ولی هیـــــــس[sokoot]
کلا روزای خوبی نیست
ولی امروز خندیدم
اولش که یه امتحان یهویی رو خوب دادم[sootzadan]اصلا باورم نمیشد[nishkhand]این نقشه کشیمون یکم گیج میزنه[sootzadan]محمد میتونی بیای نقشه کشی بهت یاد بدم[khande][nadidan]
بعدشم که پریم یه خبر خوب داد[esteghbal]
بعدشم دیگه[sootzadan]
با این همه سختی روز خوبی بود[shaad]

plarak12
3rd December 2014, 12:56 AM
سلامممم
امروز با بچه های دانشگاه رفتیم برا بازدید نیروگاه تلمبه ذخیره ای برق تو سیاه بیشه بعد چالوس تو ...
چشمتون رو ز بد نبینه ییهو یعنی همچین ییهو خوردیم ب برف و بوران و نتیجه پلیس راه و زنجیر چرخ و ...
بعد از کلی مکافات و چونه با راننده و نیروگاه نذاشتن بریم و .... برگشتیم :(
اه بچه ها رانند رو گرفت 20 دقیقه نشد ک ییهو همچین ییهو ماشینش قاطی کرد و خراب شد ماهم ی 3ساعتی تو سرما تو گردونه جاده چالوس حیرون ویرون و عکاسی و ... تهش با ی اتوبوس دیگه برگشتیم رانندم موند با ماشینش [nishkhand]
بهش گفتیم مارو برسون چیزی نمیشه قبول نکرد خودش اونجا موندگار شد ...
گفتم ی مقدار از سرمای ما بهتون برسه [nishkhand]

سبزباشید

م.محسن
3rd December 2014, 08:35 AM
سلامممم
امروز با بچه های دانشگاه رفتیم برا بازدید نیروگاه تلمبه ذخیره ای برق تو سیاه بیشه بعد چالوس تو ...
چشمتون رو ز بد نبینه ییهو یعنی همچین ییهو خوردیم ب برف و بوران و نتیجه پلیس راه و زنجیر چرخ و ...
بعد از کلی مکافات و چونه با راننده و نیروگاه نذاشتن بریم و .... برگشتیم :(
اه بچه ها رانند رو گرفت 20 دقیقه نشد ک ییهو همچین ییهو ماشینش قاطی کرد و خراب شد ماهم ی 3ساعتی تو سرما تو گردونه جاده چالوس حیرون ویرون و عکاسی و ... تهش با ی اتوبوس دیگه برگشتیم رانندم موند با ماشینش [nishkhand]
بهش گفتیم مارو برسون چیزی نمیشه قبول نکرد خودش اونجا موندگار شد ... از سرما کلا یخیدیم ولی جاتون خالی پاییز و جاده چالوس و .... [bamazegi][bamazegi]
گفتم ی مقدار از سرمای ما بهتون برسه [nishkhand]

از عکسهای امروز یکشی اواتارم هست ک موقتی میزارم تا ببینید و سرمارو تو چشمای یخ زده م حس کنید بعدش پاکش میکنم ...(داستان میشه ) [negaran]

http://20up.ir/di/UTI8/_۱۱۵۹۵۴.jpg
http://20up.ir/di/HNWD/_۱۲۰۰۲۹.jpg

پس حسابی خوش گذشت

تو مسبرت یه سه راهی بود که یه سمتش مسجد هست و سمت دیگه یه قهوه خونه مانند
همون رو سی و اندی کیلومتر بری بالا به مناطق بکری می رسی که دهات ما هم اونجاست

خاطراتم رو زنده کردی همشهری

در ضمن اونجا تابستونش هم سرده و مه آلود

*FATIMA*
3rd December 2014, 11:31 AM
عجب روزایی رو میگذرونم
سخت،درد آور و سرشار از فشار های روحی ولی هیـــــــس[sokoot]
کلا روزای خوبی نیست
ولی امروز خندیدم
اولش که یه امتحان یهویی رو خوب دادم[sootzadan]اصلا باورم نمیشد[nishkhand]این نقشه کشیمون یکم گیج میزنه[sootzadan]محمد میتونی بیای نقشه کشی بهت یاد بدم[khande][nadidan]
بعدشم که پریم یه خبر خوب داد[esteghbal]
بعدشم دیگه[sootzadan]
با این همه سختی روز خوبی بود[shaad]

س ت ا ي ش ! [nishkhand] اى بگم خدا چيكارت نكنه !!!!!!!!!! [nishkhand]

اول كه گفتى پرى فكر كردم پريچهر رو ميگى [sootzadan] بعد از كلى تبريك به پريچهر ، تاااااااااازهههههههههه فهميدم منظورت پرنيانه [khande]

بذار بهت يه خبر بدم بخندى [fardemohem]

ديناى مشهور رو يادته كه !!!!!!! دختر همسايه پايينيمون [esteghbal]

اين موهاى جلوش هميشه چتريه !يه مدتى بود موهاى چتريش بلند شده بود ميومد تو چشش اذيتش ميكرد !

البته خو تل و گل سرميذاشتيم براش ولى خو دوست نداشت هميشه درميوورد [cheshmak]

فكر ميكنى چيكار كرده [khanderiz]

قيچى برداشته با دستان مبارك خودش چترى هاش رو از ته زده [nadanestan]

ببين فقط چقد شيطونه !!!!!!!!! [khanderiz]

1=1+1
3rd December 2014, 06:39 PM
امروز کناریم تو کتابخونه . اینقد اذیتم کرد . جالبع خودش اعتراف میکرد داره اذیتم میکنه !!!!

من وسط اینو و دوستش بودم . یه ببخشید میگفت و جزوشو میزاشت رو کتاب من و از دوستش سوال میپرسید خخخ
یه ببخشید میگفتو لیوان نسکافشو رو زیر میز نزدیک شلوار مبارک من میریخت
یه ببخشید میگفتو لوازم تحریرمو برمیداشت
یه ببخشید میگفتو با دوستش حرف میزد
یه ببخشید گفتو صندلیمو با ما خودش عوض کرد
یه ببخشید گفتو کتابی که درحال خوندنش بودمو گرفتو شرو کرد خوندن
یه ببخشید گفتو شرو کرد حرف زدن باهام . وسط درس خوندنم!!!!
اس میدادم به دوستم میخوندش بعد نگاش میکردم با تعجب . ی ببخشید میگفت !!!
اخرشم به دوسش با افتخار گفت. من امروز این دخترو (من) دیونشم کردم !!!
جالبه در جواب همه کاراش من فقط لبخند میزدم .خیلی دیه سروصدا میکرد هنذفری میذاشتم . کلا پدیده ای بود خخخ
کلی خندیدم بش . راسش اینقد برام ارزش نداشت که عصبی شم . اخه اینجوری فوقش چن دیقه وقتمو میگرفت ولی اگ عصبی میشم دیه کلا درسمو یاد نمیگرفتم و بیشتر ضربه میخوردم !!!!خوبه همچین مدلایی تحمل کنم تمرکزم خوب میشه خخخ نسبت به محرکای خارجی میتونم بی تفاوت بشم خخخخ
فقط اخرش نفهمیدم چرا اینقد من براش مهم بودم که وقتشو تلف اذیت کردن من میکرد .عجباااا
خدا گاهی به من خوب صبر میده خخخخخ

yas-90
3rd December 2014, 09:22 PM
جدیدا مثل نخونده ملا ها رفتار میکنم[bietena]....شنبه امتحان دارم اما حال خوندن ندارم[bitavajohi]

solinaz
4th December 2014, 02:01 PM
پرکاربرد ترین کلمات امسال:

کنکور! نهایی! 35%! اردو! سخته! خسته ایم! خسته نباشید! ننوشتم! حل نکردم! گند زدم! حالم بده! امتحانای ترم!

چقدر زود میگذره!خسته ایم! وقت نکردم! آزمون ! نیمکت اول ! نیمکت اخر ! جام اینجاس ! تورو خدا خانوم !خسته ایم !

خب فکر میکنید حال و هوام چطویه؟خیلی با خودم کلنجار رفتم نیام سایت...[sootzadan]


خدایا این جوها رو از ما مگیر!


خدایا این معاون جون که موجبات شادی ما رو فراهم میکنه رو ازمون مگیر!


همچنین بچه ها که فشار درس دیوونشون کرده!


ولی امتحان و آزمون رو ازمون بگیر!


اگه خواستی هر بلایی که میدونی صلاحه ، سر این امتحانا بیار میدونی که ما مشکلی نداریم!


چی بگم که خودت از دل داغ دیدمون باخبری.....


با ارزوی پستای امیدوار کننده بعدی خداحافظ فعلا![afsoorde]

homeyra
4th December 2014, 07:30 PM
و ما اینگونه ساعت ها مینشیم و حسرت میخوریم و جالب اینجاست که سیر نمیشویم از این ضیافت دلچسب

1=1+1
4th December 2014, 09:58 PM
عصری سرخاک بابا نون سرخی ها اضاف اومدن .ماما گف ببر برا ملت اطراف بخورنشون
بردم برا چندتا خانوم اصفهانی
دیدنشون خوشاااااال شدن
مشتاشونو پر کردن میخوردن . بعد با یه لهجه باحاال میگفتن اگ ما بیشتر بخوریم به مرده بیشتر میرسه خخخخخ اینقد بهشون خندیدم خیلی باحال بودن .خدای استدلال بودن خخخ انگار خودشون بهشون میگفتن چغور !!!!

م.محسن
4th December 2014, 11:11 PM
گرچه هفته خوبی پشت سر گذاشته نشد اما باز هم شکر خدا

حداقل برنامه فردا و ملاقات با جمع دوستان به نوعی میتونه جبران کننده اتفاقات این هفته باشه

م.محسن
5th December 2014, 07:47 PM
گرچه هفته خوبی پشت سر گذاشته نشد اما باز هم شکر خدا

حداقل برنامه فردا و ملاقات با جمع دوستان به نوعی میتونه جبران کننده اتفاقات این هفته باشه


و یه روز خوب، حتی بهتر از چیزی که پیش بینی میشد
ملاقات با یه عزیزی تو آسایشگاه کهریزک با جمعی از دوستان
حضور در جمع دوستان و یه ری گردی کوچولو
بودن در معیت یکی از کاربرهای سایت ( که فقط تو سایت ثبت نام کرد و بس !!! )

1=1+1
6th December 2014, 06:25 PM
سردرد یعنی خونریزی خاطره ها توی مغز...

solinaz
7th December 2014, 11:16 PM
امروز خیـــــــــــــــــــلی بهم خوش گذشت...خعلی....
بالاخره با تلاش بچه ها(گریه و التماس و....)سومارو بردن اردو!اونم کوه کلکچال!
ساعت 9 از بچه ها حرکت کردیم!زنگ اولم امتحان شیمی داشتیم که پرید!
منو حدیث و زهرا و مهسا بودیم!جای سها و فاطمه خیلی خالی بود!اول که رسیدم پارک جمشیدیه!هوا خیلی خوب بود!بهاری بود بهاری[sootzadan]
کم کم رفتیم بالا بالا بالا تر!اول پالتو تنم کردم!یکم بالاتر دست کشم اضافه شد!بالاتر کلاه!بالاتر تر شال گردن!
دیگه رسیدم نزدیک کوه!بچه ها همه به گریه افتادن!به غلط کرده افتاده بودیم![nishkhand]تازه فهمیدم وقتی مامانم میگه بپوش تا میتونی یعنی چی!تازه میخواستم کلا و...رو سرم نذارم!ولی خب برای اینکه مورد تحقیر خانواده قرار نگیرم تو عکسا میذاشتم سرم![sootzadan]
خیلـــــــــــــــــــــی سرد بود!خیــــــــــــــلی!گیر نده های لمسم از کار افتاده بودن!http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/65.gif
هرزگاهی یه جایی توقف میکردیم!پر گِل بود!زهرا حدود 5 بار خورد زمین و کلی خندیدم[khande][nishkhand]
مام که طبق معمول یه برنامه های میچینیم که خر به تخم میاد[sootzadan]صبحونه تو سرما!
با یه بســــــــــــــاطی بند و بساطمو ولو کردیم صبحونه بخوریم!فقط و فقط یه زیر سفره ای اورده بودیم!خودمون رو سنگ های فسقلی نشستیم![sootzadan]
هرکدوم کلی چیز میز اوردیم تو سفره....!دیگه جا نداشتیم برای خوردن!خیلی زیاد بود!
ولی خب به اجبار بچه ها چاره ای نداشتیم!برای اینکه از وزن کوله هامون کم شه مجبور بودیم به هر نحوی شده اینارو تا اخر تموم کنیم![sootzadan]مهسا که یسری از ساندویجاشو داد به سگ های اون دورو بر!
خلاصه نصف خوراکیا تموم شد...دیگه بالاتر از این نرفتیم...و برگشتیم!(من به محض اینکه عکسارو از بچه ها گرفتم،از سفرمون میذارم تو سایت،فیض ببرید!http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/65.gif)
دوباره وارد پارک جمشیدیه شدیم!این دفعه دبیرا یه قسمتی توقف کردن که شافی کاپ و رستوران و...هم کنارش بود!مام به سرمون زد بریم کافی شاپ!اول اینکه کلی باهم سر قیمش به مذاکره نشستیم...کلی نقشه چیدیم:" اول بریم تو چی بگیم!اگه قیمتا بالا باشه و..."[nishkhand]
حدیثم میگفت بعضی از کافی شاپا قیمتا تو 3_1 هزار تومنا ایناست[sootzadan]
دیگه دلو زدیم به دریا گفتیم بریم تو اینا که مارو نمیشناسن!عاقا رو صندلی نشتیم ....منورو که دادن دست حدیث!خواستیم هات چاکلت و شیرینی سفارش بدیم...حدیث گفت هات چاکلت فنجون 1000 تومن[khande]
مام بدون توجه 4 تا فنجون هات چاکلت و شیرنی سفارش دادیم![sootzadan]چشمتون روز بد نبینه!ما کلی قبلش هرو کر راه انداخته بودیم!
اینارو که اوردن با صورت حساب دیگه کل کافی شاپ از خنده های ما رفت رو هوا![khandeshadid]
وقتی متوجه شدیم قیمتا بجای 1000 تومن 10000 تومن بوده،حدیث میگفت اشتباه خوندم، بیاین در بریم!مهسا یه چیزی و...[khandeshadid]زهرا میگفت بخورید بعد مدرسه میایم کار میکنیم همینجا بدهیمونو میدیم و....[sootzadan][khande]
همه باهم کیف پول مبارکو خالی کردیم تا تونستیم به همون قیمت !!![sootzadan]برسونیم!
دیگه از حرصمون ته فنجون و بشقابو میخواستیم لیس بزنیم...[khande][nishkhand]تا ته ته خوردیم!با اینکه جا نداشتیم![sootzadan]دستمال کاغذی روی میزو که نصفشو خالی کردیم...[nishkhand]
کلی ابرو ریزی راه انداختیم...[sootzadan]
به اندازه ای که تو اون نیم ساعت کافی شاپ خندیدیم تو بقیه مدت اردو نخدیدیم![sootzadan]
بعدش با کلی ابهت از کافی شاپ اومدیم بیرون...!
تو اتوبوسم همه از حال رفتیم...کلی خسته شدیم....ولی خوش گذشت![shaad]
16 /9 /93

BaAaroOoN
8th December 2014, 09:59 PM
خوبه
بد نیست!!!!!
تنها چیزی که در حال حاضر برام مهمه بلند صحبت کردن سارا و سمانه ست
بس که بلند بلند حرف میزنن آبرو برام نذاشتن!!!!
دفعه ی پیش که خواستم بمیرم اب شم برم تو زمین....یا دود شم برم هوا....ولی از نظر محو شم از خجالت!!!![khabalood]

mamadshumakher
8th December 2014, 11:04 PM
اگر جزو مردان بزرگ نشوم حداقل ادای ان هارو در اوردم....

فکر کنم زندگی اینجور بیشتر میچسبه: بدون اینکه نگران چیزی باشی کاریو بکن که باهاش کیف میکنی, بدون در نظر گرفتن شرایط مکانی و زمانی سیاسی اجتماعی و مالی و...

sevda_sj
9th December 2014, 12:09 AM
گاهی گذشتت عذابت میدن گاهی خاطرات ولی همش میگذره
گاهی خوشی گاهی غمگین
گاهی خیلی احساس خوشبختی میکنی گاهی فکر میکنی بدبخت ترین ادم رو زمینی
این روزا شاد نیستم ولی امروز اتفاقای خوبی افتاد خندیدم خیلی وقت بود نخندیده بودم
زیاد نمیخندم ولی خوب بود یه اشنا رو دیدم که خیلی وقت بود ندیده بودم ناخود اگاه اشک تو چشام جم شد
خیلی حس خوبی بود یه لحظه حس کردم واقعا دلتنگ بودم....
در کل روزم بد شروع شد و خوب تموم شد....
شکـــــــــــــــــــر خدای مهربونم ...[golrooz]

setayesh shb
9th December 2014, 12:23 AM
چرا؟؟؟
این سوالیه که جدیدا هر روز به دلایل مختلف از خودم میپرسم
ولی امروز این چرا ها خیلی حساس تر شد
و هی داره زندگی حساس تر میشه
و مسائلی که جدیدا میشنوم یکی از یکی حساس ترو عجیب تر
نمیدونم.انقدر همه چیز عجیبه که به همه چی شک کردم
به کار هایی که دارم میکنم...به کار هایی که میخوام انجام بدم...به همه چی شک دارم
جدیدا دیگه به وجود خودمم شک دارم[narahat][nishkhand]

"مهدی"
9th December 2014, 01:20 AM
چرا؟؟؟
این سوالیه که جدیدا هر روز به دلایل مختلف از خودم میپرسم
ولی امروز این چرا ها خیلی حساس تر شد
و هی داره زندگی حساس تر میشه
و مسائلی که جدیدا میشنوم یکی از یکی حساس ترو عجیب تر
نمیدونم.انقدر همه چیز عجیبه که به همه چی شک کردم
به کار هایی که دارم میکنم...به کار هایی که میخوام انجام بدم...به همه چی شک دارم
جدیدا دیگه به وجود خودمم شک دارم[narahat][nishkhand]
کدوم وجود؟[shaad]

masoume.a.92
9th December 2014, 03:53 PM
امروز روز خوبی بود
صبح که با استرس رفتم امتحان حفظ قرآن دادم. یکم غلط غولط ناشی از استرس داشتم [sootzadan] ولی خب کلا خوب بود! و بالاخره تموم شد. [labkhand]

بعدش خواستم برم دانشگاه برای کنگره شهدای دانشجو
همین که توی ماشین نشستیم دسته عزداری اومدند کنارمون و تا رد بشن و ماشین بتونه بره یک چهل دقیقه ای معطل شدیم! [bihes]
دو سه نفر کلاسشون به اتمام رسید و دانشگاه نرفته برگشتن خونه! [nishkhand]
خلاصه با تاخیر رفتیم. سالن کاملا اشباع شده بود. پارتی محترم برام یک عدد صندلی در ردیف اساتید [nishkhand] خالی کرد و من رفتم جلوس فرمودم! sh_omomi85
مدعوین سخنرانی کردند. حامد زمانی اومد رفت بخونه کلیپش خراب شد قطع شد، عصبانی شد! و به هرترتیبی بود جمع کردن ماجرا رو! [khanderiz]
کنگره تموم شد
چشمم منور گردید به حاصل زحمات و خون جگر هایی که خوردم، یعنی شماره جدید فصلنامه عزیزم! [nishkhand]
"به به! دست و پنجه ی مدیرش درد نکنه، عجب چیزی شد." [sootzadan] انشالله توی جشنواره مقام میاره و ما حاصل زحماتمون رو میگیریم [dooa]

بعد اومدم خونه. مامانم عجب فسنجونی درست کرده بود! دوتا بشقاب خوردم! sh_omomi97 دستش درد نکنه [tashvigh]
من که زیاد فسنجونی نیستم از این خیلی خوشم اومد.
و تا الان همین.

fati3370
9th December 2014, 05:17 PM
چه روز خوبی داشت معصومه.خوش بحالش انشا االله همیشه خوش باشه.[dooa]
من که هر روز صب ساعت 8 از خونه میزنم بیرون ده شب میرم خونه کار هررزوم همینه چیز خاصی هم اتفاق نمیوفته[bihosele]
به جز روزایی که میرم آزمایشگاه شرکت که عالیه با اینکه خسته میشم.[shaad]
در کل بدنیست شکر خدای مهربونم[golrooz]

"VICTOR"
10th December 2014, 09:43 PM
چه سوت و کور و بی روح [bihes]

از همین جا عرض سلام و ارادت دارم خدمت همګی ... [khanderiz]

دیشب اومدم خونه sh_omomi88 ، جز سفرهای قطار هیچی دیګه بهم نمیچسبه تو شهر دیګه smilee_new2 (14) البته نجوم و مواردشم خوبه [nishkhand] بقیه به هیچ دردی نمی خوره sh_omomi96

آخرین خاطره ی قطار که دیروز بود ، تو راه رفتم پیش لوکوموتیوران ، در زدم sh_omomi87 ، ګفتم : سلام ، ببخشید میشه ببینم سیستم لوکوموتیو چه جوریاست؟ sh_omomi14 ، ګفتن : سلام ، البته ، بله بفرمایید ...
رفتم داخل ګفتم : میشه لطف کنید یه مختصر توضیحاتی در ارتباط با سیستم هدایت قطار بدین و ...
ایشون شروع کردن به توضیحات ، منم سوال می پرسیدم [nishkhand]
خلاصه حیف شد عکس نګرفتم [sar dard] و اینکه یه مسافتی رو ننشستم ببینم چه جوری کار می کنه [sootzadan] خیلی تغییر کرده بود ، یادمه قبلا که دیده بودم فقط یه فرمون بزرګ داشت [nishkhand] و لا غیر !!! عاما این بار هیچ فرمونی نداشت [sootzadan] در عوض پر بود از دکمه ... کلا سیستمش دیجیتالی شده بود ، مثل کابین هواپیما ...
بګذریم ...
کوپه ای که من بودم انتهای قطار بود ... منم میرفتم بیرون دقیقاً قسمت انتهایی و از پنجره ریلی که ازش می ګذشتیم رو نګاه می کردم ... یه سره هم یاد لوک خوش شانس و مستربین میفتادم [nishkhand] تخیلیَم خب چیکار کنم؟ [nadidan] تازه یه قسمت مثل در مخفی هم اون بالا داشت مثل این فیلمایی که از بالا می پرن داخل دوئل می کنن [nishkhand] برا خودم خیال پردازی می کردم [nadidan] تو یه ایستګاهی نګه داشتن ، یه آقایی از راه رسیدن ، دیدن داره از سمت در به داخل واګن بخار وارد میشه ، خیلی ګیج مانند خم شدن به این بخارا دست می زدن و یه دست به چونه هی فکر می کردن ، به این حالت :smilee_new2 (26)
بعد از من سوال می پرسیدن ، من پاسخ می دادم ، خلاصه رسید به مکانیک قطار [khande] من یه چند تا سوال هم از مهماندار پرسیده بودم طبق صحبت های لوکوموتیوران ، سوالای اون آقا رو بلد بودم پاسخ بدم از تنظیم باد ترمز و سیستم ګرمایش و اینا ...
هی پرسیدن هی من توضیح دادم ...
تهش داشتن میرفتن ، ګفتن : ببخشید شما این اطلاعات رو از کجا می دونستین؟
من : از لوکوموتیوران ... [nishkhand]
ایشون : درود بر شما sh_omomi1فکر کردم رشته ی تحصیلیتونه ! [khande][sootzadan]


خاطره ی اولم که خیلی خوب بود اولین مرتبه ی غش کردن من بود smilee_new1 (14)sh_omomi112 و جریان جراح زیبایی [nadidan] مصادف با 29 شهریور ماه! در راه رسیدن به مقصد sh_omomi12

دیګه اینجوریا
دیدم اینجا خیلی بی روحه برا خودم خاطره نوشتم sh_dokhtar15

اینم عکس دیروز از راه رسیدن به مشهد (حجمشو کم کردم ، کیفیت پرید [khejalat]) :

http://s1.xum.ir/2014/12/10/IMG_20141209_204908___.jpg

vaniya604
11th December 2014, 02:24 PM
[bihes]

AaZaAdeh
11th December 2014, 03:49 PM
واسه اولین بار تو زندگیم دارم روزهای م زخ رف ی رو تجربه میکنم[tafakor][tahavoo]

م.محسن
11th December 2014, 03:55 PM
گرچه ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم داده بودند تا نتونم برم دهاتمون ولی آخرش هم نتونستند ...!
چه بارونیه اینجا
خدایا شکرت

homeyra
12th December 2014, 09:57 PM
خدایا من دیروزهایم را باختم
تو با من باش،
فرداهایم را پیروز می شوم

parnian 80
12th December 2014, 10:08 PM
اوم....
همه چی آرومه[nishkhand]

"VICTOR"
12th December 2014, 10:16 PM
نت خوبه آدم حواسش پرت میشه [kootak]
یک دست شدم رفت [bihes] صبح داشتم می رفتم خونه ی داییم که دوقلو داره ، خود داییم رفتن کربلا ، موقعیت خوبی بود ، رفتم با کوچولوها عکس بګیرم [nishkhand] خواهرهای خانم داییمم اومده بودن ، اونا هم همراه یه عالمه کوچولو [sootzadan] کلی عکس ګرفتم مخصوصاً از ترکوندن بادکنکی که توش پر از آب هست ... الان با یه دست توانایی ارسال ندارم عذر [khejalat] ولی خیلی باحال شد بعداً میذارم ، شبیه یک توپ از آب و یک کوزه از آب ، شده [entezar2]
خلاصه تو راه رفتن به خونه ی دایی هم پدر ما میګفتن چرا تو مجالس روضه و غیره رو نمیری؟ [tafakor] و این سبک صحبتا ... منم اصلاً از این مجالس خوشم نمیاد ... خلاصه بعد از ظهر چون خودمون مجلس داشتیم اومدیم خونه ...
یه ربع مونده به شروع جلسه رسیدیم ...
منم سریع حاضر شدم ، تــــــــــــــــــــــــ ـــازه رفتم کمک کنم [nadidan]
رفتم قابلمه ی غذا رو هم بزنم که ته نګیره ... زیاد بود ... به مادرم ګفتم کم کنم؟ مادرم : نه بذار زودتر پخته شه ... کفګیرش چوبی بود ، مادرم ګفتن میخوای یک کفګیر دیګه بدم ؟ من : نه، خوبه ...
دو تا هم زدم تا اون موقع یه 10 نفری اومده بودن ...
یه هو کفګیر خـــــــــــــــــــــیلی الکی شکست ... [taajob]
دست منم رفت تو دیګ داغ ، عملاً متوجه نشدم چی شد دیګه در طی 3 ثانیه من تخم مرغ به دستم زدم ، زیر شیر آب یخ بردم ، ګلاب خالصم ریختم روش ، دم هم نزدم ... یعنی درجا تاول زد [bihes]sh_omomi112sh_omomi12
هیچی دیګه تا آخر نتونستم کمک کنم ، دوست مادرم کمک کردن [sootzadan] منم هی آب سرد میذاشتم تو فریزر میذاشتم رو دستم ، تا انتهای جلسه ...
دیګه جوری شد که در انتهای جلسه دو سه نفر از اقوام متوجه شدن ګفتن کاش دستتو تو آرد سرد میذاشتی ... جالب بود نمیدونستم ، زین پس تو یخچال خونتون آرد بذارین برای مواقع ضروری ، ګفتن نه تاول میزنه نه سوزش داره ...
به اتفاق ګفتن برو درمانګاه ...
با پدرم رفتم ، دکتره یه خانم جوون بود ... می خواست بره سریعاً نسخه پیچید ګفت برو پانسمان بګو تاولاشم بکنن [bihes][ghahr] و رفت ...
دم در اتاقشون یه آقایی بود مثل اینکه دکتر بعدی بودن ...
منم که اصلاً طبق سری قبل که دستمو سوزوندم (دوستان قدیم مطلع هستید[nishkhand] / البته اون سری دست چپ بود) می دونستم نباید تاول رو ترکوند ، باید خودش جذب شه ...
از خانمه وقتی داشت می رفت پرسیدم ، خیلی خشن برخورد کرد ګفت نه باید ترکوند وګرنه عفونت می کنه ! فوقش رژودرم می زنی!
منم ګفتم : چـــــه خـــــشن!!! smilee_new2 (7)
آقاهه خندید ، ازشون پرسیدم نمیشه تاولها رو نترکوند حالا؟sh_omomi14 با لبخند می ګفتن خب تأثیر زیادی نداره و بحث کردیم کمی ... تهش ګفتن موردی نداره [nishkhand]
رفتم برای پانسمان ، کلی سؤال پرسیدم ، خانمه هم با حوصله پاسخ میدادن ، کلاً در بین کلینیک ها ، فقط از همون کلینیک خوشم میاد sh_dokhtar4 خوب پاسخ میدن ، میشه باهشون صحبت کرد ...
خلاصه ګفتن بعد دو ساعت سوزشش میره ، یعنی به قدری می سوخت که فقط تحمل کردم ، پدرم رفتن برای پرداخت هزینه و اینا ...
من که چادرمم سرم نکردم فقط رفتم بیرون ، یه پارک کنارشه ... هیچ کس نبود ، راه میرفتم همینجور ...
چشتون روز بد نبینه ، پدرم اومدن ، من انقدر دستم می سوخت ... که اشکام دراومد [khejalat][nadidan]
پدرم ګفتن : بــــــــــــه چه عجب اشکای شما رو هم دیدیم ، دختره غُد (قُد) ما هم ګریش ګرفت [nishkhand][sootzadan] بعد 10 سال من تو جمع (یعنی جلو پدرم) ګریم ګرفت [nadidan][sootzadan]
پدرم میګفتن بیا بریم ، من میګفتم می خوام راه برم ، هی تو این پارک راه می رفتم ، پدرم میګفتن بیا بریم زشته ... منم می سوخت دستم ، ګفتم : زشت اون افکار مردمه !!! [sootzadan]
می ګفتم خوبه شما دکتر نشدین ، اصلاً بلد نیستین حواس بیمار رو پرت کنین [nishkhand]
حواسمم به اربعین و اینا اصلاً نبود ، دیدم کسی هم نیست ګفتم می خوام آهنګ بذارم ، پدرم ګفتن بذار ، آهنګ خارجی ګذاشتم بلند ، راه میرفتم [nadidan]
ولی موسیقی درمانی بهترین چیزه ، آهنګ ، نفس عمیق ، قدم زدن در پارک ، خیلی مؤثر بود تا حدودی ...
پدرمم اون طرف ایستاده بودن ، یه 20 دقیقه ای راه رفتم ، دیګه خسته شدن ګفتن بیا بریم
رفتیم داروخونه ...
خلاصه ... [nishkhand]
به این نتیجه رسیدم موسیقی درمانی خیلی مؤثره ، الان هم دارم آهنګ ګوش میدم (حالا شاد نه ، حواسم سر جاشه الآن [nadidan]) اومدم اینجا اینا رو هم بنویسم حواسم پرت شه [sootzadan]
و اینکه دستمو پاسنمان کرده نمی دونم چطور لباسمو عوض کنم ، از تو آستینم رد نمیشه smilee_new2 (27)
ولی باز بهتر از اینه که فردا صبح تو قطار ندونم واسه تسکین دردش چی کار کنم ، چون کمپلکس آب سرد نیاز داشتم اونجوری ...حالا تا صبح ساکت میشه دردش [nishkhand]
یا امتحان کتبی ترم دارم نمیدونم چطور باید بنویسم ، شفاهی هم راضی نمیشم چون خراب می کنم :-??
اګه بشه تایپ کنم خوبه[nishkhand] ، مثل الآن ... {thumbs up}
چه طوماری نوشتم sh_dokhtar7
دم در خونه که داشتم میرفتم چند تا از خانم ها منو دیدن ګفتن برای چی با خودت تو پلاستیک آب ریختی می بری ؟ [khande] منم لبخند زدم ګفتم هه دیګه ... [nishkhand]
جالب بود مادرم اولش همش مسخره می کردن منو ، یه بار اومدی کار کنیا [bihes]، تهش که دیدن چی شده ، ګفتن ، اوه ای کاش اصلاً دست نمیزدی و اینا [nishkhand]

setayesh shb
13th December 2014, 04:25 PM
سلام به همه[shaad]
اربعین حسینی رو تسلیت میگم به همه.انشالله که سال دیگه همتون این موقع کنار ضریح امام حسین باشید[golrooz]...
....
مدت هاست یه خاطره ی درست و حسابی ننوشتم
یعنی راستشو بخواید اصلا حس نوشتن ندارم
توی ذهنم خیلی اتفاقات هست که باید ثبت بشه
ولی نمیدونم چطوری کنار هم بچینمشون...[negaran]تمرکزمو از دست دادم[labkhand]
خیلی دلم میخواد از اتفاقات روزانه ای که برام هر روز میفته بنویسم..قبلنا خیلی جذاب میتونستم اتفاقات رو کنار هم بچینم ولی الان[negaran]
از این آشفتگی ها که بگذریم...
روزا خیلی تند دارن میگذرن و من خیلی تند دارم میفهمم که چقدر بچه بودم و هستم و این که چقدر دوست دارم در همین بچگی خودم بمونم[shaad]قبلنا یکی بهم میگفت بچه باهاش دعوام میشد بحث میکردم که نه من بچه نیستم[narahatishadid]ولی الان خودم میخوام که بچه بمونم[shaad]آدما که بزرگ میشن مجبورن با یک سری از حقایق تلخ رو به رو بشنsh_dokhtar15
وااااای ببخشید باز من رفتم تو فاز غم[nadidan][sootzadan]
میخواستم از دانشگاه بنویسما این همه چرت و پرت گفتم[sootzadan]
دانشگاهم خوبه سلام میرسونه[sootzadan]این جمله ی مسقره ایه که هر کی ازم میپرسه دانشگاه چطوره بهش اینو میگم[nishkhand]ببخشید خب[nadidan]تقصیر خودم نیست نمیدونم از چیش براتون بگم[nadanestan]به نظرم خیلی مسخره میگذره
تازه با یه نفرم لج افتادم[nadidan]فاز رقابت برداشتیم هی ضد حال میزنیم سر کلاسا به هم[daava]آخرین بارم من حالشو گرفتم[sootzadan]تا حالا جلسه ی بعد چه بلایی سرم بیاره[esteress][nishkhand]و بعد دوباره من سرش بلا بیارم[sootzadan]
این روز ها روز های نزدیک شدن به امتحانات زیبای ترم میباشد[nishkhand]
و حالا منمو این همه کتاب که لمسشونم نکردم تا حالا[sootzadan]


http://upload7.ir/imgs/2014-12/86433776614263256110.jpg

1=1+1
13th December 2014, 08:30 PM
دیروز بعداز ظهر ماشینو برداشتم . خیابون خلوت بود . دنده 4رفتم . اهنگ بلند . کیفور شدم خخخ نخندین خو .من روزا عادی یواش میرم دخمل گلیم خخ
بعد رفتم دنبال دوستم .رفتم قلمچی برا مشاوره و اینا
تو بورد عکس ارش (تراز 8000به بالایی) نفر اول بود . با دوستام داشتیم قیافشو مسخره میکردیم و میگفتیم دعوا میکردیم دفه دیه کی کنارشه و اینحرفا ...
همچین ارش میگفتیم انگار پسرخالمونه خخخخ جالبه از نزدیک تاحالا ندیده بودیمش خخخ
بعد یهو صدای زنگ گوشی اومد . یه پسر تو درگاه در نقطه کور وایستاده بود . ج داد . سلام مامان .اره 8000شدم . عکسمم تو بورد زدن !!!!!
ینی اون لحظه ما اب شدیم خخخخ
هنگ کرده بودیم
من فقط برگشتم سمت ماشین و دوستامم اومدن . راه که افتادم . تازه فهمیدیم دیقا چی شده . خفه شدیم بس خندیدیم . اینقد بلند خندیدیم ک صدا اهنگ نمیومد خخخ
دیه یه ساعت تو شهر دور دادیم د گفتیمو خندیدیم
بعد مطمن شدیم ارش خخخخ رفته . ریلکس برگشیم کارنامه گرفتیم خخخخ

1=1+1
13th December 2014, 08:35 PM
تو کتابخونه .اخر وقت بود . سخت مشغول حل سوالات شیمی بودم . میزم نزدیک در بود
یهو یه صدا بلند پسر اومد از بیرون
به مسول کتابخونه سلام کرد . گفت . میشه بگید فاعزه دخترخالم بیاد .
مسوله پرسید فامیل دخترخالت چیه ؟
گفت نمیدونم !!!!!خخخخخخ
یعنی مفهوم توش موج میزد خخخخ
بسی خندیدم

"مهدی"
13th December 2014, 09:01 PM
چه بهتر که چیزی نوشته نشه تا خودش فراموش شهsh_omomi47
امشب بیش از هر شب دیگه ای تصویر پروفایلمو دوست دارم

A S I R
13th December 2014, 09:54 PM
دنیا تیره و تار شد
و شهر سیاه پوش ؛
میدانی ؛ آخر آفتاب را به خاک و خون کشیده بودند ...

چهل روز، نه ؛ چهل شب از آن واقعه گذشت. اربعین حسینی بر همگان تسلیت باد



با سلام ...
روز اربعین حسینی، برای من یکی از بدترین رزهای سال شاید هم بهترین باشه...چون آخرین روزی بود که پدرم در روی زمین کنار ما زندگی میکرد...هر چند الان جاودانه است ولی جای خالی اش همیشه در خانه ما شدید احساس میشود...ماه های آینده سومین سالگرد پدر عزیزمه...ممنون میشم اگر با فاتحه ای روحش را شاد کنید[golrooz]

http://s1.picofile.com/file/7519504622/%D8%AE%D8%B4%D9%86%DB%8C_%D8%AF%D8%B3%D8%AA_%D9%BE %D8%AF%D8%B1.jpg




دستهــــای خشن پــــدرم نرم ترین تکیـــه گاه من در زندگی بود .

"VICTOR"
14th December 2014, 06:57 PM
راست میگن بعضی چیزا قسمته آ... [khanderiz]
تایید کردم الآن یعنی...
تا دم در ماشین رفتم، ولی نشد برم [nadanestan]
بچه ها گفتن زهرا به هر دری زدی تا بری آ، از یک که با خبر شدم درگیر بودم تا 5 و نیم... لیکن نشد...[bihes]
اینم از امروز، نتیجه این شد بشینم درس بخونم واسه دو امتحان فردا [bihes]
خواستم یه چیزی یاد بگیرم نشد...

sevda_sj
14th December 2014, 07:28 PM
سلام یه اتفاق بد افتاد
با ماشین رفتیم بیرون با مامانم موقع برگشت رفتم سوار شدم استارت زدم و یه صدا از عقب ماشین اومد که شاکککککککککککککککک شوککککککککککک بعد این صدا ها اولش خیلی بلند بود و تبدیل شد به صداهای ریط شک شکک بعد یهو برگشتم نگاه کردم دیدم [taajob][taajob][taajob][taajob][nadidan][nadidan][nadidan]

شیشه پشت خورد خاک شیر شده ریز رییییییییییز وای وای

هنوزم نمیدونم دقیق چه اتفاقی افتاده میگن شاید یکی زده دررفته ولی چیزی از ماشین نبرده بودن !!!
بعدم میگن بخاطر دمای هوا ماشین گرم و سردی افتاده !!!!

اعصابم به کل خرد شده خب شد مامانم پیشم بود هی روحیه میداد اشکال نداره دخترم صدقه ایت عب نداره

حالا من نه اخه چرا من چرا باید این اتفاق میفتاد واس من[daava][daava]sh_omomi48sh_omomi48sh_omomi48sh_omomi48sh_omomi48 sh_omomi48sh_omomi48sh_omomi48sh_omomi48smilee_new 2 (23)smilee_new2 (23)smilee_new2 (23)sh_dokhtar11sh_dokhtar11sh_dokhtar11smilee_new 2 (16)smilee_new2 (16)smilee_new2 (16):-

setayesh shb
14th December 2014, 09:36 PM
یعنی یه کارایی دارم میکنم که تو زندگیم بهش زیاد فکر میکردم ولی هیچ وقت فکر نمیکردم عملیش کنم[shaad]
دارم میرسم به خیلی از اون افکارم
رسیدن به این افکارم رو 90 درصدش رو مدیون بچه های اینجا هستم
از بزگترین عضو تا کوچکترینشون...هر کدوم چیزی رو به من آموختن که...الان میتونم به افکارم برسم[shaad]
خخخخخ یعنی عمرا فهمیده باشید منظورمو[sootzadan]شاید به زودی فهمیدید ولی[cheshmak][nishkhand]
حالا از این بحث های مسخره یا مسقره[sootzadan][nadanestan]که بگذریم
آدما به جایی تو زندگیشون میرسن که فقط دست افراد محدودی بهشون میرسه[nishkhand]انقدره خوبه[shaad][entezar2]
راستی زهرا قربون دستت تو که داری میخونی به جای منم بخون بیا امتحان پس فردای منم بده گناه دارم خدایی[sootzadan]
باز زیاد حرف زدم [sootzadan]اومده بودم بگم هورااااااااااااااااا[khande]وبلاگ جدیدم مبارک[nishkhand]امروز ساختمش[sootzadan]

http://elec-learning.blogfa.com/

م.محسن
15th December 2014, 12:46 AM
ممنون از هم استاني عزيزم كه با برخورد گرمش تو اولين ديدار من رو مورد لطف قرار داد گرچه اين افتخار رو نداد كه در خدمتش باشيم

ان شاءالله سري هاي بعد

1=1+1
15th December 2014, 07:45 PM
سرورپور تو برنامش مریض سندرم داون نشون میده میگه ببینید این با بیماری ژنتیکی درسم میخونه
ولی بدتر اون کسیه که شبا نت وای فای پرسرعت داره . و درسم میخونه
این یعنی اراده
این یعنی غرور ملی
این یعنی ارمان های ملی
خخخخخ
یه نفر خاص این پستو نخونه . صلواااات خخخ

سونای
15th December 2014, 08:55 PM
امتحان دارم انقد كه درس نخوندما ، كلا ديگه عادت ندارم درس بخونم[sootzadan]

نميدونم چون سر كار ميرم خسته ميشم نميخونم يا نه كلا تنبلم[bamazegi]

ولي خدايي خوشبحال كسايي كه فقط بايد درس بخونن
[nadanestan]

simin**
16th December 2014, 09:33 PM
سلام بر همگی .
امتحان میان ترم دارم به قدری خوندم که دیگه همه چیزو قاطی میکنم خسته ام....
لااقل شماها خسته نباشید .

solinaz
17th December 2014, 04:14 PM
حالم وصف نشدنیه!
3 دی امتحانای ترمم شروع میشه...یعنی شنبه! شب یلدا!درس! به مدت 3 هفته!هفته سوم بدون تعطیلی!حجم زیاد دروس خوانده نشده!برنامه!پشت سر هم!بدون فرجه!نهایی!
به عمق فاجعه دارم کم کم پی میبرم....[sootzadan]
الان الـــــــــــــــان فقط کیف میده رو صورت هرکی این برنامه امتحانیو واسمون ریخته اسید پاشید!http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/22.gif

pedram91
17th December 2014, 04:24 PM
3 دی اعزام سربازی هستم[negaran]
بدبختیم اینجاست که کد آزاد خورده برام و نمیدنم کجا میفتم تا لحظه اعزام[negaran][taajob]

* Elahe *
17th December 2014, 11:38 PM
سلام به همه ی دوستای عزیزم...
یه مدتی بود که هیچ فعالیتی تو سایت نداشتم حالام که اومدم این دفه امتحانات اومدن جلو.
در مورد امتحانات بگم که به نظرمن برنامه ی امتحانی مون کاملا افتضاحه [entezar] فرجه هامون خیلی کم هستن و خیلی تک و توک داریم[taajob2] ینی باید باز برم [esteress]تا 26 دی ماه.....با آرزوی موفقیت برای همه ی کاربرای گل [movafaghiyat][khodahafezi]

simin**
18th December 2014, 01:17 AM
مــــــــــــــــــا،
نسلـــــــــــی هستیم کــــــــه،
بهتـــــــــریـن و مهمتریــــــن حـــــــــــــرفهــــــــ ـــــای
زندگـــــــــــــــمان را نگــــــــــفتیــــــم....
تایـــــــــــــــــــــپ کــــــــردیـــــــــــــ ـــم. (http://mohammad-fateme.blogfa.com/)..!!!!!!!!!

simin**
18th December 2014, 01:30 AM
سلام خوبید؟؟
جاتون خالی امروز استادمون نیومد با دوستام رفتیم" عون ابن علی " یه کمی هم شلوغی کردیم در حد چی بگم.اوفففف ............ جونیم دیگه انقدر خوش گذشت

simin**
18th December 2014, 01:35 AM
وای خدا امروز انگاری زیاد خندیدم فردا هم چند برابرشو گریه میکنم [negaran]

فردا 2 تا امتحان میان ترم و یه ارائه دارم چیکار بکنم خدا جون...

khalilkarami
18th December 2014, 01:35 AM
داشتم به این فکر میکردم که این تضاد طبقاتی چطور به وجود آمده و اینقدر گسترش پیدا کرده.
http://www.pic.tooptarinha.com/images/ydd9tnjqbwfl3jb8iza9.jpg

simin**
18th December 2014, 01:40 AM
سلام
نگران نباش سربازی هم یکی از وظایف مهم پسراس دیگه... ان شاالله همون شهر خودتون میفتی [golrooz]

simin**
18th December 2014, 01:53 AM
ماشالا چه تضاد کمی دارن هاااا....

[soal]
[soal] بنابر اینکه فرهنگ کشورها - طرز فکر انسانها ( که بعضی ها شون خیلی روشن فکرن) روبه پیشرفته این جور مسائل کاملا طبیعی هس مثلا منم به این فکر میکردم...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

http://upload7.ir/images/71719271690244765780.jpg

simin**
18th December 2014, 01:58 AM
http://upload7.ir/images/61583604103317973213.jpg http://upload7.ir/images/21856461832052804427.jpg چه تضادی !!!! چرا بعضی از پسرا این شکلین جای سواله واسم؟؟؟

khalilkarami
18th December 2014, 02:01 AM
این تضاد ها به عوامل دیگه ای هم ربط داره.
آدم های باهوش همیشه راحت نیستن قدرت طلبی عده ای خیلی از مردم رو فقیر میکنه.
فقر هم در این زمانه که پول حرف اول و آخر رو میزنه در خیلی جاها مانع پیشرفت میشه.

م.محسن
19th December 2014, 04:10 PM
حضور در متفاوت ترین تولدی که می توان تصور کرد
اگرچه بهایی جز چشم پوشی از تنها فرصت استراحت در طول هفته نداشته باشد
حضور در جمع عزیزان ساکن آسایشگاه کهریزک، این بار به بهانه تولد
و شکرت ای خدا که هنوز هم فرصت تولدی دوباره را نصیب ما می گردانی

solinaz
20th December 2014, 07:26 PM
امروز امتحان امار ترم داشتیم...خوب بود![shaad]
دارم از خوشحالی بال در میارم!
با تلاش های بسیــــــــــــــــــــــ ــار بســـــــــــــــــــــیا ری که به خرج دادم خانواده رو راضی کردم برم اردو مشهد...فقط بخاطر اینکه سال اخره!اخه میدونید تمام بچه ها کلاسمون میرن اونوقت خعلی ضایع هست من برم سرکلاس،دردیوارو نگاه کنم![sootzadan]
از شیش تاییا هیچ کدوم نمیان...میبینید اینقدر لوسن!عه عه![sootzadan]منم تکم!نمیدونم چرا دلم پاپی شد!هرجوری شده دلم میخواد برم...
ولی خب سمیرام هست...نازنین(بقل دستیم)...سحر و پریسا(پشت سریم)هستن...قرار گذاشتم باهم باشیم[shaad]
بعد امتحانا با قطار میبرنمون!چند روز اونجاییم![sootzadan]
همین الان از همتون میخوام منو حلال کنید...[nishkhand]
سال اول بودم که یکی از سال سومیا تو اردو باهامون بود...بعد اردوی مشهد خودکشیو کرد![nishkhand]نمیدونم از امام رضا چی خواسته بود!!!!
کاش لااقل یه ارتباطی باهاش داشتم!میدونستم با چی اینکارو کرده که راحت شده...منم خودمو راحت میکردم..[sootzadan]
دیگه شاید به سر منم زد همین کارو کردم...[nishkhand]
ما نمونـــــــــــــــــــه ایم نمونه![sootzadan]امروز یه مصیبت جدید سرمون ریختن!اونم کتـــــــــــــــــــاب برنامه ریزی مرآت با مشاوره دیوونمون!امسال کتابای مرآت از رو دوشمون برداشته شد بخاطر نهایی..شما نمیدونید بدون مرآت یعنی زندگی...نفس میکشیم!دلم به حال اول و دوما میسوزه!!!!
شاید بارتون نشه که دبیرستانم پیک نوروزی داشته باشه...[sootzadan]
ولی ما پارسال از صدقه سری مرآت پیک داشتیم...که بنده تعطیلات عیدو گشتم،پیکمو دادم ستایش حل کرد[nishkhand][nishkhand]خعلی زحمت کشیدم!
هرجا میـــــــــــــــــــــــ ـــرم این مرات دنبال من میاد!راهنماییم مرات داشتم....دیگه میخوام خودمو از دستش بکشم[sootzadan]

تووت فرنگی
20th December 2014, 08:20 PM
مهم نیست..

setayesh shb
21st December 2014, 12:46 AM
آقا من امروز میخواستم یه نفرو بلاک کنم[sootzadan]سیستم پیام داد نمیشه[narahatish]اصلا ذوقم کور شد[nishkhand]

s.r.sahar
21st December 2014, 12:58 AM
چندروز پیش ولیمه شوهرخواهرم که از کربلا برگشته، بود. مگه یکی دوتا بچه بود سرسام گرفتم[taajob] بنظرم ده پانزده تا میشدن.
مصیبت از جایی شروع شد که باید با دوربینی که برده بودم تا از مراسم استقبال دامادمون عکس بگیرم، از تمام بچه ها هم باید عکس می گرفتم تا یه وقت قهر نکنن.[asabani]
من برای بچه ها حوصلم زیاده ببین چی کشیدم که اینطوری دارم نق میزنم.[cheshmak]

optici
21st December 2014, 09:17 PM
شب یلداتون مبارک
انقدر دلم هوای کرسی خونه آقاجونم اینا رو کرده که نگو میدونم امشب همشون اونجان (عمه ها عموها) احتمالا مامان بزرگم هم مث همیشه نشسته داره گردو میشکنه تا با کشمش بده بقیه بخورن زن عمو ها هم دوباره یه سینی بزرگ از میوه تزئین کردن کلی میگن و میخندن.بچه ها هم دارن زیر کرسی شیطونی میکنن.
ومن اینجا در کرمان؛خوابگاه دانشگاه.خوابگاه هم خلوته همه جفتی رفتن بیرون ما هم که جفت نداشتیم با یار مهربان (کتاب) نشستیم.

تووت فرنگی
21st December 2014, 10:39 PM
فیه مافیه مولانا بود که آرامش انداخت به انگشتانم ...
"آدمی همیشه عاشق آن چیز است که ندیده است و نشنیده است و فهم نکرده است. شب و روز آن را می طلبد، و از آنچه فهم کرده است و دیده است، ملول و گریزان است."

کاش صبح نشود
....

سونای
22nd December 2014, 01:09 AM
امروزم شکر ..

کلی خوابم میاد دیگه میخوام بخوابم!

یه خانوم تنهایی تو کوچمون زندگی میکنن..همچینی میخوان بگن بد اخلاقن..اما خب ماها همیشه میدیدیمشون میگفتیم سلام [shaad][nishkhand]
همچینی بزووووور با کلی منت یا یه سری تکون میدادن یا روشونو بر میگردوندن یا دیگه یه سلام ...اینجوری البته نه کامل! یا سـَ... [delkhoori]سلا...[delkhoori]و البته گاهی هم سلام

هر وقتم قبضی چیزی میومد میگفتن بیا! [delkhoori] اینو بخون[delkhoori] بعدم که براشون میخوندم میگفتن: باشه[delkhoori] ( البته میدونستم میخوان تشکر کنن اما جاش میگن "باشه" تا روی من زیاد نشه[sootzadan][nishkhand])

خلاصه اینمدت که یزد بودم ندیده بودمشون..امروز که خونه بودم دوستم زنگ زد که بیا نذری رو بگیر ..بدو بدو رفتم سرکوچه بگیرم که دیدم این خانوم دارن میان از سرعتم کاستم و گفتم سلام[negaran] [shaad][shaad]منتظر بودم یا جواب ندن [sootzadan]یا سر تکون بدن [nadidan]یا در حال خوش بینانش بگن سلا.. تا من رد شم ازشون

اماااا در کمال تعجب یهو گفتن سلااااااااااااااااااااااا م [nishkhand] کجااااییی تـــو!!!!؟؟؟ [alaghemand]

خنده های مهربوووووون
[taajob]
کل دندوناشونو دیدم[sootzadan] قدماشونو تند کردن اومدن طرفم!!

نمیدونستم با منن یا یکی پشت سرمه! [nadidan]اما اومدن منو بغل گرفتنو و روبوسی و اینا دیگه دستامو ول نمیکردن[khanderiz]
من فقط [taajob][taajob][taajob][taajob2] اصن باورررم نمیشد ایشون اوشون باشن!

هیچی دیگه کلی حرف زدن و از کارام پرسیدن و اینکه خبرمو یروز از مادرم گرفتن[shaad]
[B]

خدایی چقدر جواب میده این " دوری و دوستی" [bamazegi][khanderiz][sootzadan][nishkhand]


امشبم که دست خانوم پارسی درد نکنه..[golrooz]برا کل خونواده ازون تاپیک فال گرفتیم! همشم من خوندم ! گلوم میسوزه!!! روخوانی شعر هم که ...[sootzadan][nadidan][khejalat]بنده خدا جناب حافظ! [negaran]البته کلی ازشون معذرت خواستم![nadidan][nishkhand] احتمالا کلی بهم بدو بیراه گفتن[sootzadan] یعنیا داغون کردم ابیاتشون رو با این نوع خوندنم[nadidan][khanderiz]

و خیلی چیزای دیگه که فرصت گفتنش نیست ..

دو تا از عزیزانم ناراحت بودن ان شا ءالله که دل همه شاد باشه در پناه خدا...آمین [golrooz]

راستی امروز چیز جدیدی رو تجربه کردم[shaad]..حس دل قرصی بهم داد ...عجیب بود[shaad][labkhand]
خدایی! مرسی بابت همه چی..دوسِت دارم الله تی تیsh_dokhtar0شب بخیر[esteghbal]

یلدای 93

s.r.sahar
22nd December 2014, 09:40 PM
شهادت امام رضا (ع)، ضامن آهو، به همه ی مسلمانان تسلیت میگم.
فردا نذری داریم.
التماس دعا

تووت فرنگی
22nd December 2014, 10:37 PM
همیشه باید جنگید حتی آن زمان که بوی صلح همه جا را فرا گرفته است
همیشه
همیشه
همیشه


....

setayesh shb
23rd December 2014, 01:04 AM
ولی ما پارسال از صدقه سری مرآت پیک داشتیم...که بنده تعطیلات عیدو گشتم،پیکمو دادم ستایش حل کرد[nishkhand][nishkhand]خعلی زحمت کشیدم!

دروغ میگه مثل چی[khande] اینا همش شایعست
بچه ها من نقشه کشی امتحان دارم[narahatish]روزی که استاده درس میداد باور کنید یه مکعب مستطیلو کشید از 3 وجه بعد کشیدش[shaad]این یعنی هیچی نکشیده در حقیقت حالا من توی شکل هایی که سخته گیر میکنم خب[negaran]
کلی غلط دارم خودمم میدونم کجا هاش متنها نمیدونم چظور باید درستشون کنم[esteress]فقط فردا رو وقت دارم کار کنم و یاد بگیرم[narahatish][etlafevaght]

http://uc-njavan.ir/images/togoq7fe9j226x15ib27.jpg

homeyra
23rd December 2014, 01:14 AM
ما به بیداری دچاریم

"مهدی"
23rd December 2014, 11:32 AM
گیر افتادی وسط یه راه بیخودی

pedram91
23rd December 2014, 01:28 PM
دوستان فعلا تا دو ماه خداحافظ فردا ساعت 7 صبح باید برم سربازی...
http://www.uc-njavan.ir/images/bdxp1mhtbuj8nz7g5cup.jpg
افتادم کرج سپاه پادگان آموزشی شهید مدرس...
http://www.uc-njavan.ir/images/liy7ebh9v9ezqnsiz84v.jpg
دعا کنید زود تموم بشه...
http://www.uc-njavan.ir/images/acimtfks45slhg9vn2x.jpg

solinaz
23rd December 2014, 07:30 PM
[QUOTE=setayesh shb;620523]دروغ میگه مثل چی[khande] اینا همش شایعست

خدا شفا بده!چی زدی؟!تشکرتو میزنی ،10 سال بعد میای نقل...میزنی!!![nishkhand]
اخیــــــــــــــــــــــ ـــــش حقته!دلم خنک شد....[nishkhand]
تو فقط منتطر باش ببین من عید امسال چه بلایی سرت میارم....[sootzadan]

setayesh shb
23rd December 2014, 07:32 PM
[QUOTE=setayesh shb;620523]دروغ میگه مثل چی[khande] اینا همش شایعست

خدا شفا بده!چی زدی؟!تشکرتو میزنی ،10 سال بعد میای نقل...میزنی!!![nishkhand]
اخیــــــــــــــــــــــ ـــــش حقته!دلم خنک شد....[nishkhand]
تو فقط منتطر باش ببین من عید امسال چه بلایی سرت میارم....[sootzadan]
راستشو بگم[sootzadan]اصلا نخونده بودم خاطرتو[nishkhand]دیگه خوندمش بعد نقل قول زدم[sootzadan]

منو از چی میترسونی[khande]دانشجو ها بیکار تشریف دارن[sootzadan]

Almas Parsi
24th December 2014, 12:41 AM
سلام به همه دوستان [golrooz]
شب زیبای زمستانی تون بخیر [golrooz]

یادمه بچه که بودیم این ذهنیت رو داشتیم که زمانیکه اولین برف زمستونی رو دیدیم هر آرزویی کنیم برآورده میشه

و یا هر میوه نوبرونه ای رو که میخواستیم نوش جون کنیم یه آرزو میکردیم تا زودتر به آرزومون برسیم
الان رفتم جلوی پنجره و با دیدن اولین برف زیبا که همه جا رو سفید پوش کرده غافلگیر شدم [shaad]

آخه از همون بچگیم عاشق بارون و برف زمستونم [esteghbal]

اول اینکه دلم میخواد صبح که بیدار میشم یه برف حسابی ببینم چون خیلی وقته تهران به خودش برف درست
و حسابی ندیده و جانانه سفید پوش نشده ...[entezar2]

دلم میخواد به یاد دوران بچگیم که آرزو هایی میکردم همین الان هم آرزو کنم :

آرزو میکنم گرمی محبت توی خونه های دلتون در این هوای سرد و برفی به گرمی خورشید باشه [golrooz]

و آرزو میکنم همه بنده های خوب خدا سرپناهی گرم و امن داشته باشن و
در آرامشی زیبا شبشون رو صبح کنند . [golrooz]


به قول دوست گلم سونای عزیز ...آمین [golrooz]

شبتون زیبا و آرام [golrooz]


http://www.mrwallpaper.com/wallpapers/new_tn2s/winter-house-evening-lights_tn2.jpg

"VICTOR"
24th December 2014, 02:40 AM
سلام

و اما نتیجه ی تفکرات امروز من در ارتباط با خودم...
قبلا تقریباً من قهوه بودم و اطرافم رو رنگ می کردم ... اما الان تقریبا رنگ باختم و اطرافیانم قهوه شدن و من دارم رنگ می پذیرم... (لغت قهوه الان ایهامات زیادی داره در ذهن من[sootzadan] )
تاسف برانگیزه که تنبلی دیگران روی من در این پروسه ی سه ماهه اثر گذاشته به نحوی که صبح ها بلند نمیشم برم در و پنجره ای باز کنم بیداری آسمون رو ببینم و یه نفس عمیق و لذت از هوای صبحگاه ...

یک نیروی ماورایی _ تخیلی ... انگیزه... و شروعی دوباره به رنگ کردن اطراف توأم با آرامش...

Messiah
24th December 2014, 05:06 AM
سلام

در اين تاپيك تا چه حد اجازه نوشتن داريم ؟

"VICTOR"
24th December 2014, 09:16 AM
سلام

در اين تاپيك تا چه حد اجازه نوشتن داريم ؟

سلام
با اجازه از صاحب تاپیک....
هر اندازه تمایل دارید...
اینجا! گفتگو! آزاد!


_____________

این هم از تصمیم من و غافلگیر شدن صبحگاه...
صبح زود بیدار شدم، 5 دقیقه بعد پدرم تماس گرفتن. پاسخ دادم، گفتن اکنون جلوی در دانشگاه هستن... همراه سایر اعضای خانواده... [taajob2][labkhand]
اینجوریاست همی... همون نیروی ماورایی _ تخیلی که گفتم مثمرثمر بود [sootzadan][khanderiz]
امید که ادامه دهم...

pegah*_
24th December 2014, 11:32 AM
سلام به امید یه صبح خو ب قشنگ واسه همه ی بچهای خوب سایت
منم الان سر کارم
البته ساعت 6 بیدار شدم[cheshmak] صبح خیلی زود

م.محسن
24th December 2014, 03:00 PM
خدا کنه این هفته زودتر تموم بشه !!!
تا میاییم گرم کار بشیم تعطیل میشه!
تا میاییم از تعطیلی استفاده کنیم باید دوباره بریم سراغ کار!
بلاتکلیفی خیلی بدیه

تووت فرنگی
24th December 2014, 10:48 PM
مهم نیست..

تووت فرنگی
25th December 2014, 10:12 PM
مهم نیست..

معمار حانیه
25th December 2014, 10:30 PM
من. امروز رفتم سرخاک

واقعا آدم که میره سرخاک غم وقصه ومشکل و.. یادش میره. وفقط یاد این است دیر یا زود

توم کنار همین عزیزات میری اون دنیا. اونوقت توم تنهای تنهایی..

بچه ها من دوست دارم وقتی میمیرم. یکی هر روز بیاد سرخاکم.

فقط احساس کنم هستن. تنهام نگذارن..

سمیه نجفی
25th December 2014, 11:38 PM
اولین باره دارم خاطره مینویسم

اما تلخ
بهترین دوستم توی تنهاییهام همین سایت هستش

دارم بدترین روزامو میگذرونم کاش همش غصه درد وامتحان ودانشگاه بود کاش کاش کاش

درد شکستن وخرد شدن وله شدن نبود

حرف های نگفته تو دلم نبود

BaAaroOoN
25th December 2014, 11:41 PM
مدتیه قلبم جاشو با درخت بید عوض کرده ....... !!!

سمیه نجفی
25th December 2014, 11:47 PM
از ادما دلم شکست واسه همیشه


دلم میخواد دعا کنم اما نمیشه

حتی خدا جوابمو دیگه نمیده

خدا جونم یه کاری کن نگو نمیشه


بهم نگو گناه من واسه کی بوده

نگوکه اشتباه من واسه چی بوده

دوسش داشتم دوسش دارم قد نفسهام

بدون او نمی تونم من خیلی تنهام

من خیلی تنهام

setayesh shb
26th December 2014, 12:43 AM
ســـــــــــــــــلام به همه{shnjavan}
حالم خیلی خوبه
امتحان عالیsh_omomi44
ملاقات با یه دوست قدیمی[shaad]
آویزون شدن خونه ی عمه[sootzadan]بعد بگید عمه ها بدن[bamazegi]
و از همه مهم تر زدن حرفای دلم[khanderiz]مدت ها بود سر دلم مونده بود همچین شبیه غمباد شده بود
در کل همه چی خوبه در امن و آرامش[bamazegi]
راستی یکی از دوستان زحمت کشیدن به من امتیاز دادن ولی احتمالا چون پست برای من نمایش داده نمیشه ,نمایش داده نمیشه که چه کسی امتیاز داده
از دوستی که امتیاز دادن خیلی ممنونم[golrooz]خوشحال تر میشم اگر خودشونو بهم معرفی هم بکنن[nishkhand]

م.محسن
26th December 2014, 02:02 AM
ﻭ ﻧﺎﮔﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﻪ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ ﺷﺪﻧﺪ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ
ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ
ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ
.
.
.
ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ
ﻭ ﺣﺘﻤﺎ ﺁﻫﻨﮕﯽ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﯾﺎﺩ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﭘﺎﺷﺎﯾﯽ ﭘﺲ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﺍﯾﻦ
ﻫﻨﺮ ﻧﻤﺎﯾﯽ ﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩ ...

تووت فرنگی
26th December 2014, 01:05 PM
کتابی خواندم صفحاتش مهربانی و
امروز دلی را دیدم که نمی دانست بغض چیست ؟!
انسان مهمی بود




به مردم لبخند می فروخت ....

م.محسن
26th December 2014, 04:54 PM
سكوتم از رضايت نيست

دلم اهل شكايت نيست ...

"مهدی"
26th December 2014, 05:12 PM
ﻭ ﻧﺎﮔﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﻪ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ ﺷﺪﻧﺪ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ
ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ
ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ
.
.
.
ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ
ﻭ ﺣﺘﻤﺎ ﺁﻫﻨﮕﯽ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﯾﺎﺩ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﭘﺎﺷﺎﯾﯽ ﭘﺲ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﺍﯾﻦ
ﻫﻨﺮ ﻧﻤﺎﯾﯽ ﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩ ...

هنرمند واقعی روی زمین نیست.
زیر زمین در حال فکر کردن به اعتراضی جدید است.

parnian 80
26th December 2014, 06:34 PM
[nadidan][gerye]
وای خدا...
همه چی بد بد بد افتضاح[sokoot]

solinaz
27th December 2014, 11:08 PM
همه چی داغونه!
اینقدر عصبیـــــــــــــــــــــ ـــــــــم....
دیشب ساعت 12 شب خوابیدم،4 صبح بلند شدم دینی دوره کنم...8 صبح امتحان ترم دینی...
شماره ی صندلیم شد 307!تو راهرو،انتهای انتها....مراقب تو حلقم...دوربینا..هیس![nadidan]
اومدم خونه یکــــــــــــــــــم خواب![sootzadan]بلند شدم واسه ی امتحان فیزیک پس فردا بخونم...اما....اما....زمان زود میگذره[gerye]از اون موقع تا حالا هنوز کتابو تموم نکردم!
جزوه ی دبیرم مونده....مخم دیگه نمیکشه!دو تا فصله!فصل اخر اینقدر هول هولی درس دادن هیچی حالیم نیست....و....
به درک...به جهنم...دلم میخواد فیزیک اصلا بیفتم[bihes][nadidan]

ab.bb
28th December 2014, 12:42 AM
...
به درک...به جهنم...دلم میخواد فیزیک اصلا بیفتم[bihes][nadidan]
این جمله خیلی عالی بود.=))

معمار حانیه
28th December 2014, 03:24 AM
آخرین باری که رفت بوسم کرد ورفت

انگار میدونست حالا حالاها نمیخواد خواهرش ببینه. اره داداشم میگم.

دلم براش یک ذره شده..4 ماه داداش گلم ندیدم. انشا الله هرجا که هست موفق باشه.

داداشی اگر یک روزی اینجا این پیام دیدی بدون دلم واسه تو وانسیه یک ذره شده

Engineer Airospace
28th December 2014, 12:07 PM
ای دل همه را بیازمودیم و شدیم ........... کشتیم وفا،جفا درودیم و شدیم


فی الجمله چنانچه رفت بودیم و شدیم ................ بسیار بگفتیم و شنودیم و شدیم

reza-1369
28th December 2014, 01:12 PM
آخرین باری که رفت بوسم کرد ورفت

انگار میدونست حالا حالاها نمیخواد خواهرش ببینه. اره داداشم میگم.

دلم براش یک ذره شده..4 ماه داداش گلم ندیدم. انشا الله هرجا که هست موفق باشه.

داداشی اگر یک روزی اینجا این پیام دیدی بدون دلم واسه تو وانسیه یک ذره شده

منم تا حالا ندیدمشون[narahatish][narahatish][narahatish][narahatish]
از اول زندگیم تا الان
آرزوی فقط یه ثانیه قدم زدن[gerye][gerye]
منظورم آبجی

solinaz
29th December 2014, 10:53 AM
این جمله خیلی عالی بود.=))


[bihes][bihes][bihes][bihes]
افتضاح دادم...[gerye][gerye]فرمولا رو که قاطی کرده بودن هیـــــــــــــــــــــچ.. .جوابام قلمبه سلمبه در میومد!!!!
مهم اینه که دادمش و خلاص شدم[bihes]الان خیالم راحته چون میدونم بقیم بد دادن...[nishkhand]هرکی از جلسه میومد بیرون:گنـــــــــــــــــ ـــــد زدم![sootzadan]
فقط حوصله ی یه چیزیو ندارم...اینکه بابام تا چند ساعت دیگه میاد خونه..احتمالا هنوز از در وارد نشده میپرسه چیکار کردی؟!
منم اعصاب ندارم توضیح بدم اینم هی ادامه بده...خودمو از رو یه جایی پرت میکنم پایین یا نه الان برم بخوابم بهتره.......!!دشب تو خونه هیچ کس جرات حرف زدن باهامو نداشت...عاااالی بود!گودزیلا بودن خودمو ثابت کردم[nishkhand]

سونای
29th December 2014, 11:27 AM
امروز بازم کویر بارون گرفت...تا چشم کار میکرد ابرای بغض گرفته...یه باد مهربون و خنکی در ِگوش همه چیز و همه کس پچ پچی میکرد...میدونستم رحمتی توو راهه.... تمام راه صورتمو بالا گرفتم[shaad] بعد اروم اروم دونه دونه قطره های بارون چکیدن... خاک قدم به قدم تر شد .......و عطری بلند شد .....
چشمام شفا گرفتsh_dokhtar15 [shaad][golrooz]

MANE1371
29th December 2014, 11:31 AM
[bihes][bihes][bihes][bihes]
افتضاح دادم...[gerye][gerye]فرمولا رو که قاطی کرده بودن هیـــــــــــــــــــــچ.. .جوابام قلمبه سلمبه در میومد!!!!
مهم اینه که دادمش و خلاص شدم[bihes]الان خیالم راحته چون میدونم بقیم بد دادن...[nishkhand]هرکی از جلسه میومد بیرون:گنـــــــــــــــــ ـــــد زدم![sootzadan]
فقط حوصله ی یه چیزیو ندارم...اینکه بابام تا چند ساعت دیگه میاد خونه..احتمالا هنوز از در وارد نشده میپرسه چیکار کردی؟!
منم اعصاب ندارم توضیح بدم اینم هی ادامه بده...خودمو از رو یه جایی پرت میکنم پایین یا نه الان برم بخوابم بهتره.......!!دشب تو خونه هیچ کس جرات حرف زدن باهامو نداشت...عاااالی بود!گودزیلا بودن خودمو ثابت کردم[nishkhand]

منم برا یدونه امتحانام همین طور شد!شیمی2
به بچه ها میگفتم چطور بود گفتند مگه بوش نمیاد.[sootzadan]
اون وقت از یکی از بچه ها پرسیدم امتحان چطور بود گفت:وای نگو خرااااااااااب نگو......افتادیم.بعد گذشتو نتایجو که گفتن همین شده بود 19.5 .[taajob][taajob]{shnjavan}{shnjavan}
زیاد به این حرفا حسابی نیس!

setayesh shb
29th December 2014, 10:56 PM
روز خیلییییییییییییییی خسته کننده ای بود
صبح دانشگاه بودم ساعت 12 رسیدم خونه و مجبور شدم ساعت 1 دوباره راه بیفتم سمت دانشگاه اونم همش به خاطر تحویل یه سی دی مسخره و از همه بد تر من که میخواستم کلاس عصرمو بپیچونم مجبور شدم بمونم[naomidi]
رفتم سی دی رو تحویل استاد دادم به ساعتم نگاه کردم دیدم 2 ساعت مونده به شروع کلاسم[negaran]حوصلمم سر رفته بود تنها هم بودم[narahat]با خودم گفتم میرم یه دوری اطراف دانشکده میزنم.چشمتون روز بد نبینه من این خیابون دانشگاه رو تا تهش رفتم دیدم رسیدم به ایستگاه شهید حقانی اصلا انقدر خسته بودم که اسم خیابونا رو هم نگاه نمیکردم همینطور صاف میرفتم[nishkhand]یهو دیدم وسط اتوبان در اومدم[taajob][nadidan]حتی نمیدونستم کدوم اوتوبانم[nadidan]از کسی هم نمیخواستم بپرسم[sootzadan]فکر کردم همین راهی که اومدمو برگردم ولی دیدم خیلی زیاد اومدم من باید دنبال یه راه کوتاه تر باشم[tafakor]حالا مدیونید فکر کنید ترسیده بودم که گم شده باشما[sootzadan]نه اصلاااااااااااااا[nishkhand]نزدیک دانشگاه یه ساختمون خیلی بلند دارن میسازن نمیدونم چرا ولی انگاری خدایی بود[nadidan]از اتوبان معلوم بود ساختمونه
اتوبانو صاف گرفتم اومدم پایین که برم سمت ساختمون[nishkhand]داشتم سکته میکردم[esteress]یه یه ربع راه اومدم دیدم وارد خیابون میرداماد شدم خیالم راحت شد[khastegi]رفتم داشنگاه دیدم 1 ساعت مونده به کلاسم رفتم نمازخونه خوابیدم نیم ساعت[nishkhand]بعد رفتم سر کلاس فقط خمیازه میکشیدم|-)
استادم اومد یه مشت چرت و پرت فیزیک نوشتو رفت باور کنید خودشم نمیفهمید چی مینویسه[nishkhand]قشنگ از رو جزوه مینوشت ما هم دور از جونتون عین بز نگاش میکردیم[nishkhand]آخر کلاس گفت خب خسته نباشید آخرین سوال دیگه....یهو یکی گفت آخیییییییییییییییییییش[nishkhand]
استاد گفت آخیش رو نشونت میدم[sootzadan]گفت شما ها نمیفهمید دارم سوالای امتحانو میگم بهتون[nishkhand]منم همین طور تو صورتش نگاه کردم گفتم استاد فهمیدن این سوالا پیشکش انقدر سختن که نمیشه حتی حفظشون کرد[khande]کل کلاس رو هوا بود تقریبا[sootzadan]فقط چون با دخترا خوبه نگفت نشونت میدم سوال سختو[nishkhand]
خیلی روز خسته کننده ای بود خدایی الان جنازه ام تازه رسیدم خونه ولی نمیخوابم[nishkhand]
با مامانم قرار گذاشتیم دو تایی فیلم ببینیم[sootzadan][entezar2][alaghemand]

"مهدی"
29th December 2014, 11:01 PM
سعی کردند ما را دفن کنند غافل از آنکه ما بذر بودیم

تووت فرنگی
30th December 2014, 10:24 PM
مهم نیست..

setayesh shb
31st December 2014, 12:42 AM
عادت می کنم:
به داشتن چیزی و سپس نداشتنش
به بودن کسی و سپس نبودنش
تنها عادت میکنم...اما فراموش نه!!!sh_dokhtar3

1=1+1
31st December 2014, 08:48 AM
اصن نیدونم چرا چن وقته خاطره تراوش نمیکنم خخخ

elham78
31st December 2014, 01:59 PM
خیلی دلم میخواد بنویسم ولی حوصلم نمیشه متاسفانه

homeyra
31st December 2014, 07:24 PM
دلشوره
اضطراب
خنده های از ته دل
انگیزه
بی خیالی
حالت تهوع
توهم
سرگیجه
سردرگمی
مجموع حس های من در این ایام هستند...بهتون سلام میکنند این عزیزان

optici
31st December 2014, 08:51 PM
چقدر سخته یه درد بزرگو بفهمی اما نتونی به هیچکس بگی
چقدر سخته یه حسی به کسی داشته باشی اما مجبور باشی تا آخر عمرت کسی نفهمه
چقدر سخته یه شونه واسه حرفات و قصه هات نداشته باشی
چقدر سخته هیچکس دردت رو نفهمه و خودت تنهایی باید تا آخرش بری

تووت فرنگی
31st December 2014, 10:13 PM
اندک مردمانی! طوری زیست می کنند که گویی پایانی نیست ...

میترا پوررحیم
1st January 2015, 12:35 AM
امروز یه خاطره تو دفتر خاطرات مینویسم تا بمونه شاید برای خودم بیشترین انگیزه بشه.خواهری که خیلی وقت بود منتظرش بودم امد با افتخار برگشت وقتی پایان نامش را با اون قطرش به بابام تقدیم کرد چه حس قشنگی بود وقتی در 5 امین صفحش تشکر از پدر و مادر با زبانی که برایشان اشنا نبود.حس خوبی است ولی

pedram91
1st January 2015, 05:36 PM
امروز بعد از یک هفته سربازی به خونه برگشتم و به اینترنت دسترسی پیدا کردم [shaad]

homeyra
1st January 2015, 08:30 PM
پیرزنه که حداقل هشتاد سال داشت تو مترو کنار من نشسته،یه عالم باهام حرف زد و منم مخ درد گرفتم و داشتم از سردرد توی فضا سیر میکردم...
حالا ایناش به کنار ،برگشته به من میگه یادش به خیر بیست سال پیش که بیست سالم بود...:-o[nishkhand]

leila.s
1st January 2015, 09:24 PM
chera to zogesh zadi khob?

bahash harf mizadi dige[khande]

leila.s
1st January 2015, 09:25 PM
tabrik migam vagan[tashvigh]

911417008
1st January 2015, 10:27 PM
آآآآآآآآآآآآآآههههههههههه هههه
کمر شکست
وای
نیاز به اورتوپت دارم
کمکککککککککک{shnjavan}smilee_new1 (11)

تووت فرنگی
1st January 2015, 10:36 PM
از همان هایی که ستاره ها را درشت می کند
بگذاری لب طاقچه چشمانت
بروی کویر
ستاره ها را ببینی ...

دست درازی کنی
ستاره ای کف دستانت ذوب شد
قلبت فریاد بزند ...


چقدر می خواهم بروم
کویر
میان آسمان و زمین کسی بجای من
زندگی کند
و بعد
سبک شوم
برگردم

...

تووت فرنگی
1st January 2015, 11:30 PM
باور کن زمین خیری نیست.نیا!

"مهدی"
2nd January 2015, 01:38 AM
باور کن زمین خیری نیست.نیا!
دروغ میگه. بیا[shaad]

optici
2nd January 2015, 02:06 AM
پیرزنه که حداقل هشتاد سال داشت تو مترو کنار من نشسته،یه عالم باهام حرف زد و منم مخ درد گرفتم و داشتم از سردرد توی فضا سیر میکردم...
حالا ایناش به کنار ،برگشته به من میگه یادش به خیر بیست سال پیش که بیست سالم بود...:-o[nishkhand]
خودمون هم در سن 80سالگی همین جوری میشم تازه شاید بگیم 10ال پیش که 20ساله بودم [nishkhand][nishkhand][nishkhand][nishkhand]

- - - به روز رسانی شده - - -


پیرزنه که حداقل هشتاد سال داشت تو مترو کنار من نشسته،یه عالم باهام حرف زد و منم مخ درد گرفتم و داشتم از سردرد توی فضا سیر میکردم...
حالا ایناش به کنار ،برگشته به من میگه یادش به خیر بیست سال پیش که بیست سالم بود...:-o[nishkhand]
خودمون هم در سن 80سالگی همین جوری میشم تازه شاید بگیم 10ال پیش که 20ساله بودم [nishkhand][nishkhand][nishkhand][nishkhand]

- - - به روز رسانی شده - - -


پیرزنه که حداقل هشتاد سال داشت تو مترو کنار من نشسته،یه عالم باهام حرف زد و منم مخ درد گرفتم و داشتم از سردرد توی فضا سیر میکردم...
حالا ایناش به کنار ،برگشته به من میگه یادش به خیر بیست سال پیش که بیست سالم بود...:-o[nishkhand]
خودمون هم در سن 80سالگی همین جوری میشم تازه شاید بگیم 10ال پیش که 20ساله بودم [nishkhand][nishkhand][nishkhand][nishkhand]

setayesh shb
2nd January 2015, 02:57 PM
منو ارزشیابی استادام همین الان یهویی[sootzadan][nishkhand]
من:[shademan]
استادا:[dooa]

م.محسن
2nd January 2015, 03:23 PM
منو ارزشیابی استادام همین الان یهویی[sootzadan][nishkhand]
من:[shademan]
استادا:[dooa]


چنين است رسم سراي درشت

گهي پشت به زين و گهي زين به پشت [nishkhand]

"VICTOR"
2nd January 2015, 06:29 PM
سلام
برادرم ، احمدرضا ، کلاس دوم ابتدایی هست ، می دونید اغلب ...
امروز صبح خیلی زود (4:00) بیدار شد ، خیلی ناراحت که وااااااای مشقامو ننوشتم ، خـــــــــــــــــیلی مشق دارم ... چیکار کنم ، وقت ندارم ، دیرم میشه ... sh_omomi48
هیچ وقت اینجوری ندیده بودمش ...sh_omomi112
یک هفته هست مشق ننوشته [sootzadan] به خودم رفته (که از یک طرف خوبه و از یک طرف نامطلوب) [nishkhand] من از اول دبیرستان تا به الآن فقط سه الی چهار جزوه نوشتم و لا غیر [sootzadan]
صبح ګفتیم که امروز جمعه هست بخواب هنوز ، امروز می نویسی و خلاصه راضی شد ...
همیشه هم به طور خیلی حرفه ای لحظه ی انجام تکالیف یا پاش یا دندونش یا سرش یا دستش یا انګشتش درد میګیره [taajob2][khande]
حالا امروز هر چی بهش میګیم تکالیفت رو انجام بده ، یا بازی می کنه یا برنامه نګاه می کنه یا راجع به مسائل مختلف صحبت می کنه ...
الان با کلی یادآوریِ امروز صبح یکی از تکالیفش رو انجام داده ، که البته اولین مرتبه هست من انشا نویسیش رو می بینم ...
اینم از انشاش : (بهم ګفت تصویر هم بذارم که کارتونی پیدا نکردم[khejalat])


http://sanekooh.ir/wp-content/uploads/2008/10/r50.jpg

یکی بود یکی نبود ...
غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود ...
خاله پیرزن یک روز که داشت نان های خوش مزه اش را می پخت ، یکی از آن نان ها در تنور افتاد ...
مورچه خاله پیرزن را دید و ګفت : «خاله به تنور ، مورچه اشک ریزان»
ګنجشک که این را شنید ، رفت بالای شاخه ی یکی از درخت ها ...
درخت ګفت : ګنجشک چرا پر ریزان ؟
ګنجشک ګفت : «خاله به تنور ، مورچه اشک ریزان ، ګنجشک پر ریزان»
درخت که آن را شنید ، برګ هایش ریخت ...
مرد ماست فروش آمد و ګفت : درخت چرا برګ ریزان؟
درخت ګفت : «خاله به تنور ، مورچه اشک ریزان ، ګنجشک پر ریزان ، درخت برګ ریزان»
مرد ماست فروش ماست ها را روی سرش ریخت ...
خاله پیرزن دیګر نان ها را پخت و به مرد ماست فروش ګفت : ماست ها را از روی سرت پاک کن ...
مرد خوشحال شد ...

***

[bihes][sargije][khande] حرفی ندارم [sootzadan]

The one
2nd January 2015, 07:39 PM
من امروز تونستم علاوه بر اینکه به یک نفر کمک کنم درسشو یاد بگیره به یک دوست صمیمی کمک کردم تا حرف دلشو به کسی که دوستش داره بزنه.[labkhand][labkhand]

"VICTOR"
2nd January 2015, 11:52 PM
سلام
برادرم ، احمدرضا ، کلاس دوم ابتدایی هست ، می دونید اغلب ...
امروز صبح خیلی زود (4:00) بیدار شد ، خیلی ناراحت که وااااااای مشقامو ننوشتم ، خـــــــــــــــــیلی مشق دارم ... چیکار کنم ، وقت ندارم ، دیرم میشه ... sh_omomi48
هیچ وقت اینجوری ندیده بودمش ...sh_omomi112
یک هفته هست مشق ننوشته [sootzadan] به خودم رفته (که از یک طرف خوبه و از یک طرف نامطلوب) [nishkhand] من از اول دبیرستان تا به الآن فقط سه الی چهار جزوه نوشتم و لا غیر [sootzadan]
صبح ګفتیم که امروز جمعه هست بخواب هنوز ، امروز می نویسی و خلاصه راضی شد ...
همیشه هم به طور خیلی حرفه ای لحظه ی انجام تکالیف یا پاش یا دندونش یا سرش یا دستش یا انګشتش درد میګیره [taajob2][khande]
حالا امروز هر چی بهش میګیم تکالیفت رو انجام بده ، یا بازی می کنه یا برنامه نګاه می کنه یا راجع به مسائل مختلف صحبت می کنه ...
الان با کلی یادآوریِ امروز صبح یکی از تکالیفش رو انجام داده ، که البته اولین مرتبه هست من انشا نویسیش رو می بینم ...
اینم از انشاش : (بهم ګفت تصویر هم بذارم که کارتونی پیدا نکردم[khejalat])


http://sanekooh.ir/wp-content/uploads/2008/10/r50.jpg

یکی بود یکی نبود ...
غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود ...
خاله پیرزن یک روز که داشت نان های خوش مزه اش را می پخت ، یکی از آن نان ها در تنور افتاد ...
مورچه خاله پیرزن را دید و ګفت : «خاله به تنور ، مورچه اشک ریزان»
ګنجشک که این را شنید ، رفت بالای شاخه ی یکی از درخت ها ...
درخت ګفت : ګنجشک چرا پر ریزان ؟
ګنجشک ګفت : «خاله به تنور ، مورچه اشک ریزان ، ګنجشک پر ریزان»
درخت که آن را شنید ، برګ هایش ریخت ...
مرد ماست فروش آمد و ګفت : درخت چرا برګ ریزان؟
درخت ګفت : «خاله به تنور ، مورچه اشک ریزان ، ګنجشک پر ریزان ، درخت برګ ریزان»
مرد ماست فروش ماست ها را روی سرش ریخت ...
خاله پیرزن دیګر نان ها را پخت و به مرد ماست فروش ګفت : ماست ها را از روی سرت پاک کن ...
مرد خوشحال شد ...

***

[bihes][sargije][khande] حرفی ندارم [sootzadan]

آهان...
مفهوم داستان رو برام توضیح داد برادرم، و گفت اینجا هم برای واضح شدن برای شما بنویسم [khanderiz]

ایشون میگن: خاله پیرزن وقتی یکی از نون هاش به داخل تنور میفته، خم میشه تا نون رو برداره و مورچه که این صحنه رو میبینه فکر می کنه، خود خاله پیرزن به داخل تنور افتاده و به گوش بقیه میرسه تا اینکه آقای ماست فروش هم متوجه این خبر میشه... برای همین ناراحت میشه و از روی ناراحتی ماست ها رو میریزه روی سر خودش...
و بعد که خاله پیرزن نون ها رو می پزه و میره سمت آقای ماست فروش، آقای ماست فروش خاله پیرزن رو میبینه و از سالم و زنده بودنش خوشحال میشه...

جریان اینطوری بود... بعله [nishkhand]

تووت فرنگی
3rd January 2015, 07:18 PM
مهم نیست..

"مهدی"
3rd January 2015, 07:32 PM
چطور میشه به چیزی رسید که توهمه؟
پ.ن:آرامش

تووت فرنگی
3rd January 2015, 07:34 PM
احمقانه است
خنده حتی ...

اما این روزها قدری آشوبم که برای مقداری بیشتر شدنِ کوتاهیِ موهایم گریه کردم ...

دیروز چنین بودم...


http://s5.picofile.com/file/8161283892/1452258_225403777630802_787171571_n.jpg

Spring_Girl
3rd January 2015, 08:03 PM
....

solinaz
4th January 2015, 11:05 AM
دیروز خیلی روز سختی بود
بعد از دادن امتحان زیست باید سریع میومدیم خونه ادبیات میخوندیم.......امتحان زیستمونم سخت بود!
امروز امتحان ادبیات داشتیم!
فقط ما سوما....صبج که وارد مدرسه شدم خیلی خلوت بود...ما بدبختای مدرسه هستیم که امتحانامون پشت سر هم افتاده![nadidan]
کمــــــــــــــــــــــب ود خواب.....همه چشمامون قـــــــــــــــــــــــر مز....بی حال و....اصلا بچه ها مون مثل قبل نبودن....مظلوم و اروم یه گوشه ی سالن افتاده بودن....[khande]قیافه ها خیلی خنده دار بود!دیگه مدیر وقتی مارو دید دلش سوخت...امتحان زیانمون که این مدلی پشت سر هم بود افتاد اخرین امتحان...[shaad]
دیشب دلم میخواست دیگه ترک تحصیل کنم....کلا نرم امتحان بدم چون هیچی بلد نبودم از ادبیات![nadidan]تا ساعت 10 شب داشتم میخوندم ولی هیچی یادم نمیومد!سمیرا را که تا ساعت 8 شب خوابیده بود بعد از خوردن کلـــــــــــــــــــــــ ـی قهوه و....تونسته بود خودشو بیدار نگه داره....[sootzadan]برای همین وقتی ساعت 10 شب بهش زنگ زدم و اینو شنیدیم یکم به خودم امیدوار شدم....ارامش گرفتم!از استرسمم کم شد[sootzadan]
قرار گذاشتم ساعت 3 شب بلند شم برای دوره....به سختــــــــــــــــــــــ ــــــی تونستم خودمو از رو تختواب بلند کنم....با اینکه ساعت 12 خوابیدم!
با این وجود امتحانو خوب دادم...یکی از شعر حفظیارو که دیشب سرش کلی گریه کردم تقلب نوشتم...اینقدر بلند بالا و کلمات قلبمه و..داشت حفظش نمیشدم...اشکم در اومد [nishkhand]و امـــــــــــــــــــروز شانس اوردم یه مراقبی افتاد برامون که ساکن نبود....گه گاهی حرکتی انجام میداد...یه تکونی به خودش میداد..صاف تو حلق من نبود....منم از فرصت استفاده میکردم تا این روشو بر نمیگردوند تقلبو در میوردم[sootzadan]دستام میلرزید!
در کـــــــــــــــــــل روزای خیلی گندی رو دارم میگذرونم![bihes]

masoume.a.92
4th January 2015, 07:26 PM
دیروز خیلی روز سختی بود
بعد از دادن امتحان زیست باید سریع میومدیم خونه ادبیات میخوندیم.......امتحان زیستمونم سخت بود!
امروز امتحان ادبیات داشتیم!
فقط ما سوما....صبج که وارد مدرسه شدم خیلی خلوت بود...ما بدبختای مدرسه هستیم که امتحانامون پشت سر هم افتاده![nadidan]
کمــــــــــــــــــــــب ود خواب.....همه چشمامون قـــــــــــــــــــــــر مز....بی حال و....اصلا بچه ها مون مثل قبل نبودن....مظلوم و اروم یه گوشه ی سالن افتاده بودن....[khande]قیافه ها خیلی خنده دار بود!دیگه مدیر وقتی مارو دید دلش سوخت...امتحان زیانمون که این مدلی پشت سر هم بود افتاد اخرین امتحان...[shaad]
دیشب دلم میخواست دیگه ترک تحصیل کنم....کلا نرم امتحان بدم چون هیچی بلد نبودم از ادبیات![nadidan]تا ساعت 10 شب داشتم میخوندم ولی هیچی یادم نمیومد!سمیرا را که تا ساعت 8 شب خوابیده بود بعد از خوردن کلـــــــــــــــــــــــ ـی قهوه و....تونسته بود خودشو بیدار نگه داره....[sootzadan]برای همین وقتی ساعت 10 شب بهش زنگ زدم و اینو شنیدیم یکم به خودم امیدوار شدم....ارامش گرفتم!از استرسمم کم شد[sootzadan]
قرار گذاشتم ساعت 3 شب بلند شم برای دوره....به سختــــــــــــــــــــــ ــــــی تونستم خودمو از رو تختواب بلند کنم....با اینکه ساعت 12 خوابیدم!
با این وجود امتحانو خوب دادم...یکی از شعر حفظیارو که دیشب سرش کلی گریه کردم تقلب نوشتم...اینقدر بلند بالا و کلمات قلبمه و..داشت حفظش نمیشدم...اشکم در اومد [nishkhand]و امـــــــــــــــــــروز شانس اوردم یه مراقبی افتاد برامون که ساکن نبود....گه گاهی حرکتی انجام میداد...یه تکونی به خودش میداد..صاف تو حلق من نبود....منم از فرصت استفاده میکردم تا این روشو بر نمیگردوند تقلبو در میوردم[sootzadan]دستام میلرزید!
در کـــــــــــــــــــل روزای خیلی گندی رو دارم میگذرونم![bihes]


شعر حفظیا تنها چیزایی بودن که با اطمینان از اینکه میدونستی تو امتحان میاد میشد تقلب نوشتش... [sootzadan]
جاشم مثلا کاغذه رو میشد گذاشت توی جا مدادی... [sootzadan]
[nishkhand][nishkhand][nishkhand]

solinaz
4th January 2015, 07:44 PM
شعر حفظیا تنها چیزایی بودن که با اطمینان از اینکه میدونستی تو امتحان میاد میشد تقلب نوشتش... [sootzadan]
جاشم مثلا کاغذه رو میشد گذاشت توی جا مدادی... [sootzadan]
[nishkhand][nishkhand][nishkhand]

به ما اصلا اجازه نمیدن جامدادی ببریم....
من پالتومو گذاشته بودم رو پام و اونم زیرش[sootzadan]تا برگه رو دادن....رفتم صفحه اخر اول شعرو را نوشتم....مراقبه قیافش اینجوری شد:[bihes][bihosele]
من:[sootzadan]
تازشـــــــــــــــــــــ م....دوربین صاف بالا سرمه...آی مدیر تو دفترش چقدر میخنده منو نگاه میکنه[nishkhand]

setayesh shb
4th January 2015, 08:42 PM
شعر حفظیا تنها چیزایی بودن که با اطمینان از اینکه میدونستی تو امتحان میاد میشد تقلب نوشتش... [sootzadan]
جاشم مثلا کاغذه رو میشد گذاشت توی جا مدادی... [sootzadan]
[nishkhand][nishkhand][nishkhand]


به ما اصلا اجازه نمیدن جامدادی ببریم....
من پالتومو گذاشته بودم رو پام و اونم زیرش[sootzadan]تا برگه رو دادن....رفتم صفحه اخر اول شعرو را نوشتم....مراقبه قیافش اینجوری شد:[bihosele]
من:[sootzadan]
تازشـــــــــــــــــــــ م....دوربین صاف بالا سرمه...آی مدیر تو دفترش چقدر میخنده منو نگاه میکنه[nishkhand]
ولی ما روش های جالبی داشتیم[nishkhand]یکی رو پاش مینوشت[sootzadan]یکی رو خط کش مینوشت[sootzadan]الانم جدیدا مد شده با این خود کار نامرئی ها مینویسن[nishkhand]ولی من هیچکدومو امتحان نکردم [sootzadan]چووووووووووووووووووووون[fardemohem]مجبور بودن بچه ها بهم برسونن[khande]

.................................................. .................................................. ...........
[B]حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!
خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم!!!

solinaz
4th January 2015, 11:02 PM
ولی ما روش های جالبی داشتیم[nishkhand]یکی رو پاش مینوشت[sootzadan]یکی رو خط کش مینوشت[sootzadan]الانم جدیدا مد شده با این خود کار نامرئی ها مینویسن[nishkhand]ولی من هیچکدومو امتحان نکردم [sootzadan]چووووووووووووووووووووون[fardemohem]مجبور بودن بچه ها بهم برسونن[khande]

.................................................. .................................................. ...........
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!
خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم!!!







توع؟توع؟به توع؟برو خرخون![nishkhand]اون جملتم برای من نوشتی!http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/4.gif
اتفاقا منم خواستم از این کارا بکنم....ولی روز اول که امتحان دینی داشتیم و هنوز معلوم نبود جامون کجا میفته...!
صبحش خواستم تقلب بنویسم رو پام....بعد با خودم گفتم نکنـــــــــــــــــــه بیفتم تو راهرو!!!!واسه ی همین نوشتم رو دستم!
و همونم شد..دقیقا افتاادم تو راهرو....به هرچی چیز بده فکر میکنم پیش میاد!اخرشم نتونستم استینمو بزنم بالا بهره ببرم از تقلبا....روز اول مراقب اصلــــــــــــــــــــــ ــــا از جلوی من تکون نخورد![bihes]
همیشه همین وضع بوده...سال اول و دوم که افتادم ردیف وسط نیمکت جلو(تو حلق مراقب)...با اینکه فامیلیم اون اخراس ولی اینا بجای اینکه شماره صندلیارو از جلو برن به عقب،از عقب میان به جلو[sootzadan]واسه ی همین همیـــــــــــــــــــــش ه از جایی که فوق العاده بـــــــــــــــــــــدم میاد میندازنم![nadidan]

تووت فرنگی
4th January 2015, 11:08 PM
مهم نیست..

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد