توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
صفحه ها :
1
2
[
3]
4
5
6
7
8
9
10
11
12
Sa.n
19th August 2013, 10:42 PM
آییییییییی برادر حرف دل منو داری میزنی[soal][nishkhand]
من ترسیدم بگم دوباره بقیه شروع کنن برن رو اعصاب من[nishkhand]
ااا؟ سولیناز ؟
شما دیگه چرا ؟
اینجا چرا همه ناراحتن ؟
یکم شاد باشید تورو خدا
البته از حق نگذریم امروز روز یکم ناشادی بود [nishkhand]
اما شما بیاید شادش کنید
اینقدر ناراحت نباششششششششششششششیییییییی ید
ریپورتر
19th August 2013, 10:44 PM
داداشی ، ما که هر موقع ناراحت بودیم شما رو میدیدیم انرژی میگرفتیم
شما که همیشه الگو روحیه و امید بودید
حیف نیست اینطوری میگید ؟
شاید زندگی سخت باشه ، اما شیرینی هم داره ، اگر سختی های زندگی نباشه که ما شیرینیاش رو حس نمیکنیم
همیشه میگن به دنیا بخنیدید تا دنیا هم به روی شما بخنده
اگر بیایم با دنیا دست به یغه بشیم که بد تر میشه
اینجوری نا امید نباشید که نا امیدی غیر از تلف کردن عمر ، هیچ چیز دیگه ای رو با خودش نداره [shaad][golrooz]
مشکل همینه.خندیدم بهش جفتک زد اخم کردیم جفتک زد سینه زده جفتک زد کلا این با من مشکل داره .نمیدونم والا خیلی خیلی خستم از این روزا.انشالله که معجزه ای بشه
Capitan Totti
19th August 2013, 10:45 PM
ااا؟ سولیناز ؟
شما دیگه چرا ؟
اینجا چرا همه ناراحتن ؟
یکم شاد باشید تورو خدا
البته از حق نگذریم امروز روز یکم ناشادی بود [nishkhand]
اما شما بیاید شادش کنید
اینقدر ناراحت نباششششششششششششششیییییییی ید
آبجی دردت تو سر شاه عربستان سعودی[khande][golrooz]!!
آخه به چی دل خوش کنیم و شاد باشیم
هیییییییییی
ریپورتر
19th August 2013, 10:45 PM
آییییییییی برادر حرف دل منو داری میزنی[soal][nishkhand]
من ترسیدم بگم دوباره بقیه شروع کنن برن رو اعصاب من[nishkhand]
اخی ابجی هم سیستم من شده البته خدا نکنه عین من شده باشه
Sa.n
19th August 2013, 10:46 PM
مشکل همینه.خندیدم بهش جفتک زد اخم کردیم جفتک زد سینه زده جفتک زد کلا این با من مشکل داره .نمیدونم والا خیلی خیلی خستم از این روزا.انشالله که معجزه ای بشه
خب شما قهقه بزنید
بعد از یک مدت خودش شرمنده میشه
حالا شرمنده هم نشد مهم نیست
مهم اینه که خودتون شاد می مونید ، روحیتون رو از دست ندید
دنیا ارزش نداره به خدا این همه غصه بخورید
همه ما چشم روی هم بذاریم پیر شدیم رفته
دیگه غصه خوردن نداره
شما بخندید تا دنیا شرمنده بشه ، اونم باهاتون می خنده
با ناراحتی فقط روحیه خودتون خراب میشه
Sa.n
19th August 2013, 10:48 PM
آبجی دردت تو سر شاه عربستان سعودی[khande][golrooz]!!
آخه به چی دل خوش کنیم و شاد باشیم
هیییییییییی
ما اگر بخوایم شاد باشیم 1001 دلیل داریم
ببینید اگر دنیا به شما 1000 تا دلیل برای گریه کردن نشون داد
شما 1 دلیل برای خندیدن پیدا کنید
آدم خودش باید به فکر خودش باشه وگرنه هیچ کس توی این دنیا به فکر آدم نیست
پس خودمون باید عامل شاد بودن خودمون باشیم
Outta_Breathe1020
20th August 2013, 02:22 PM
دنیامون بدجوری کثیفه...
بدجوری ساده بودم...
بدجوری فکر میکردم همه چیز همون جوریه که تو فکر من هست...
تو خودم غرق بودم...
هی چیزای مختلف میدیدم و میگفتم نه... اینجوریام نیست...
نمیتونه اینجوریا باشه...
اینقد بد؟؟؟ اینقد کثیف؟؟ اینقد نامردانه؟؟؟
چرا من باورم نمیشد که واقعا همینه......
چرا اینقد خوش بینانه باید به همه نگاه کنم...
چرا دلم بسوزه....؟؟
parichehr
20th August 2013, 03:30 PM
همه در جستجوی محبتیم کدام رمق از حقیقتیم
آسمان را با مهر خورشید سازند بی کران و پر امید
دل،اشک ریزان در شب تنهایی کوچه به کوچه با پرواز تا رهایی
نامه نوشتم به روزگار جواب داد صبور باش در این روز ماندگار
شاید قصه همین جا تمام شود قایق تو به آب روانه شود
شور عشقم مرا می خواند سوی آزادی مرا می راند
من دلتنگی عشق فدایت می دهم من پرنده عشق را به آسمان پر می دهم
....
parnian 80
20th August 2013, 03:38 PM
ای بابا ابجی کاش نا امیدی بود فقط کار من از این حرفا گذشته.یعنی تو روحت دنیا
عه!چی شده داداش ریپورتر اینطوری شده؟شما که همیشه به خود ما روحیه میدادین!
رضوس
20th August 2013, 03:46 PM
چندوقتی بود میومدم که خاطره بنویسم ولی دست و دلم به نوشتن نمیرفت
میومدم میدیدم بچه ها شادن هیچی نمیگفتم و میرفتم
ولی واقعا الان خسته شدم
خسته از این زندگی
دارم خودمو نگه میدارم ولی نمیتونم
وایسادم خم نشدم
ولی خیلی بد مصب داره زور میزنه خمم کنه
بد جور زیر فشارم
بد جور خستم از این زندگی پوچ
خستم از دنیای بی امید
وقتی بی هدف باشم انگار مردم
مرگ تدریجی سعید[khande]
کلا آدمم نمیشم تو اوج بد حالی باید مسخره بازی در بیارم[nishkhand]
Capitan Totti
20th August 2013, 03:51 PM
دیشب ساعت 3شب بود که پسر عمه ام زنگ زد و گفت بیا درو باز کن! امتحانا تموم شد!!
آروم رفتم آوردمش! تا 6صبح حرفیدیم
آخرین خاطره امون موقع انتخابات بود من و اون رفتیم و رای دادیم
فرداش انقد استرس داشتیم که این س.ج و سایرین از روحانی جلو نیوفتن که دیوانه میشدیم
اون آخر سر که نتایج رسما اعلام شد!! داشتیم دیوونه میشدیم
خلاصه دیشب از خاطرات بسیار گفتیم
الان دارم اون استرس روز پس از انتخابات رو دوباره تحمل میکنم!! سخته!
M@hdi42
20th August 2013, 03:51 PM
فقط میتونم بگم خیلی خستم حالم از زندگی بهم میخوره کاش زودتر زندگی تموم بشه.
سلام حاجی من راه حل برات دارم خوف خوفه
میخوای راحت شی؟ مدرسان شریف
میخوای بمیری ؟ مدرسان شریف
میخوای شهید شی؟ مدرسان شریف
میخوای ادم بکشی؟ مدرسان شریف
تمام زندگی با مدرسان شریف
Majid_GC
20th August 2013, 04:39 PM
چندوقتی بود میومدم که خاطره بنویسم ولی دست و دلم به نوشتن نمیرفت
میومدم میدیدم بچه ها شادن هیچی نمیگفتم و میرفتم
ولی واقعا الان خسته شدم
خسته از این زندگی
دارم خودمو نگه میدارم ولی نمیتونم
وایسادم خم نشدم
ولی خیلی بد مصب داره زور میزنه خمم کنه
بد جور زیر فشارم
بد جور خستم از این زندگی پوچ
خستم از دنیای بی امید
وقتی بی هدف باشم انگار مردم
مرگ تدریجی سعید[khande]
کلا آدمم نمیشم تو اوج بد حالی باید مسخره بازی در بیارم[nishkhand]
آخی ؛ [nishkhand]
زندگی بی هدف رو درست گفتی که الان مهم ترین دغدغه هست
حالا اگر مایلی در مورد این فشاری که تحمل میکنی بیشتر توضیح بده شاید بشه حلش کرد[khande][nishkhand]
Capitan Totti
20th August 2013, 04:52 PM
آخی ؛ [nishkhand]
زندگی بی هدف رو درست گفتی که الان مهم ترین دغدغه هست
حالا اگر مایلی در مورد این فشاری که تحمل میکنی بیشتر توضیح بده شاید بشه حلش کرد[khande][nishkhand]
طفلک فشار شدید و اکیدی رو تحمل میکنه
ولی هر فشاری قابل حله!!
بگو توضیح بده قول میدیم کمکت کنیم!
سونای
20th August 2013, 05:06 PM
امروز روز شلوغی بود!!!
منم اصلا تمرکز نداشتم![negaran]
فردا به امید خدا دوره آموزشیمون تموم میشه!!! باورم نمیشه که امتحانای یروز درمیون درحال تموم شدنه!!!!!!!!
فردا امتحان جامع داریم! تا حالا که نخوندم! حوصلم نیست! از بس که استرس دارم[nishkhand][bamazegi]
از یطرفم این همه کتابو میبینم اوردوز میکنم!!!! نمیدونم از کجا شرع کنم!!!
بخوامم شروع کنم نمیرسم تموم کنم[nishkhand] پس فقط باید همون دست نوشته هامو بخونم[negaran][esteress]
نمیدونم چرا تا حرف از خوندن میشه خوابم میاد[sootzadan][nishkhand]
به امید خدا فردا ساعت8-10 صبح یه امتحان عملی دارم! و ساعت 11 تا 11و خورده ای هم امتحان کتبی جامع دارم! این دومی خیلی سخته!!!!!![esteress]
التماس دعا.....[cheshmak][nishkhand]
سه شنبه 29 اَمرداد 1392
ساعت 4:36َ
[golrooz]
"مهدی"
20th August 2013, 05:09 PM
ای بابا ابجی کاش نا امیدی بود فقط کار من از این حرفا گذشته.یعنی تو روحت دنیا
ببین رک بهت بگم. امید الکی هم نمیدم.
ما چه این دنیا بمونیم و چه بریم اونور (خودکشی) در هر صورت دهنمون سرویسه.
این دنیا هیچ چیز قشنگی هم برای خندیدن نداره که این همه میگم بخند بهش و اینا.....
ریپورتر
20th August 2013, 06:22 PM
ببین رک بهت بگم. امید الکی هم نمیدم.
ما چه این دنیا بمونیم و چه بریم اونور (خودکشی) در هر صورت دهنمون سرویسه.
این دنیا هیچ چیز قشنگی هم برای خندیدن نداره که این همه میگم بخند بهش و اینا.....
افرین دستت درد نکنه بخاطر صحبتهای تخصصی شما[nishkhand]
ریپورتر
20th August 2013, 06:23 PM
عه!چی شده داداش ریپورتر اینطوری شده؟شما که همیشه به خود ما روحیه میدادین!
ای بابا ابجی منفجر شدیم والا از بس مشکلات و بدبختی .حوصله خودمم ندارم ولی خب چه کنیم اجباری هست.خدا لعنت کنه کسانی که این وضع رو درست کردن
"مهدی"
20th August 2013, 06:51 PM
افرین دستت درد نکنه بخاطر صحبتهای تخصصی شما[nishkhand]
قربونت. مشاوره خواستی مطبم رو که بلدی کجاست.
بیا پیشم. یه کاری میکنم کلا از زندگی نا امید بشی.
Capitan Totti
20th August 2013, 08:36 PM
سلام حاجی من راه حل برات دارم خوف خوفه
میخوای راحت شی؟ مدرسان شریف
میخوای بمیری ؟ مدرسان شریف
میخوای شهید شی؟ مدرسان شریف
میخوای ادم بکشی؟ مدرسان شریف
تمام زندگی با مدرسان شریف
حاج مهدی این پکیج شهید شدن با مخلفات!! اگه توسط سوسمار خورا شهید شی چنده؟ اگه آمریکاییا شهیدم کنن چنده؟
yas-90
20th August 2013, 11:27 PM
یعنی من الان فهمیدم دارم تلف میشم[ghahr]....با دانش نداشتم مخی هستم واسه خودمsh_omomi53
M@hdi42
21st August 2013, 12:08 AM
حاج مهدی این پکیج شهید شدن با مخلفات!! اگه توسط سوسمار خورا شهید شی چنده؟ اگه آمریکاییا شهیدم کنن چنده؟
اینم مدرسان شریف. والا قیمت ها رو باید بیای حضوری کلاه بذاریم سرت
AaZaAdeh
21st August 2013, 12:09 AM
خــــــــــــــدایا...
میگن اگه تو زندگی به یه در بزرگــــــــــــــــ قفل شده برخورد کردین...نگران نباشین...چون اگه قرار بود این در باز نشه...جاش دیوار میچیدن...
اینارو میدونم...اما اگه یکی کلیدشو گم کرده باشه و امیدیم واسه پیدا کردنش نداره...چی کار کنه؟؟؟...................................... .......................
Capitan Totti
21st August 2013, 12:16 AM
اینم مدرسان شریف. والا قیمت ها رو باید بیای حضوری کلاه بذاریم سرت
نه دیگه
من به مدرسان شریف ایمان دارم!
الان شماره حساب نزد بانک حاج منصور عسل و پسران!! رو بده
من حواله میکنم
پکیج شهادت توسط سوسمارخورا! بی زحمت تخفیف هم بده!
راستی پکیج نا امیدی و پرتاب خود از ارتفاع بالای 30متر چند قیمت خورده؟
f.jamshidi
21st August 2013, 12:34 AM
الان دلم میخاد گریه کنم smilee_new2 (5)
آخه قرار بود با عمه اینا بریم ارسباران کنسل شدsh_dokhtar19[narahatish] بخاطر خواهرم!!!!!
با دختر عمه م خیلی خوش میگذشت اگه میرفتیم[narahatishadid]sh_dokhtar3sh_dokhtar3
sh_dokhtar3
خداااااااااا...............دلم مسافرت میخاد
خسته شدم ازین همه آلودگی
حتی3روز هم کافی بود خدا چی میشد مگه چرا نشد؟؟؟؟؟
خدا ازت خواهش میکنم یه فرصت دوباره ایجاد کنی خدا برای تو که کاری نداره[golrooz]
anael
21st August 2013, 01:32 PM
به روزهایی فکر میکنم که فکر میکردم چه قدر فردا یعنی امروز میتونه خوب باشه!
اما حالا میبینم این طور نیست. خوب که نیست بماند،
بماند...
من یک زمانی به آدم هایی که برای من پررنگ بودن خیلی اعتماد داشتم.
کسایی که فکر میکردم با بقیه فرق دارن، میشه روی معرفتشون حساب کرد. روی بودنشون.
اما الان میفهمم هیچ کدوم از اینا نیست و همش شاید انتظارات زیادی از آدم ها بوده.
اونا خیلی ساده بی رنگ شدن و رفتن، وحالا من موندم و...
حالا میفهمم احساسم اشتباه بوده و همه و همه فقط یک نزدیکی دور بوده
بارفتنشون دلم شکست، نسبت به همه بی اعتماد شدم، دیگه نمیتونم محبت آدم هارو باور کنم.
و این خیلی بده که اعتمادت رو، باورت رو نسبت به همه کس و همه چیز از دست داده باشی دیگه نتونی هیچکس رو قبول داشته باشی، نه خودشو و نه حرفشو.
اما مثل همیشه یکی هست، حتی اگر هیچ کس و هیچ چیز دیگه نباشه، که فقط میشه اونو باور کردو و به بودنش تا ابد ایمان داشت.
خدایا ، بودنت رو شکر...!
A M S E T I S
21st August 2013, 02:10 PM
به روزهایی فکر میکنم که فکر میکردم چه قدر فردا یعنی امروز میتونه خوب باشه!
اما حالا میبینم این طور نیست. خوب که نیست بماند،
بماند...
من یک زمانی به آدم هایی که برای من پررنگ بودن خیلی اعتماد داشتم.
کسایی که فکر میکردم با بقیه فرق دارن، میشه روی معرفتشون حساب کرد. روی بودنشون.
اما الان میفهمم هیچ کدوم از اینا نیست و همش شاید انتظارات زیادی از آدم ها بوده.
اونا خیلی ساده بی رنگ شدن و رفتن، وحالا من موندم و...
حالا میفهمم احساسم اشتباه بوده و همه و همه فقط یک نزدیکی دور بوده
بارفتنشون دلم شکست، نسبت به همه بی اعتماد شدم، دیگه نمیتونم محبت آدم هارو باور کنم.
و این خیلی بده که اعتمادت رو، باورت رو نسبت به همه کس و همه چیز از دست داده باشی دیگه نتونی هیچکس رو قبول داشته باشی، نه خودشو و نه حرفشو.
اما مثل همیشه یکی هست، حتی اگر هیچ کس و هیچ چیز دیگه نباشه، که فقط میشه اونو باور کردو و به بودنش تا ابد ایمان داشت.
خدایا ، بودنت رو شکر...!
گل گفتی[golrooz]
Sa.n
21st August 2013, 05:55 PM
امروز کلا خوشحالم [nishkhand]
چون حرفم رو به کرسی نشوندم
حدودا عید امسال بود که طوطیم پر زد و رفت !
من هم چون 1 سال بود بهش وابسته شده بودم تا 3 روز همش گریه می کردم .
حدود 1 هفته بود که من با خانواده سر این که یک طوطی جدید بخریم بحث داشتیم
مامان و بابام مخالفت داشتن و من هم اصرار می کردم
بالاخره امروز قبول کردن ! قرار شد فردا بریم یه طوطی بخیریم ، البته بعد از کلی بحث
دارم برای اسمش فکر می کنم ، که چی بزارم اسمش رو ؟؟[tafakor]
92.5.30
Capitan Totti
21st August 2013, 06:46 PM
امروز کلا خوشحالم [nishkhand]
چون حرفم رو به کرسی نشوندم
حدودا عید امسال بود که طوطیم پر زد و رفت !
من هم چون 1 سال بود بهش وابسته شده بودم تا 3 روز همش گریه می کردم .
حدود 1 هفته بود که من با خانواده سر این که یک طوطی جدید بخریم بحث داشتیم
مامان و بابام مخالفت داشتن و من هم اصرار می کردم
بالاخره امروز قبول کردن ! قرار شد فردا بریم یه طوطی بخیریم ، البته بعد از کلی بحث
دارم برای اسمش فکر می کنم ، که چی بزارم اسمش رو ؟؟[tafakor]
92.5.30
اسمشو بزار حاج منصور عسل!
sr hesabi
21st August 2013, 07:06 PM
میدونید یه چند وقتی دارم حس میکنم خیلی دارم زیادی به همه احترام میزارم
یا بهتره بگم زیادی دیگران رو بزرگ و خودمو کوچیک میکنم
چون اینطوری موجب شده هر کی خودشو تو مقامی بزرگتر از من ببینه و به من به یه نحوی توهین کنه
و این نوع برخوردا در این چند روز اخیر خیلی زیاد شده
بحث فقط این سایت نیستا،کلا چه جامع ،چه تو سایت
والا موندم باید چیکار کنم
میدونی آدم از چی هرسش میگیره از اینکه میدونی کمتر از تو هست ولی بازم به خودش اجازه میده تورو مسخره کنه
خیلی ناراحتم
البته تقصیر خودمه
خیلی عصبییم به خدا[golrooz]
سونای
21st August 2013, 10:49 PM
به تمام معنا دارم جون میکنم...
امروز صبح خدا رو شکر خوب بود...امتحانام عالی بودن...
اما بعدش ......آمپولها رو اشتباهی خوردم!!!!!
رفتم از آب سرد کن آب برداشتم با لیوان یه بار مصرف ازین کوچولوها!!!!
بچه ها دارو میکشیدن( آمپول ) سرسرنگا رو امتحان کنن برا کیفیت کارخونه!!! یکی از دوستام هر سرم وصل میکرد. خون برگشتی رو دید فوری چسب زد! یدفعه یادش اومد گارو رو باز نکرده! توی این یکی دستشم چسب بود! بهم نگاه کرد به این منظور که برم گارو رو باز کنم! منم لیوان اب رو گذاشتم رو میز رفتم براش گارو رو باز کردم!
خلاصه چند ثانیه پیشش موندم تا با هم برگردیم! برگشتیم که گوشیم زنگ خورد!
: باااااااااززززززززززززززم بار اشتباه رسیده!!!!!!!!!!!!!
منم سریع زنگ زدم ..... ( مراحل پیگیری)
بعدشم دوستام پشت هم اس ام اس که تاریخ جلسه کی باشه! به این بگو به اون بگو! دیشبشم واسه امتحانم 2 ساعت بیشتر نخوابیده بودم! دیگه مغزم خسته ی خسته بود!
بدون اینکه نگاه کنم! لیوان رو برداشتمو سر کشیدم!!!!!! که جا خوردنه من([bihes][negaran][tahavoo] )و اییییییییییییییییییییی گفتنه دوستم ([nadidan][taajob][esteress]) یکی شد! همون لیوانی بود که بچه ها داروها ( محتوای آمپولها ) رو توش ریخته بودن![bihes]
فقط نشستم ! آرنجمو گذاشتم رو زانومو دستمو گذشتم رو پیشونیم! ولی انقد خسته بودم هم جسمی هم روحی هم از دست خودم کلااااااااااااااافففففففف فففففففففه که نیروی بالا اوردن هم نداشتم! حس عجیبی بود! کلا خاموش بودم!
معدم به شدت بر میگشت اما از گلو به طرف فک و دهن و سرم بی حس بودم! که بالا نمیود! همینجور تکیه داده بودم....
مشکل جذبش نبود! چون خوراکی نبودن! اما به شدت تلخ بودن! و نمیدونم شایدم فکرم باعث شده بود اونقد معدم واکنش بده.....
هنو طعمش نرفته![sootzadan][nishkhand][bihes]
f.jamshidi
22nd August 2013, 12:24 AM
خدا خیلی مهربونه
در اوج نا امیدی واسم نشونه فرستاد
دیشب از ته دلم غمگین وناراحت تواتاقم کز کرده بودم یه گوشه نشسته بودم و داشتم از پنجره اتاقم ماه رو تماشا میکردم وته دلم با خدا حرف میزدم چراغ هم خاموش بود
یهو در کمال ناباوری یه کبوتر وارد اتاقم شد[esteghbal]
میدونم شاید بشه اینطوری تعبیر کرد که شب بودواتاق هم تاریک بوده راهشو گم کرده اما من میگم نشونه ی خدا بود
رفتم جلوتر گرفتمش تو دستم و بوسش کردم باهاش عکس گرفتیم دوتایی , بعد ساعت 2نصف شب بود که پروازش دادم رفت
خیلی ناز و خوشگل بود
خلاصه اینکه خدا هوامو داره [labkhand] هنوزم دوستم داره وبه فکر منه
خدا جونم مرسیی
Sa.n
22nd August 2013, 11:28 PM
سلام سلام
من بالاخره طوطی خریییییدم
گفتم بیام یک عکس بزارم اینجا هم شما ببینید هم که خاطره بمونه دیگه
از صبح تا حالا این کوچولو با من قهره
رو دستم که به زور میاد !
دونه و آب هم نمیخوره
کلا بچم افسردس
اما کلا چون جاش عوض شده تا چند روز همینجوریه
این هم عکسش فقط نخندید [nishkhand]
http://uc-njavan.ir/images/dvs7tl65tmevyn1hms.jpg
...آلوین...
22nd August 2013, 11:44 PM
سلام سلام
من بالاخره طوطی خریییییدم
گفتم بیام یک عکس بزارم اینجا هم شما ببینید هم که خاطره بمونه دیگه
از صبح تا حالا این کوچولو با من قهره
رو دستم که به زور میاد !
دونه و آب هم نمیخوره
کلا بچم افسردس
اما کلا چون جاش عوض شده تا چند روز همینجوریه
این هم عکسش فقط نخندید [nishkhand]
http://uc-njavan.ir/images/dvs7tl65tmevyn1hms.jpg
مبارکه....
مادس یا نره؟؟؟؟
چند ماهشه؟؟؟؟
Sa.n
22nd August 2013, 11:52 PM
مبارکه....
مادس یا نره؟؟؟؟
چند ماهشه؟؟؟؟
خیلی ممنون
سلامت باشید
2.5 ماهه
نر
سونای
23rd August 2013, 12:13 AM
خیلی ممنون
سلامت باشید
2.5 ماهه
نر
واااااااااااایییییییییییی ییی ساغری خیلی نازههههههههه
خیلی خوشحال شدم که تو قفس نیست.....
اسمشو چی گذاشتی؟
Sa.n
23rd August 2013, 12:14 AM
واااااااااااایییییییییییی ییی ساغری خیلی نازههههههههه
خیلی خوشحال شدم که تو قفس نیست.....
اسمشو چی گذاشتی؟
می خواستم بزارم شیلا
دیدم نره
گذاشتم کاکلی (KAKOLI)[nishkhand]
سونای
23rd August 2013, 12:19 AM
می خواستم بزارم شیلا
دیدم نره
گذاشتم کاکلی (KAKOLI)[nishkhand]
ای جان پسره...واسه همین قند عسله... [nishkhand][bamazegi]خیلی اسم قشنگی انتخاب کردی ... خدا حفظش کنه....آمین[golrooz]
Capitan Totti
23rd August 2013, 01:35 AM
می خواستم بزارم شیلا
دیدم نره
گذاشتم کاکلی (KAKOLI)[nishkhand]
[nadanestan]
پس حاج منصور عسل چی؟!
حداقل لقبشو بزار حاج منصور
maryam kia
23rd August 2013, 03:48 AM
خاطرم اینکه امشب ثبت نام دانشگاه ازادم انجام دادم[nadanestan]اخرین روزش بود فکر کنم[tafakor]خلاصه کلی کیف کردم[nishkhand]چون همشو شانسی زدم[nadidan]برام مهم نیست ازاد چی میشه[khande]هدف فقط سراسری ستsh_dokhtar5
...آلوین...
23rd August 2013, 03:55 AM
می خواستم بزارم شیلا
دیدم نره
گذاشتم کاکلی (KAKOLI)[nishkhand]
من اسم عروسمو گذاشتم چنگیز!!!!![nishkhand]sh_omomi11:ar!
A M S E T I S
23rd August 2013, 12:45 PM
میدونید یه چند وقتی دارم حس میکنم خیلی دارم زیادی به همه احترام میزارم
یا بهتره بگم زیادی دیگران رو بزرگ و خودمو کوچیک میکنم
چون اینطوری موجب شده هر کی خودشو تو مقامی بزرگتر از من ببینه و به من به یه نحوی توهین کنه
و این نوع برخوردا در این چند روز اخیر خیلی زیاد شده
بحث فقط این سایت نیستا،کلا چه جامع ،چه تو سایت
والا موندم باید چیکار کنم
میدونی آدم از چی هرسش میگیره از اینکه میدونی کمتر از تو هست ولی بازم به خودش اجازه میده تورو مسخره کنه
خیلی ناراحتم
البته تقصیر خودمه
خیلی عصبییم به خدا[golrooz]
خودتون اشاره کردید چون خیلی بیش از حد احترام میذاری
هر آدمی یه ظرفیتی داره، بیش از حد کسی رو بالا نبر فگاهی وقتا احترام بیش از حد باعث میشه بعضیا اشتباهی خودشونو بالا ببرن
کلا وقتی خودت یه نفر رو خیلی بزرگ کنی بعد همون شخص تو رو کوچیک میکنه
"VICTOR"
23rd August 2013, 04:41 PM
ای خدا .......
الآن یک و نیم ساعت می ګذره که دستم سوخته با بخار آب جوش[nishkhand] الآن تو یخ و آبه ، میسوزه هنوزززززززززززززززززززززز زززززز [negaran][afsoorde]
رضوس
23rd August 2013, 04:43 PM
ای خدا .......
الآن یک و نیم ساعت می ګذره که دستم سوخته با بخار آب جوش[nishkhand] الآن تو یخ و آبه ، میسوزه هنوزززززززززززززززززززززز زززززز [negaran][afsoorde]
ماست بریز روش
"VICTOR"
23rd August 2013, 04:44 PM
ماست بریز روش
یک و نیم ساعت ګذشته ها ؟!
solinaz
23rd August 2013, 04:45 PM
یک و نیم ساعت ګذشته ها ؟!
خمیر دندون بزن روش[nishkhand]
رضوس
23rd August 2013, 04:47 PM
یک و نیم ساعت ګذشته ها ؟!
باشه اشکال نداره
خمیر دندون هم خوبه ولی ماست بهتره
"VICTOR"
23rd August 2013, 04:48 PM
خمیر دندون بزن روش[nishkhand]
خودمم خوندم خوبه ، تازه شنیدمم ، ولی یه جا دیدم که خمیر دندان باعث عفونت میشه ، بعد تازه اولش خمیر دندان می ریزند نه الآن !!!!
- - - به روز رسانی شده - - -
باشه اشکال نداره
خمیر دندون هم خوبه ولی ماست بهتره
واسه سوزشه یا جلوګیری از تاول ؟
"VICTOR"
23rd August 2013, 04:50 PM
یخ کرد دیګه دستم اینقدر تو یخ موند .....[nishkhand]
solinaz
23rd August 2013, 04:51 PM
خودمم خوندم خوبه ، تازه شنیدمم ، ولی یه جا دیدم که خمیر دندان باعث عفونت میشه ، بعد تازه اولش خمیر دندان می ریزند نه الآن !!!!
- - - به روز رسانی شده - - -
واسه سوزشه یا جلوګیری از تاول ؟
واسه سوزش میزنن...چون خمیر دندون و ماست سرده..سوزشو کمتر میکنه!
"VICTOR"
23rd August 2013, 04:52 PM
واسه سوزش میزنن...چون خمیر دندون و ماست سرده..سوزشو کمتر میکنه!
الآن ګذاشتم تو ماست دستم رو ...[negaran]
[golrooz]
"VICTOR"
23rd August 2013, 04:54 PM
ووووووووووووووووووووووووو ووووووووووووووی ، یخ بهتر بود که .................... سوختم اینجوری که !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! خیلی می سوخت ......... همین الآن ګذاشتم تو یخ دوباره ....[negaran][negaran][negaran][negaran][negaran]
solinaz
23rd August 2013, 04:54 PM
الآن ګذاشتم تو ماست دستم رو ...[negaran]
[golrooz]
لازم نیست کل دستو بذاری تو ماست!!!![sootzadan]
فقط روی قسمتی که سوخته یه مقدار خمیر دندون یا ماست میزدی اروم میگرفت!
"VICTOR"
23rd August 2013, 04:56 PM
لازم نیست کل دستو بذاری تو ماست!!!![sootzadan]
فقط روی قسمتی که سوخته یه مقدار خمیر دندون یا ماست میزدی اروم میگرفت!
خب دست چپم از مچ به پایین همش سوخت .........[negaran][narahatish]
ارغنون
23rd August 2013, 07:57 PM
من خیلی وقته نبودم این ورا خیلی از کاربرا رو هم نمیشناسم خیلیا هم من رو نمیشناسن. پس اول سلام و خوش اومدم.
امروز کلا برای من خیلی روز پرخاطره ای بود.
یه خواستگار داشتم که فکر کنم فرار کرد
تازه می فهمم چرا این قدر با ادمین این سایت مشکلاااااااات داشتم .
البته فکر کنم خودشون هم بی مشکل نبودن. طرفای شما هم نهار میان خواستگاری؟؟
البته به قول خودشون فقط جهت آشنایی تشریف اووردن.
نهایتا اینکه من بی تقصیرم و خیلی هم دختر خوبیم و می خوام بچه بغل ادامه تحصیل بدم:)
Outta_Breathe1020
24th August 2013, 01:30 PM
راه حل به این مشخصی جلومه!
دوستم به این شدت ناراحت شده...
و راه حل هم چنان مشخصه!
راه حلی که همه چیزو درست میکنه...
چم شده؟؟؟ چرا نمیتونم؟؟؟
چرا کاری نمیکنم؟
saamaaneh
24th August 2013, 08:11 PM
برای یه تصمیمی خیلی مردد بودم، گفتم استخاره کنم خوب میاد دیگه، بعد منم دلم قرص و محکم میرم دنبالش!sh_omomi33
نتیجش شد خیـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــلی بــــــــــــــــــــــــ ـــــدsh_omomi112 الان دیگه مردد نیستم![nishkhand]
"امروز 2 شهریور 92، روز شنبه، ساعت 7:41"
Capitan Totti
24th August 2013, 08:43 PM
هیییییی
یه مسائلی هست که از درون داره له ام میکنه
ای خدا این روزا هم یعنی میگذره؟
اهم امروز مثل دیروز تو باغ بودم خودمم تنهام کف پام یه طوریش بود سوار قاطر یکی از همسایگان شدم چنان سرعتی بود این قاطرهمعمولا قاطر ها قدرتی اند تا سرعتی
خلاصه واقعا بسی لذت بردم حال داد! دست صاحبش درد نکنه!
parnian 80
25th August 2013, 07:01 PM
امروز خیلی ناراحتم.اونم از دست خودم .دارم دق می کنم احساس می کنم هرچی زحمت میکشم بی فایدست اصلا حال خوبی ندارم...
Sa.n
26th August 2013, 01:11 AM
امروز چیزی رو که فکر می کردم امکانش 0 هست رو بدست آوردم
باورم نمیشه
چیزی که 1 ماه بود فکرم رو مشغول کرده بود
الان بی نهایت خوشحالم
تازه میفهمم که هیچ کاری نشدنی نیست
و خدا رو هم شکر می کنم
تا من باشه که دیگه از خودم نا امید نشم [nishkhand]
92.6.3
f.jamshidi
26th August 2013, 02:04 AM
دلم میخواد پرش پانچی رو تجربه کنم ولی هیشکی راهنمایی و کمکم نمیکنه!![afsoorde][negaran]
Capitan Totti
26th August 2013, 02:29 AM
دلم میخواد پرش پانچی رو تجربه کنم ولی هیشکی راهنمایی و کمکم نمیکنه!![afsoorde][negaran]
چی هست این!
پانچو البته یه یونیفرم مخصوصه که موقعی که بارون و برف میاد می پوشیم میریم سر پست!!
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ
امروز یکی از دوستان طلبه! ام مهمونم بود!! الانم گرفته خوابیده!! دم به دم الکی بیدارش میکنم میکم سید!! سید محمود!! پاشو خرو پف نکن!
هیییییی
امروز صبح خیلی و ببسیار سر یه مساله ای لذت برد البته یه حس بمانند حس های خوب روحی!! بود!
f.jamshidi
26th August 2013, 04:48 PM
[QUOTE=Team Sar Dadbin;514980]چی هست این!
پانچو البته یه یونیفرم مخصوصه که موقعی که بارون و برف میاد می پوشیم میریم سر پست!!
پرش از ارتفاع به کمک یه طناب
یه نوع سقوط آزاد
Capitan Totti
26th August 2013, 04:55 PM
[QUOTE=Team Sar Dadbin;514980]چی هست این!
پانچو البته یه یونیفرم مخصوصه که موقعی که بارون و برف میاد می پوشیم میریم سر پست!!
پرش از ارتفاع به کمک یه طناب
یه نوع سقوط آزاد
آهان
به به
درود بر شما!
منم قول میدم به خودم در اسرع وقت یه پاچو انجام بدم!
AaZaAdeh
26th August 2013, 05:14 PM
چرا خیلی وقته هیچکی با دلم با من، یکرنگ نیس...[golrooz]
AaZaAdeh
26th August 2013, 05:25 PM
دل است دیگر....
یا شور میزند......
یا تنگ میشود......
یا میشکند.............
آخر هم مهر سنگ بودن...
میخورد روی پیشانیاش[golrooz]
رضوس
26th August 2013, 09:39 PM
سلام به همه عزیزان و دوستان
امروز صبح زود بلند شدیم گفتیم بری پی کارای گواهینامه و برگه هاش و نامه هاشو و کارای اداریش
جای شما خالی ساعت 1 برگشتم خونه
از این اتاق به اون اتاق از این ساختمون به اون ساختمون از این اداره به اون اداره
تازه فهمیدم یه روز دیگه باید برم دنبال کارای راهنمایی رانندگی و پلیس+10 که اگه شانس بیارم کارم طول نکشه و دو روز نشه
یه روز دیگه هم باید برم نظام وظیفه
آخه این چه وضعیتیه؟؟
تو این گرما آیا این رواست؟؟؟؟؟؟؟
من الان باید چی بگم؟؟؟؟/
خب کسی در حال تحصیله معافیت تحصیلی داره دیگه چرا باز باید بریم نامه بگیریم؟؟؟؟
solinaz
26th August 2013, 09:43 PM
هــــــــــــی هــــــــــــی خدا
امروز 92/6/4 یا شایدم 6/5 از بـــــــس زل زدم به صفحه مانیتوز چشام دیـــــــــــــــگه داره از کاسه در میاد!
تا 6/15 زمان دیگه ای نمونده[afsoorde]
هنوز هیچ کاری نکردم...هیــــــــــــــــ چ کاری....
اومدم با بعضی از دوستان صحبت کنم که بدتر از بدتر شد....از دستم خـــــــــــــعــــــــــ ـلی ناراحت شدن...میزارم اتیششون بخوابه بعد برم منت کشی[afsoorde]یعنیا هیچ کدومشون اعصاب درستو حسابی نداشتن!اصــــــــــــــــ ــلا نداشتناااااا....اونام بدتر از من....
هـــــــــــــــی خدا....
ساعت:21:15
92/6/4
MILAD KHAN
26th August 2013, 09:54 PM
روزگارم بد نیست
نسبم شاید برسد به انشتین ؛ نیوتن
یا ارسطو تالیس
اهل دانشگاهم
من کتابم را وقتی میخوانم
که شده آخر ترم
اهل خوابستانم
خوابگاهم قفسی است ؛که ?-? تا
مثل من؛ شب همه شب ؛بر کف آن میخوابند
فکر من در پی امرار معاش
پی گرفتن قرض از رفقا
یا پی وام از یک جای دیگر
یا که یک فرد دگر گم شده است
من نمیدانم که چرا میگویند …
علم بهتر است از ثروت
و چرا در کت دانشمندان پولی نیست
جور دگر باید دید
علم را باید شست پول را باید جست
من بدهکارم؛ بابت پول غذا ؛ بابت پول کتاب
پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها پشت دو برق
چند وقتی است شده باز نشست
او ز ماشین خودش ؛ تاکسی ساخته است
اهل دانشگاهم
روزگارم بد نیست
*************
اهل دانشگاهم
رشته ام علافیست
جیبهایم خالیست
پدری دارم
حسرتش یک شب خواب!
دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب
اهل دانشگاهم
قبله ام استاد است
جانمازم نمره!
خوب میفهمم سهم آینده من بی کاریست
من نمیدانم که چرا میگویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار
و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
باید از مردم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!
وبه آنها فهماند
که من ایجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم!
کار ما نیست شناسایی هر دمبیلی
کار ما این است که مدرک در دست
فرم بیگاری هر شرکت بی پیکر را پر بکنیم
- - - به روز رسانی شده - - -
روزگارم بد نیست
نسبم شاید برسد به انشتین ؛ نیوتن
یا ارسطو تالیس
اهل دانشگاهم
من کتابم را وقتی میخوانم
که شده آخر ترم
اهل خوابستانم
خوابگاهم قفسی است ؛که ?-? تا
مثل من؛ شب همه شب ؛بر کف آن میخوابند
فکر من در پی امرار معاش
پی گرفتن قرض از رفقا
یا پی وام از یک جای دیگر
یا که یک فرد دگر گم شده است
من نمیدانم که چرا میگویند …
علم بهتر است از ثروت
و چرا در کت دانشمندان پولی نیست
جور دگر باید دید
علم را باید شست پول را باید جست
من بدهکارم؛ بابت پول غذا ؛ بابت پول کتاب
پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها پشت دو برق
چند وقتی است شده باز نشست
او ز ماشین خودش ؛ تاکسی ساخته است
اهل دانشگاهم
روزگارم بد نیست
*************
اهل دانشگاهم
رشته ام علافیست
جیبهایم خالیست
پدری دارم
حسرتش یک شب خواب!
دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب
اهل دانشگاهم
قبله ام استاد است
جانمازم نمره!
خوب میفهمم سهم آینده من بی کاریست
من نمیدانم که چرا میگویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار
و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
باید از مردم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!
وبه آنها فهماند
که من ایجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم!
کار ما نیست شناسایی هر دمبیلی
کار ما این است که مدرک در دست
فرم بیگاری هر شرکت بی پیکر را پر بکنیم
Capitan Totti
26th August 2013, 10:39 PM
سلام به همه عزیزان و دوستان
امروز صبح زود بلند شدیم گفتیم بری پی کارای گواهینامه و برگه هاش و نامه هاشو و کارای اداریش
جای شما خالی ساعت 1 برگشتم خونه
از این اتاق به اون اتاق از این ساختمون به اون ساختمون از این اداره به اون اداره
تازه فهمیدم یه روز دیگه باید برم دنبال کارای راهنمایی رانندگی و پلیس+10 که اگه شانس بیارم کارم طول نکشه و دو روز نشه
یه روز دیگه هم باید برم نظام وظیفه
آخه این چه وضعیتیه؟؟
تو این گرما آیا این رواست؟؟؟؟؟؟؟
من الان باید چی بگم؟؟؟؟/
خب کسی در حال تحصیله معافیت تحصیلی داره دیگه چرا باز باید بریم نامه بگیریم؟؟؟؟
ههه[khande]
اولا که تو پیش رو تموم کردی و دانش آموز نیستی مگر یک سال دیگه کنکور بدی! اینم از خیر سر سرلشکر صالحی داری که گفت 2سال وقت بدیم بعدا سرباز بشن!!
حالا! بعدشم موقعی هم که دانش آموزی باید برگ معافیت تحصیلی از مدرسه بگیر ببره پلیس راهنمایی تایید کنه بعد ببری آموزشگاه رانندگی!!!
اگرم سرباز شدی و افتادی نیروی زمینی ارتش(که 95درصد سربازا میوفتن همینجا!) حتما خدمتت هستم[taajob3]
رضوس
26th August 2013, 11:10 PM
ههه[khande]
اولا که تو پیش رو تموم کردی و دانش آموز نیستی مگر یک سال دیگه کنکور بدی! اینم از خیر سر سرلشکر صالحی داری که گفت 2سال وقت بدیم بعدا سرباز بشن!!
حالا! بعدشم موقعی هم که دانش آموزی باید برگ معافیت تحصیلی از مدرسه بگیر ببره پلیس راهنمایی تایید کنه بعد ببری آموزشگاه رانندگی!!!
اگرم سرباز شدی و افتادی نیروی زمینی ارتش(که 95درصد سربازا میوفتن همینجا!) حتما خدمتت هستم[taajob3]
به همین راحتی
خب اگه اینقد راحته تو بیا برام انجام بده
قبوله؟؟؟؟؟؟
بعدشم من دانش آموزم
Majid_GC
27th August 2013, 02:29 AM
اینم از خیر سر سرلشکر صالحی داری که گفت 2سال وقت بدیم بعدا سرباز بشن!!
تیمسار قانون ش رو برداشتند
الان هرکس (برخلاف سال های قبل ) پس از اخد دیپلم یکسال فرصت درس خواندن دارد که اون یکسال هم صرف پیش دانشگاهی میشه یعنی دیگه فرصتی نمیدن جز یه سری افراد که تا کنکور سال بعد 18 سال شون کامل نمیشه
aisan.
27th August 2013, 11:33 AM
چرا هیچ خاطره ای جز ورزش ندارم
Capitan Totti
27th August 2013, 11:38 AM
تیمسار قانون ش رو برداشتند
الان هرکس (برخلاف سال های قبل ) پس از اخد دیپلم یکسال فرصت درس خواندن دارد که اون یکسال هم صرف پیش دانشگاهی میشه یعنی دیگه فرصتی نمیدن جز یه سری افراد که تا کنکور سال بعد 18 سال شون کامل نمیشه
ئه
پس خیر سر سرلشکر صالحی فرمانده کل ارتشه و این قانونم نتونست تصویب کنه
اونوقت میگن ارتشیا ابهت دارن...
عجب بدبختی ئیه
دوران سربازی هزاران گرگ در صدد معتاد کردن و سیگاری کردن و...!!
Capitan Totti
27th August 2013, 06:41 PM
امروز سر کوچه یه نفر رو دیدم هزار تا فوش به دیگری داد و بسیار کارها در حق وی!!!
فرد ضارب به پیش دوستانشان آمد و گفت او مرا زده است!! او مرا فحش داده!! درین حین این نکته بیادم آمد
طرف دست پیشو گرفته که پس نیوفته!!!
امروز دوشنبه 4اردی بهش 2572ایرانی و 1392 هجری خورشیدی!!
از علی اکبر.ش بیادگار می ماند این نوشته
که امروز هر کس دوست دختر پسری(برخی پسرها با ویژگی های خاص البته همه دیگه!! برخی نداریم!) شد
عینا حدودای 4آذرماه یا دی ماه یا شایدم بهمن ماه!!
در امضای خویش از شکست!!! عشقی!!!!!!!! که وجود خارجی نداشته و حاصل هوسرانی پسر مذکور بوده به بدی یاد میکند!!
4دیماه حتما این نوشته امو نقل قول خواهم کرد با مدرک!!
faezehz
29th August 2013, 12:46 PM
من الاف نشستم ببينم شماچي نوشتيد[nishkhand]
sr hesabi
30th August 2013, 02:47 AM
چقدر خوب میشد
اگه میشد یه چند وقتی از زندگی مرخصی میگرفتی و بعد دوباره میومدی سر زندگیت
خسته ام
یعنی به معنی واقعی خسته ام
مثل یه لپ لپ میمونم که توش پره پوچ
دیگه حتی اون لبخندی که میزدم تا دیگران فکر کنند،خوشحالم هم ،نمیتونم بزنم
هر چی میخوام پاشم نمیشه
انگار دستام به زمین چسبیده
دیگه...
parnian 80
31st August 2013, 11:59 AM
سلام سلام!پریروز خالم از هند اومد!(با ماشین بنز اومد[nishkhand])
بعدش اون یکی خالم با بچه هاش رفتن خونه همین خالم که از هند اومده من داداشمم رفتیم اونجا خلاصه یه دعوایی بین من و دختر خالم شد و ...بگذریم.
ولی این پسر خالم ایییییییییییییییییییییینق د شیطونه که تصورشم نمیتونین بکنین!
به هر حال بد نبود خوش گذشت.
parnian 80
1st September 2013, 09:33 PM
سلام سلام!خوب من دنبال یه کتاب می گشتم دوستم خریده بود ازش پرسیدم از کجا خریدی؟گفت از البرز(منظور کتاب فروشی هستا [nishkhand])آقا ما رفتیم البرز نداشت خود البرزیه آدرس شعبه دوش رو داد رفتیم اونم نداشت خلاصه هر جا رفتیم نداشتن!حالا ما بعد چننننننننننننننننننننند وقت خواستیم یه کتاب بخریما!
خوب امروز داییم اومد خونمون اتحاد مکعب ازش یاد گرفتم بعدش...هان رفتیم فرم مدرسه داداشمو عوض کردیم چون براش کوچیک بود بستنی هم خریدیم خوردیم الان مامانم در حال درست کردن شامه.
خوب من زیاد حرف زدم ببخشید!
"مهدی"
2nd September 2013, 05:27 PM
اخرين هماهنگي هاي اهنگ جديد رو با chris turner انجام دادم.
اميدوارم به زودي بره برا ركورد تو انگليس
parichehr
2nd September 2013, 06:41 PM
شکر که خدا هست و او جبران تمام دلتنگی ها
و مرهم تمام زخمهاست
هر وقت دلت خواست
مهمانش کن در بهترین جایی که او می پسندد
در قلبت و به دستان خالی ات نگاه نکن
تو فقط خانه ی دلت را برایش نگهدار ،
اسباب پذیرایی با اوست . .
parnian 80
2nd September 2013, 07:17 PM
سلام.امروز آخرین جلسه کلاسم بود!دلم واسه معلممون تنگ میشه.هر چند خیلی بد اخلاقه...
امروز یکی از دوستامو دیدم نوبت بعد ما اومده بود کلاس آخه معلممون عمش میشه دیگه اومده بود کلاس عمش ساعت بعد از ما خیلی خوشحال شدم دیدمش دختر گلیه.
امشب قراره برم خونه خالم اینا فردا شب میریم شمال جا هممممممممممممممممممممتونم خالی می کنم!
بحث
2nd September 2013, 11:13 PM
سلام .لطفا واسه من دعاکنین .تشکر[dooa]
parnian 80
3rd September 2013, 05:13 PM
سلام سلام!خوب ما چمدونامون رو بستیم.
حالا پدر ما یه چند تا دوست دارن که از 3،4 روز پیش دارن دنبال ویلا میگردن اول جواهده بود که نشد شد رامسر.
بعد دوباره جواهرده شد!
بعد دوباره جواهرده بود ویلاش عوض شد!
دوباره این یکی هم وسایلش خراب بود یه ویلا دیگه شد!
الان فعلا شده سرولات.
خدا میدونه بعدیا چیه[sootzadan][nishkhand]
parnian 80
3rd September 2013, 11:16 PM
سلام مجدد!
الان دم رفتنیم یعنی نه دم دم ولی خوب تا 1 ساعت 1/5 دیگه راه میفتیم.
من که همش جزوه اوردم اونجا بخونم!
البته نگین خیلی مثبتما!سال تا سال یه نگا بهشون نمیندازم!
یکی از فامیلامونم که قرار بود باهاشون بریم اومدن دیگه مشکلی نیست...
انشالله که توی راه هم مشکلی پیش نیاد.[dooa]
هیچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچ چچکدومتون رو یادم نمیره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
جاتونم خالی می کنم!
فعلا بای![khodahafezi]
Capitan Totti
3rd September 2013, 11:44 PM
چه روز بدی بود اروز و امشب
دیشب امیدوار شدم
امروز و امشب واقعا خیلی بد بودند
خیلی
سونای
4th September 2013, 10:38 PM
خدایااااااااااااااااااااا یعنی من رنگ فردا و استراحتو میبینم؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟ !؟؟!!؟!؟!؟!؟
خسته شدم...................[negaran]
Capitan Totti
4th September 2013, 10:43 PM
امروز هم مثل دیروز فاجعه بود
دیگه دارم کم کم محو میشم انشاء الله
همشم سر یه موضوع عجیبه!
AaZaAdeh
4th September 2013, 11:12 PM
خدایااااااااااااااااااااا یعنی من رنگ فردا و استراحتو میبینم؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟ !؟؟!!؟!؟!؟!؟
خسته شدم...................[negaran]
اخیییییییییییییییییی...خست نباشی[esteghbal]
سونای
4th September 2013, 11:18 PM
اخیییییییییییییییییی...خست نباشی[esteghbal]
سلامت باشی عزیزم[esteghbal][alaghemand]
- - - به روز رسانی شده - - -
اخیییییییییییییییییی...خست نباشی[esteghbal]
سلامت باشی عزیزم[esteghbal][alaghemand]
سونای
5th September 2013, 01:26 AM
خداروشککککککککککککککککککک کککککککککککککککککککککرررر رررررررررررر من بالاخره کارم تموم شد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!![shaad]
فقط فردا صبح که دیگه میشه امروز صبح [bihes] ( ساعت اداری ) این حسابا رو باید ببرم یه عده ای رو .......( لغت کم آوردم[nishkhand]) برا یه عده ای توضیح بدم تا متوجه شن....[khastegi]
بعدشم باید برم دوره که خودمم دیگه نمیدونم به کجا رسوندمش......
خدا بخواد دیگه 8-9 شب آزااااااااااااااااااااااا ااد میشم و استرااااااااااااااااااححح حححححححححتتتتتتتتتتتتتتتت تتتتتتتتتتتتتت[esteghbal][esteghbal][esteghbal]
دل تو دلم نیست که طعم استراحت فردا رو به امید خدا بچشم.....[negaran][nadidan][nishkhand][bamazegi]
حالا انقد ذوق ِ استراحتِ فردا رو دارما تا صبح نمیخوابم[bihes][bihes][bihes]
نه ولی باید بخوابم!!! فردا به فسفر مغزم نیاز دارم[negaran]
( یعنی امروز[bihes][nishkhand])
خدا جونم مرسی......خیلی دوست دارم تنها یاورم[esteghbal][alaghemand][esteghbal]
[golrooz]
Capitan Totti
5th September 2013, 01:39 AM
به نظرم شب آخرم باشه!
چون یه چیزایی در مورد آماده باش تمامی یگان ها شنیدم!
حالا ببینیم چی میشه دیگه! اگه شد که بهتر! لان نت از قورمه سبزی ! هم بیشتر حال میده!! اگه نشد که دیگه هیچی...!! وظیفه ی مرزبانی رو بر دوش داریم!!
از د.س.2تهیه علی اکبر.ش جمعی ن.ز.ا.ج.ا
13شهریور(درست نوشتم فکر کنم!) 2572 1392 ساعت 1و 10 دیقه ی بامداد!
"مهدی"
5th September 2013, 01:58 AM
گاهي اوقات فكر ميكنم همه چيز رو تو زندگيم دارم خواب ميبينم. ولي انگار خواب هام خيلي واقعي تر و طبيعي تر از هوشياري هام هستن!
به اميد روزي كه با ارامش بخوابم
solinaz
5th September 2013, 01:59 AM
فکر کنم فشارژم افتاده[sootzadan]
نمیدونم پاهام چرا یخ کرده!!!!!!!!!!!!!چشامم داره البالو گیلاس میبینه..[nishkhand]
دیشب یه بنده خدارو نزدیک بودم خودم ببرمش تو کما...[sootzadan]ولی بخیر گذشت...[bihes]
امروز رفتم کلاس زبان،هیچ کس نیومده بود هیچ کس !!!!!!!!!!من عین ااااااااااااااین اسکلا[nishkhand]رفتم نشستم با خودم مکالمه کار میکنم و...[sootzadan]یعنیااااااااااا اوووووووووووج ضایع بودن بود(چقدر بود گفتم!)
چندروزه دیگه قراره واسم همه چی عوض شه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!![shaad]مدرسا نهااا[negaran]...یه جیز دیگه[shaad]
الان ساعت 1:20 بامداده!!!!!!!!!!!!
همه خوابیدن من نشستم پای نت[sootzadan]
همههههههههههههههههههه تو کما رفتن(الان اگر جیغ بنفشم بکشم بیدار نمیشن[nishkhand])واسه همین راحتم[shaad]هیشکی بهم گیر نمیده چرا این ساعت پای نتی[nishkhand]
هــــــــــــــــــــــــ ـــــی[shaad]
13 شهریور
maryam kia
5th September 2013, 02:35 AM
[sar dard][narahat]کلا حالم گرفته .قراره بریم مسافرت ولی عجیبه اصلا حوصله ی رفتن ندارم[narahat][narahat]
رضوس
5th September 2013, 03:31 AM
دوستان به شدت التماس دعا دارم الان ساعت ۳ شبه و فقط میدونم که باید برام دعا کنین
1=1+1
5th September 2013, 10:09 AM
دوستان به شدت التماس دعا دارم الان ساعت ۳ شبه و فقط میدونم که باید برام دعا کنین
[golrooz]برات دعا کردم
maryam kia
5th September 2013, 11:20 AM
بچه ها من از جمعه به مدت یک هفته نیستم[narahat][narahat]
دلم براتون تنگ میشه[narahat]
میخوایم بریم شیراز[shaad]باره اولمه ک میخوام برم اونجا .میخوام یه کلی عکس بگیرم[shaad]
واقعا بدونه نت بودن شکنجه ست[nishkhand][nishkhand]
رضوس
5th September 2013, 11:58 AM
[golrooz]برات دعا کردمدستت درد نکنه.... خداروشکر حل شد
1=1+1
5th September 2013, 12:55 PM
دستت درد نکنه.... خداروشکر حل شد
خداروشکر[golrooz]
بچه ها من از جمعه به مدت یک هفته نیستم[narahat][narahat]
دلم براتون تنگ میشه[narahat]
میخوایم بریم شیراز[shaad]باره اولمه ک میخوام برم اونجا .میخوام یه کلی عکس بگیرم[shaad]
واقعا بدونه نت بودن شکنجه ست[nishkhand][nishkhand]
ایشالا بری سلامت برگردی [golrooz]
maryam kia
5th September 2013, 01:00 PM
خداروشکر[golrooz]
ایشالا بری سلامت برگردی [golrooz]
مرسی گلم.دعا کن بتونم تحمل بیارم[nishkhand]
Capitan Totti
5th September 2013, 01:50 PM
مرسی گلم.دعا کن بتونم تحمل بیارم[nishkhand]
انشالا نمیتونی تحمل کنی[khande]
وسط راه نزدیکای یاسوج و اینا از حال میری و همونجا پیکر پاک و مطهرت رو به خاک میسپرن[nadanestan][negaran]
maryam kia
5th September 2013, 01:55 PM
انشالا نمیتونی تحمل کنی[khande]
وسط راه نزدیکای یاسوج و اینا از حال میری و همونجا پیکر پاک و مطهرت رو به خاک میسپرن[nadanestan][negaran]
[bihes][bihes]معلومه میخواید از دستم راحت بشید.حالا ک اینطوره تلفنه خونه و همه ی تجهیزاتو میبرم با خودم[khande][bamazegi]
ولی اگه دیدید یه هفته گذشتو من نیومدم بدونید شیراز خاکم کردن بیاید سر بهم بزنید روحمو شاد کنید[nishkhand]
1=1+1
5th September 2013, 01:58 PM
انشالا نمیتونی تحمل کنی[khande]
وسط راه نزدیکای یاسوج و اینا از حال میری و همونجا پیکر پاک و مطهرت رو به خاک میسپرن[nadanestan][negaran]
خدا نکنه [sokoot]
maryam kia
5th September 2013, 02:02 PM
خدا نکنه [sokoot]
اشکال نداره.حسود تشریف دارن[nishkhand]
Capitan Totti
5th September 2013, 02:19 PM
اشکال نداره.حسود تشریف دارن[nishkhand]
[nadanestan][taajob][taajob][nadanestan]
maryam kia
5th September 2013, 02:21 PM
[nadanestan][taajob][taajob][nadanestan]
از اونجایی ک این پست اسپم هستش باید پاک بشه[khanderiz][bamazegi][nishkhand]
Sa.n
5th September 2013, 06:38 PM
سلام سلام
امروز هم مثل همه روز ها بود برای من
خیلی عادی ، رفتم کلاس ، برگشتم ، به کارام رسیدم و ...
ولی خب الان خیلی خوشحالم چون یکی از دوستان خوب و قدیمی سایت که برای مدتی نبودن برگشتن
واقعا خوشحال شدم که نام کاربریشون رو توی لیست افراد آنلاین دیدم
اول فکر کردم اشتباه می کنم ، چون واقعا فکر کردم دیگه بر نمی گردن
الان واااااااااااااااااااااقعا خوشــــــــــــــــــــــ ــــــــحالم که برگشتن پیشمون و کنارمونن [shaad]
چکامه91
6th September 2013, 12:27 AM
سومین خاطره!!!
دیروز برای اولین بار بعد از تقریبا 1هفته پشت ماشین نشستن![sootzadan] مامان و بابام با من اومدن!
از اونجایی که من خیلی شانس دارم!!مسیری که میخواستیم بریم شدیدا ترافیک بود.
جالبتر اینجا بود که من یه قسمت از مسیرو که میدون بود قبلا اصلا نرفته بودم چون میترسیدم![nishkhand]
از تمام اینا که بگذریم لحظه ای خاص بود که یهو به خودم اومدم دیدم مامان بابام دارن میخندن!!
"از مرگ نمیترسم، از راننده زن میترسم"
!!!!!!!!
[bihes]/:)
نوشته پشت یه وانت نیسان،
که تا 10 دقیقه بعد هم جلو ما بود![nishkhand]
سونای
6th September 2013, 01:03 AM
خداروشکر امروز روز خوبی بود....جز اینکه داداشم چند ساعته گوشیش خاموشه...بمنم نگفت خاموش کرد!!!! منم اینجا دستم به جایی بند نیست......بقیه رو هم نمیخواستم نگران کنم.... میسپارمش به خدای مهربونم که بهترین حفظ کننده هاست...( یه ماهه اومدم اینجا به همین زودی فراموش شدم[nishkhand])
صبح رفتم حسابارو دادم خداروشکر مشکلی نبود! فقط ینکه فلش نبود همرام و کل کسایی که توو اون شرکت بودن هم فلش نداشتن[nishkhand] دیگه مجبور شدم باز از یار قدیمی ( نت) بهره بجویم و یسری رو ایمیل کردم تا اینکه شارژش تموم شد![nishkhand] بعد اومدم سیمو اینارو در آوردم دیدم عه! چندراهشون تبدیل نداره.....[nishkhand]
امروز برای هفتمین بار استعفا دادم.....اما باز هم نشد.... به قول سلی ناز اینموقع ها یچی خوب میگه! منو توو همون گذاشتن...[nishkhand] ( میگنا برا فامیل نباید کار کرد تو رودروایستی گیر میکنی همینه...) خلاصه بهش فکر نکردم....میخواستم از زمان استراحتم استفاده کنم....
اومدم خونه حس خوبی یود... توو راه به کارایی که باید انجام میدادم فکر نکردم....
اومدم خونه و نشستم!!! پیامارو چک نکردم...... وقتی صورتمو میشستم همه حواسم به همون لحظه بود....اب رو حس میکردم...دیگه تو ذهنم درگیر اینکه کدوم کارو اول انجام بدم نبودم.... چند تا کارو با هم انجام ندادم....... استراحت کردن یادم رفته بود اینروزا....
آهان بعد از ظهرم 1 ساعت خوابیدم...خیلی کیف داد[bamazegi] بعدشم پیاده رفتم باشگاه.... البته انقد گرم بود که چوبشو خوردم[nishkhand] ولی خوب بود.....
بعدم یه شمالی دیدیم که میوه ی محلی امل داد بهمون!!!! من نشُسته خوردم انقد که دلم تنگ شده بود...وقتی خوردما انگار زندگی توو رگهام جاری شد....[nishkhand] دلم هوای دیار کرد....[bamazegi]
من هم که 7-8-10 روز دیگه برمیگردم ایشالله خونه....
آهان یکی از دکترهایی که همش باهام دعوا میکرد امروز بخوره به تخته خوش اخلاق یود....[khanderiz]
اومدم سایت هم که نورعلی نور شد..... داداش وحیدمون برگشتن سایت........ واقعا جاشون خالی بود.......... همه خیلییییییییییییی خوشحال شدیم.....
خداجونم مرسی واسه همه چیز....[esteghbal]
Capitan Totti
6th September 2013, 01:29 AM
خداروشکر امروز روز خوبی بود....جز اینکه داداشم چند ساعته گوشیش خاموشه...بمنم نگفت خاموش کرد!!!! منم اینجا دستم به جایی بند نیست......بقیه رو هم نمیخواستم نگران کنم.... میسپارمش به خدای مهربونم که بهترین حفظ کننده هاست...( یه ماهه اومدم اینجا به همین زودی فراموش شدم[nishkhand])
صبح رفتم حسابارو دادم خداروشکر مشکلی نبود! فقط ینکه فلش نبود همرام و کل کسایی که توو اون شرکت بودن هم فلش نداشتن[nishkhand] دیگه مجبور شدم باز از یار قدیمی ( نت) بهره بجویم و یسری رو ایمیل کردم تا اینکه شارژش تموم شد![nishkhand] بعد اومدم سیمو اینارو در آوردم دیدم عه! چندراهشون تبدیل نداره.....[nishkhand]
امروز برای هفتمین بار استعفا دادم.....اما باز هم نشد.... به قول سلی ناز اینموقع ها یچی خوب میگه! منو توو همون گذاشتن...[nishkhand] ( میگنا برا فامیل نباید کار کرد تو رودروایستی گیر میکنی همینه...) خلاصه بهش فکر نکردم....میخواستم از زمان استراحتم استفاده کنم....
اومدم خونه حس خوبی یود... توو راه به کارایی که باید انجام میدادم فکر نکردم....
اومدم خونه و نشستم!!! پیامارو چک نکردم...... وقتی صورتمو میشستم همه حواسم به همون لحظه بود....اب رو حس میکردم...دیگه تو ذهنم درگیر اینکه کدوم کارو اول انجام بدم نبودم.... چند تا کارو با هم انجام ندادم....... استراحت کردن یادم رفته بود اینروزا....
آهان بعد از ظهرم 1 ساعت خوابیدم...خیلی کیف داد بعدشم پیاده رفتم باشگاه.... البته انقد گرم بود که چوبشو خوردم[nishkhand] ولی خوب بود.....
بعدم یه شمالی دیدیم که میوه ی محلی امل داد بهمون!!!! من نشُسته خوردم انقد که دلم تنگ شده بود...وقتی خوردما انگار زندگی توو رگهام جاری شد....[nishkhand] دلم هوای دیار کرد....[bamazegi]
من هم که 7-8-10 روز دیگه برمیگردم ایشالله خونه....
آهان یکی از دکترهایی که همش باهام دعوا میکرد امروز بخوره به تخته خوش اخلاق یود....[khanderiz]
اومدم سایت هم که نورعلی نور شد..... داداش وحیدمون برگشتن سایت........ واقعا جاشون خالی بود.......... همه خیلییییییییییییی خوشحال شدیم.....
خداجونم مرسی واسه همه چیز....[esteghbal]
[B]آبجی دردت تو سر تک تک دشمنان میهن
چقد منظم و با برنامه خاطره میزاری
درود بر شما باد!
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــ
امروز یه 20دیقه سوار بر اسب بدون زین شدم
اصلا سواری اش حال نداد
کاش یه پتو انداخته بودم زیرم!
maryam kia
6th September 2013, 04:06 AM
آبجی دردت تو سر تک تک دشمنان میهن
چقد منظم و با برنامه خاطره میزاری
درود بر شما باد!
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــ
امروز یه 20دیقه سوار بر اسب بدون زین شدم
اصلا سواری اش حال نداد
کاش یه پتو انداخته بودم زیرم!
جالبه اخه کی بدونه زین سواره اسب میشه[khanderiz][nishkhand]
منم امشب خیلی خوشحالم تولدم بود.خیلی جالب بود اکثر دوستام یادشون بود و زنگ زدنو خندیدیم[nishkhand]حالا قراره وقتی برگشتم یه تولد باحالو توپ ([nishkhand])بگیرم دوستامو دعوت کنم[shademan].یعنی ازم قول گرفتن چون من از این کارا نمیکنم[khande]بهم گفتن اگه کیک سه طبقه نباشه ما نمیایم[esteress]منم گفتم نیاین[nishkhand]حالا تا یه مشت خرج نندازن رو دستم ک ول نمیکننsh_dokhtar15
اینم خاطره ی امشبم.لحظه به لحظه گزارش میکنم[nishkhand][khande]
سونای
6th September 2013, 01:21 PM
آبجی دردت تو سر تک تک دشمنان میهن
چقد منظم و با برنامه خاطره میزاری
درود بر شما باد!
[nishkhand] تیمسار دردم تو سرشون بخوره منقرض میشن
[nishkhand]
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــ
امروز یه 20دیقه سوار بر اسب بدون زین شدم
اصلا سواری اش حال نداد
کاش یه پتو انداخته بودم زیرم!
ماشالله تیمسار.... مهارت میخوادا.....[golrooz]
Capitan Totti
6th September 2013, 01:47 PM
جالبه اخه کی بدونه زین سواره اسب میشه[khanderiz][nishkhand]
منم امشب خیلی خوشحالم تولدم بود.خیلی جالب بود اکثر دوستام یادشون بود و زنگ زدنو خندیدیم[nishkhand]حالا قراره وقتی برگشتم یه تولد باحالو توپ ([nishkhand])بگیرم دوستامو دعوت کنم[shademan].یعنی ازم قول گرفتن چون من از این کارا نمیکنم[khande]بهم گفتن اگه کیک سه طبقه نباشه ما نمیایم[esteress]منم گفتم نیاین[nishkhand]حالا تا یه مشت خرج نندازن رو دستم ک ول نمیکننsh_dokhtar15
اینم خاطره ی امشبم.لحظه به لحظه گزارش میکنم[nishkhand][khande]
تو منطقه ی شما بی زین سوار شدن عادیه![khande][nishkhand]
بله بله!
ماشالله تیمسار.... مهارت میخوادا.....[golrooz]
درود بر خواهر مهربان!
همون بمیرن بهتره!
solinaz
7th September 2013, 01:27 PM
من چقدر بد شانسم....چرا!؟!؟http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gif
دیگه بقیم باورشون شده من خییییییییییییییییییییلی بدشانسم
امروز ساعت 6 صبح یکی از بچه ها بهم زنگ زده میگه برو کلاس بندیا رو زدن تو سایت مدرسه نگاه کن.....
اصلا نفهمیدم چه جوری بلند شدم..خدا میدونه با چه ذوقی ......دیشب ساعت 3 خوابیدم....
بعد از کلی فکر کردن....رمز دانش اموزیم یادم اومد...[khabalood]
وارد شدم .......http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gif
دو تاکلاس ریاضی دو تاکلاس تجربی...
دلم خوش بود تنها نیستم تو کلاس ....http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gif
رفتم اسم خودمو و کلاسمو نگاه کردم دیدم هیشکی از بچه های پارسال تو کلاس من نیستhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifمن تنهام....http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifهیشکیرو تو کلاس نمیشناسمhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifدوستای صمیمیم حدیث و مهسا رفتن ریاضی....حالا از اینا بگذریم دلم خوش با کیمیا تو یه کلاسم ولی نبودیمhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gif
همیشه از دوران ابتدایی من جداشدم از دوستام...http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifهمش از شانسمهhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifاین چندنفرم که اسماشونو گفتم دوستایی بودن که اول دبیرستان با هم اشنا شدیم و کم کم داشتیم صمیمی میشیدیمhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifمهسا اولین دوستم تو این مدرسه و بقل دستیم بود....اخ که چقدر زدیم تو سروکله ی هم امسال.....بامزه بود...http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifامسال خدا میدونه کنار کی میشینمhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gif
حالا من چیکار کنم؟؟؟!http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gif
الان هم زمان با نوشتنم اشک تو چشام جمع شده.....دوستدارم بزنم زیر گریهhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifولی نمیخوام بابام گریه هامو ببینهhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gif
دیگه دوست دارم برم یه جا که واسه ی همیشه تنها باشم....دلم دریا میخواد که بخوابم روی ماسه ها....دشت...http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifهیچ ادمی نباشه.......خودم باشم فقط......
http://www.upload.novinfun.com/images/80364840813757037804.jpg
http://www.upload.novinfun.com/images/50439201722336627358.jpg
http://www.upload.novinfun.com/images/40962890933246101720.jpg
دوباره ساعت 9 بابام رفته کتابای درسیمو گرفته....http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifهیچی نگفتم فقط بهشون زل زدمhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gif
من بدبخت روز گارمhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20(3).gif
16 شهریور
sami-k
7th September 2013, 02:04 PM
بله تابستونم تموم شدو.....[entezar]بی صبرانه در انتظار دیدار یکی از بچه هام که یه چیزی شبیه بادمجنون بخوابونم وسط صورتش[entezar]
[nishkhand]
1=1+1
8th September 2013, 12:02 AM
روزگار غریبیستفدا سرم نیشخند
homeyra
8th September 2013, 10:34 AM
من چقدر بد شانسم....چرا!؟!؟http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gif
دیگه بقیم باورشون شده من خییییییییییییییییییییلی بدشانسم
امروز ساعت 6 صبح یکی از بچه ها بهم زنگ زده میگه برو کلاس بندیا رو زدن تو سایت مدرسه نگاه کن.....
اصلا نفهمیدم چه جوری بلند شدم..خدا میدونه با چه ذوقی ......دیشب ساعت 3 خوابیدم....
بعد از کلی فکر کردن....رمز دانش اموزیم یادم اومد...[khabalood]
وارد شدم .......http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gif
دو تاکلاس ریاضی دو تاکلاس تجربی...
دلم خوش بود تنها نیستم تو کلاس ....http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gif
رفتم اسم خودمو و کلاسمو نگاه کردم دیدم هیشکی از بچه های پارسال تو کلاس من نیستhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifمن تنهام....http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifهیشکیرو تو کلاس نمیشناسمhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifدوستای صمیمیم حدیث و مهسا رفتن ریاضی....حالا از اینا بگذریم دلم خوش با کیمیا تو یه کلاسم ولی نبودیمhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gif
همیشه از دوران ابتدایی من جداشدم از دوستام...http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifهمش از شانسمهhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifاین چندنفرم که اسماشونو گفتم دوستایی بودن که اول دبیرستان با هم اشنا شدیم و کم کم داشتیم صمیمی میشیدیمhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifمهسا اولین دوستم تو این مدرسه و بقل دستیم بود....اخ که چقدر زدیم تو سروکله ی هم امسال.....بامزه بود...http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifامسال خدا میدونه کنار کی میشینمhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gif
حالا من چیکار کنم؟؟؟!http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gif
الان هم زمان با نوشتنم اشک تو چشام جمع شده.....دوستدارم بزنم زیر گریهhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifولی نمیخوام بابام گریه هامو ببینهhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gif
دیگه دوست دارم برم یه جا که واسه ی همیشه تنها باشم....دلم دریا میخواد که بخوابم روی ماسه ها....دشت...http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifهیچ ادمی نباشه.......خودم باشم فقط......
دوباره ساعت 9 بابام رفته کتابای درسیمو گرفته....http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifهیچی نگفتم فقط بهشون زل زدمhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gif
من بدبخت روز گارمhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gif
16 شهریور
انقد سریع دوست پیدا کنی که خودتم باورت نشه....[shaadi]
حتما یه صلاحی بوده...شاید قراره یه دوست خیییییییییییلی خوب پیدا کنی که هم اون، قدرِ خوبی های ترو بدونه و هم تو قدر اونو بدونی....[shaad]
بعدشم با دوستای جدید و افکار جدید آشنا میشی...
منم سال دوم دبیرستانم دوستم رفت تجربی و من رفتم ریاضی...ولی بجاش یه چندتایی دوست محشر پیدا کردم که خداروشکر هنوزم با هم هستیم...
خوشحال بااااااش[shaad]
بحث
8th September 2013, 10:58 AM
انقد سریع دوست پیدا کنی که خودتم باورت نشه....[shaadi]
حتما یه صلاحی بوده...شاید قراره یه دوست خیییییییییییلی خوب پیدا کنی که هم اون، قدرِ خوبی های ترو بدونه و هم تو قدر اونو بدونی....[shaad]
بعدشم با دوستای جدید و افکار جدید آشنا میشی...
منم سال دوم دبیرستانم دوستم رفت تجربی و من رفتم ریاضی...ولی بجاش یه چندتایی دوست محشر پیدا کردم که خداروشکر هنوزم با هم هستیم...
خوشحال بااااااش[shaad]
هر جوره حساب میکنم سلی از من خوبشختره 1)ما اون موقع مدرسمون سایت نداشت 2)من سال دوم مدرسه مو عوض کردم 3)سال اول دوستی صمیمی نداشتم
میگن همیشه یه نفربدبخت تر از شما هس همینه
[nishkhand]سلی ناز خوشحال باش
[shaad]
yas-90
8th September 2013, 10:38 PM
انگار رو هوام[afsoorde]
همه چیز درهمه[taajob2]
حالا که میتونم تسویه کنم هم این مدیرگروه عزیز و گرامی نیستش و چون خیلی دوسش دارم نمیتونم چیزی هم بهش بگم دلم خنک شه [narahat].....دانشگاه سرویس نداره من که نمیتونم همش پیاده گز کنم[khastegi]
سونای
8th September 2013, 11:59 PM
امروز کلا از دنده چپ بلند شده بودم...
بیخودی اعصاب ندار بودم.....
دوشبه خواب بورچومی رو میبینم....دپرسه....نمیدونم چشه....[negaran]
تنها دلخوشیم اینجا این تاب پایین بود که الحمدا..... همینم پسرا سند زدن[bihes]
همه ی تاب ها رو توو کل مجتمع فتج کردن......[bihes] تازه اگه بیان بشینن خوبه خب!!!! از جا بلند میکنن روبرو هم میزارن و میشینن صحبت میکنن!!!!!!!!!!! [bihes] خب آخه برادر من میز گرد میخواین اینهمه انواع و اقسام میزو صندلی....تابو چیکار دارین آخه[bihes]
4تا بچه هم نیست برن اعتراض کنن......[bihes][nishkhand]
امروز برگشتنی به اصرار همراهم رفتیم داخل یه پرنده فروشی..... رفتیم داخل که دیدم از پشت سرم صدایی شبیه کلاغ میاد البته با دوز بسیار کمترش..... برگشتم دیدم یه قفس اون پایینه و یه پزنده سیاه اونجاست که انگاری صدامون میزد......
رفتم نشستم روبروش...اولش ترسیدم نوک بگیره....بعد دیدم که نه انگاری با آدم صحبت میکنه.... انگشتامو بردم جلو که اومد سرشو میمالید به انگشتم.....[negaran] تا بلند میشدم و میخواستیم بریم جیییییییییغ جیییییییییییییغ میکرد.....sh_dokhtar3میرفتیم مینشستیم سرشو میمالید .....حیوونای خدا توو اون تاریکی و اون وضعیت......[negaran]sh_dokhtar3میدونست تنها راه بیرون رفتن اینه که خریده بشه.....نمیدونم اینو میدونست که اگه بره بیرون باز هم یه قفس دیگه چشم انتظارشه یا نه.....
فقط تو دلم بهش گفتم عزیزم ما به خودمون هم رحم نمیکنیم....فکر نکن فقط بشما ظلم میکنیم.....
خیلی اعصابم بهم ریخت................... شرمنده شدم ازینکه آدمم.......خدایا اینا الان باید توو زیباترین جنگل ها باشن....اینجا...توو این وضعیت چه میکنن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!![afsoorde][afsoorde]
parnian 80
10th September 2013, 12:02 PM
سلاااااااااااااااام!
من اومدمممممم
خوش گذشت جاتون خالی بود.
با چند تا از فامیلامون رفته بودیم.
روز اول که راه افتادیم شب بود یه یونولیت پر از مرغ و اینام وسط صندلی عقب بود جامون تنگ بود.آقایون وایسادن یه جا خوابیدن بعد فردا عصرش رسیدیم رفتیم توی ویلا مال یه سرهنگ بود اجاره داده بود.معلوم بود توش زندگی می کنن چون لباس و کتابم توش بود!
اول ما رفتیم قرار شد اون فامیلامونم بیان اونجا همون شب اما دیر وقت رسیدن.
فرداش قرار بود عصر بریم دریا دختر همون فامیلمونم تو رامسر میخواست یه آزمون قلمچی بده باید اون روز می رفت تاییدیشو می گرفت ما راه افتادیم بریم دریا تو راه گمشون کردیم اونام دیگه رفتن رامسر ولی ما رفتیم ساحل.
البته فقط در حد قدم زدن دیگه شبش ما و اونا برگشتیم تو ویلا فردا صبحش رفتیم جنگل های دالخانی اینقد خوشگل بود که نمیتونین تصور کنید ناهار کباب کوبیده خوردیم بارونم میومد با یه بدبختی اینا درست شد! تو راه برگشت هم رفتیم دریا حسابی خیس شدیم خیساخیس اومدیم نشستیم تو ماشینا زیر پامونم پلاستیک[nadidan] دیگه رفتیم ویلا دوش گرفتیم.
فردا صبحش قرار شد زود بیدار شیم بریم تله کابین نمک آبرود مایه کتلت هم اورده بودیم صبح زود مامانم و مادر خانواده اونا ساندویچ گرفتن که رفتیم تله کابین اون بالا بخوریم خلاصه رفتیم تله کابین گفتیم ولش کن اول ناهار می خوریم بعد میریم تله کابین برای هر نفر دو تا ساندویچ قرار بود باشه داداشم گفت من سه تا میخوام بهش گفتیم نه و نمیشه و از این حرفا در همون حین هم میخواستیم غذا هارو بیاریم دیدیم نیستن!جا مونده بودن[nadidan]
خلاصه دیگه گشنه رفتیم تو تله کابین چیپس خریدیم اون بالا خودمونو با چیپس سیر کردیم.
بعد اومدیم ویلا اون ساندویچارو واسه شام خوردیم.
فردا صبحش رفتیم دره دو هزار.رو یه تابلو نوشته بود فندق2000زن یکی از پسرای فامیلمون گفت چقد خوب!رفت پرسید آقا فندقا چند؟گفت یه نوعش شیش تومن یه نوعش یازده تومن.گفت شما که نوشتین 2000[khande]گفتن نه بابا این منظور منطقه دو هزار بوده.
خلاصه رفتیم جلو تر از یکی دیگه فندق خریدیم و رفتیم بالا اصن بالای ابرا بودیم!بعدم برگشتیم ویلا و روز بعدشم برگشتیم!!
1=1+1
10th September 2013, 12:55 PM
منم که امروز تا باشگاه پیاده راه رفتم . نیم ساعت پیاده رویی اونم تند . هوام گرم بود ولی طاقت اوردم [bamazegi]
تو باشگاه تریپ خفن زدم .[nishkhand] بسی با دوستام گفتیم و خندیدیم و دویدیم
و حرکات انجام دادیم[cheshmak]
فقط این پسرا نوبت عصر موندم چرا همچینن . اینقده وزن دستگاهارو بالا میزنن . حواست نباشه باهاشون حرکت بزنی کل وجودت درد میاد![daava][daava]
بعد باشگاهم با دوستام یه دوری تو خیابون زدیم و رفتیم بانک
بعدم تاکسی گرفتم اومدم خونه [shaad]
مامان خونه نبود . خودم نهار درست کردم و خوردم .بعدم مامان اومد[khanderiz]
anael
10th September 2013, 07:31 PM
آخه مگه میشه
چرا آدما انقدر رو هوا حرف میزنن؟!؟!؟
نمیفهمم واقا، آخه چرا؟!؟!؟ واقعا چرا؟!؟!؟!
چرا اوضاع اینجوریه؟
دیگه چیزی برای آروم شدن پیدا نمیشه
کاش یکم اوضاع فرق کنه
ای کاش که بشه خدا...!!!
maryam kia
12th September 2013, 03:40 PM
سلامی دوباره[nishkhand]
من دوباره برگشتم
خیلی مسافرته خوبی بود خیلی.عاشقه شیراز شدم وحشتناک[nishkhand]
هیچ شهری مثله شیراز اینقدر پویایی نداره.دختر و پسرایه شادابو سرحالی داره.خوشتیپن خوش سلیقه ن فقط رانندگیشون خیلی بده
[nishkhand](ببخشیدا)
هایپر استارشم رفتیم عالی بود کلی لباس خریدم[nishkhand]
حافظیه سعدی شاهچراغ باغ دلگشا باغ ارم پارک بعثت کارتینگ(محله ماشین های مسابقه ای) ارگ کریم خان زند بازار وکیل رفتیم خیلی خوب بود.
ویلایی هم ک به ما داده بودن برای اقامت عالی بود
کلا همه چی عالی بود[tashvigh][nishkhand]
تقریبا همه ی شهرارو دیدم ولی هیچ شهری مثله شیراز نمیشه[nishkhand]خیلی حال کردم. قدر شهرتونو بدونید[golrooz]
البته ناگفته نماند اصفهانم خیلی دوست دارم.زیاد میریم اصفهان .خیلی باصفاست
parnian 80
12th September 2013, 03:54 PM
سلام.امروز با مامان و خالم رفتیم کیف و کفش خودم و داداشمو خریدیم.
منم یه کیف دستی دیدم از این کوچولوها خوشم اومد ازش هوسی خریدمش.نتونستم عکسشو آپلود کنم بذارم ولی باحاله.
parichehr
12th September 2013, 04:47 PM
سلام.امروز با مامان و خالم رفتیم کیف و کفش خودم و داداشمو خریدیم.
منم یه کیف دستی دیدم از این کوچولوها خوشم اومد ازش هوسی خریدمش.نتونستم عکسشو آپلود کنم بذارم ولی باحاله.
سلام خوشگلم
مبارکت باشه عزیزم
اخیی [esteghbal] حتما خوشگل و باحاله[nishkhand]
یادش بخیر
پاییز داره میاد و ....
parichehr
12th September 2013, 04:55 PM
دلم بسته به این درختان ، بسته به این دیوار های ترک بسته...
دلم تنگ، نفسهایم نیز تنگ...
ترانه ی سوز و سرمای ملایم پاییز بین من و تنهاییم فریاد می کند
و گوش من سپرده شده است به هر ترانه ای که از دلم بر آید
گاه ابرها می روند و خورشید می آید،پنجره ی خیس خورده ی اتاقم خشک می شود!
دلم می خواهد بنویسم چرا که انگار دیگر نمی توان حرفی زد...
من امیدوارم هنوز...
نمی دانم چرا چند شب است پشت سر هم باران می آید
تمام خانه ها و مغازه ها بوی نم می دهد. رهگذران گریزانند! نمی دانم مگر فرار هم دارد؟
باران می آید، من نمی خواهم آسمان را درک کنم، چرا که من در درک کوچکترین خواهش قلب
خویش عاجز مانده ام...
آسمان درک مرا می خواهد چه کند؟
من دلی دارم که از حسی غریب، بی نام، بی نشان ،گرفته است...
بند آمد ، تمام شد ، سر رسید، دیگر باران نمی آید !!!
اما درختها ، درختها رهایم نمی کنند
و خاطره ی باران هنوز زنده است
من هنوز امیدوارم...
من دلم گرفته است...
homeyra
12th September 2013, 06:53 PM
خستتتم....
ناراحتم...
نزدیک سه هفته همه چیو به خودم حروم کردم....تو خونه موندم با بچه ها هیج جا نرفتم...از تفریحام زدم گفتم بذار تمرکز کنم روی این کار...
اما...باورم نمیشه............
دلم میخواست با دل خوش برم دانشگاه ولی ...باز کار نیمه تموم....[afsoorde]
بحث
12th September 2013, 08:06 PM
خستتتم....
ناراحتم...
نزدیک سه هفته همه چیو به خودم حروم کردم....تو خونه موندم با بچه ها هیج جا نرفتم...از تفریحام زدم گفتم بذار تمرکز کنم روی این کار...
اما...باورم نمیشه............
دلم میخواست با دل خوش برم دانشگاه ولی ...باز کار نیمه تموم....[afsoorde]
خسته نباش
همیشه مشکلات هس
این مهمه که بتونی باهاشون کنار بیای [shaad]
Sa.n
12th September 2013, 09:53 PM
امروز یاد یکی از خاطرات توی مدرسه افتادم
تا نیم ساعت داشتم می خندیدم بهش
سر کلاس که بودیم کالیبره تخته رو بهم میریختیم معلم که می خواست بنویسه قلم رو این سر تخته می کشید اون سر تخته نوشته میشد
همه معلما هم اعصابشون خرد میشد و بعد به بچه ها میگفتن چرا اینجوری شده همه میگفتیم نمیدونیم
میگفتن برید مسئول آی تی رو بیارید
مسئول آی تی مون هم سرش همیشه شلوغ بود 30 دقیقه طول می کشید بیاد خلاصه دستی دستی 45 دقیقه از کلاس می رفت
البته نا گفته نماند که اخر سال دستمون رو شد [nishkhand]
AaZaAdeh
12th September 2013, 10:08 PM
امروز یاد یکی از خاطرات توی مدرسه افتادم
تا نیم ساعت داشتم می خندیدم بهش
سر کلاس که بودیم کالبره تخته رو بهم میریختیم معلم که می خواست بنویسه قلم رو این سر تخته می کشید اون سر تخته نوشته میشد
همه معلما هم اعصابشون خرد میشد و بعد به بچه ها میگفتن چرا اینجوری شده همه میگفتیم نمیدونیم
میگفتن برید مسئول آی تی رو بیارید
مسئول آی تی مون هم سرش همیشه شلوغ بود 30 دقیقه طول می کشید بیاد خلاصه دستی دستی 45 دقیقه از کلاس می رفت
البته نا گفته نماند که اخر سال دستمون رو شد [nishkhand]
ای دل غاااااااااااااااافل...
نیگا کن تروخدااااااااا[nishkhand]
سره کار گذاشتنای ما کجا و شما کجا؟؟؟ ای بابا ما تخته پاکن رو خیس میکردیم که تابلو رو وقتی معلم پاک میکنه افتضاح ببار بیاره...حالا چی؟؟؟ [tafakor] مسئول ای تییییییییییی[taajob]
Sa.n
12th September 2013, 10:18 PM
ای دل غاااااااااااااااافل...
نیگا کن تروخدااااااااا[nishkhand]
سره کار گذاشتنای ما کجا و شما کجا؟؟؟ ای بابا ما تخته پاکن رو خیس میکردیم که تابلو رو وقتی معلم پاک میکنه افتضاح ببار بیاره...حالا چی؟؟؟ [tafakor] مسئول ای تییییییییییی[taajob]
آره ؛
تازه کجاشو دیدید کابل شبکه رو می کشیدیم دوربین کلاس قطع میشد
دکمه پاور سیم سیار رو میزدیم معلممون نمی فهمید چرا کامپیوتر روشن نمیشه
یه بار هم ویدیو پرژکتور رو زومش رو زیاد کردیم صفحه کلا آبی شد ، معلممون هیچ کاری نمی تونست بکنه [khande]
سونای
13th September 2013, 03:10 AM
خب دیگه آخراشه....
انقد مراسم های اختتامیه پشت سر هم شده که هر روز .............[khastegi]
دیشب با تولد یکی از بچه ها یکی شده یود که اخرش خوش گذشت..چرخ و فلک هم سوار شدیم..
امروزم خودمونی بود که خیلیییییییییییییییییی خوش گذشت...(روحی).
( بعد مینویسم ایشالله سفرناممو...[bamazegi][khanderiz])
فردا اما رسمیه....من هم خیلی خستم..... اصلا حوصله و انرژی ندارم....[khabalood]
[golrooz]
Capitan Totti
14th September 2013, 12:52 AM
امروز سر یه موضوعی انقد اعصابم بهم ریخته بود...[delkhoori]
یکی از دوستانم اومد و هزار بار گفت یه سیگار بکش[taajob3]
انقد بهم تعارف کردبرای اولین بار توی عمرم سیگار رو گرفتم دستم[naomidi] البته قبلا پاکتشو همیشه برا بابام میگرفتم
اما نخ اشو امروز گرفتم دستم
روشنش کرد
و در حالی که دستم بود داشت دود میکرد[koolah]
دوست اون دوستمم بودش و 2تاشون می خندیدن بهم...[asabani]
مسخره میکردن فکر کنمhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20(37).gif
نکشیدم
پسش دادم و گفتم نمیخوام
اصرار میکرد
صد تا بهانه آوردم
گفت نه باید بکشی
بالاخره گفتم باید؟
گفت آره باید
کشیده ای خوابوندم توی صورتش و گفتم اینم سیگار
مرد نامومن آخه من سیگار بکشم یا نکشم چه سودی برای تو داره
اون دوستش اومد یقه امو گرفت
ازین دختر نماها بود
بوی کرم و حلزون و ازین مزخرفات ازش بیرون میزد
خیلی عجیب بود گفتم ولم کن یه مشت زد تو دماغم
منم محکم با پای راستم پای چپ اشو زدم و افتاد زمین
اون دوست نامردمم بهم هجوم آورد و با فریاد و فوشی که داد
به طرفم اومد
منم محکم رفتم تو شکمش
4-5تا ازین اوباش محله هم اومدن و انگار نه انگار که من جرمم سیگار نکشیدن بود
رفتار اونا طوری بود که فکر میکردم شاید دزدی کردم یا تجاوز نمیدونم
نتونستم مقاوت کنم
کتک خوردمhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20(47).gif
ولی 6-7 نفر بودن
پیرهنم پاره شدhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/smilee_new2%20(23).gif
صورتمم خونیhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/smilee_new2%20(23).gif
زیاد بودن
اومدم خونه
مادرم گغت چی شده
گفتم با این اوباشا دعوام شده
یعنی عموم وقتی شنید داشت شاخ در میاورد
من تو عمرم دعوا نکرده بودم
خلاصه اولین دعوام بود
2نفرشونو زدم
ولی زیاد شدن و نتونستم
غروب هم رفتم بیرون سر خیابون بودن و آروم آروم از کنارشون رد شدم و چن تا بچه سوسول و مثبت و این چرندیات گفتن ولی هیچی نگفتم
بعدا یکی یکی اشونو تنهایی می بینم...
اما نتیجه اخلاقی اینه که رفقای ناباب خیلی دوست دارن بعضیا رو سیگاری و معتاد و اوباش کنن
مواظب باشید...http://www.njavan.com/forum/images/smilies/sh_varzeshi%20(11).gif[golrooz]
Helena.M
14th September 2013, 01:15 AM
امروز سر یه موضوعی انقد اعصابم بهم ریخته بود...[delkhoori]
یکی از دوستانم اومد و هزار بار گفت یه سیگار بکش[taajob3]
انقد بهم تعارف کردبرای اولین بار توی عمرم سیگار رو گرفتم دستم[naomidi] البته قبلا پاکتشو همیشه برا بابام میگرفتم
اما نخ اشو امروز گرفتم دستم
روشنش کرد
و در حالی که دستم بود داشت دود میکرد[koolah]
دوست اون دوستمم بودش و 2تاشون می خندیدن بهم...[asabani]
مسخره میکردن فکر کنمhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20(37).gif
نکشیدم
پسش دادم و گفتم نمیخوام
اصرار میکرد
صد تا بهانه آوردم
گفت نه باید بکشی
بالاخره گفتم باید؟
گفت آره باید
کشیده ای خوابوندم توی صورتش و گفتم اینم سیگار
مرد نامومن آخه من سیگار بکشم یا نکشم چه سودی برای تو داره
اون دوستش اومد یقه امو گرفت
ازین دختر نماها بود
بوی کرم و حلزون و ازین مزخرفات ازش بیرون میزد
خیلی عجیب بود گفتم ولم کن یه مشت زد تو دماغم
منم محکم با پای راستم پای چپ اشو زدم و افتاد زمین
اون دوست نامردمم بهم هجوم آورد و با فریاد و فوشی که داد
به طرفم اومد
منم محکم رفتم تو شکمش
4-5تا ازین اوباش محله هم اومدن و انگار نه انگار که من جرمم سیگار نکشیدن بود
رفتار اونا طوری بود که فکر میکردم شاید دزدی کردم یا تجاوز نمیدونم
نتونستم مقاوت کنم
کتک خوردمhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20(47).gif
ولی 6-7 نفر بودن
پیرهنم پاره شدhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/smilee_new2%20(23).gif
صورتمم خونیhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/smilee_new2%20(23).gif
زیاد بودن
اومدم خونه
مادرم گغت چی شده
گفتم با این اوباشا دعوام شده
یعنی عموم وقتی شنید داشت شاخ در میاورد
من تو عمرم دعوا نکرده بودم
خلاصه اولین دعوام بود
2نفرشونو زدم
ولی زیاد شدن و نتونستم
غروب هم رفتم بیرون سر خیابون بودن و آروم آروم از کنارشون رد شدم و چن تا بچه سوسول و مثبت و این چرندیات گفتن ولی هیچی نگفتم
بعدا یکی یکی اشونو تنهایی می بینم...
اما نتیجه اخلاقی اینه که رفقای ناباب خیلی دوست دارن بعضیا رو سیگاری و معتاد و اوباش کنن
مواظب باشید...http://www.njavan.com/forum/images/smilies/sh_varzeshi%20(11).gif[golrooz]
درود بر پسر بروسلی من.......[nishkhand]
آخه خودت میگی که اوباش بودن پس چرا باهاشون رفاقت داشتی؟؟؟؟؟[taajob]
ولی خوب کاری کردی..........[tashvigh][tashvigh][tashvigh][tashvigh]
Capitan Totti
14th September 2013, 01:20 AM
درود بر پسر بروسلی من.......[nishkhand]
آخه خودت میگی که اوباش بودن پس چرا باهاشون رفاقت داشتی؟؟؟؟؟[taajob]
ولی خوب کاری کردی..........[tashvigh][tashvigh][tashvigh][tashvigh]
من که کتک خوردم مادر[golrooz]
نه اون دوستم اوباش نبود قبلا
من با اوباشا رفاقت نداشتم
سونای
14th September 2013, 10:49 PM
من برگشتم خونه....
منو دور دیدن کل پیچکارو زدن!!![delkhoori]
رفتم سراغ اون کرمی که پیله زده بود.... پیلش بودو خودش پروانه شده بود رفته بود.... خیلی خوشحال شدم....[shaad]
[golrooz]
سیدپویا
14th September 2013, 10:53 PM
من دارم الانبه این فکر میکنم که چند روز دیگه میخوام وارد یک مقطع جدید بشم و از خداوند منان یاری میطلبم یا علی
این گلها برای تو دوست عزیز[golrooz][golrooz][golrooz][golrooz]
1=1+1
14th September 2013, 11:00 PM
امروز صب . علی الطلوع رفتم باشگا ایروبیک . کل قصه عقدکنون دیشبو برا بچه ها تعریف کردم و کلی خندیدیم
تو باشگا اتاف خاصی نیافتاد طبق معمول گذشت . بعد باشگاهم با زن دایی تو ظرف فروشیا پلاس بودیم . دنبال کاسه بشقاب :))
بعدم تا خونه زن دایی اینا پیاده رفتیم . نهار برامون ماکارونی درس کرد . دایی بدبختمم دادیم تو دیوار ظهر نیومد خونه
کلی خوش گذشت
البته من بسی خاب داشتم
خسته بودم خفن . دوشم گرفته بودم . کولر روشن بود . هوا خنک جون میداد برا خوابیدن
شیطنت نکردم ولی در مجموع خوش گذشت
بعدم با خاله رفتیم خونشون . اماده شدیم تا باشگاه ژیمناستیک پیاده رفتیم
اینقد خوابم میومد ولی اونجا رفتم کلا یادم رفت
تو اون باشگاهم کلی حرکت زدمو و گفتیمو خندیدیم
کلاس ما که تموم شد
بچه ها کاراته اومدن . همراشون حرکات گرم کردن و اینا زدم
ولی برا حرکات اصلیش نموندم . چون اولا لباسم فرم نبود . بعدشم بلد نبودم اصن
بعدم با خاله پیاده تا بازار راه رفتیم
اخریا دیگه حال نداشتم چادرمو جم کنم . بسی خسته بودم
بعد خاله رفت خونشون
منم اومدم ایستگاه تاکسی برگردم خونه
تاکسیه 2 تا مسافر داشت . با من میشد 3 تا
اون دوتا مسافره یه مادرو و دختر بودن
مادره گیر داده بود باید با 3 تا مسافر بری
راننده میگفت . نه بشینین تا یه نفر دیگه بیاد
منم که کلا برام مهم نبود
بعد یه تاکسی خلافی اومد
مادره درجا رفت کنارش گفت ما سه نفریم میبریمون
اونم از خدا خواسته گفت اره
مادره و دختره رفتن سوار شدن
من نرفتم
بعد همه راننده تاکسیا با اونی که خلافی اومده بود . دعوا کردن که تو صف واینستادی
مادره هم داد میزد . کلا یه وضی بود
همون لحظه 3 نفر اومدن . منم نشستم تو تاکسی و ما رفتیم . اون مادره و دختره موندن نمیدونم اخرش چی شد
بعد رسیدم خونه
مامان نبود
زنگ زدم بهش
رفته بود سر خاک بابا . از صداش معلوم بود کلی گریه کرده بود :(
دپرس شدم بسی
یه لیوان چای با کلی قند و یه بیسکویت مادر خوردم گفتم تموم همین شاممه
بعد داداشم اومد . شیرینی اورد . اونم خوردم گفتم دیگه بس نمیخورم
بعد اون داداشم پفک اورد خوردم
عروسمون میوه اورد خوردم
بعدم مامان صدا زد بیا شام بخور
رفتم خوردم الن به حد انفجارم :)))
اولش اومدم خونه پاهام اینقد درد میکرد . بس امروز حرکت زدم کل وجودم درد اومد
ولی الن که باید مث ادم بخابم صب زود برم باشگاه . اصن خوابم نمیاد
کلا بدنم مکانیسمش عشقیه
برم مانتو و شلوار و چادرو مقنعه و ساق دستامو بریزم تو ماشین لباسشویی صب تمیز باشم:))
امیدوارم امشب به موقع بخابم . صب حال ندار نباشم
اها یه نکته جالب
گوشیم امروز شارژ نداشت کلا خاموش بود . امشب روشنش کردم . کلا برام یه اس اومده بود
چقد من تنهام اصن
هعییییییییییییی
عجب خاطره طولانی شد امشب
شب بخیر
yas-90
15th September 2013, 02:35 PM
دو تا آهنگ گوش دادم کلا دپرس شدمhttp://www.sherv.net/cm/emo/sad/big-smiley-crying.gif
آخه این آهنگا مال روزایی بود که خیلی تنها بودم[negaran]
zoh_reh
15th September 2013, 02:50 PM
دو تا آهنگ گوش دادم کلا دپرس شدمhttp://www.sherv.net/cm/emo/sad/big-smiley-crying.gif
آخه این آهنگا مال روزایی بود که خیلی تنها بودم[negaran]
خاطره روزانه دوستمو خوندمو ، کلی ناراحتم براش.
آخه دل ندارم اشکاشو ببینم.[negaran]
yas-90
15th September 2013, 02:55 PM
خاطره روزانه دوستمو خوندمو ، کلی ناراحتم براش.
آخه دل ندارم اشکاشو ببینم.[negaran]
ممنون دوستم این همدردیت خیلی برام ارزشمند بود خیلی زیادsh_dokhtar12[esteghbal].....بعضی روزا رو فکر میکنیم فراموش کردیم اما یه روزی به هر دلیلی متوجه میشیم فقط بهشون فکر نمیکردیمsh_dokhtar15
shiny7
15th September 2013, 03:03 PM
تابستون خیلی خیلی خیلــــــــــــی کش اومد!!!!!!
دیگه داره دغم می ده!!!!!!!
امروز صبح رو خوب شروع کردم!....(شکر!!!)
با صدای اذان بیدار شدم!!بلند شدم رفتم نماز خوندم....
یه نیم ساتی چرت زدم باز بعد مامان بیدارم کرد رفتیم پیاده روی....
یه مدتی بود نرفته بودم....
خیلی خوب بود!!http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%2815%29.gif
اما بعدش اومدم 2 ساعت خوابیدم!!!![nishkhand]
چقدر زیبا واقعا!!!
Capitan Totti
15th September 2013, 03:13 PM
دو تا آهنگ گوش دادم کلا دپرس شدمhttp://www.sherv.net/cm/emo/sad/big-smiley-crying.gif
آخه این آهنگا مال روزایی بود که خیلی تنها بودم[negaran]
سلام[golrooz]
امیدوارم هیچوقت
هیچ ایرانی ئی تنها و غمگین نباشه[golrooz]
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــ
امروز 4تا عینک دودی از یه شخص دست فروش در خ امام خمینی خریدم
اولش گفت هر عینک 30 تومان[shaad]
ولی بعدش که گفتم نمیخوام
4تاشو خریدم 10تومان[golrooz]
سونای
15th September 2013, 03:15 PM
تابستون خیلی خیلی خیلــــــــــــی کش اومد!!!!!!
خـــــــــــوش بــــــحـــــــالــــــــ ــــــت .... قدر این کش اومدنو بدون[nishkhand][bamazegi] بعد حسرتشو میخوریا....[cheshmak]
من که هرگز از تابستون تفاوتی جز گرماش نصیبم نشد و برام فرقی با روزای دیگه ی سال نداشت....[afsoorde]تابستون امسال هم روش....
[khastegi]
خداروشکر.....[golrooz]
shiny7
15th September 2013, 03:21 PM
خـــــــــــوش بــــــحـــــــالــــــــ ــــــت .... قدر این کش اومدنو بدون[nishkhand][bamazegi] بعد حسرتشو میخوریا....[cheshmak]
من که هرگز از تابستون تفاوتی جز گرماش نصیبم نشد و برام فرقی با روزای دیگه ی سال نداشت....[afsoorde]تابستون امسال هم روش....
[khastegi]
خداروشکر.....[golrooz]
[sar dard]خب همین دیگه!!!!واسه منم عین شما هیچ تفاوتی با روزای دیگه سال نداشت فقط همش بیکار بودم!!!
و این اوضاع وقتی کش هم بیاد که دیگه هیچی!!!!!
راستی سلام خوبی؟[shaad]
سونای
15th September 2013, 03:38 PM
[sar dard]خب همین دیگه!!!!واسه منم عین شما هیچ تفاوتی با روزای دیگه سال نداشت فقط همش بیکار بودم!!!
و این اوضاع وقتی کش هم بیاد که دیگه هیچی!!!!!
راستی سلام خوبی؟[shaad]
سلام گلی
قربونت
عه مهشاد!!!!!! بدجوری خوشی زده شدیا!!![nishkhand] فرقی نداشت با روزای دیگه فقط بیکار بودی؟!؟!؟!!!!!!!!!!!![taajob]
خب این بیکاری و استراحت و فعالیت های دلخواه یعنی تابستون دیگه!!![bamazegi][nishkhand]
برو خدارو شکر کن مث من کوزت نیستی[sootzadan][nishkhand]
shiny7
15th September 2013, 03:42 PM
سلام گلی
قربونت
عه مهشاد!!!!!! بدجوری خوشی زده شدیا!!![nishkhand] فرقی نداشت با روزای دیگه فقط بیکار بودی؟!؟!؟!!!!!!!!!!!![taajob]
خب این بیکاری و استراحت و فعالیت های دلخواه یعنی تابستون دیگه!!![bamazegi][nishkhand]
برو خدارو شکر کن مث من کوزت نیستی[sootzadan][nishkhand]
اتفاقا اصلا کار دلخواه هم نداشتم!!!!!
4 ماه تموم از صبح کله سحر تا ته شب زل می زدم به مانیتور!!!!
چون کار دیگه ای نمی تونستم بکنم!!!![negaran]
سونای
15th September 2013, 03:50 PM
اتفاقا اصلا کار دلخواه هم نداشتم!!!!!
4 ماه تموم از صبح کله سحر تا ته شب زل می زدم به مانیتور!!!!
چون کار دیگه ای نمی تونستم بکنم!!!![negaran]
ای جانم[esteghbal]
تابستون دیگه انشاءالله یادآوری کن جبران میکنیم کل تابستوناتو.... بعد میگی کجایی جوانی که یادت بخیر....قدرتو نداشتم...[nishkhand]
[golrooz]
صاصائیل
15th September 2013, 05:44 PM
سلام گلی
قربونت
عه مهشاد!!!!!! بدجوری خوشی زده شدیا!!![nishkhand] فرقی نداشت با روزای دیگه فقط بیکار بودی؟!؟!؟!!!!!!!!!!!![taajob]
خب این بیکاری و استراحت و فعالیت های دلخواه یعنی تابستون دیگه!!![bamazegi][nishkhand]
برو خدارو شکر کن مث من کوزت نیستی[sootzadan][nishkhand]
آخ کاش من کوزت بودم
ترجیح میدادم جاش بودم اما ترم تابستونی اجباری نداشتم.[khanderiz]تو روخدا این تابستونو به خودمون بدید[negaran]بعداز یه روز وارد تابستون شدم.
parichehr
16th September 2013, 12:01 PM
آرامش حقیقی اینجاست.
آسودگی حقیقی اینجاست.
در پیشگاه تو،
ترس ها و ناکامی ها،
نگرانی ها و تشویش ها،
افسردگی ها و نومیدی ها
و رنج ها و کشمکش ها
همچون مه پیش از طلوع آفتاب
ناپدید میشوند.
من آرامم،
آرام ... آرام ... آرام ...
خدا همینجاست کنار من ... کنار تو ...
من آرامم.
Dorna dordone
16th September 2013, 01:11 PM
سلام به همه
گاهی حس میکنی یه دوست خیلی خیلی فراموشت کرده و این یه حس بد بهت میده .. حسی که توصیف پذیر نیست[afsoorde]sh_dokhtar3
نمیخوام گله کنم چون از این کار اصلا خوشم نمیاد اما شاید واسه شما هم پیش بیاد "البته امیدوارم نیاد"smilee_new1 (13)
1=1+1
16th September 2013, 02:27 PM
آرامش حقیقی اینجاست.
آسودگی حقیقی اینجاست.
در پیشگاه تو،
ترس ها و ناکامی ها،
نگرانی ها و تشویش ها،
افسردگی ها و نومیدی ها
و رنج ها و کشمکش ها
همچون مه پیش از طلوع آفتاب
ناپدید میشوند.
من آرامم،
آرام ... آرام ... آرام ...
خدا همینجاست کنار من ... کنار تو ...
من آرامم.
مامانم مفهومی خاطره مینویسه [nishkhand]
parichehr
16th September 2013, 02:30 PM
مامانم مفهومی خاطره مینویسه [nishkhand]
وقتی میرم تو حس نتیجش میشه این[sootzadan] مگه بده؟ به این خوبی! [nishkhand] میرم تو عمق خاطرات!!
saamaaneh
17th September 2013, 07:52 PM
چند سال بود که تولد امامم حرمش بودم، خاطره ی مهمون نوازی آقا تو اولین سال رو هیچ وقت فراموش نمیکنم[alaghemand] خیلی دلم گرفته بود که امسال طلبیده نشدم، ولی خدا رو شکر دوباره شامل لطف و مهربونی همیشگیش شدم و فردا میرم به پابوسش، میرم به یه تیکه از بهشت خدا روی زمین![alaghemand]
از یه هفته قبل وقتی که کلاس میرفتم، یه تابلو بالای پل عابر پیاده زده بودن، عکس صحن انقلاب امام رضا(ع) با یه جمله کنارش، هر جا دلی شکست به اینجا بیاورید!
نشد که تو صفحه تمام بچه ها برم و ازشون حلالیت بطلبم، هیمنجا از همتون حلالیت میطلبم، نائب الزیاره همه تون هستم و برای همه دعا میکنم، انشالله به زودی خودتون به پابوسش برین![dooa]
" تو دل یه مزرعه
یه کلاغ رو سیاه
هوایی شده بره
پابوس امام رضا
اما هی فکر می کنه
اون جا جای کفترهاست
آخه من کجا برم
یه کلاغ روسیاه
من که تو سیاهیها از همه رو سیاه ترم
میون اون کبوترها با چه رویی بپرم
تو همین فکرا بودش
کلاغ عاشق ما
یه دلش می گفت برو
یه دلش می گفت بمون
که یهو صدایی گفت
تو نترس و راهی شو
به سیاهی فکر نکن
تو یه زایری برو "
http://uc-njavan.ir/images/kqx9cjmi6agqiyi3ecm5.jpg
* السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی (علیه السلام) *
سونای
20th September 2013, 10:30 PM
* السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی (علیه السلام) *
سمان الان بهم زنگ زدی از حرم!!!!!!!!!!!
وای خیلی حس عجیبی داشتم!!!!
دوتا سلام دادم و سه تا دعا کردم فقط!!![negaran]
بعد دیگه نتونستم رو پام واستم!!!!sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_ dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhta r3sh_dokhtar3sh_dokhtar3
آقای من خیلی دلم براتون تنگ شده......sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_do khtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3 sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dok htar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3
وای خدایا حتی پشت گوشی هم حس و حال آدم عوض میشه.....خیلییییییییییییییی خوب بود........مرسی......
* السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی (علیه السلام) *
السلام علیک یا ضامن آهو.....
http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gif
آقا......
http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gif
- - - به روز رسانی شده - - -
* السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی (علیه السلام) *
سمان الان بهم زنگ زدی از حرم!!!!!!!!!!!
وای خیلی حس عجیبی داشتم!!!!
دوتا سلام دادم و سه تا دعا کردم فقط!!![negaran]
بعد دیگه نتونستم رو پام واستم!!!!sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_ dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhta r3sh_dokhtar3sh_dokhtar3
آقای من خیلی دلم براتون تنگ شده......sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_do khtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3 sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dok htar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3
وای خدایا حتی پشت گوشی هم حس و حال آدم عوض میشه.....خیلییییییییییییییی خوب بود........مرسی......
* السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی (علیه السلام) *
السلام علیک یا ضامن آهو.....
http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gif
آقا......
http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gif
سروه74
20th September 2013, 10:51 PM
الان کلاه پهلوی شروع شده ولی من منتظرم یکی از دوستامم که بیاد یاهو باهم بحرفیم
Capitan Totti
20th September 2013, 11:12 PM
دیشب تا صبح یکی از اقواممون با هیئت همراه اومده بود خونه امون
حدود 40سالشه
هیئت همراه رفتن اتاق و من و اون هم در دیگر اتاق من خوابیدیم
تا وقت 7صبح خرناس کرد و خروپف نمود
7صبح دیگه اعصابم خورد شده بود
رفتم دم در و درو باز کردم
و میخواستم برم حیاط بخوابم
بیدار شده
با عصبانیت
میگه پسر جان بگیر بخواب چیکار میکنی اونجا
منم پتو بدریدم و از فرط عصبانیت پاهای خود را به سوی دیوار نشاه گرفته و خود را بر زمین کوباندم و به خوابی 10دقیقه ای فرو رفتم
چون پدرم آمد و گفت نان داغ بگیر
سروه74
21st September 2013, 12:40 AM
کلاه پهلوی تموم شد ولی من با دوستم(داداشی[cheshmak])نحرفیدم
البته داییم اینا با پسرعموم اومدن اینجا
منم هی جلوی لبتاپ نشسته بودم ومنتظربودم داشتم با_ipadبازی میکردم
*FATIMA*
21st September 2013, 01:55 AM
امروز با دوستان سرى به كوه دربند زديم
جاتون خالى خيلى خوش گذشت
تازه تو اين گردش با دوستان جديدى آشنا شدم كه خيلى مهربون و دوست داشتنى بودن
هيچى به اندازه كوه به آدم آرامش نميده !
چقدر زندگى قشنگه وقتى در كنار بهترين ها هستى
Sabo3eur
21st September 2013, 03:46 AM
سلامی دوباره[nishkhand]
من دوباره برگشتم
خیلی مسافرته خوبی بود خیلی.عاشقه شیراز شدم وحشتناک[nishkhand]
هیچ شهری مثله شیراز اینقدر پویایی نداره.دختر و پسرایه شادابو سرحالی داره.خوشتیپن خوش سلیقه ن فقط رانندگیشون خیلی بده
[nishkhand](ببخشیدا)
هایپر استارشم رفتیم عالی بود کلی لباس خریدم[nishkhand]
حافظیه سعدی شاهچراغ باغ دلگشا باغ ارم پارک بعثت کارتینگ(محله ماشین های مسابقه ای) ارگ کریم خان زند بازار وکیل رفتیم خیلی خوب بود.
ویلایی هم ک به ما داده بودن برای اقامت عالی بود
کلا همه چی عالی بود[tashvigh][nishkhand]
تقریبا همه ی شهرارو دیدم ولی هیچ شهری مثله شیراز نمیشه[nishkhand]خیلی حال کردم. قدر شهرتونو بدونید[golrooz]
البته ناگفته نماند اصفهانم خیلی دوست دارم.زیاد میریم اصفهان .خیلی باصفاست
دوغ هم خوردی
میگفتی
Sabo3eur
21st September 2013, 03:48 AM
جاتون خالیه خونه تنها
شام هم نخوردم 26 سایت رو ه کردم
به افتخار خودم قیلون چاق کردم و از عمر مفیدم کم میکنم
maryam kia
21st September 2013, 03:53 AM
دوغ هم خوردی
میگفتی
دوغ؟[soal]
- - - به روز رسانی شده - - -
دوغ هم خوردی
میگفتی
دوغ؟[soal]
Sabo3eur
21st September 2013, 04:03 AM
دوغ؟[soal]
- - - به روز رسانی شده - - -
دوغ؟[soal]
باسه چرت شیرازی خبر میکردی شیرازی بودیم
maryam kia
21st September 2013, 04:07 AM
باسه چرت شیرازی خبر میکردی شیرازی بودیم
ببخشید میشه جملتونو ویرایش کنید[nishkhand]متوجه نشدم چی نوشتید
Capitan Totti
21st September 2013, 07:33 AM
امروز با دوستان سرى به كوه دربند زديم
جاتون خالى خيلى خوش گذشت
تازه تو اين گردش با دوستان جديدى آشنا شدم كه خيلى مهربون و دوست داشتنى بودن
هيچى به اندازه كوه به آدم آرامش نميده !
چقدر زندگى قشنگه وقتى در كنار بهترين ها هستى
سلام آبجی[golrooz]
دربند هیــــــچ هم خوش نمی گذره
دربند دیگه جدیدا شده حکایت مکان های تجاری
آرامش رو در کوههای اطراف دماوند تجربه کنید[shaad] (ستاد تبلیغات)
سروه74
21st September 2013, 12:20 PM
اه اه چه ضدحال بزرگی باید برم زیست بخونم
این داداشی ام که کاراش معلوم نیست
گاهی نمیدونم چرا پسرا اینقد دروغ میگن [eynaki]
1=1+1
21st September 2013, 01:07 PM
3 روز باشگاه نرفتم . بدجورم خوردم
چاق شدم
ایییییییی خاک [negaran]
سونای
22nd September 2013, 10:52 PM
خدایا میخوام بگم ....
هرچی بشه دوستت دارم .....
[golrooz][golrooz][golrooz]
حسن خاتم
22nd September 2013, 11:33 PM
معماران باید معماری زنده کنند
بحث
23rd September 2013, 10:05 AM
هی هی هی [soal]هی روزگار تابستونم گذشت واولین روز پاییزه پاییزتون مبارک ایشالا روزای خوب داشته باشین ایشالا هممون پاییز خوبی داشته باشیم لطفا آمین بگین [shaad][cheshmak]
من امروز اول مهر الان کلاس ندارم ساعت 2تا 6کلاس دارم [bihes]
1392/7/1
رضوس
23rd September 2013, 12:30 PM
یه چندوقته احساسی اضافی بودن بی خود بودن بی مصرف بودن
یا آهنگ دوست دارم محسن یگانه میافتم که میگه:
من توی زندگیتم ولی نقشی ندارم اصلا
تو نشنیده گرفتی هر چی که شنیدی از من
بودو نبودم انگار دیگه فرقی برات نداره
این همه بیخیالی داره حرصمو در میاره، حرصمو در میاره
بله اینجوریه
کلا اصلا حس مبهمیه حوصله هیچکاریو ندارم حوصله هیچی
دلم میخواد به یه عده اینو بگم:
کجای زندگیتم یه رهگذر تو خوابت
یه موجود اضافی توی اکثر خاطراتت
من توی زندگیتم ولی نقشی ندارم اصلا
تو نشنیده گرفتی هر چی که شنیدی از من
بودو نبودم انگار دیگه فرقی برات نداره
این همه بیخالی داره حرصمو در میاره، حرصمو در میاره
ولی نمیتونم
امروزم همه رفتن و بچه ها مدرسه و مدرسه و دانشگاه
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
حبیبم ، سیل غمها
اییییییی روزگارخلاصه این وضع منه دانشجو نشدیم مدرسه ام که نمیریم
اون حس مبهمم هست دیگه هیچی
Sa.n
23rd September 2013, 05:36 PM
امروز روز اول مدرسه بود
زنگ اول کلاس خلاقیت داشتیم ، ما که تا به این سن چنین کلاسی نه داشته بودیم و نه اسمش رو شنیده بودیم برامون جالب بود . هیچی متوجه شدیم که یک چیزی تو مایع های کلاس هنر هست تازه با کلی زحمت به این کشف رسیدیم [nishkhand] انتظارشون از ما چی بود ، میگفتن می خوایم دیوار داخلی راه رو مدرسه رو رنگ بزنیم[delkhoori] ؛ آخه مگه ما نقاشیم
خوبه همین پارسال رنگ سفید زده بودن بهش ، میگفتن باید طرح بدید ، من نمی دونم مدیرمون اون همه هزینه کرده بود برای رنگ و نقاشی الان ما بریم خرابش کنیم ؟ اصلا ما رو چه به رنگ زده به دیوارا ! ای خـــــــــــدا
هیچی دیگه الان هم باید برای اون دیواره یک طرح در نظر بگیریم تازه طرح رآل [negaran]
زنگ دوم فیزیک داشتیم ؛ مثل همیشه کل زنگ رو خندیدیم دو صفحه هم درس خوندیم
زنگ سوم و چهارم هم ادبیات بود ، با معلم جدیدمون آشنا شدیم ، خیلی با نمک و مهربون بودن من خودم خوشم اومد ازشون استاد دانشگاه هستن ؛ سال اولی بود که اومدن مدرسه ما و البته کمی جدی و چکشی برخورد می کردن که خب ، حقمون بود [nishkhand]
زنگ پنجم دینی داشتیم با معلم عربی مون ، معلممون که از پارسال بود واقعا خانوم خیلی خوبی هستن ، کل کلاس رو گفتیم و خندیدیم تالیف گر کتاب دینی رو هم کلی مسخره کردیم [khejalat] که منجر به دریافت نمره منفی از معلممون شد
زنگ آخر هم که زبان داشتیم و طبق معمول با یک معلم جدید که کلا درباره این کلاس حرفی نزنم بهتره [bihes]
الان فکرم شدید مشغول اون طرح رآل هست که از کجا باید یک چیز خوب و تاپ پیدا کنم و کمی هم عصبانیم آخه ما رو چه به رنگ و نقاشی دیوار مدرسه [delkhoori]
برم دنبال یک طرح و یکمم هم درس بخونم
ببخشید اگر سرتون رو درد آوردم و زیاد حرف زدم امروز هم از اون روز هایی بود که با کسی زیاد حرف نزده بودم و بیشتر با دوستان غیبت کرده بودیم [khejalat][sootzadan]
بحث
23rd September 2013, 09:00 PM
امروز برام روز سختی بود [negaran]یکی از دوستام متاسفانه فوت شده اینجا نوشتم که اگه صلواتی حمدوسوره ای تونستین لطفا دریغ نکنین .خدا به همتون عمر طولانی باعزت عنایت کنه.[labkhand]
solinaz
23rd September 2013, 09:08 PM
امروز چه روز خوبی بود.[shaad]..شب قبلش خیلی استرس داشتم،ساعت 10 شب رفتم تو رختخواب که صبح بتونم ساعت 5 بیدار شم ولی ساعت 2 شب خوابم برد...4 ساااااااااااااااااعت تو رختخواب بودم...هرچقدر تلاش میکردم خوابم ببره،نمیشد!
هیچی دیگه همون ساعت 2 خوابیدم،صبحم زورم میامد بلند شم[khabalood]
بابام رسوندم مدرسه...کلیم تو ترافیک موندیم...[negaran]بهم گفته بودن ساعت 7 مدرسه باشین ولی دیر تر شد....استرسمم زیادتر میشد...
خلاصه ساعت 7:10[nishkhand]رسیدم مدرسه...
واااااااااااااااااااااااا ی از در که وارد شدم......مهساااااااااااااااا ااا جونممممممممممممممم،حدیث جونمووووووووووووووو دیدم....نشسته بودن اخرین صندلی های تو حیاط منتظر من بودن.....کلی افتادیم به جون هم....[shaad]
بعدش رفتیم جلو تر نشستیم.[tafakor]
امروز زنگ مدرسه یا مهر داشتیم با حضور مقااااااااااااااااامااااا ااااااااات لشکری و کشوری[negaran]...ارشد ریاست جمهوری،شهردار منطقه 8 تهران،اقای دکتر.....و..........و........و خانواده ی شهید نمیدونم چی چی[nishkhand]
کلی منتظر موندیم تا این مقامات گرامی تشریف بیارن...افتاب میخورد پس سرمون[delkhoori]
حالا دیگه جشن شروع شد ساعت 8 صبح....اول اینکه مجری شبکه 1 (مبینا نصیری)اومد...اون شده بود مجری برنامه...
وای وای کلی عکاس و فیلمبردار اومدن دورتادورمونو گرفتن....از جامون تلاش میکردیم تکون نخوریم،همه سااااااااااااااااکت و با رعایت ظاهری اراسته نشسته بودن[bihes]ولی من و مهسا و حدیث نتونستیم طاقت بیاریم...به اهنگا که میرسید جیغ و دست و...را مینداختیم...مجریه چشاش چهارتا شده بود!!!اوه اوه اگر یکی از این فیلمایی که گرفتنو پخش کنن تو تلویزیون ما سه تا توشون تابلو هستیم[nishkhand]امیدوارم نکنن[sootzadan]
بهله چیزی نگذشت که اون یکی مهسا و نیلوفر و سارا به جمعمون پیوستند...دیگه هیچ کس نمیتونست کنترلمون کنه[bihes]بقیه هم پایه بودن ولی میترسین جلو مقااااااااااااااااامااااا اااااااااااااات....[sootzadan]حالا هیچی نمیگفتناااااا...ولی خب...![tafakor]
کل جمعو فقط ما چرخوندیم..[bihes]
نمیدونم چی چی ارشد ریاست جمهوری هم قرار بودد بیان ولی به همراه اقااااااااااااای دکتر روحانی امروز سفر "نیویوررررررررررررررک "تشریف بردن[sootzadan](نمیدونم،درست نوشتمhttp://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/39.gif)http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/4.gif
واااااااااااااااای راستی اعتما بنفسمون فوق العاده بالا رفت....دبیرستاااااااااااااا ن نمونه دولتی ....شما نخبه هستین و...همه گفتن[nishkhand]
حتی بچه های سال اول پارسالو(مارو هااااا)چون افتخااااااااااااااااااااا اااار دبیرستان هستیم،کلی تشویق کردن...بهمونم جایزه دادن[nishkhand]ایشالله 3-4سال دیگه تو نتایج کنکور معلوم میشه[nishkhand][sootzadan]ولی خب ما واقعا باااااااااااااهوشیم دیگه...89 درصد از کلاس اولی های امسال معدلشون بالای 19 شد!
جشنمون ساعت 11 تموم شد و زنگ مردسمون دودونه اون مقامات اومدن زدونو،مام از زیر قران رد کردن ....
رفتم تو کلاسم دلم گرفت...هیچ کس از دوستام نیستن پیشم[delkhoori]ولی زنگ تفریحا باهم میریم[shaad]منو حدیث و مهسا[shaad]
هر دفعم میریم سر قلبمون که وسط حیاط مدرسه کشیدم میشینم[nishkhand](پارسال برای یادگاری،کف حیاط مدرسه با غلط گیر یه قلب کشیدم و توش نوشتیمS.H.M.....[shaad][sootzadan]
امروز خیلی روز خوبی بود ....این همه استرسشو داشتم[negaran]
گرچه بگذریم هر دبیری که میامد تو کلاس تو دلمونو خالی میکردن میرفتن[nadidan]امسال دیگه فقط به فقط درس...حتی تا ساعت 4 ظهر مدرسم و پنجشنبه هام باید برم مدرسه[nadidan]تجربی تجربی فقط پزشکی[sootzadan]
واین بود خاطره ی امروز من1/7/92 [shaad]
maziyar787
23rd September 2013, 09:17 PM
سلام
امروز یعنی اولین روز مدرسه مادرم مثل تمام مادران مهربان داشت برای من تغذیه آماده می کرد که به من بده این خودش از بامزه ترین اتفاقات امروز بود[bamazegi]
shiny7
23rd September 2013, 09:19 PM
امروز کلی خندیدم!!!!
ولی تو دلم یکم ناراحتم....
نمی دونم چرا!!!
واقعا چرا؟!...
TERRORIST
23rd September 2013, 10:08 PM
همه چی آرومه من چقدر داغونم[negaran] همه چی آرومه الا اودلار
تجار محترم همین که با خبر شدن حاج اقا مشرف شده به نیویورک قیمت هارو کاهش دادن دست مارو گذاشتن تو پوست چیز همین چیز اهههه چیز دیگه
دیروز تا امروز لپتاپی 100 تا 150 هزار تومن ضرر کردم[khande]
امروز نتایج کنکور سرارسری کاردانی به کارشناسی اومد قبول شدم[negaran]
دانشگاه نزدیک خونمون قبول شدم یعنی درو که وامیکنم میوفتم تو دانشگاه در در کلاسو که باز میکنم میوفتم تو خونه[negaran]
Capitan Totti
23rd September 2013, 10:31 PM
همه چی آرومه من چقدر داغونم[negaran] همه چی آرومه الا اودلار
تجار محترم همین که با خبر شدن حاج اقا مشرف شده به نیویورک قیمت هارو کاهش دادن دست مارو گذاشتن تو پوست چیز همین چیز اهههه چیز دیگه
دیروز تا امروز لپتاپی 100 تا 150 هزار تومن ضرر کردم[khande]
امروز نتایج کنکور سرارسری کاردانی به کارشناسی اومد قبول شدم[negaran]
دانشگاه نزدیک خونمون قبول شدم یعنی درو که وامیکنم میوفتم تو دانشگاه در در کلاسو که باز میکنم میوفتم تو خونه[negaran]
[golrooz]
تا باشه ازین ضرر ها[cheshmak]
حاج آقا و اطرافیانش خیلی کارشون درسته
انشالا همه چی درست میشه
ــــــــــــــــــــــ
امروز یه استرس داشتم
علتش هم واضح بود
غروب وقتی اطلاعاتی رو دریافت کردم
ازاسترس به شدت کاسته شد...
sr hesabi
23rd September 2013, 10:42 PM
یه چندوقته احساسی اضافی بودن بی خود بودن بی مصرف بودن
یا آهنگ دوست دارم محسن یگانه میافتم که میگه:
من توی زندگیتم ولی نقشی ندارم اصلا
تو نشنیده گرفتی هر چی که شنیدی از من
بودو نبودم انگار دیگه فرقی برات نداره
این همه بیخیالی داره حرصمو در میاره، حرصمو در میاره
بله اینجوریه
کلا اصلا حس مبهمیه حوصله هیچکاریو ندارم حوصله هیچی
دلم میخواد به یه عده اینو بگم:
کجای زندگیتم یه رهگذر تو خوابت
یه موجود اضافی توی اکثر خاطراتت
من توی زندگیتم ولی نقشی ندارم اصلا
تو نشنیده گرفتی هر چی که شنیدی از من
بودو نبودم انگار دیگه فرقی برات نداره
این همه بیخالی داره حرصمو در میاره، حرصمو در میاره
ولی نمیتونم
امروزم همه رفتن و بچه ها مدرسه و مدرسه و دانشگاه
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
حبیبم ، سیل غمها
اییییییی روزگارخلاصه این وضع منه دانشجو نشدیم مدرسه ام که نمیریم
اون حس مبهمم هست دیگه هیچی
سلام داداشی
اتفاقا منم الان اومدم همینو بگم
هی ،ولی آهنگ مورد نظر من راز،بابک جهانبخش و دلخوشی ابلیس بود
هی واقعا امروز که از خواب پاشدم شرمنده مامانم شدم،خدا رو شکر بابام اصفهان نیست و گرنه الان تو سفره آب زیرزمینی بودم
هی لعنت به زندگی،لعنت به من
که نتونستم هیچ کاری کنم،هی لعنت
عجب اون حس مبهم رو مثل چی حس میکنم
maryam kia
23rd September 2013, 11:19 PM
چقدر زندگی چالش داره[bihes]
امروز به این نتیجه رسیدم[bihes]
رضوس
24th September 2013, 02:59 PM
سلام داداشی
اتفاقا منم الان اومدم همینو بگم
هی ،ولی آهنگ مورد نظر من راز،بابک جهانبخش و دلخوشی ابلیس بود
هی واقعا امروز که از خواب پاشدم شرمنده مامانم شدم،خدا رو شکر بابام اصفهان نیست و گرنه الان تو سفره آب زیرزمینی بودم
هی لعنت به زندگی،لعنت به من
که نتونستم هیچ کاری کنم،هی لعنت
عجب اون حس مبهم رو مثل چی حس میکنم
دشمنت شرمنده باشه داداش
سلام
انشاالله سال بعد سرفرازشون میکنی
"کول بار عاشقی رو دوشمون راهی جاده همراهی شدیم...
دنیا صخره شد که سد ما بشه ولی ما مثل یه رود بیقرار...
حرف آخرو زدیم تو عاشقی پیش بهت چشم تنگ روزگار... "
*FATIMA*
24th September 2013, 11:50 PM
تنها در خانه [sootzadan]
امروز بابا و مامان رسیدند بوشهر ، زنگ زدم خونه داییم بودند پیش بچه 1 ماهشون (اسمش زهراست ) البته همه فامیل اونجا بودند [golrooz]
خواهرم هم رفت همدان ، پیش به سوی دانشگاه ! زنگ زدم در حال مرتب کردن اتاق خوابشون بودند [entezar]
داداشم هم که اول طلوع رفت به محل کار و تا ساعت 9 کارش طول کشید
و ما موندیم و یه خونه
خب شروع شد ، یه خونه تکونی اساسی ! برو که رفتیم ! الان همه جا مرتب و منظمه
از ساعت 9 که بلند شدیم از خواب تا ساعت 12 تو این فکر بودم که غذا برای شب چی درست کنم اخه ؟!
نتیجش این بود که ظهر پنیر نوش جان کنیم ! شب هم ماکارونی درست کردیم با سالاد ! چه کنیم دیگه نهایت ابتکارات ما بود [sootzadan]
زنگ میزنم به مامان میگم مادرجان ، حالا می خواستی غذا درست کردن ما یاد بگیریم ( نهایت غذا نذاشتن برای ما ) آخه چرا یخچال خالیه ؟! میگه میخواستم خرید کردن هم یاد بگیرید [tafakor] این یعنی نهایت مستقل بودن[daava]
Sabo3eur
25th September 2013, 12:31 AM
تنها در خانه [sootzadan]
امروز بابا و مامان رسیدند بوشهر ، زنگ زدم خونه داییم بودند پیش بچه 1 ماهشون (اسمش زهراست ) البته همه فامیل اونجا بودند [golrooz]
خواهرم هم رفت همدان ، پیش به سوی دانشگاه ! زنگ زدم در حال مرتب کردن اتاق خوابشون بودند [entezar]
داداشم هم که اول طلوع رفت به محل کار و تا ساعت 9 کارش طول کشید
و ما موندیم و یه خونه
خب شروع شد ، یه خونه تکونی اساسی ! برو که رفتیم ! الان همه جا مرتب و منظمه
از ساعت 9 که بلند شدیم از خواب تا ساعت 12 تو این فکر بودم که غذا برای شب چی درست کنم اخه ؟!
نتیجش این بود که ظهر پنیر نوش جان کنیم ! شب هم ماکارونی درست کردیم با سالاد ! چه کنیم دیگه نهایت ابتکارات ما بود [sootzadan]
زنگ میزنم به مامان میگم مادرجان ، حالا می خواستی غذا درست کردن ما یاد بگیریم ( نهایت غذا نذاشتن برای ما ) آخه چرا یخچال خالیه ؟! میگه میخواستم خرید کردن هم یاد بگیرید [tafakor] این یعنی نهایت مستقل بودن[daava]
خونه خالیه قرعان بخون و از چیزی نترس [khande]
*FATIMA*
25th September 2013, 12:35 AM
خونه خالیه قرعان بخون و از چیزی نترس [khande]
کی از ترس حرف زد آخه !
ترسی وجود نداره که [entezar]
فقط حوصله آدم سر میره[khabalood]
سروه74
25th September 2013, 12:38 AM
بعد ازچند روز اینترنتمون وصل شد دلم داشت در می اومد یه سر بیام سایت ببینم چه خبره
بابام کنارم خوابیده جاتون خالی نمیدونیدچه خروپوفی میکنه
راستی بخدا ایدیم هک شده هرکاری میکنم بهم پس نمیدن به نظرمن که کارخیلی زشتی کردن امروز رفتن با ایدیه من آن شدن با ادد لیستن حرفیدن بقران خیلی عصبانیم
Sabo3eur
25th September 2013, 12:42 AM
بعد ازچند روز اینترنتمون وصل شد دلم داشت در می اومد یه سر بیام سایت ببینم چه خبره
بابام کنارم خوابیده جاتون خالی نمیدونیدچه خروپوفی میکنه
راستی بخدا ایدیم هک شده هرکاری میکنم بهم پس نمیدن به نظرمن که کارخیلی زشتی کردن امروز رفتن با ایدیه من آن شدن با ادد لیستن حرفیدن بقران خیلی عصبانیم
ای خدا نمیدونی ایقده حال میده [khande]
- - - به روز رسانی شده - - -
کی از ترس حرف زد آخه !
ترسی وجود نداره که [entezar]
فقط حوصله آدم سر میره[khabalood]
خوب گود بای پارتی جعفر رو بگو بیان
سروه74
25th September 2013, 12:44 AM
ای خدا نمیدونی ایقده حال میده [khande]
- - - به روز رسانی شده - - -
خوب گود بای پارتی جعفر رو بگو بیان
مسخرم میکنی[tafakor]
به نظرمن که اصلا حال نمیده[khande]
Sabo3eur
25th September 2013, 12:49 AM
مسخرم میکنی[tafakor]
به نظرمن که اصلا حال نمیده[khande]
مسخره دیگه کیه
به نظر من که اخر سرگرمیه
سروه74
25th September 2013, 12:52 AM
مسخره دیگه کیه
به نظر من که اخر سرگرمیه
اره ادم با ایدیه خودش آن بشه خوبه راس میگی سرگرمیه
بخدا اگه الان جای من بودی منفجر میشدی
maryam kia
25th September 2013, 12:18 PM
امروز خیلی خوبه[nishkhand]
اولین روزه دانشگاه رفتنم بود عالی بود.
استاده زن بود خوب حالمونو گرفت.
به گروه های دونفره پسر و دختر تقسیم کرد[esteress]
گفت پول از پسرا ایده از دخترا[nishkhand]
میخوام یه ایده بدم میلیاردی[khande]
1=1+1
25th September 2013, 12:23 PM
امروز خیلی خوبه[nishkhand]
اولین روزه دانشگاه رفتنم بود عالی بود.
استاده زن بود خوب حالمونو گرفت.
به گروه های دونفره پسر و دختر تقسیم کرد[esteress]
گفت پول از پسرا ایده از دخترا[nishkhand]
میخوام یه ایده بدم میلیاردی[khande]
من هم گروهم پسر میشد سنگ کوب میکردم
اینقد ناجور خجالت میکشم
البته بعضی وقتا خودمو میزدم به بیخیالی
ولی خیلی سخته
وااااااااااای اگه استینم اشتباهی میرفت بالا
یا مثلا تو چشام نگا میکرد
اصن خیلی استرس اور بود
maryam kia
25th September 2013, 12:25 PM
من هم گروهم پسر میشد سنگ کوب میکردم
اینقد ناجور خجالت میکشم
البته بعضی وقتا خودمو میزدم به بیخیالی
ولی خیلی سخته
وااااااااااای اگه استینم اشتباهی میرفت بالا
یا مثلا تو چشام نگا میکرد
اصن خیلی استرس اور بود
نه من استرسم چیزه دیگه ایه.
باید باهم کنفرانس بدیم.هماهنگ باشیم.چه میدونم باهم تحقیق کنیم.استاده خیلی خشن بود[nadidan]
گفت خجالتو بزارید کنار دانشجویید دیگه[nadidan]
گفتیم چشم[khejalat]
1=1+1
25th September 2013, 12:30 PM
نه من استرسم چیزه دیگه ایه.
باید باهم کنفرانس بدیم.هماهنگ باشیم.چه میدونم باهم تحقیق کنیم.استاده خیلی خشن بود[nadidan]
گفت خجالتو بزارید کنار دانشجویید دیگه[nadidan]
گفتیم چشم[khejalat]
ابجی هوا خودتو داشته باش
تا میتونی درجه حیاتو ببر بالا
حتی مجبور شدی نقش بازی کن
اصنم تو چشاش نگاه نکن
باهاشم رسمی رفتار کن
پسرا باهاشون خوب بشی
علاوه بر اینکه فکرای ناجور میکنن
میرن به بقیه دوستاشونم میگن خانوم فلانی با من خوبه
نمیگم . بی محلش کن و این حرفا
فقط اون مرز بین خودتونو حفظ کن
و بزار پسره بفهمه بینتون مرزه
اینجوری تحقیقتونم موفق ترررررررررررررررررررررررر میشه
اها راسی . جاهای خلوتم باهاش نرو .
وااااااااااای من الن بیشتر تو استرس دارم
1=1+1
25th September 2013, 12:33 PM
بعدشم . حرف استاده درسته دانشجویین
ولی اصن نباید یه دخترو با یه پسر میذاشت
خیلی بده
باید دوتا دخترو با دوتا پسر میذاشت
اینجوری خیلیا سو استفاده میکنن
homeyra
25th September 2013, 12:35 PM
دانشگاه از شنبه شروع شده بود ولی احساس کردم یه کم بیشتر به تعطیلات نیاز دارم...واسه همین صلاح دونستم که([nishkhand]) نرم دانشگاه...
حالا اینا به کنار...خانواده اصن انگار نه انگار....اصن براشون سوال پیش نیومد که چرا این وقت روز من خونه ام....مگه نباید دانشگاه باشم؟؟؟قبلا یه اهمیتی داشتیم[narahatish]ولی الان نقشمون تو خونواده خیلی کمرنگ شده دیگه کسی کاری به کارمون نداره[khejalat]
1=1+1
25th September 2013, 12:37 PM
دانشگاه از شنبه شروع شده بود ولی احساس کردم یه کم بیشتر به تعطیلات نیاز دارم...واسه همین صلاح دونستم که([nishkhand]) نرم دانشگاه...
حالا اینا به کنار...خانواده اصن انگار نه انگار....اصن براشون سوال پیش نیومد که چرا این وقت روز من خونه ام....مگه نباید دانشگاه باشم؟؟؟قبلا یه اهمیتی داشتیم[narahatish]ولی الان نقشمون تو خونواده خیلی کمرنگ شده دیگه کسی کاری به کارمون نداره[khejalat]
ماه اول زیاد لازم نیس بری
راحت باش[nishkhand]
Dorna dordone
25th September 2013, 12:47 PM
آخییییی
انگار همین دیروز بود!
چه زود ایام میگذره و از همه دنیا با عظمتش یه خاطره ی کوچولو تو ذهن آدمی باقی میذاره!!
چقدر دلم تنگه واسه دانشگاه!
چقدر دلم یه روز از اون روزایی رو میخواد که دائم سر ریخت و پاش هم اتاقیا نق میزدم!
چقدر دلم دوستیا و قهر و آشتیای مصنوعی رو داد میزنه!
چقدر دلم میخواد دوباره پنجره کلاسو باز کنم و پرده ها رو کنار بزنم تا خواب پاییزی از سرم بپره!!
چقدر دلتنگ خودکار خریدن و دفتر و کتاب و هندسه م!
چقدر دلم دوباره واسه اون اتاق 3*4 تختای دو طبقه ش پر میکشه!
و چقدر انسان قدر عمرشو نمیدونه!
من دلم دانشگاه رو میخواد و بی خیالیهاش[negaran][negaran][negaran]
maryam kia
25th September 2013, 12:47 PM
ابجی هوا خودتو داشته باش
تا میتونی درجه حیاتو ببر بالا
حتی مجبور شدی نقش بازی کن
اصنم تو چشاش نگاه نکن
باهاشم رسمی رفتار کن
پسرا باهاشون خوب بشی
علاوه بر اینکه فکرای ناجور میکنن
میرن به بقیه دوستاشونم میگن خانوم فلانی با من خوبه
نمیگم . بی محلش کن و این حرفا
فقط اون مرز بین خودتونو حفظ کن
و بزار پسره بفهمه بینتون مرزه
اینجوری تحقیقتونم موفق ترررررررررررررررررررررررر میشه
اها راسی . جاهای خلوتم باهاش نرو .
وااااااااااای من الن بیشتر تو استرس دارم
یا ابولفضل[nadidan]مگه جنگه!!!![nishkhand][nadidan]
maryam kia
25th September 2013, 12:49 PM
آخییییی
انگار همین دیروز بود!
چه زود ایام میگذره و از همه دنیا با عظمتش یه خاطره ی کوچولو تو ذهن آدمی باقی میذاره!!
چقدر دلم تنگه واسه دانشگاه!
چقدر دلم یه روز از اون روزایی رو میخواد که دائم سر ریخت و پاش هم اتاقیا نق میزدم!
چقدر دلم دوستیا و قهر و آشتیای مصنوعی رو داد میزنه!
چقدر دلم میخواد دوباره پنجره کلاسو باز کنم و پرده ها رو کنار بزنم تا خواب پاییزی از سرم بپره!!
چقدر دلتنگ خودکار خریدن و دفتر و کتاب و هندسه م!
چقدر دلم دوباره واسه اون اتاق 3*4 تختای دو طبقه ش پر میکشه!
و چقدر انسان قدر عمرشو نمیدونه!
من دلم دانشگاه رو میخواد و بی خیالیهاش[negaran][negaran][negaran]
اخی الهی بمیرم تموم کردی؟
بیا جایه ما برو[nishkhand][nishkhand]
1=1+1
25th September 2013, 12:51 PM
یا ابولفضل[nadidan]مگه جنگه!!!![nishkhand][nadidan]
برا من مث جنگه
تو دانشگاه یه دوست صمیمی داشتم
هر وقت به پسرا کار داشتم اونو میفرستادم
البته یه پسرم هم همسایمون بود هم پسر فامیلمون و مورد تایید خونواده بود
اگه کاری به بقیه پسرا داشتم به اون میگفتم بره انجامش بده
دیگه اخریا پسرا کلاسمون میفهمیدن . جزوه میخاستن یا سوالی داشتن میرفتن به دوستم یا اون پسره میگفتن
هههههههههههههههه
Dorna dordone
25th September 2013, 12:55 PM
اخی الهی بمیرم تموم کردی؟
بیا جایه ما برو[nishkhand][nishkhand]
اوهوم
تموم شده خیلی وقته!!
خب جای شما که خودت باید بری مریم جونم
من جای خودمو میخوام و دوستش دارم چون تجربش کردم
تو هم یه روزی اینقده یادش کنیییی!!!
فقط قدرشو بدون!
ینی قدر تمام لحظات رو باید بدونیم.. چون عمر رفته باز نمیگرده!!
ایشالا شما عزیزای دلم موفق باشین و درجات بالاتر و موفقیت های بیشترتون رو شاهد باشم[golrooz][esteghbal]
maryam kia
25th September 2013, 12:58 PM
اوهوم
تموم شده خیلی وقته!!
خب جای شما که خودت باید بری مریم جونم
من جای خودمو میخوام و دوستش دارم چون تجربش کردم
تو هم یه روزی اینقده یادش کنیییی!!!
فقط قدرشو بدون!
ینی قدر تمام لحظات رو باید بدونیم.. چون عمر رفته باز نمیگرده!!
ایشالا شما عزیزای دلم موفق باشین و درجات بالاتر و موفقیت های بیشترتون رو شاهد باشم[golrooz][esteghbal]
اره واقعا بر نمیگرده[negaran]دورانه مدرسه برام خیلی شیرین بود[negaran]
مرسی گلم منم برای شما ارزوی موفقیت میکنم[shaad]
Dorna dordone
25th September 2013, 01:04 PM
اره واقعا بر نمیگرده[negaran]دورانه مدرسه برام خیلی شیرین بود[negaran]
مرسی گلم منم برای شما ارزوی موفقیت میکنم[shaad]
فدای تو مریم جونم
ایشالا که بهترین روزها رو در پیش داشته باشی
و داشته باشن همه ی عزیزان[golrooz][dooa]
Capitan Totti
26th September 2013, 01:47 AM
چه اتفاق بدی افتاد
وای خدا...
1=1+1
26th September 2013, 01:50 AM
چه اتفاق بدی افتاد
وای خدا...
چی شده ؟
Helena.M
26th September 2013, 02:39 AM
سلام.........
امروز اولش خیلی خوب بود حتی تا اول شبم خوب بود اما
من خیلی ناراحتم آخه ذهنیتم نسبت یه سری از افراد تغییر کرد .........
دیگه اصلا دوست ندترم بیاد تو اتاقمون ........
solinaz
26th September 2013, 06:37 PM
وای خدایا امروز حسابـــــــــــــــی رفته بودم تو فاز خنده...[khande][khande]
امروز وقتی از مدرسه رسیدم خونه،خونه شلوغ پلوغ بود...دو کارگر افغانی اومده بودن برای...
منم رفتم تو اتاقم دنبال کارای خودم...هنوز کیفمو زمین نزاشته صدام کردن برو تلفنو جواب بده...[sootzadan]نه اینکه توی یکی از اتاقا پر گچ و ...بود منم به همین خاطر یه شال دور سرو دهنم بستم...[tafakor]بیشتر شبیه عربا شده بودم[khande]
رفتم تلفنو برداشتم........[sokoot]از مدرسمون زنگ زدن..اصلا صداش نمیومد از بس که این دوکارگر بقل گوش من داد زدن[gerye]
اول نشناختم صدا معاون مدرسمونو[nishkhand]بعدش ای کیوم افتاد[sootzadan]حالاااااااااااااا اینجا رو داشته باش....معاون مدرسه داره بهم میگه ساره جان شنبه جلسه هست واسه سرویس عزیزم..[nishkhand]منم حواسم نبود جو گیر شدم به معلمم گفتم بلههههه عززززززززززززززززززززیزمم مممممممم [sootzadan][tahavoo]یعنیاااا پشت تلفن سرخ شدمممممم[gerye]بعد از اون من گفتم عزیزم[gerye]هیچ وقت تاحالا گفتاری به معلمام نگفته بودم عزیزم[gerye]فکر کنم خودشم 4شاخ مونده بود[gerye]
حالا این یه سوتی که الانم بهش فکر میکنم خندم میگره
یکی دیگه اینکه..بهم گفتن با کارگرا برم تو پارکینک تا بهشون نشون بدم گچ و....رو کجا بزارن
وای وای...[nadidan]گچ و...سنگین بود این دوتا بدبختام جون نداشتن[nishkhand]عین چوب خشک رفته بودن بالا...کجا میتونستن اینارو از پله ها بیارن..[sootzadan]
دلم به حالشون سوخت گفتم با اسانسور ببرید[sootzadan]حالا قبل اون بابام گفته بود بهم نزار با اسانسور ببرن[sootzadan]
اینا گذاشتن تو اسانسور خودمونم رفتیم تو اسانسور...زدیم پارکینک...یااااااااااااااا اااضرت عباس چشمتون روز بد نبینههههههههههه....http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/65.gif
قبل اینکه دراسانسور باز کنم صدای ادم و ماشین و...شنیدم...[sootzadan]نمیخواستم اینا بدونن ما داریم اینا با اسانسور میاریم وگرنه میکشتنمون[sootzadan]
دوباره زدم طبقه خودمون و به این دوتا کاگرا گفتم بزاریم اینا برن بعد ببریم[sootzadan]این دوتا بدبختامممممممممممم گفتن چشممممممممم[khande]
وای خدایاااااا...همین جور که در اسانسور در حال بسته شدن بود(تا نصفه رفته بود!) یه دفعه دیدم یکی،اون یکی در جلوی اسانسور باز کرد...
[khande][khande][khande][khande]
قیافه ی منو اون دوتاااااااااااااااااااااا ا فیلمممممممممممم بود بخداااااااااا....انگار دستگیرمون کردن[khande][khande][khande]اون موقع باید یکی از قیافه هامون عکس میگرفت فقط...
از شانسمونم خانم مدیر ساختمون درو باز کرد[sootzadan]ازم پرسید شما با پارکینک کار داشتین....منم گفتم بلههههههه.http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/65.gifاون دوتا که اینقدر مظلوم بودن...لال شده بودن و فقط هاج و واج نگاه میکردن[khande][khande]حالا نگو بعدش زده بودیم طبقه 2[khande][khande]ضایع شدیم....یه نگاه به من کرد یه نگاه به کیسه های گچ و.... و محکم درو بست[gerye][gerye][khande][khande]ولی من بعدش کف اسانسور ولو داشتم میشدم از خنده...http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/21.gif
منم که با اون شال و دمپایییی شبیه عرب شده بودم...خوبه مدیر ساختمون سکته نزده منو دیده با اون دوتا افغانی....ولی مطمئنم قبلش فکر کرده دزدی و..هستیم[khande][khande]اخه چند بار دزد اومده همه به هم دیگه شک کردن[khande][khande][khande][khande]
بهـــــــــــــــله و اینم خاطرات من:4/7/92
saamaaneh
27th September 2013, 06:30 PM
سفر زیارتی منم تموم شد، خیلی خوب بود، خیـــــــــــــــــــــــ ــلی !![alaghemand]
نبودم اونجا، نمیدونم چی میشد، اگه آقا آرومم نمیکرد، اگه به درد دلام گوش نمیداد، قربون مهربونیش برم!!
تمام بچه های سایت رو دعا کردم، ایشالا هر چه زودتر خودتون برین پابوسش!![dooa]
یه عالمه حرف تو ذهنم بود، اومدم سایت بیام بنویسم، همش یادم رفت!![afsoorde]
sr hesabi
28th September 2013, 02:26 AM
سلام
امیدوارم خوب باشید
این خاطره امروز نیست ولی امروز خیلی بدم خورد
1سال و نیم پیش بود من(البته بیشتر)که من به جز 3 نفر که دوتاشونم مثل اینجا مجازی بودند،بیشتر رفیق نداشتم(اون یکی هم فکر کنم سر 13 سال رفاقتمون هنوز باهام در ارتباط بود)
من کلا آدم خیلی خیلی مغروری هستم یعنی بودم
اونموقع خیلی ها بهم گفتند که دیگه این غرور رو نداشته باش،و به خاطر غرور که کسی باهات زیاد رفیق نمیشه
از اونموقع به بد اومدم همه چیز تو زندگیم رو تغییر دادم،سلایق و...
دیگه هیچی نمیگفتم در مورد دیگران و حرفاشونو گوش میکردم(همه رو حتی برای بعضی هاشون فکر هم نمیکردم)
خیلی رفیق و دوست پیدا کردم(خیلی واقعا خیلی)
تو کتابخونه به همه چیز یاد میدادم و به متلکاشون یخندیدم(بقول خودشون باحال بودم)
ولی الان دارم میبینم،اونموقع خیلی موفقتر بودم،هدفام بزرگتر بود،علایقم بهتر بود
من شاید اونموقع ها سالی 30 بیت شعر خارج از کتاب درسی نمیخوندم ولی تو این 3 ماه اخیر 3تا شاعر رو کامل خوندم
الان شدم آدمی که مسخره دست دیگرانه،هرکی به خودش اجازه فکر به بالاتر بودن از من رو میده
ولی میخوام برگردم به همون امیر اونو بیشتر میخوام
دیگه داشت چیزایی که زمانی براشون زندگی میکردم رو یادم میرفت
داشتم از کارهای مورد علاقم دور میشدم
امروز دوتا تلنگر کوچیک خوردم
که جفتش بهم گفت،دارم مسیر رو اشتباه میرم
شاید بخندید،وقتی اینو میخونید،ولی مهم نیست
فقط میخواستم،یه جا بنویسم
چراغ اتاقم سوخت،مجبور شدم اینجا بنویسم[golrooz]
maryam kia
28th September 2013, 09:27 AM
سلام
امیدوارم خوب باشید
این خاطره امروز نیست ولی امروز خیلی بدم خورد
1سال و نیم پیش بود من(البته بیشتر)که من به جز 3 نفر که دوتاشونم مثل اینجا مجازی بودند،بیشتر رفیق نداشتم(اون یکی هم فکر کنم سر 13 سال رفاقتمون هنوز باهام در ارتباط بود)
من کلا آدم خیلی خیلی مغروری هستم یعنی بودم
اونموقع خیلی ها بهم گفتند که دیگه این غرور رو نداشته باش،و به خاطر غرور که کسی باهات زیاد رفیق نمیشه
از اونموقع به بد اومدم همه چیز تو زندگیم رو تغییر دادم،سلایق و...
دیگه هیچی نمیگفتم در مورد دیگران و حرفاشونو گوش میکردم(همه رو حتی برای بعضی هاشون فکر هم نمیکردم)
خیلی رفیق و دوست پیدا کردم(خیلی واقعا خیلی)
تو کتابخونه به همه چیز یاد میدادم و به متلکاشون یخندیدم(بقول خودشون باحال بودم)
ولی الان دارم میبینم،اونموقع خیلی موفقتر بودم،هدفام بزرگتر بود،علایقم بهتر بود
من شاید اونموقع ها سالی 30 بیت شعر خارج از کتاب درسی نمیخوندم ولی تو این 3 ماه اخیر 3تا شاعر رو کامل خوندم
الان شدم آدمی که مسخره دست دیگرانه،هرکی به خودش اجازه فکر به بالاتر بودن از من رو میده
ولی میخوام برگردم به همون امیر اونو بیشتر میخوام
دیگه داشت چیزایی که زمانی براشون زندگی میکردم رو یادم میرفت
داشتم از کارهای مورد علاقم دور میشدم
امروز دوتا تلنگر کوچیک خوردم
که جفتش بهم گفت،دارم مسیر رو اشتباه میرم
شاید بخندید،وقتی اینو میخونید،ولی مهم نیست
فقط میخواستم،یه جا بنویسم
چراغ اتاقم سوخت،مجبور شدم اینجا بنویسم[golrooz]
شخصیتتون عالی بوده.
اگه غرور نداشته باشید خیلیا سعی میکنن ک شمارو خورد کنن.
تجربه داشتم ک میگم.
منتها رفقاتون کم میشن ک این بعضی وقتا بده.
باعث میشه افسرده بشید.
موفق باشید[golrooz][shaad]
- - - به روز رسانی شده - - -
سلام
امیدوارم خوب باشید
این خاطره امروز نیست ولی امروز خیلی بدم خورد
1سال و نیم پیش بود من(البته بیشتر)که من به جز 3 نفر که دوتاشونم مثل اینجا مجازی بودند،بیشتر رفیق نداشتم(اون یکی هم فکر کنم سر 13 سال رفاقتمون هنوز باهام در ارتباط بود)
من کلا آدم خیلی خیلی مغروری هستم یعنی بودم
اونموقع خیلی ها بهم گفتند که دیگه این غرور رو نداشته باش،و به خاطر غرور که کسی باهات زیاد رفیق نمیشه
از اونموقع به بد اومدم همه چیز تو زندگیم رو تغییر دادم،سلایق و...
دیگه هیچی نمیگفتم در مورد دیگران و حرفاشونو گوش میکردم(همه رو حتی برای بعضی هاشون فکر هم نمیکردم)
خیلی رفیق و دوست پیدا کردم(خیلی واقعا خیلی)
تو کتابخونه به همه چیز یاد میدادم و به متلکاشون یخندیدم(بقول خودشون باحال بودم)
ولی الان دارم میبینم،اونموقع خیلی موفقتر بودم،هدفام بزرگتر بود،علایقم بهتر بود
من شاید اونموقع ها سالی 30 بیت شعر خارج از کتاب درسی نمیخوندم ولی تو این 3 ماه اخیر 3تا شاعر رو کامل خوندم
الان شدم آدمی که مسخره دست دیگرانه،هرکی به خودش اجازه فکر به بالاتر بودن از من رو میده
ولی میخوام برگردم به همون امیر اونو بیشتر میخوام
دیگه داشت چیزایی که زمانی براشون زندگی میکردم رو یادم میرفت
داشتم از کارهای مورد علاقم دور میشدم
امروز دوتا تلنگر کوچیک خوردم
که جفتش بهم گفت،دارم مسیر رو اشتباه میرم
شاید بخندید،وقتی اینو میخونید،ولی مهم نیست
فقط میخواستم،یه جا بنویسم
چراغ اتاقم سوخت،مجبور شدم اینجا بنویسم[golrooz]
شخصیتتون عالی بوده.
اگه غرور نداشته باشید خیلیا سعی میکنن ک شمارو خورد کنن.
تجربه داشتم ک میگم.
منتها رفقاتون کم میشن ک این بعضی وقتا بده.
باعث میشه افسرده بشید.
موفق باشید[golrooz][shaad]
maryam kia
28th September 2013, 09:31 AM
از اینکه زندگیم شده همونی ک میخوام خیلی خوشحالم[nadanestan]
maryam kia
28th September 2013, 09:36 AM
2نفر توی زندگیم الگومن
از زندگی کلاسیک 4نفر خوشم میاد.
3نفرو خیلی دوست دارم و براشون میمیرم.
امروز به این نتیجه رسیدم[nishkhand]
Sa.n
28th September 2013, 09:23 PM
امروز هم مثل روز های دیگه خوب بود
توی مدرسه کلی خندیدیم
دستگیره دری که به سمت حیاط باز می شد شکست بعد ما هم از ترس این که کلاسمون رو عوض نکن از پنجره تردد می کردیم و می کنیم [nishkhand]
یک صندلی اون ور توی بالکن گذاشتیم یکی هم اینور ، فقط یکی از معاون آموزشی هامون ببینن کله همه مون کندس هم باید کلاسمون رو عوض کنیم هم نمرمون کم میشه
البته این حرکت تزش با من بود [sootzadan]
اول بعضی از بچه ها بلد نبودن با یکی دو بار پرش از این سمت به اون سمت یاد گرفتن [nadanestan]
چون هیچکدوم از بچه ها علاقه ای به تعویض کلاس نداشتن من هم این پیشنهاد رو دادم خوشم اومد هر 15 نفر هم راضی بودن ، خلاصه تصویب شد دیگه
حدودا تا دو ماه دیگه اجرایی هست تا این که چشم کسی بخوره [khanderiz]
هیچی دیگه نینجا شدیم رفـــــــــــــــت[nishkhand]
سونای
28th September 2013, 10:29 PM
امروز هم مثل روز های دیگه خوب بود
توی مدرسه کلی خندیدیم
دستگیره دری که به سمت حیاط باز می شد شکست بعد ما هم از ترس این که کلاسمون رو عوض نکن از پنجره تردد می کردیم و می کنیم [nishkhand]
یک صندلی اون ور توی بالکن گذاشتیم یکی هم اینور ، فقط یکی از معاون آموزشی هامون ببینن کله همه مون کندس هم باید کلاسمون رو عوض کنیم هم نمرمون کم میشه
البته این حرکت تزش با من بود [sootzadan]
اول بعضی از بچه ها بلد نبودن با یکی دو بار پرش از این سمت به اون سمت یاد گرفتن [nadanestan]
چون هیچکدوم از بچه ها علاقه ای به تعویض کلاس نداشتن من هم این پیشنهاد رو دادم خوشم اومد هر 15 نفر هم راضی بودن ، خلاصه تصویب شد دیگه
حدودا تا دو ماه دیگه اجرایی هست تا این که چشم کسی بخوره [khanderiz]
هیچی دیگه نینجا شدیم رفـــــــــــــــت[nishkhand]
الهی منو یاد دبیرستانمون انداختی!
تو دبیرستان ما هم ساختمون تجربی و ساختمون ریاضی و ساختمون انسانی جدا بود ساختمون مدیر و اون مرکز مشاوره و کتابخونه هم جدابودن..
اما دو تا حیاط بود که به هم راه داشت .. مدیر ناظم اینا از ما خیلی دور بودن
پشت کلاس ما یه تیکه زمین بود که توش درخت و چمن هم بود خیلی بزرگ نبود! به هیج کدوم از حیاط های مدرسمون هم راه نداشت فقط یه درب داشت به طرف بیرون مدرسه که قفل بود
کلاس ما هم خیلی خوب نبود و چون بالاترین معدل ها از کلاس ما بود بار ها میخواستن کلاسمونو عوض کنن که بچه ها میگفتن نه خوبه همینجا! پشت پنجره منظره خوبی هست!![sootzadan]
درصورتی که همیشه زنگ تفریح ها یا ساعت هایی که دبیر نداشتیم ، نوبتی یکی پشت در کشیک میداد بقیه صندلی میذاشتیم و میرفتیم توو اون باغ مینشستیم رو چمنا...یکی دو هفته گذشت دیدیم نه کسی متوجه نشده! از بعدش ازون دیوار پشتی ویولن و گیتار وارد میشد[nadidan] ( البته شما ازین کارا نکنینا![sootzadan]) اونجا میموند هر زنگ تفریح، اون پشت کنسرتی برپا بود!!!![nishkhand]
زنگ که میخورد پنجره رو میبستیم و کیفو اینا میذاشتیم ..طبیعی جلوه داده میشد...[cheshmak]
تازشم! چون هیچ وقت توو راهرو و حیاط مدرسه شیطنتی نداشتیم! ( آخه اصلا درین مکانها نبودیم [sootzadan][nishkhand]همش تو همون حیاط مخفی بودیم در حال اجرای کنسرت....)
لوحه منظبط ترین کلاس رو گرفتیم[nadidan] [nishkhand] خدایی حقمون نبود!![khanderiz] ولی خب شرط مدرسه راهرو و حیاط و سکوت در کلاس بود که شامل حال ما میشد...[sootzadan]
جالب اینجاست که در طی اون دو سال و خورده ای بجز دبیر آمارمون که مجرد بودن هیچکس متوجه نشد!
البته یبار مانتوی یکی گیر کرد و نرسید کامل بیاد تو کلاس که دبیر زمین شناسیمون رسیدن دیدنش!
آقا بودن زیاد نگاه نکردن فقط گفتن بیا پایین دختر[delkhoori]
[nishkhand]
[golrooz]
یاسمین5454
28th September 2013, 10:37 PM
امروز اولین کار سیاه قلمم رو تموم کردم البته من قبلا هم نقاشی کار میکردم ولی اونجا زیاد خوب یاد نمیدادن
ولی این استاد جدیدم[esteghbal]مرحله مرحله جلو فوق العاده عالی جلو میره اول طراحی بعد کار کردن با مداد پلی کروم و سایه زدن با اون
بعد با محو کن وسایه و بعد هم بطور جدی وارد سیاه قلم میشیم و با کف دریا وکنته و محو کن و ....
لازمه ی رد کردن هر مرحله هم کشیدن یک پیرمرد است[labkhand]
اینم اولین کار سیاه قلم من (http://www.njavan.com/forum/showthread.php?190300-%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D9%85%D9%86&p=533749#post533749)
Capitan Totti
28th September 2013, 11:01 PM
امروز...
از خ معلم و چهار راه قصر (محل سماجا "ستاد مشترک ارتش) عبور میکردم...
زنی را دیدم...
به شدت می گریست...
دختری با نوزادی بر بغل ، نزد وی آمد و گفت گریه نکن...
اما خودش از درون فریاد می کشید و بغض اش ترکید...
گفتن که پسر اون زن به جرم استعمال و حمل مواد مخدر صنعتی
به 10سال زندان محکوم شده...
شاید اون نوزاد بچه ی اون محکوم باشه...
واقعا ناراحت شدم...
solinaz
28th September 2013, 11:16 PM
وای خدا همین جور از درور دیوار داره میاد[nadidan]
چند دقیقه پیش اروم و ریلکس نشسته بودم پای لپ تاب داشتم نقاشی میکشیدم که دیدم نور اتاق کم شدhttp://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/4.gif [soal]اهمیت ندادم[nadidan]
چند دقیقه بعدش دیدم صدای ترکیدم اومد[khande][nishkhand]فیوز پرید...لامپ توی اتاق منفجر شد![khande]یعنی 2 متر یا شایدم بیشتر از جام پریدم هواااااااااااااااااااااا[khande][sootzadan]
این وسط بابامم تو حموم بود رفته بودم پشت در صدای شبح درمیوردم[khande]به عقلم شک کرد[khabalood][sootzadan]
یه بار 6-7 سالگی با مامانم از این کارا کردم یکی خوابوند تو گوشم[sootzadan]دیگه جرات نکردم از این حرکات پخ پخی و...انجام بدم ولی حالا همون جرات بگشته[sootzadan]
فقط یــــــــــــــــــه ذره فاصله داشتم از لامپ وسط اتاق وگرنه جرقش میفتاد روم میسوختم[nishkhand]
چــــــــــــــــه صحنه ی ترسناکی بود واقعا!موقع قطعی برق اول رفتم سراغ در 7 قفلش کردم اومدم[sootzadan]
ولی الان خداروشکر روشنایی کامل هست![shaad]
الان حالم خرابه!http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/4.gif
حالم داره از یه سریا تو سایت بهم میخورهhttp://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/4.gifخیلی صادقانهhttp://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/4.gifمیخوام خفشون کنمhttp://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/65.gifمیخوام بکشمشون،میخوام لهشون کنم البته خودشون میدونن اینا کیا هستنhttp://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/4.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/65.gif
yasaman hedayati
28th September 2013, 11:51 PM
همین الساعه دارم میمیرم...
جمیعت نخبگان ...حلال کنین
چراق خاموش
گاد بلس می
AaZaAdeh
29th September 2013, 12:03 AM
همین الساعه دارم میمیرم...
جمیعت نخبگان ...حلال کنین
چراق خاموش
گاد بلس می
سلام
بیخیال ابجی[sootzadan]
حوصله داریااا...
والا دردسرای اونور بیشتر از اینوره...[nishkhand]
دورررررررررررررررر از جوووووووووونت
Helena.M
29th September 2013, 11:40 PM
بلاتکلیفم[gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye]
*FATIMA*
30th September 2013, 12:06 AM
امروز برنامه تهران گردی داشتیم
از ساعت 11 صبح شال و کلاه کردیم و با پسرعمه راهی خیابون تا تهرون رو نشونش بدیم
البته فکر نکنید من بچه تنبلیم و ساعت 11 بلند شدما ! نخیرم ! ساعت 9 از خواب ناز بلند شده بودم البته با همت مامان گل
رفتیم به سمت کاخ نیاوران ! کاخ بسیار زیباییه ها ! البته خب ما 3 تاشو بیشتر ندیدیم
بعد رفتیم به سمت پارک نیاوران و دوری زدیم و غذایی نوش جان کردیم و استراحت
بعدش هم پیش به سوی دربند
ساعت 8:30 هم رسیدیم خونه
بعد مامان میگه دخترم ، فردا برنامت برای گردش در شهر چیه ؟!
منو بگی [taajob2]
M@hdi42
30th September 2013, 02:49 AM
امروز برنامه تهران گردی داشتیم
از ساعت 11 صبح شال و کلاه کردیم و با پسرعمه راهی خیابون تا تهرون رو نشونش بدیم
البته فکر نکنید من بچه تنبلیم و ساعت 11 بلند شدما ! نخیرم ! ساعت 9 از خواب ناز بلند شده بودم البته با همت مامان گل
رفتیم به سمت کاخ نیاوران ! کاخ بسیار زیباییه ها ! البته خب ما 3 تاشو بیشتر ندیدیم
بعد رفتیم به سمت پارک نیاوران و دوری زدیم و غذایی نوش جان کردیم و استراحت
بعدش هم پیش به سوی دربند
ساعت 8:30 هم رسیدیم خونه
بعد مامان میگه دخترم ، فردا برنامت برای گردش در شهر چیه ؟!
منو بگی [taajob2]
سلام
یعنی واقعا خسته نشدی اینقدر نیاوران وسعد اباد رو به فامیلاتون نشون دادی؟[nadanestan]
جای دیگه ای نبود؟ فکر کنم باید بهت جایزه بدن برای جذب توریست تو نیاوران[nishkhand]
*FATIMA*
30th September 2013, 09:55 AM
سلام
یعنی واقعا خسته نشدی اینقدر نیاوران وسعد اباد رو به فامیلاتون نشون دادی؟[nadanestan]
جای دیگه ای نبود؟ فکر کنم باید بهت جایزه بدن برای جذب توریست تو نیاوران[nishkhand]
نه خب ، پسرعمم تا حالا نديده بود [nishkhand]
بعدشم خودش خواست بهش نشون بدم ، الان هم ميگه بايد سعدآباد هم نشونم بدى ، اصلاً عشق موزه و آثار تاريخيه
maryam kia
30th September 2013, 10:01 AM
توی این مدتی ک خاله مامانم اومده بود ایران با بچه هاش خیلی شاد بودیم از بس شاد بودن
ولی حیف برگشت[khabalood]
الان خیلی ناراحتم[afsoorde]
parnian 80
30th September 2013, 07:30 PM
این روزا خیلی بلا تکلیفم.نمیدونم چیکار کنم!
saamaaneh
30th September 2013, 07:54 PM
امروز فهمیدم بچه ها چه قشنـــــــــــــــــگ خانواده هاشونو میپیچونن!!
بعد از اندی و بوقی، خواستم با دوستم برم کتابخونه که درس بخونیمsh_omomi41
پرسون پرسون که کتابخونه ته همین خیابونه، بعد شد تو پارک ته اون خیابون، بعد فهمیدیم شده انتقال خون، همین جوری داشتیم دنبالش میگشتیم، از یه آقایی پرسیدم ببخشید کتابخونه این نزدیکی ها کجاس، آقاهه هم فردین روزگار، گفت دختر من بیشتر موقعه ها میره فلان کتابخونه، آدرسم داد و بعد خواست مطمئن شه، زنگ زد به دخترش که دقیق آدرس بده، که جوابگو نبود!
خلاصـــــــــــــــــــه، باورتون نمیشه همین آدرس عاقای محترم ما رو یه یک کیلومتری بلکه بیشتر پیاده بردsh_omomi33 بعد که رسیدیم دیدیم کتابفروشیه!!sh_omomi112
اصن حال من اون موقع دیدن داشت sh_omomi48
آهان یه نکته مهم مردم شریف ایران فرق کتابخونه و کتابفروشی رو نمیدونن، این عاقاهه به کنار، در طی تحقیقات به دنبال کتابخونه چندین نفر هم همین آدرسو دادن، یه خانمه که خعیــــــــــــــــــلی باحال بود، دید ما دنبال آدرسیم، خیلی با اعتماد به نفس اومد جلو و آدرس داد و ما گفتیم این یکی دیگه درسته، اونم شد کتابفروشی!!sh_dokhtar15
بعد رفتم تو همون کتابفروشیه گفتم کتابخونه کجاس، یه خانمی گفت، دختره من هــــــــــــــــــــــــ ـر روز میره فلان کتابخونه، آدرسم داد و ما هم به راه خود ادامه دادیم!sh_dokhtar18
بماند که دوباره چه قد پیاده رفتیم، رسیدیم به کتابخونه، روزای فرد مال خانوما بود، روزای زوج عاقایون، یعنی مردم استادن تو پیچوندن خانواده !!smilee_new2 (3)
خلاصه در پایان، دست از پا درازتر برگشتیم خونه و از ادامه ی تحصیل منصرف شدیم!!
خاطره من در یک روز گرم پاییزی، اونم سر ظهرsh_omomi77 الانم ساعت 7:24 روز دوشنبه، مورخ 92/07/08
parnian 80
30th September 2013, 08:04 PM
پدرم اومد....
بعد از حدود بیست روز!خوب دیگه کارش اینجوریه!راستش چون از بچگی عادت کردم به نبود مادر و پدر زیاد دلتنگشون نمیشم.
به هر حال خوشحال شدم از دیدنش خییییییییییییییییییییلی زیاد.
MILAD KHAN
30th September 2013, 08:47 PM
بی انگیزه شدم.هیچی نمیتونه حالمو خوب کنه.حوصله هیچیو ندارم
*FATIMA*
1st October 2013, 10:51 AM
ما اون موقع ها كه ميرفتيم سركار ، اين مامان ما ساعت ٨ يلند ميشد از خواب
حالا كه من خونه ام واقعاً نميدونم حالاها بيدار شدن مامان ساعت ٧ به چه دليله ؟!؟!؟!؟!؟! [tafakor]
ميدونى جالبيش چيه ؟! اينه كه بيدار نشده دست به جابجايى ظرف با صداى بلند [taajob] باز و بسته كردن كابينت ها با صداى بلند [nadidan] و از همه مهمتر كشيدن جارو برقى ميكنه [taajob2]
meydanmin
1st October 2013, 11:31 AM
[golrooz][golrooz][golrooz]
Capitan Totti
2nd October 2013, 10:11 PM
پسر عمه ام
21سال و نیمه با همیم
عکسایی که از بچگی با هم داریم اینو ثابت میکنه!
امروز اومده بود
میخواستم برم
دم غروب اومد
به ف دسته زنگ زدم گفتم من شنبه میام و مریضم جناب سروان
محکم گفت غلط کردی
منم تو دلم گفتم یعنی جنگ جهانی بشه من تا شنبه نمیرم
ولی گفتم چشم اومدم
با اینحال نرفتم
حالا
دم غروب با پسر عمه ام نشسته بودیم اندر گفتن مطالب عشقی بودیم
یهو یاد اختلاف قدیمی امون یعنی فوتبال افتادیم
من هوادارا آاس رم بودم و اون اینتر
هییی
یه ساعت بحث بی نتیجه کردیم
فردا صبح باید بریم سوارکاری
من بهش فول دادم سوار بر الاغ هم ازش تند تر میرم
حالا باید ببینیم چی میشه...
الان یه خبر بد شنیدم...
امیدوارم هرچه زودتر خوب بشه[golrooz]
1=1+1
2nd October 2013, 10:17 PM
تازه فهمیدم خدا پسرا بیشتر دخترا دوس داره
چون همچی به نفعشونه
چون احساساتشون کمتر دختراس
چون میتونن جلو دلشونو بگیرن
چون عاقل ترن
خوش به حالشون[shaad]
solinaz
3rd October 2013, 01:21 PM
اینایی که مینویسم مال دیروزه[shaad]
دیروز یادی از بازی های دروان کودکی کردیم..تو حیاط مدرسه....[shaad]
طبق معمول من و مهسا و حدیث و زهرا و کیمیا زنگ تفریح باهم رفتیم رو زمین حیاط مدرسه نشستیم...
دیروز بقل در ورودی مدرسه میشینیم اخه اونجاست که فقط سایه هست و همه هول میزنن تا اونجا بشینن....دیروزم بالاخره قسمت ما شد بریم اونجا...[bihes]اخه مهسا سررررررررررریع پرید رفت جا گرفت...[sootzadan]
خخخ...5 تایی باهم عموزنجیر باف بازی کردیم[nishkhand]بعدش یه قل دوقل که تو این یکی هممون ترکیدیم از خنده....من که از چشام اشک میومد فقط[khande]
اخه خــــعــــلی باحال بود....بازی یه قل دوقل هم باید فشکنhttp://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/4.gif بزنی و هم به ترتیب پاتو بلند کنی..[khande][sootzadan]
نگهبان مدرسمونم بین ما رژه میرفت....[khande]
بعد از خل بازیا[nishkhand]نگهبان در مدرسه که مااااااااااااااااشااااالل ه همیشم جلو در وایستاده که ما یه وقت فرار نکنیم...[khande]
اخه امکان داره هرلحظه یکی به سرش بزنه و از پادگان دختران فرار کنه...[sootzadan]مدرسون یه پادگان و زندانه[sootzadan]دورتاااااااااااادور دیوارهاااااااا نرده کشیدن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!هرجاااااا اااااااا میرییییییییییییییی دوربین مدار بسته کار گذاشتن!!!!!!!!!!!حالا قراره یه چیزی نصب کنن که وقتی کسی موبایل بیاره تو دفتر مدیررررررررررررررر بوووووووووووووق بزنهه.!!!!!!!!![sootzadan][bihes]دیگه واقعا چی از این بهههههههههههههتر.....؟![sootzadan]تازشم میشینیم پشت در مدرسه بهمون گیر میدن[khande][nishkhand]بعدشم دیروز اومدن یه چیزی نزدن رو در کلاس ها که از این قراره:به ازای دادن هر فحش و...به دوستان و همکاران 0/25 از نمره انظباط کم میشود...به ازای ....http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/21.gif
یعنی حساب کردیم نمره انظباط همه اخر سال صفرررررررررررررررررررhttp://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/21.gif
حالا دیگه بگذریم!داشتم میگفتم....نگهبان وایساده بود جلوی در ....تا اینکه رفت بیرون مدرسه...یکی از چهارمیام که خیلییییییییییی شیطونه رفت درو بست....اخه این نگهبانه خیلیییییییییییییی گیر میده...به نظرم حقش بود پشت در بمونه و هیشکی دروروش باز نکنه![nishkhand]
من ودوستام تا این صحنه ی حساسو دیدیم هممون از اونجا بلند شدیم و درررررررررررررررر رفتیم[sootzadan]اخه اون موقع ایکیومون نیفتاده اگر بلند شیم بسته شدن درو میندازن گردن ما![sootzadan]ولی دیگه......وای وای وای .....کارمون کشید به دفتر مدیر و معاونننننن[sootzadan][bihes]حالا هرچی بوگو ما نبودیم مگه حالیشون میشد![nadidan]به خودشون تکون نمیدادنن برم اون فیلمایی که دوربین های عزیز مدار بسته گرفته نگاه کنن[sootzadan]
حالا من ودوستام از این ور به اون ور بگرد شاااااااااااااااااااهد پیدا کن...ولی بالاخره یکی از کلاس چهارمیا دوستشو لو داد[khande][sootzadan]
وای خدا چقـــــــــــــدر قیافه ما اون موقع مظلوم بود[khande][nishkhand]دقیقا هرکی کارش میکشه به دفتر معاون و...چهرشو مظلوم نشون میده[sootzadan]
درواقع میشد بگی هرچی قبلش خندیده بودیم با این اتفاق کوفتمون شد[sootzadan][nadidan]
من که کلا هر زنگ کوفتم میشه....اخه از اول مهر که اومدم همه استادا ازم درس پرسیدن....به گمونم تو اون لیستشون اسممو خیلیییییییییییی تابلو نوشتم یا همون بزرگ یا شایدم اصلا جوهر خودکارشون تموم شده منو با یه زنگ دیگه نوشتم...!که هر زنگ و هر روز همه اسم منو صدا میزنن؟![nadidan]
یعنی من دیروز عین جنازه بودم تا ساعت 4 بعداز ظهر که بعدشم اومدم خونه باید برای ازمون شیمی میخوندم و همش دیروز درسای اختصاصی داشتیم[nadidan][gerye]
اینا خاطرات امروزم هست[negaran]
امروز قرار بود اقای راحمی ازمون شیمی بگیره...ولی نگرفت....[khabalood]
اول که اومد سر کلاس فکر کرد هفته ی دیگه ازمون داریم که همه گفتن بهههههههله ازمون هفته ی دیگست[sootzadan]اما یکی از خودشیرینای کلاس برگشت گفت نه این هفته هستت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!![asabani]اقای راحمیم برگشت گفت:خب باشه ...سوال اماده دارم[gerye][gerye]
زنگ تفریح همه افتادیم به جونننننننننننننن اون خود شیرین[asabani]استادم وقتی تماشا کرد که ما داریم بند خدارو میکشیم گفت:خب باشه...!هفته ی دیگه میگیرم[nishkhand](این *خب باشه*!تیکه کلام استاد گرامی هست!)[nishkhand][sootzadan]
اخ چه حالی داد وقتی اینو گفت..[movafaghiyat]
فردام قراره پدربزرگ و مادربزرگم بیان پیشم[alaghemand]اخ که چقدر من از دست این دوتا میخندم[nishkhand]
11/7/92 تاریخو مطمئن نیستم[nishkhand]
1=1+1
3rd October 2013, 02:07 PM
امروز رفتم یه سری کتاب بخرم
تو شهر ما قلمچی دوتا فروشگاه داره
یه بزرگ و باکلاس که علاوه بر قلمچی کتابای انتشارات دیگه هم توش هس
با یه کوچیک که فقط کتابای کانونو داره
اون کتابای میخاسم کتابخونه بزرگه نداشت. البته خفه شدم بس تو کتابا گشتم . بس انتشاراتا زیادن . اصن یه وضی بود
رفتم کوچیکه
دیدم به به . یکی از بچها دانشگا شده مسول فروشش
دیگه منم از خدا خاسته . رفتم پشت ویترین کمکش
ملت کتاب میخاستن براشون میاوردم . کلا جو گیر شده بودم
همچین به ملت مشاوره میدادم :))
بعدم دوستم گفت بیا ازمونا ثبت نام کن . منم گفتم باشه
رفتیم ازمون ثبت نام کردیم 370 تومن با کلی تخفیف
بعدشم 80 تومن کتاب خریدم
وااااااااااااای هنوز اینقد کتاب نیاز دارم
تازه یه قطره از دریا خریدم
دیگه ظهر شد. خسته کوفته برگشتم خونه
ولی درمجموع خوش گذشت[shaad]
saamaaneh
3rd October 2013, 11:03 PM
دیروز یه سری از کتاباهای درسیمو که سال پیش خریده بودم و به دلایلی ازشون استفاده نکردم به دوستم فروختم!
امروز سر کلاس، استادمون گفت یه دونه از همون کتابا رو تهیه کنید، اونو بخونید، یعنی یه سال مونده بود بی استفاده تا فروختم ...sh_dokhtar11
از شانس منه، تا آخر این ماه دوباره باید همه رو تهیه کنم !![nishkhand]
------------------------
دو سه روز پیش با دوستم رفته بودیم خیابون انقلاب، دوستم یه کتاب بهم نشون داد که تو اکثر دستفروشای کنار خیابون میشد دید،
موضوعش در مورد طلسم و جادو بود اونم برای خراب کردن زندگی دیگران[nadidan][nadidan][nadidan]
حالا این کتابا از کجا اومده، البته کپی بود و غیرمجاز، ولی واقعا نمیشه کاری کرد که دیگه همچین کتابایی رو نبینیم، اصلا کسی میخره، که اگه نمی خریدن نبود !!![B]
حتی جلدشم زشت بود، چه برسه به مطالب داخلش !![nadidan][nadidan][nadidan]
خدایا چه قد خوبه که مواظب بنده هات هستی !![golrooz]
-------------------
*امروز پنجشنبه مورخ 11 مهر 92 ساعت 10:32 شب*
Sa.n
3rd October 2013, 11:10 PM
دیروز یه سری از کتاباهای درسیمو که سال پیش خریده بودم و به دلایلی ازشون استفاده نکردم به دوستم فروختم!
امروز سر کلاس، استادمون گفت یه دونه از همون کتابا رو تهیه کنید، اونو بخونید، یعنی یه سال مونده بود بی استفاده تا فروختم ...
سمانه جان واقعا خوش به حالتون
دوستای ما تازه کتابای سال بعد رو مجانی هم ازمون نمیگیرن چه برسه با این که بخوایم بهشون بفروشیم و برای سال پیش هم باشه [nishkhand]
Capitan Totti
3rd October 2013, 11:16 PM
دیروز یه سری از کتاباهای درسیمو که سال پیش خریده بودم و به دلایلی ازشون استفاده نکردم به دوستم فروختم!
امروز سر کلاس، استادمون گفت یه دونه از همون کتابا رو تهیه کنید، اونو بخونید، یعنی یه سال مونده بود بی استفاده تا فروختم ...sh_dokhtar11
از شانس منه، تا آخر این ماه دوباره باید همه رو تهیه کنم !![nishkhand]
دو سه روز پیش با دوستم رفته بودیم خیابون انقلاب، دوستم یه کتاب بهم نشون داد که تو اکثر دستفروشای کنار خیابون میشد دید،
موضوعش در مورد طلسم و جادو بود اونم برای خراب کردن زندگی دیگران[nadidan][nadidan][nadidan]
حالا این کتابا از کجا اومده، البته کپی بود و غیرمجاز، ولی واقعا نمیشه کاری کرد که دیگه همچین کتابایی رو نبینیم، اصلا کسی میخره، که اگه نمی خریدن نبود !!![B]
حتی جلدشم زشت بود، چه برسه به مطالب داخلش !![nadidan][nadidan][nadidan]
خدایا چه قد خوبه که مواظب بنده هات هستی !![golrooz]
*امروز پنجشنبه مورخ 11 مهر 92 ساعت 10:32 شب*
اتفاقا من بیشتر اوقات مسیرم به انقلاب میخوره و اکثریت دست فروشای انقلاب رو میشناسم و شماره اکثریتشونم دارم!!
و این کتاب که میگین
موضوعش این نیست
طلسم و جادو هست اما برای چیزای دیگه
همون که عکس یه صورت انسانه و یه طوریه! دیگه
اتفاقا ایا به یکیشون گفتم یه کتاب جادویی مثل هری پاتر سراغ نداری؟ اینو بهم پیشنهاد داد
منم دیدم ازین مزخرفات رمالی و این چرندیاته
گفتم خدا لعنت کنه عاملان خرافات و جهالت در این کشور رو که البته به فروشنده هم بر خورد[bihes]
saamaaneh
3rd October 2013, 11:26 PM
سمانه جان واقعا خوش به حالتون
دوستای ما تازه کتابای سال بعد رو مجانی هم ازمون نمیگیرن چه برسه با این که بخوایم بهشون بفروشیم و برای سال پیش هم باشه [nishkhand]
سلام عزیز دل![golrooz]
نه ساغر جان، برا اولین بار خواستم در زندگیم یه حرکت اقتصادی بزنم، بعدش که فروختم دیدم چه ضرری کردم و به قیمت واقعیشون نفروختم!![nishkhand]
الانم که باید یکیشو با قیمت دوبرابر دوباره بخرم، کارم شده پت و مت بازی !![khanderiz]
البته چون دوستم بود، ناراحت نشدم، ایشالا که موفق باشه !![dooa]
saamaaneh
3rd October 2013, 11:32 PM
اتفاقا من بیشتر اوقات مسیرم به انقلاب میخوره و اکثریت دست فروشای انقلاب رو میشناسم و شماره اکثریتشونم دارم!!
و این کتاب که میگین
موضوعش این نیست
طلسم و جادو هست اما برای چیزای دیگه
همون که عکس یه صورت انسانه و یه طوریه! دیگه
اتفاقا ایا به یکیشون گفتم یه کتاب جادویی مثل هری پاتر سراغ نداری؟ اینو بهم پیشنهاد داد
منم دیدم ازین مزخرفات رمالی و این چرندیاته
گفتم خدا لعنت کنه عاملان خرافات و جهالت در این کشور رو که البته به فروشنده هم بر خورد[bihes]
سلام داداشی[golrooz]
چند تا نوع بود، مثلا یکیش عربی بود، با کیفیت خیلی پایین، اون یکی فارسی بود تمیزتر!
یکی از موضوعاتش من که دیدم، اگر اشتباه نکنم، مثلا چی کار کنیم خانمی از چشم شوهرش بیافته!![nadidan][nadidan][nadidan] با یه صفحه دستورالعمل تشریحی کامل !!
امیدوارم خدا به راه راست هدایتشون کنه !![dooa]
maryam kia
3rd October 2013, 11:46 PM
خیلی خستم خیلی[khabalood]
کله هفته درگیرم[nadidan]
تابستون کجا رفتی ک دلم تنگ شد برات.[khabalood]
maryam kia
3rd October 2013, 11:49 PM
دلمم برایه یه نفره خیلی خیلی تنگ شده.دعا کنید ببینمش پلیز[negaran]
نزدیکه 1سالو نیمه ندیدمشsmilee_new1 (11)
بخدا دلم براش یه ذره شده
Capitan Totti
4th October 2013, 12:36 AM
سلام داداشی[golrooz]
چند تا نوع بود، مثلا یکیش عربی بود، با کیفیت خیلی پایین، اون یکی فارسی بود تمیزتر!
یکی از موضوعاتش من که دیدم، اگر اشتباه نکنم، مثلا چی کار کنیم خانمی از چشم شوهرش بیافته!![nadidan][nadidan][nadidan] با یه صفحه دستورالعمل تشریحی کامل !!
امیدوارم خدا به راه راست هدایتشون کنه !![dooa]
[golrooz]
نه خب اینا مزخرفاتی بیش نیست
حالا موضوعش جدایی زن و شوهر و جنگ برادر و خواهر باشه یا بهبود رابطه زن و شوهر و خواهر و برادر
پس زیاد جدی نگیر آبجی[golrooz]
آن شرلی
4th October 2013, 08:46 AM
امروز منتظرم...
دارم انتظار میکشم[negaran]
maryam kia
5th October 2013, 11:38 PM
روزه خوبی بود درکل.
خبرای خوبی به گوشم رسید
کلا در حال حاضر شادم حالا تا بعدا[nishkhand]
z.000
6th October 2013, 12:09 AM
من منتظرم.منتظره ارزوم.
هرشب میخوابم به امید اینکه فردا مستجاب بشه.
امین
masoume.a.92
7th October 2013, 05:59 PM
اه چقدر امروز انرژی مثبت داشتم همش هدر رفت....
خدایااااااااا این شانسه؟؟؟؟؟؟
امروز از تو حیاط میومدم تو دانشکده دوبار زنبور نیشم زد! [gerye]
ینی من یه چیز مینویسم شما یه چیز میخونیدا! نیش بودا نییییییییش! عین شمشیر بود لامصب!
اول گردنمو زد بعد که از شدت درد دستمو بردم تو مقتعه ام دستمم نیش زد!
دیگه دیدم اینطوری نمیشه کیفمو پرت کردم تو سالن عین اینایی که آتیش گرفتن د بدو سمت کتابخونه...
اونجا با فراغ بال گشتم پیدا کردمش علی رغم میل باطنیم کشتمش و لهش کردم!
ولی خوب زده بود دیگه فایده ای نداشت... [gerye]
دستم بهتره ولی گردنم همچنان درد و سوزش داره!!!!!!!! [gerye]
خدا آخه چرا من؟ [gerye]
سونای
7th October 2013, 06:52 PM
اه چقدر امروز انرژی مثبت داشتم همش هدر رفت....
خدایااااااااا این شانسه؟؟؟؟؟؟
امروز از تو حیاط میومدم تو دانشکده دوبار زنبور نیشم زد! [gerye]
ینی من یه چیز مینویسم شما یه چیز میخونیدا! نیش بودا نییییییییش! عین شمشیر بود لامصب!
اول گردنمو زد بعد که از شدت درد دستمو بردم تو مقتعه ام دستمم نیش زد!
دیگه دیدم اینطوری نمیشه کیفمو پرت کردم تو سالن عین اینایی که آتیش گرفتن د بدو سمت کتابخونه...
اونجا با فراغ بال گشتم پیدا کردمش علی رغم میل باطنیم کشتمش و لهش کردم!
ولی خوب زده بود دیگه فایده ای نداشت... [gerye]
دستم بهتره ولی گردنم همچنان درد و سوزش داره!!!!!!!! [gerye]
خدا آخه چرا من؟ [gerye]
عزززیززم!!![nishkhand] چی کشیدی!!![nadidan]
خب شما شانس داشتی ! بنده خدا زنبوره شانس نداشت!![sootzadan] درضمن اون خودش وقتی نیش زد دیگه میمرد! نیاز نبود لهش کنی!!
به این2جا هم یسر بزن. تحملت زیاد میشه و از طرفی هم مواردی که باید نسبت بهشون حساس باشی رو داره [cheshmak][golrooz]
خواص نیش زنبور(زنبور درمانی) (http://mohsenrd.persianblog.ir/post/79/)[B]
درمان زنبور گزیدگی (http://www.pezeshk.us/?p=3837)
masoume.a.92
7th October 2013, 07:03 PM
عزززیززم!!![nishkhand] چی کشیدی!!![nadidan]
خب شما شانس داشتی ! بنده خدا زنبوره شانس نداشت!![sootzadan] درضمن اون خودش وقتی نیش زد دیگه میمرد! نیاز نبود لهش کنی!!
به این2جا هم یسر بزن. تحملت زیاد میشه و از طرفی هم مواردی که باید نسبت بهشون حساس باشی رو داره [cheshmak][golrooz]
خواص نیش زنبور(زنبور درمانی) (http://mohsenrd.persianblog.ir/post/79/)[B]
درمان زنبور گزیدگی (http://www.pezeshk.us/?p=3837)
مرسی عزیزم.
این همه آدما نیشمون میزنن کم بود مگه؟ [soal]
ما نخوایم از زنبورم نیش بخوریم کیو باید ببینیم؟ [sootzadan]
میدونم مفیده.... فوایدش بخوره تو سرش آخه چرا گردن؟؟؟؟؟؟؟ [gerye] دردش جای خود! عین فلجا شدم سرمو میچرخونم تیر میکشه! [bihes]
همون دستم کافی بود والا! [bihes]
واسه درمان هم من بیقرار بودم نمیفهمیدم! بچه ها اومدن اسپری و عطر وادکلن خالی کردن رو جای نیش! خوش بو شدم کلی! [nishkhand]
آره میدونم میمرد ولی دوستم لهش کرد منم شوتش کردم [nishkhand]
دیگه عصبانی بودم ازش! [sootzadan]
مرسی از لینک هات. [golrooz]
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.