PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)



صفحه ها : 1 [2] 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12

solinaz
1st February 2013, 03:17 PM
خدایااااااااااااااااااااا ااااااا منو نجات بده.!!!!!!!!!!!!عجب گیری کردم این وسط......................[asabani][asabani][asabani][asabani][asabani][asabani][gooshnakardan]چرا این چند روزه این جوری شده.دوباره قراره قضییه ی دیشب تکرار بشه............ولی قراره ما امشب تشریف ببریم.........دیگه بدتر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1.چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟[narahatishadid][narahatishadid][narahatishadid][narahatishadid]باید یه چیزی جور کنم بگم.من پامو از در خونه بیرون نمیزارم.sh_omomi37sh_omomi37sh_omomi37sh_om omi37sh_omomi37sh_omomi37sh_omomi37sh_omomi37sh_om omi37sh_omomi37sh_omomi37

بحث
1st February 2013, 03:29 PM
جایی وجود داره به نام “ســــــــــــیم آخر”

من الان دقیقا همون جام!
بزنم بهش یا نه . . . !؟

دیشب مهمونی بود به منم خیلی خوش گذشت............آره جون عمم .................[nishkhand]
داستان از ساعت 6 شروع شد:قبل از ساعت شیشم داشتم با بقیه کلنجار میرفتم کهمن نمی خوام آماده شم............ولی به زور آماده شدم.
یه لباس خیلی از نظر خودم توپ پوشیدم که از نظر مامان و بیتا افتضاح بود
اه آخه چیه همیشه همه اصرار دارن من دامن بپوشم؟
آهای ایها الناس من از دامن خوشم نمیاد اینو به چه زبونی بگم؟
خیلی هم لباسم شیکه
اصلا خودشون فکر کردن لباساشون خیلی قشنگه؟
مامان که یه کت و دامن زرشکی پوشیده
مینا هم که یه تاپ و دامن کوتاه نارنجی
حالا درسته خیلی خوشجل شده اما خب من دوست ندارم مثه اونا لباس بپوشم مگه زوره؟
لباس منم به خدا خیلی نازه
یه بلوز آستین سه ربع که آستیناش خیلی کلوش شده
بلوزه کوتاهه تا رو لیفه شلوارم
یه شلوار جین تنگ و چسبون
که روی یکی از پاچه هاش از زانو به پایین با یه زیپ حالت باز چاک داره
یه نوشته با رنگ مشکی روی بلوزمه

با نگینای نقره ای هم پشت شلوارم نقشای مختلف کار شده
خدایی خوشجله
جلو آیینه وایسادم و خیره شدم به خودم
خب حالا چطوری آرایش کنم؟
هر کی ندونه خودم که میدونم بلد نیستم آرایش کنم!!!

باید برم پیش باران پاچه خواری تا یادم بده
نا سلامتی چند سال دیگه میخوام دانشجو شم

باید یاد بگیرم که نخوام مثه ماست برم اونجا همه بهم بخندن
اه از بس جلو آیینه ایستادم و فکر کردم دارم دیوونه میشم
خب اول یه کرم بزنم تا پوستم برنزه شه
چیه عین ماست؟اه اه اه
اینم قیافه ست من دارم؟
اما خب بلاخره خدایا شکر
خب بذار یه مداد بکشم تو چشمم
اوه اوههههههههههههه


دفعه اولمه نزنم خودمو کورکنم؟

اما نه بلاخره باید از یه جا شروع بشه دیگه
خب اینم از مداد یه ریمل هم میزنم
اینو دیگه خوب بلدم
یه سایه طوسی هم بزنم که به رنگ چشمام بیاد
رژ که نه یه برق لب بزنم خوب میشه
آهان حالا عالی شدم
به بوس تو آیینه واسه خودم فرستادم و رفتم پایین
هر وقت فکرشو میکنم که یکی این چرت و پرتایی که مینویسمو بخونه خودم خندم میگیره یارو میگه طرف دیوونه ست
رفتم پایین دیدم همه چی آمادهست اما مامان و بیتا تو اتاق خواب مامان اینا دارن آرایش میکنن
تو آیینه قدی سالن یه نگاه به خودم کردم دیدم خیلی سنم با این همه آرایش بالا نشون میده
آخه بدون آرایش مثه دختر11 ساله هام

دوست دارم ۱۴ ساله بمونم
رفتم دستشویی و صورتمو شستم

آخییییییش انگار بتونه کاری کرده بودمhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%284%29.gif
آرایشو اصلا دوس ندارم[gerye]

یه برق لب زدم یه سایه طوسی هم زدم و رفتم پایین که صدای زنگ اومد انگار اولین مهمونامون تشریف فرما شدن
همگی رفتیم استقبالhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20%28117%29.gif
وای اول شب که اینطوری شروع بشه باید تا آخر فاتحه شو خوند
حالانمیشد خونواده پارسایی دیر تر بیان؟
با این دختر مغرور و پسر دلقکشون[nadidan]

یه سلام زورکی بهشون دادمو جواب دست دادن دانیال رو بی جواب گذاشتم

یه نیم ساعت بعد تقریبا همه اومده بودن و جشن شروع شده بود
همه اون وسط داشتن میرقصیدن
هم جوونا هم بابا مامانا
منم خیلی ریلکس نشسته بودم رو یه صندلی کنار سالن و با یه لیوان آب پرتقال تو دستم به رقصیدنای بقیه نگاه میکردم و به خیلی هاشون میخندیدم=))=)):)):))
که یه دفعه حضور یکی رو کنارم حس کردم
رو برگردوندم دیدم بابامه
گفت دختر چراااااااااااا تنهایی؟
گفتم بابا من از اینا خوشم نمیاد.


اونقدر جدی گفتم که خودمم حرف خودمو باور کردم.......................[sokoot][sokoot][sokoot]
بعد از چند دقیقه سر صحبت همه بامن باز شد................نمیدونم چراااااااا اخه با من..............منم که همش تاکید میکردم و لبخند میزدم[khejalat][negaran] [sootzadan] [sootzadan][sootzadan][sootzadan][esteress][esteress][esteress]http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%2815%29.gifدوس داشتم زود تر از این وضع نجات پیدا کنم.


ولی خدارو صد هزار مرتبه شکر دیشب بخیر گذشت............من دیگه غلط کنم تو این مهمونیو شرکت داشته باشم.[ghahr]

http://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20%2837%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20%2837%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20%2837%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20%2837%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20%2837%29.gif چی بود عین مترسک نشسته بودم..................



وایییییییییییییییییییی دستم درد گرفت.................



عزیزم اگه وخت کردی برو مهمونی چون آدمو اجتماعی تر میکنه .روابط عمومیتو بالا تر میبره .حالا خوددانی [sootzadan]

solinaz
1st February 2013, 08:54 PM
عزیزم اگه وخت کردی برو مهمونی چون آدمو اجتماعی تر میکنه .روابط عمومیتو بالا تر میبره .حالا خوددانی [sootzadan]
یوهوووووووووووووووو. اینقدر دوستت دارم تصمیم گرفتم قید این چیزا رو بزم[nishkhand][golrooz][cheshmak][cheshmak]نرفتم[sootzadan][khabalood][kootak]

سونای
1st February 2013, 09:25 PM
امروز نمیدونم چیکار کردم ... دور خودم دارم میچرخم....
وای باز این پسر همسایه بوقشو یسره کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! نمیدونم چرا احساس میکنه صداش قشنگه... [nishkhand]آدم کر میشه... اکو هم داره تازه.....[sar dard]
نمیدونم شاید مشکل منه... چند روزی میشه که به صداها حساس شدم ....
کلا سستیه اعصاب گرفتم.... از پیری فقط این علامتو نداشتم که الحمد.... به اینم دست یافتم....[cheshmak]
خب چی داشتم مشگفتم!!
آهان
یه عالمه کار دارم اما شدم ازون ادمایی که کار امروزو به فردا .......
این کارو تحویل بدم دیگه خیلی سبک میشم.....
خدا کنه حس انجام دادنش بیاد......آمین....

saamaaneh
1st February 2013, 10:29 PM
این چندمین بار هس که میام اینجا یه چیزی مینویسم و پاک میکنم و میرم!

اما ایندفعه مینویسم، مینویسم که یه روز شاید اومدم تمام حرفامو زدم و رفتم، اونروز تموم دلتنگی هام، تمام حرفایی که تو این چند وقت نوشتمو پاک کردم رو میگم!

بعضی وقتا از اینکه حرفام به زبون نمیاد تا بنویسم تا بگم تا سبک شم، به شدت اذیت میشم، خیلی وقتا لال میشم، و این بدترین حالتی هس که اکثر مواقع تجربش میکنم!

خیلی وقتا آرزوم چیزای کوچیکی میشه، که ممکنه حتی به ذهن خیلی هام نرسه، ولی همین آرزوها و دلخوشی های کوچیک چه قد میتونه آرومم کنه!

خدایا داشته های هیچ کس رو ازش نگیر، یا اگر گرفتی لااقل تنهاش نذار، تو که از رگ گردن به بنده هات نزدیک تری، پس منم که ازت دور میشم، خدا پس نذار تنهاتر از این شم، تو باش و آرومم کن!

رضوس
2nd February 2013, 11:32 PM
مروز یه چرخه اتفاقاتی افتاد که باعث شد یکم لای چشمام رو باز کنم
ببینم کجام و کجا میرم
کیم کی بودم و کی قراره باشم
امروز یه حس نورانی در وجودم حس میکنم
یه روشنایی یه نور
انگار تازه لیزوزیم ریختن رو چشم و چشمو باز کردن ولی نه کامل
مثل اون افرادی شدم که یخرجون هم من الظلمات الی النور
ولی هنوز تو راهم
دعام کنین

وحید 0319
9th February 2013, 07:57 PM
خدایا امروز یکی از دلگیرترین روزهای زندگیم بود...

پایه ای باهات صحبت کنم...تا صبح حرف دارم....

شام هم با من...صبحونه ...تو فقط گوش بده ...اگه سختته چیزیم نگو....باشه...؟

سونای
10th February 2013, 10:31 PM
امشب شوخی شوخی با بچه ها یه بحثی شد و من بزرگ شدم...........................
شوخی شوخی یه چیزی خوندم و تهش اونچیزی که من میخواستم نبود.......... ناراحت شدم............................................ .................................................. .......... ولی این ناراحتی بزرگم کرد........... اون انرژی لازم واسه.... رو بدست آوردم........
نمیدونم انرژیه! دلخوریه! نمیدونم.............
میرم لباس اتو کنم.........[khanderiz] خیلی وقت بود حوصله کاری رو نداشتم..... اما الان میخوام برم یکم وسایلو جمع و جور کنم.... لباسارو اتو کنم............
بزرگ شدم...............
گذشتم........................................ .................................................. .................................................. .................................................[golrooz]

shiny7
10th February 2013, 11:21 PM
http://www.uc-njavan.ir/images/0r624cfbs6qfzt71wmaq.jpg (http://www.uc-njavan.ir/)امشب خیلی دلگیره...مثل دیشب...مثل دو شب پیش...مثل چند شب قبل تر از اون...و حتی قبل تر...حس ندارم...چرا؟!...نمی دونم...انگار تو قلبم یه چیزی بود که دیگه حالا نیست...و جاش مثل یه حفره خالیه...انگار هیچی نمی تونه از ته دل شادم کنه...امیدوارم کنه...حتی ناراحتم کنه...نا امیدم کنه...منو به گریه بندازه...مثل آدم آهنیا شدم!!...چرا؟!نمی دونم...امشب خیلی دلگیرتره...همه خوابن!!!!!!!!!.......حالم خوب نیست...نمی دونم...زیاد از این جملم مطمئن نیستم!!...آخه گفتم که...هیچیو حس نمی کنم!!!...چرا؟!...نمی دونم.........

سونای69
10th February 2013, 11:52 PM
تازه با این قسمت آشنا شدم...چه عجیب که شدیدا نیاز داشتم به یه همچین جایی...

امروز برام عجیب بود...یه مدت بود تو برزخ بودم...دودل بودم ...قرار بود تصمیم بگیرم...
سخت بود...نگران بودم...شایدم ترس داشتم....نمیدونم...
ولی بالاخره گرفتم ...درست یا غلط نمیدونم...شاید پشیمون بشم...شایدم نه ،
ولی همین اندازه که از این برزخ راحت شدم برام بسه...

بعدا نوشت:
با خودم که رو راست میشم میبینم من این تصمیم رو خیلی وقته گرفتم...این حکم خیلی وقته صادر شده ...
فقط من جرئت اجرا شو نداشتم...

سونای
13th February 2013, 01:36 AM
امشب بعد کلی خستگی ... یه لحظه بارون قشنگی اومد
زیرش خیس شدیم.......................................... .................................................. ............
عالی بود............................................ ...

این چند روزم که خونوادم نیستن خیلی بیشتر از قبل فکر میکنم.......
دلم بیشتر تنگه.......... داداشمم با اینکه حضوری نیست ولی مث همیشه هست....
امشب ازش قول گرفتم که از دستم ناراحت نشه... یعنی ناراحت بشه ولی کوتاه مدت زود ببخشه منو.....
ازش قول گرفتم قهر نکنه باهام...... یعنی قهر خواست کنه، قهر کنه ها!! ولی مث همیشه توو همین حد که از رفتارش متوجه شم...قهر باشه ولی حرف بزنه...... قول گرفتم که نکنه یوقت باهام حرف نزنه!!!!! نکنه چند روز باهام قهر کنه....... گفتم طاقت ندارم......... نمیخوام تجربه کنم همچین چیزیو......
داداشم اول تعجب کرد که سرم به کجا خورده اینحرفا رو میزنم[nishkhand]
ولی بعدش بهم قول داد.... حرفاش محکم بود... محکم مثل پناهش برام.........[golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][alaghemand]
خیلیییییییییییییییییییییی یییییییییییییییییییییی
دوسسسسسسسسسشششششششششششششش شششش داااااااااااااااااااااارر ررررررررررررررررررررررررر ررررررم[esteghbal]

ساتین
13th February 2013, 02:05 AM
امروز روز خیلی خوبی بود صبح فیزیک داشتم استاد یه نیگاه بم کرد گف اووووووووووووووو شمافیزیک پاس کردی! بعدش خندید اینجوری [nishkhand][khande] منم سرمو با افتخاربالا گرفتم گفتم بلههههههههههههههه(خیلی کشدارتر!)
بعدش همه خندیدن!!!(ها از دل من ک هیشکی خبرنداش آبرومونو برد!باخودم تصمیم گرفتم ازش انتقام بگیرم!!)
ظهر تو کلاس علم مواد رفته بودم رو پنجره اون بالای بالا نشستم(تنهابودم توکلاس زده بود ب سرم آهنگ میخوندم کنسرت داشتم!) یهو بچه ها(پسرودختر)اومدن تو کلاس تاخاستم بیام پایین افتادم زمین بازم همه خندیدن!
بعدشم کلاس استاتیک اومدم یه سوال از استاد کردم گف آفرین عالیه تا اومدم خوشحال بشم گف ولی سوالت اشتباس..بازم همه خندیدن
کلا داغ کردم اومدم به همه فحش دادم تو دلم ها ولی کاش میشد بلندبگم ای بابا..

عبدالله91
13th February 2013, 08:04 AM
خیلیییییییییییییییییییییی یییییییییییییییییییییی
دوسسسسسسسسسشششششششششششششش شششش داااااااااااااااااااااارر ررررررررررررررررررررررررر رررررر


مولا امام حسین(ع) خواهری داشتند که یکی از شرایط ازدواجشون دور نماندن از برادرش بود.مولاتی زینب(س) را می گویم

با این حرفاتون یاد خواهرام افتادم واقعا دوسشون دارم.ما پسرها اگر خواهر نداشتیم بدبخت میشدیم. خواهر زاده که خیلی شیرینه {البته اگه دختر باشه بیشتر شیرینیش حس میشه}

خدایا همۀ خواهران را عاقبت بخیر کن وما را قدردان دل گرم و پرمحبتشان گردان

آمین یا رب العالمین

m@some
13th February 2013, 06:47 PM
امروزمن دلم خیلی گرفته آخه 1هفته یکی ازعزیزترین کساموازدست دادم دلم خیلی براش تنگ شده خیلی بیقرارم وقتی میرم سرکار همه حواسم به اون لحظاتیه که بودبه لبخنداش ،به دعاهاش،........

- - - به روز رسانی شده - - -

امروزمن دلم خیلی گرفته آخه 1هفته یکی ازعزیزترین کساموازدست دادم دلم خیلی براش تنگ شده خیلی بیقرارم وقتی میرم سرکار همه حواسم به اون لحظاتیه که بودبه لبخنداش ،به دعاهاش،........

.:Neda:.
13th February 2013, 09:04 PM
امروز کلی روز خوبی بود برام
دو تا نمره ی خیلی خوب گرفتم که واسه یکیش یه جایزه پیش معلم دارم!! به به[nishkhand]
امروز یه نیم ساعت کمک مامانم کردم تو کارای خونه[golrooz] با اینکه درس داشتم!
یه آهنگ هم از احسان خواجه امیری که خیلی دوسش دارم تو سالن مدرسمون پخشش کردن[tashvigh]

این روزا دارم دونفر رو که دو ساله از هم قهرن آشتی شون میدم!! بانـــــــــــــــی خِیـــر[nishkhand]

ساتین
13th February 2013, 10:25 PM
امروز صب کتابسرا بودم هرچی کتاب فیزیک جلد سوم لاکتریسیته و مغناطیس بودو ورداشتم آوردم خونه ازصب تا غروب اما هیچی نفمیدم ازش!فمیدم مغزم تعجب کرده خب حقم داره طفلی..!هههه!!!(بابا بم میگه تنبل خانوم !بخدا تنبل نیستماااا اسمم در رفته اینجوری!!!)
ازسرشب تا الانم تو اینترنتم هرچی مطلب درمورد زلزله ...بارهای وارد برساختمان و اینا بودو یه عالمه وقت گرف دانلود کرد آخرشم هیچیو بازنمیکنه رف رو عصااااااااااااااااااااااا ابم

✿elnaz✿
13th February 2013, 11:37 PM
[narahat]
.
.
.
.
.
.
.
[negaran]
.
.

.
.
.[gerye]

"hasan"
14th February 2013, 11:17 AM
[narahat]
.
.
.
.
.
.
.
[negaran]
.
.

.
.
.[gerye]
الناز خانوم غمتو نبینم چ برسه به اشک و آهhttp://www.pic4ever.com/images/consoling2.gif
اگه بدخواه مدخواه از سمته کرج داری یه ندا بده بشمار سه کارشون تمومه http://smileys.smileycentral.com/cat/36/36_6_12.gif
پ.ن:اومده بودم خاطره بنویسم خاطره ی شما رو دیدم حالم خراب شد
حال آبجیمون ناخوش باشه ما از شادیامون بنویسیم!

✿elnaz✿
15th February 2013, 09:35 PM
الناز خانوم غمتو نبینم چ برسه به اشک و آهhttp://www.pic4ever.com/images/consoling2.gif
اگه بدخواه مدخواه از سمته کرج داری یه ندا بده بشمار سه کارشون تمومه http://smileys.smileycentral.com/cat/36/36_6_12.gif
پ.ن:اومده بودم خاطره بنویسم خاطره ی شما رو دیدم حالم خراب شد
حال آبجیمون ناخوش باشه ما از شادیامون بنویسیم!


به داداشمون
مدسیییییییییییی ممنوونم
نبابا چیزی نشده
همه چی باهم شده ی لحظه قاطی کردم برا تصمیم گرفتن [nishkhand]
ی سفر و کلاس و کاراموزی ،راضی کردن باباینا همه چی با هم شده
امروزم بی خیال همه چی بعد دانشگاه رفتیم سینما[sootzadan]
شما خوشحال باشی ما هم خوشحال میشیم [golrooz][golrooz]

سونای
16th February 2013, 01:22 AM
اول اینکه النازی جونم خوشحالم که اینجوری بود...
و خودم:
امروز اگه جمعه نبود به تمام معنا من میمردم...... دیروز روز فوق العاده بسیار خیلی زیاد وحشتناک و سختی بود....
کارو مشغله خودم که هیچ ..خونواده مسافرتن کارای اونا هم رودوشمه.... چند وقتی هست که خیلی سرم شلوغه
دیروز هم علاوه بر اینها یکی دوتا کار ضروریه دیگه هم پیش اومد...... که کلی بهمون استرس وارد کرد.... از صبح سرپا بودم این پله ها رو بالا پایین کردم تا خود شب....
من معروفم به اینکه خیلی کارارو با هم انجام میدم و همه سر همین با من مشکل دارن که جونت از همه چیز مهم تره پس یکم هم به فکر خودت باش... اما همیشه فکر میکردم که نه! در حد ظرفیتم هست که انجام میدم... ولی دیروز واقعا عجیب بود...و خارج از ظرفیتم انجام دادم... از تمام حواس 5 گانه 6 گانه و همچنین از جهان موازی هم قرض گرفتم!!![cheshmak] در آن واحد مجبور بودم مجبور بودم مجبور بودم چند تا کار رو با هم انجام بدم.. کارایی که زمین تا آسمون با هم فرق داشتن از اداری و بیمارستانیو بانکی و هماهنگیو باربری و انبار و هماهنگ کردن ماشین اونم از نوع تریلر و کامیون!!!! واسه فرستادن به کارخونه و ... بود تا مشاوره !!!! یعنی گوشی یه لحظه از دستم زمین نموند!!! و سیم شارژر هم همینطور وصل بود توی هر بخشی که میرفتم یکم میزاشتم شارژ میشد!!
مدیر بخش چندییییییییییییین بار بهم تذکر دادن که چته انقد گوشی دستته!! و یه روز شلوغی هم بود همه خسته شده بودن...
مریم یه لحظه نشست من نگاش کردم گفت خسته ای! ؟ لبخند زدم گفتم نه! گفت از چشات معلومه داری میمیری!!!!! اما تعارف نمیکنم که پا شم و تو بشینی! چون خودمم خیلی خستم!!!!
گفتم نه عزیزم استراحت کن من هنو انرژی دارم!!!!!!!!! ولی داشتم میمردم! سرم گیج میرفت از صبح هم که فقط دو لقمه نون پنیر خورده بودم هیچی نخوردم حتی وقت نهار نشد! و بعدش هم حتی شام نشد بخورم...به جرات میتونم بگم از تمام مریضای اونجا حالم بدتر بود!!!

خلاصه برگشتیم خونه هم نشد استراحت کنم چون خونه خالم بودم..و باز کارای پذیرایی و.... خلاصه حدود 2-3 شب شد دیگه دیدم دارم میمیرم... و خدایا منو ببخش حتی امید نداشتم که استراحت کنم و خوب شم...
گفتم برم دراز بکشم تا بمیرم.. اینجا نیفتم!! انقد که سرپا مونده بودم خشک شده بودم! وقتی دراز کشیدم انگار داشتم خودمو میشکوندم... همه ی وجودم پر از درد بود.... بیشتر از همه زانو هام.................................... کاملا روحم داشت از بدنم جدا میشد..............
اصلا خودمو حس نمیکردم! فقط زانوهام که درد داشت رو حس میکردم بعدش نقاط درد دیگه توی گردن سر چشم صورت و کلا درد وجودمو گرفت...
شاننس اوردم که امروز جمعه بود و خوابیدم...........
فردا دوباره روز از نو روزی او نو.....
ولی خوبیش اینه که فردا دیگه حد اکثر تا 4 بعد از ظهر هست بعدش دیگه کارایی هست که خونه هم میتونم انجام بدم...
امیدوارم بتونم زود بخوابم چون امروز خیلی خوابیدم زیاد خوابم نمیاد[khanderiz]
خدا به همه کمک کنه...آمین[golrooz]

رضوس
16th February 2013, 05:33 PM
امروز به سیاهی روزگارم بیشتر اعتقاد پیدا کردم مشکل پشت مشکل سختی پشت سختی رنج پشت رنج
دست هر روزی تصمیم میگیرم که وضعم رو اصلاح کنم
تصمیم میگیرم بر مشکلات قبلی غلبه کنم یه مشکل جدید
خستم از این زندگی پر مشغله از این زندگی پر دغدغه
[sokoot][sokoot][sokoot][sokoot][sokoot][sokoot][sokoot][sokoot][sokoot][sokoot][sokoot][sokoot][sokoot]

سونای
17th February 2013, 01:12 AM
امروز هم به خیری گذشت....ولی دیگه احساس میکنم دارم کم میارم!!!!امشب اگه سایت نمیومدم خیلی بد میشد .... میخواستم زنگ بزنم به بابا اینا و بگم برگردین دیگه من خسته شدممممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممممممم ممممممممممممsh_dokhtar3

ولی اومدم سایت روحیم عوض شد... خیلی پر شده بودما !! اما حالا که فکر میکنم میبینم نه خب بزار بهشون خوش بگذره....بعد مدتها کار... بنده خداها رفتن یه حالو هوایی عوض کنن
اینمدت که گذشت ایشالله بعد این هم خدا کمک میکنه......
فقط یه مشکلی که هست اینکه فکس و پرینتر تعمیر شده و آمادست... چندباااااار زنگ زدن که بیاین ببرین... هربار بهونه آوردم!! آخه اصلا نمیتونم بلندش کنم چه برسه به اینکه اونهمه پله بیارمش پایین!!sh_dokhtar15
به چندتا از دوستام زنگ زدم که تا حال نشده آژانسی بگیرن و وسیله ای داشته باشن که راننده کمکشون کرده باشن؟! و من از همون آژانس ماشین بگیرم ! وقتی میپرسیدن میخوای چیکار؟ میگفتم هیچی برام سوال پیش اومد[sootzadan] خلاصه نه تا حال براشون پیش نیومده بود!

تازه اگه همچین آژانسی گیر بیاد!! بعد ببرم مقصد اونجارو چیکار کنم! اصلا کرکره اونجا رو هم نمیتونم باز کنم! انقد که سفته! حالا باز کردنشو راننده کمک کنن بعد چجوری ببندم!!! sh_dokhtar15
نمیدونم فردا اگه باز زنگ زدن دیگه چی بگم؟!!! شاید بگم بفرستین به این آدرس! و آدرس خونه رو بدم! اینجوری دیگه خودشون میارن هیییییییییییییییییییییییی یsh_dokhtar15sh_dokhtar15sh_dokhtar15sh_dokhtar15 sh_dokhtar15
پسر خاله هامم سر کار میرن خب!!!sh_dokhtar15sh_dokhtar15sh_dokhtar15sh_dokh tar15sh_dokhtar15
هیچی همون اگه باز زنگ زدن میگم اگه امکانش هست بفرستین به این آدرس[nadanestan]

رضوس
17th February 2013, 02:12 AM
امروز شایعاتی مینی بر خوب بودن احوالم شنیدم که البته همش به کل تکذیب شد
امروز بیش از پیش احساس تنهایی کردم
بیشتر از هر وقت دیگه
یکم خواستم نباشم کنار کسایی که هنوز تشخیص گرگ یا میش بودنشون سخته
یکم دور بشم از زندگی
یکم برم تو رویاهام غرق بشم وبرم
ولی نشد

.:Neda:.
19th February 2013, 06:19 PM
امروز روز نسبتا خوبی بود، چون بالاخره کلاسمون منتقل شد به طبقه ی بالا!!
این کلاسه با اینکه کوچیکتره ولی خب عوضش نورگیره
ولی چون روبه روش دفتر دبیرانه و بغلشم معاونت دیگه نمیتونیم شلوغی بکنیم[nishkhand]
[narahatish]
تا تقی به توقی میخوره خانم ناظم میاد میگه دخترا از شما انتظار نداشتم[hoshdar]!!


من نمیدونم چرا اینجوری شدم... نمیتونم بخاطر خودم درس بخونم، حتما باید یکی باشه بهم امید بده ... الانم که هیشکی نیست...
راستی امروز کنار خیابون دیدم دارن ماهی قرمز میفروشن[shaad] آخ جــــــون! نزدیک عیــده[labkhand]
انگار همین دیروز بود سال 91و جشن میگرفتیم...

nazipaiz90
22nd February 2013, 04:01 PM
من دارم به این فکر میکنم کی میشه پروژه پایانی تموم شه راحت شم[sootzadan]

solinaz
28th February 2013, 12:55 PM
بالاخره از این هفته ی پر مشغله بیرون اومدم.......خیلییییییییییییی بد بود هر روز امتحان بود حالا من نمیدونم این وسط چرا اینقدر خوابم میومد.صبح ها که اصلا گیج میزدم .خیلییییییییی بد بود منی که هر روز صبح مانتو و شلوار مدرسمو اتو میکردم این چند روزه بخاطر خوابم این کارو انجام ندادم حتل اگه پنچ دقیقه شده بود میگرفتم میخوابیدم.
وایییییییییییییی دیروز صبح که افتضاح بود.ساعت 5که زنگ خورد همون جور که پتو تو کلم بود بلند شدم.......هوام تاریک بود یه دفعه دیدم یه چیزی اومد تو سرم............................................ .......................................
بابام بود.[khabalood][khabalood][khabalood][daava]
هیچی با یه بدبختی آماده شدم. نزدیک بود از سرویسم جا بمونم.بیچاره این چند روزه صبح ها اینقدر منتظرم موند.......ولی دیروز دیگه اعصاب نداشت میخواست منو بذاره بره[nadidan]
تو سرویسم تا مدرسه گرفتم خوابیدم.......تو مدرسه که رسیدم........................................ .......با یه صحنه ی وحشتناک روبرو شدم............................................ ...................[nadidan]دیدم همه سراشونو گذاشتن روی نیمکت گرفتن خوابیدن........بعضیام رفته بودن تو نماز خونه .[khabalood][khabalood]
زنگ کلاس که خورد رفتیم تو کلاس.دیروز جلوی معلمم آبروم رفت.سر زنگ شیمی سرم روی نیمکت بود چشامم بسته بود ولی داشتم به درس گوش میدادم.....یه دفعه دیدم معلمم صدام زد سلی ناز خوابت نبره
واییییییییییییییییی منو بگو یه دفعه پریدم.[khejalat][khejalat]بچه هام که همش منو اذیت میکردن سرشون داد زدم.همشون موندن.[taajob][taajob][khabalood][khabalood][daava][daava]گناه داشتن[khejalat][khejalat]

حالا از پنچشنبه ی دیگه قراره بریم با قطار مشهد.اونجا قراره برای نماز صبح بریم حرم.فکر نکنم زنده برگردیم.آخ جون اونجا با متکا میوفتم به سر بچها[khanderiz][khanderiz][khanderiz][nishkhand][nishkhand]

رضوس
28th February 2013, 10:53 PM
امروز یاد خیلیا افتادم
خیلیا که بودنو نیستن
ولی با رفتنشون نبودم و نموندم
الانم صدای قرآن تو گوشمه
قرآن پدری که رفت همین نزدیکه بود فاصله 20 متری
پدری که یه نمونشو چند وقت پیش از دست دادم
خیلی وقتا نمیشه گفت ولی باید گفت

سونای
5th March 2013, 12:59 AM
خدا همه بیماران رو شفا بده.. آمین[dooa]

دو سه روزه که قراره عاقل شم...[khanderiz] دندون عقلم داره در میاد!!!![nishkhand]

خیلیییییییییییییییییییییی یی درد میکنه کلِ سمت چپ ِ گوش ،گلو ، فک ،سرم همه درد میکنه........
دیشب تا صبح چشم رو چشم نذاشتم.... مامانم هم توی این مدت از صبح میگن بریم دکتر بکشه.. ولی من ...[negaran] اونقدر درد میکنه که تحمل ندارم یه کوچولو دهنمو وا کنم..حتی نمیتونم درست و حسابی صحبت کنم یا غذا بخورم.. چه برسه اینکه دکتر بخواد با اون ابزارش .....[negaran][nadidan]
عاقل شدن هم چه دردسری داره...!!!![nishkhand][sootzadan]

تازه داداشم هم امشب بهم اس نداد شب بخیر بگه...sh_dokhtar15 sh_dokhtar3امروز ساعت 2 بعد ازظهر اس داد و از سختی امروزش گفت همون بود! دیگه اس نداد... منم همش این گوشی دستم موند... میخواستم خودم اس بدم اما گفتم شاید وقت نداشته باشه...یا شاید بعد این روز سخت داره استراحت میکنه...... چند روز دیگه بیشتر نمونده تا ایشالله بسلامتی از سفر برگرده....
خدای مهربونم پشت و پناه همه باش.. از دعاشون مواظب عزیزای من هم باش...ممنونم[golrooz]

yas-90
5th March 2013, 09:34 PM
گاهی مثل الان، این جمله رو خوب حس میکنم[afsoorde].........و غم به وسعت یلداست بین آدم ها

خیلی خوابم میاد[khabalood]

homeyra
7th March 2013, 06:54 PM
گذشت....
چهلمین روز از رفتن همیشگی تو
گذشت....

چقد زود گذشت...
تو رفتی از این دنیای پراز دروغ و نفرت و خودخواهی...
بین خودمون باشه ولی راحت شدی...

منو ببخش...
از اینکه نتونستم باز بیام سر مزارت....
چهل روز گذشت ولی نتونستم باور کنم....

امروز هم ،سخت ولی
گذشت....

خستگی رو بهونه کردم و نیومدم...
ولی شاید هم بهونه نبود چون واقعا خسته ام...

خسته ام از بیهودگی و پوچی....

منو ببخش اگه نتونستم با رفتنت کنار بیام...

solinaz
19th March 2013, 01:46 AM
(اینم خاطرات من از سال 91)
بسم الله ارحمن الرحیم



امســــــال=سال 91 شمسی برای من عبارت بود از :




بدترین سال عمرم بود نمیدونم چرا ولی انگار ادم گیر کرده


توی یه جایی که نه راه رفتن داره نه برگشتن یه عزیزی فوت کرد


نمیدونم چی شده که امسال هی دلم گرفته میشد


نمیدونم به خاطر این بود که دیگه کم کم دارم بزرگ میشم


یا نه به خاطر چیز های دیگر


ادم توی این دوره و بخصوص توی 14 سالگی تنهایی رو



بیشتر احساس میکنه


اما باز هم خاطره های خوشی داشتم ولی تلخی خاطره های


بد خوشی خاطره های خوب رو از بین میبره چون روز های


بدم از تعداد روز های خوشم زیاد بود




به سلامتی 3 یار
غم
خودم
خدام




ممنونم از این که حوصله به خرج دادین و متن منو تا اخر خوندین




برای سال اینده به:


اونایی که پشت کنکور هستن و میخوان توی نمونه یا تیز هوشان قبول شن ارزوی موفقیت میکنم[golrooz]



به اونایی که ارزویی دارن ارزو میکنم خدا خودش به ارزوشون برسونه[golrooz]



و امید وارم خدا همیشه پشتیوان شما دوستان عزیز باشه

دستیار
19th March 2013, 09:23 AM
ای بابا یه جوری حرف میزنین آدم دلش میگیره چرا همش تلخیای پارسال یادتونه بابا خوشیارو تو ذهنتون نگه دارین و تلخیارو دفن کنید.موفق باشین

- - - به روز رسانی شده - - -

ای بابا یه جوری حرف میزنین آدم دلش میگیره چرا همش تلخیای پارسال یادتونه بابا خوشیارو تو ذهنتون نگه دارین و تلخیارو دفن کنید.موفق باشین

رضوس
19th March 2013, 02:57 PM
من که همیشه دلم گرفته
گریم اختیاری نیست[nishkhand]
ولی امروز به یاد کسایی افتادم که تا همین چند وقت پیش باهاشون بودیم و الان نیستن
یاد اون کسی که بدون اینکه بچشو ببینه رفت
ااون بچه ای که این اولین بهار عمرش در خزان ایامه
بچه ای که .........
فرزندانی که غمه پدر دارن پدری که بود و الان نیست
نوه هایی که میکشن و دم نمیزنن
یاد رفته ها بودم این چند روز
پس به یادشون صلوات

- - - به روز رسانی شده - - -


من که همیشه دلم گرفته
گریم اختیاری نیست[nishkhand]
ولی امروز به یاد کسایی افتادم که تا همین چند وقت پیش باهاشون بودیم و الان نیستن
یاد اون کسی که بدون اینکه بچشو ببینه رفت
ااون بچه ای که این اولین بهار عمرش در خزان ایامه
بچه ای که .........
فرزندانی که غمه پدر دارن پدری که بود و الان نیست
نوه هایی که میکشن و دم نمیزنن
یاد رفته ها بودم این چند روز
پس به یادشون صلوات

سونای
22nd March 2013, 04:01 AM
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

خاموشم.... ....

- - - به روز رسانی شده - - -

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

خاموشم.... ....

ساتین
22nd March 2013, 01:16 PM
سیلام
سال نو همه گیتونم مبارررررررررررررررررررررر ررررک
من الان لرستانم خرم اباد
خیلییییییییی شهر باصفاییه اونقد کوچه ها و خونه هاش صمیمیههههههههه هواشم عالیه
با لبتاپم نشستم رو بهارخواب اتاق
هههههههههههههه بابام میگه خدایا این دختر تو خونه ام تو اینترنت بود اینجام که مسافرتیم اونجاس
نمیشه اینترنتش قطع شه!!
الهی فدات شم بابایی

- - - به روز رسانی شده - - -

سیلام
سال نو همه گیتونم مبارررررررررررررررررررررر ررررک
من الان لرستانم خرم اباد
خیلییییییییی شهر باصفاییه اونقد کوچه ها و خونه هاش صمیمیههههههههه هواشم عالیه
با لبتاپم نشستم رو بهارخواب اتاق
هههههههههههههه بابام میگه خدایا این دختر تو خونه ام تو اینترنت بود اینجام که مسافرتیم اونجاس
نمیشه اینترنتش قطع شه!!
الهی فدات شم بابایی

سونای
28th March 2013, 01:09 AM
راسته که میگن بعضی ها بعد از تعطیلات تازه باید استراحت کنن!!!![sootzadan] دقیقا من جزء اون بعضی ها هستم!!!!!!!

چقدر منتظر تعطیلات نوروز بودم که استراحت کنم اما این یه هفته تعطیلات هم اومد و رفت... و من استراحت نکردم که هیچ!!!! کلییییییییییییی هم خسته تر شدم![khanderiz]
همش یا رفتیم مهمونی یا مهمون اومد! مهمون ثابت هم که داشتیم ...آخه چه کاریه هر روز همه همدیگرو میدیدیم فقط مکانها فرق میکرد!!!
از دیروز هم که مرخصی تموم شد دوباره سرکار رفتنام شروع شد!!!!sh_dokhtar15داغ استراحت کردن رو دلم موند!!!! خدا میدونه که چقدددددددددر خسته امhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%2815%29.gif[nishkhand]
[golrooz]

aisan.
29th March 2013, 01:15 PM
امروز پیاده روی رفتم تنهای تنها بدون این که منتظر کسی باشم قبلا هم نبودم اما یه روز فکر میکردم شاید این تنها پیاده روی رفتن هام تمام بشه اما حالا میدونم و مطمئنم تمام نخواهد شد و نباید منتظر روزی باشم که تنها نباشم پس امروز برخلاف دیروز که دلم میخواست تنها نباشم دوباره عاشق تنهایی ام شدم
بیخیال همه روزهایی که دلم میخواست دیگر تنها نباشم

مهندس نوجوان
31st March 2013, 11:41 AM
پارسال برای من که سال رویایی بود
خیلی هم خوش گذشت
کلی از کم کاری های سال های پیش رو توی پارسال جبران کردم
انشاءالله که سال جدید هم همینطور باشه .
یه چیزایی از خدا می خوام که اگه بهم بدتشون دیگه هیچی ازش نمی خوام
دعا کنید که بشه... !!!
موفق باشید
التماس دعا

کتایون50
31st March 2013, 12:08 PM
راسته که میگن بعضی ها بعد از تعطیلات تازه باید استراحت کنن!!!![sootzadan] دقیقا من جزء اون بعضی ها هستم!!!!!!!

چقدر منتظر تعطیلات نوروز بودم که استراحت کنم اما این یه هفته تعطیلات هم اومد و رفت... و من استراحت نکردم که هیچ!!!! کلییییییییییییی هم خسته تر شدم![khanderiz]
همش یا رفتیم مهمونی یا مهمون اومد! مهمون ثابت هم که داشتیم ...آخه چه کاریه هر روز همه همدیگرو میدیدیم فقط مکانها فرق میکرد!!!
از دیروز هم که مرخصی تموم شد دوباره سرکار رفتنام شروع شد!!!!sh_dokhtar15داغ استراحت کردن رو دلم موند!!!! خدا میدونه که چقدددددددددر خسته امhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%283%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%2815%29.gif[nishkhand]
[golrooz]

خدا قوت خسته نباشی .

right.kimber
2nd April 2013, 09:56 PM
دوست داشتم چیزی بنویسم اما سعی کردم (اونم حدودا 10 بار) اما کلمات تشکیل دهنده حس حال یافت نشد....

سونای
3rd April 2013, 12:18 AM
دیروز جریانی پیش اومد و خلاصه باعث شد قلبم اونقد کند و کندتر زد که کم کم نفس هام هم خالی شد!! اونقد کند زد که مجبور شدن احیای قلبی کنن!!! البته به ریویش نرسید![khanderiz]یجورایی یه کمک شد...
حس عجیبی بود ! بعد از اون فشارها به قفسه سینم یه جون تازه گرفتم! خیلی عجیب بود!!! برام عجیب بود که خودم خیلی آرووم بودم![nishkhand] و تلاشی هم نمیکردم! فقط نگام خیره به یجا بود و فکرم مشغول یچیزی بود ...اونقد مشغول که هیچ تلاشی واسه نفس کشیدن هم نمیکردم! و همه چی کند تر و کند تر میشد...و همه هوشیاری هام کمتر میشد..فقط همون فشارها رو حس میکردم که با هر فشار یه جون تازه میگرفتم!! بعد با صدا کردن اون فردی که به قفسه سینم فشار میاورد و آرامش خاصی در وجودش بود ولی بلند صدا میزد که خوب شدی نفس بکش!!!! دوباره توی کل وجودم یه جریانی حس کردم...... خیلی عجیب بود!! ولی مات و ساکت بودم... بعد که ضربان قلبم تقریبا اومد سر جاش ازم پرسید یعنی هیچ امیدی هیچ دلیلی برا این نداشتی که یکم بیشتر تلاش کنی واسه زندگی!!! ؟ بعد خندید و گفت تنبل! نفس کشیدن انقد سخته!
شوخی کرد ولی چه سوالی /حتی به شوخی/ پرسید!!!!!!
[golrooz]

وحید 0319
3rd April 2013, 12:50 AM
دیروز جریانی پیش اومد و خلاصه باعث شد قلبم اونقد کند و کندتر زد که کم کم نفس هام هم خالی شد!! اونقد کند زد که مجبور شدن احیای قلبی کنن!!! البته به ریویش نرسید![khanderiz]یجورایی یه کمک شد...
حس عجیبی بود ! بعد از اون فشارها به قفسه سینم یه جون تازه گرفتم! خیلی عجیب بود!!! برام عجیب بود که خودم خیلی آرووم بودم![nishkhand] و تلاشی هم نمیکردم! فقط نگام خیره به یجا بود و فکرم مشغول یچیزی بود ...اونقد مشغول که هیچ تلاشی واسه نفس کشیدن هم نمیکردم! و همه چی کند تر و کند تر میشد...و همه هوشیاری هام کمتر میشد..فقط همون فشارها رو حس میکردم که با هر فشار یه جون تازه میگرفتم!! بعد با صدا کردن اون فردی که به قفسه سینم فشار میاورد و آرامش خاصی در وجودش بود ولی بلند صدا میزد که خوب شدی نفس بکش!!!! دوباره توی کل وجودم یه جریانی حس کردم...... خیلی عجیب بود!! ولی مات و ساکت بودم... بعد که ضربان قلبم تقریبا اومد سر جاش ازم پرسید یعنی هیچ امیدی هیچ دلیلی برا این نداشتی که یکم بیشتر تلاش کنی واسه زندگی!!! ؟ بعد خندید و گفت تنبل! نفس کشیدن انقد سخته!
شوخی کرد ولی چه سوالی /حتی به شوخی/ پرسید!!!!!!
[golrooz]

[taajob][soal][nadidan][negaran]

ابجی الان خوبین؟

سونای
3rd April 2013, 01:41 PM
[taajob][soal][nadidan][negaran]

ابجی الان خوبین؟

بله داداشم شکر خدا به خوبی شما دوستان خوبم... مرسی داداش[golrooz][golrooz][golrooz]

*FATIMA*
5th April 2013, 12:24 AM
دیروز جریانی پیش اومد و خلاصه باعث شد قلبم اونقد کند و کندتر زد که کم کم نفس هام هم خالی شد!! اونقد کند زد که مجبور شدن احیای قلبی کنن!!! البته به ریویش نرسید![khanderiz]یجورایی یه کمک شد...
حس عجیبی بود ! بعد از اون فشارها به قفسه سینم یه جون تازه گرفتم! خیلی عجیب بود!!! برام عجیب بود که خودم خیلی آرووم بودم![nishkhand] و تلاشی هم نمیکردم! فقط نگام خیره به یجا بود و فکرم مشغول یچیزی بود ...اونقد مشغول که هیچ تلاشی واسه نفس کشیدن هم نمیکردم! و همه چی کند تر و کند تر میشد...و همه هوشیاری هام کمتر میشد..فقط همون فشارها رو حس میکردم که با هر فشار یه جون تازه میگرفتم!! بعد با صدا کردن اون فردی که به قفسه سینم فشار میاورد و آرامش خاصی در وجودش بود ولی بلند صدا میزد که خوب شدی نفس بکش!!!! دوباره توی کل وجودم یه جریانی حس کردم...... خیلی عجیب بود!! ولی مات و ساکت بودم... بعد که ضربان قلبم تقریبا اومد سر جاش ازم پرسید یعنی هیچ امیدی هیچ دلیلی برا این نداشتی که یکم بیشتر تلاش کنی واسه زندگی!!! ؟ بعد خندید و گفت تنبل! نفس کشیدن انقد سخته!
شوخی کرد ولی چه سوالی /حتی به شوخی/ پرسید!!!!!!
[golrooz]
موناییییییییییییییییییییی ییییییی ! الهی عزیزم ! چی شده بود خانمی !!!!!!!!!!!!!
بیشتر مراقب خودت باش گلم خب .

*FATIMA*
5th April 2013, 12:30 AM
امسال شروع خیلی عجیبی داشت .
با عزاداری شروع شد . عزاداری که باعث اشتی بین دو نفر شد .
خدایا حکمتت رو درک نمی کنم !!!!!!!!!!!!!! یعنی حتماً باید مرگش فرا می رسید تا با اشتی دو نفر همراه باشه .
ولی الان همه چی خوبه !!!!!!!! بعد از 13 ساعت رانندگی و خستگی بین راه ، گرچه هنوز خسته ایم ولی همه چی آرومه .

solinaz
16th April 2013, 10:32 PM
یه چند روزی هست اخلاقم خیلییییییییییییییییییییی عوض شده.همه متوجه شدن.............................حتی خودم. شخصیتم داره شکل میگیره چون دیگه نمیتونم بچه بازی های قبلمو در بیارم......[nadidan]
دوست دارم رو پای خودم وایسم.......
از همه چی خسته شدم.......................به خصوص از درس........................خیلی به سمت درس گرایش پیدا کردم و اینم خیلی خوب نیست................دارم افسرده میشم.
امروز مدرسمون بهشت زهرا بود...........................فهمیدم دختری که تو مشهد با هم،هم سفر بودیم و توی یه اتاق بودیم.......................خودکشی کرده!!![narahat][tafakor]
من هنوز موندم................حتی نتونستم برم و عکسشو نگاه کنم.
دختری که شاگرد اول سوم تجربی بود واسه ی چی باید این کارو بکنه؟!!!![tafakor]
خیلی از رفتار معلمامونو بدم میاد.........................اصلا الان ما رو که توی این سن هستیم قبول ندارن و درک نمیکنن..................[narahat]
خدا بیامرزدش ما میفهمیم دردشو.......................بی چاره.............مدیر مدرسمون حتی یه ظرف خرما واسش نذاشت و حتی مراسم ختمشم که امروز بود نرفتن.......
خیلی پشت سرش بد گفت............هر چی از دهنش دراومد به اون گفت......این عدالت نیست..........من قبول ندارم.......[nadidan][tafakor]
خانوادش چه زجری میکشن حتی رو شون نشده بگن خودکشیه ........
من دیگه از اون مدرسه متنفرم.......................و سال دیگه مدرسمو عوض میکنم.[tahavoo]
27/1/92

پورفسور گندمکار
16th April 2013, 10:55 PM
نمی دونم این ترم معدلم چقدر افت می کنه ولی تصمیم جدی گرفتم که قبل از شروع امتحانام حتما درسام رو یک دور بخونم. خیلی سخته
راستی بچه ها شما می دونید چرا هر وقت آدم برنامه ریزی اساسی می کنه و کلی هم به پایان رسوندن اون برنامه براش مهمه، همه چیز خراب میشه و به سرانجام نمی رسه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟[negaran][entezar][narahatishadid][narahatishadid]
چرا توی برنامه ریزی هامون سرمون به سنگ می خوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟sh_omomi49

moham-s
17th April 2013, 10:20 AM
به این فکر میکنم که خدا یکشنبه 8 اردیبهشت بعد از ساعت 8:45 دقیقه صبح با من چه میکنه... .
دعا کنید مه هر چی صلاحه همون بشه.

solinaz
19th April 2013, 09:26 PM
چند روزی هست حالم خوب نیست خیلی داغونم

احساس بدی دارم خیلی شب بدی رو پشت سر گذاشتم
تا صبح گریه میکردم



چند روزی هست که حالم افتضاحه ناخوداگاه اشکم سرازیر میشه
با تمام وجود سعی میکنم اشک نریزم اما دست خودم نیست
یهوویی بدون هیچ مقدمه ای یه قطره اشک روی صورتم لیز میخوره
مغزم درگیر شده
نمیتونم درس بخونم
نمیتونم چیزی بخورم حتی آب
(دوباره این اشک های لعنتی شروع کردند)
خدایا خودت کمکم کن تو این دنیا هیچ کس قد تو منو باور نداره
کمکم کن تا از این امتحان موفق بیام بیرون
خدایا خودت میدونی میخوام خوب باشم
و تو رو بیشتر از همه قبول دارم

اما کمکم کن
شونه هام توانایی این وزن این بار غم رو نداره

خودت میدونی که ...
[negaran][afsoorde][narahat][dooa][dooa]

solinaz
20th April 2013, 11:35 PM
دوست دارم از خوشحالی جیغ بزنم..................امانمیشه...[nishkhand]
امروز با اینکه چنتا امتحان داشتم حیلی عالی دادم.............. از امتحان ریاضی راضی بودم........واسه اولین بار امسال بیستو از ریاضی گرفتم.........[cheshmak][shaad]
ولی دیشب خیلی شب بدی رو پشت سر گذاشتم.ساعت 12 رفتم تو رختخوابم ولی حداقل دوساعت بیدار بودم......هرچی تلاش میکردم،خوابم نمیبرد....از استرس امتحانام داشت قلبم میومد تو دهنم...جدی جدی...ولی بجاش یه دل درد وحشتناکی گرفتم....[negaran]
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خ صبح اینقده ساعت هشدارم زنگ خوررررررررررررررررررررررر رد....همه بیدار شدن بودم،به جز من...[nishkhand]
مصاحبه ی مدرسه ی جدیدمو خیلی خوب دادم.....خیلی از مدرسه ی جدیدم راضی هستم.....حیاط بزرگی داره و حداقل یهدونه درخت داره...
ولی از این مدرسم متنفرم.....شبیه زندان میمونه...دور تادور دیواراش نرده هست....حتی یه نیمکت واسه نشستن نداره،باید رو زمین بشینیم....روی زمینشم که حتی یه علف در نیومده...[negaran]شبیه کشتار گاهه!![taajob][nadidan][narahatish]
ایشاا...سال دیگه تو یه مدرسه جدید...[khanderiz]

.:Neda:.
23rd April 2013, 08:37 PM
امروز هم من بودم با کلی استرس...[khabalood]

صبح اصلا نمیتونستم بیدار شم!!
ــ نمیخوام برم مدرسه..... امتحانو چیکار کنم!! زمین شناسی[negaran]

امروز خوشبختانه مدیرمون یه مشاور اورده بود تو مدرسه مون... کلی مشاوره ی درسی داد... کلی هم مفید بود برام... ( مشوق من توی امتحانات نهایی[soal] )
البته کلی بهش خندیدیم!!![khanderiz] اومده سر کلاس میگه من کامران هستم ، یک جلسه مشاوره ی درسی داریم باهم و...
منم تو دلم میگم وااااا یعنی چی که من کامران هستم؟؟ [tafakor] !!!
بعد تازه فهمیدیم فامیلیش کامرانه!!![sootzadan]

امروز امتحان زمین رو خراب کردم[nadidan]....

92/2/3

سونای
24th April 2013, 12:00 AM
کل دیشب و امروز بعد از ظهر از سرما لای پتو نشستم پشت پنجره و بارون نگاه میگردم به درختا و گلایی که چشاشونو بسته بودنو صورتشون رو گرفته بودن سمت اسمون..... خیلی زیبا بود............خیلی............... فقط حیف که یاد یکی از دوستام میفتادم بعد ناراحت میشدم.... کشاورزی میکنه و احتمال میدادم که الان توی زمین باشه.... نگران بودم که سردش نشه......... همین بارون بهونه شد کلی از خاطراتمون رو زیرو رو کنم..... و بعدشم به خودم خندیدم....که اون الان مدتهااااااااااااااااااااا ااست خبری ازم نگرفته...sh_dokhtar14شایدم منو یادش رفته.....sh_dokhtar3.ولی من انقدددددددددددددددددددر نگرانش بودم................
دنیاست دیگه... شایدم سرش شلوغه..... خدایا هرجا هست سلامت نگهش دار............آمین[golrooz][golrooz][golrooz]

مهندس نوجوان
26th April 2013, 11:22 AM
فردا امتحان داریم
آسونه و اصلا نخوندمش
ولی پس فردا و پس پس فردا و ... (تا آخر این هفته و اون هفته) رو چیکار کنم
بدبختی داره می باره ها[khabalood]

yas-90
30th April 2013, 11:55 PM
مامانم خیلی دوست دارم خیلی زیاد[golrooz]
قلبم از دوست داشتنت لبریزه[golrooz]

نمیدونم چرا با تکرار این جملات راحت که نمیشم هیچ حتی در حضورش هم دلتنگی رو حس میکنم

right.kimber
3rd May 2013, 08:51 PM
این روزای خیلی حساس منه، ممکنه تا چند دقیقه دیگه وارد فاز دوم بزرگترین پروژه عمرم بشم، ممکنه تا یک روز دیگه و یا ممکنه تا چند روز دیگه (چون نمیدونم دقیقا کی و 100 البته بستگی مستقیم به فاز اول پروژه داره در نتیجه باید منتظر نتیجه فاز اول باشم)
زودی برمیگردم

farshadghasemi
3rd May 2013, 08:58 PM
دیروز مرحله 2 نجوم دادم و خیلی نگرانم که قبول میشم یا نه دعا کنین که قبول شم.

مهندس نوجوان
4th May 2013, 07:56 PM
دیروز مرحله 2 نجوم دادم و خیلی نگرانم که قبول میشم یا نه دعا کنین که قبول شم.

ایشالله[golrooz]

رضوس
11th May 2013, 02:34 PM
سلام به همه دوستتان[golrooz]
نگاه نکنید دقیقا تتان[shaad]
من نیستم اینجا چه سوت و کوره[nishkhand]
صفحه نیمه اختصاصی داشتنم صفا میده هاآآآ[nishkhand][khanderiz]
میخواین تعطیلش کنیم؟؟؟؟؟؟[bamazegi]
والا چی عرض کنم
بعد از یه ماه اومدم سایت دیدم اینقد طرفدارا زیاد بودن گفتم نیام دیگه[bitavajohi][negaran]
چه کاریه شاید یکی این نام کاربریو بخواد من مزاحمش باشم[bitavajohi]
چقد حال میده آدم سره جلسه امتحان بشینه بلد باشه جواب نده بلند بشه بیاد[khande]
خیلی فاز میده[nishkhand]
داغ یه عشق قدیم و از این حرفا خواستم بگم پشیمون شدم[nishkhand]
دوستان اگه فضای سرور سایت رو گرفتم ببخشید من برم به بدبختیام برسم بیام[nadidan][bamazegi]
کاری ندارید؟؟؟؟؟
داشته باشینم نگید چون من که انجام نمیدم[nishkhand]
[khodahafezi]

mamadshumakher
11th May 2013, 02:55 PM
سلام.و باز هم سلام.آآااااااااه که نمیدانم احساس های لطیفم را چگونه بیان کنم [nishkhand] بیخیال.خودمونی راحت تره.سلام دوستای گلم.چقد دلم براتون تنگ شده.میدونم دلتون واسم تنگ نشده اما من خیلی مشتاقم برگردم پیشتون[golrooz][golrooz]

رضوس
14th May 2013, 03:48 PM
من عاشق شهرمم
یا اونقد گرمه که احساس زنده ذغال شدن بهت دست میده[nishkhand]
یا اینقد سردت میشه که مجبوری بری زیر پتو وگرنه منجمد میشی[nishkhand]
خداییش تو کدوم شهر همچین چیزی هست در یک لحظه؟؟؟؟؟
یعنی وقعا کجای جهان در کمتر از یک دقیقه ممکنه همچنین اتفاقی بیافته؟؟؟؟؟

solinaz
14th May 2013, 07:23 PM
واییییییییییییییییییی این چند روزه خیلی هوا باحال شده....[shaad]
ظهرش ادم اتیش میگیره....بعد، عصر که میشه بارون میگیره...
عاشق این هوام....[labkhand]
بارون که میاد دوست دارم برم بیرون جیغ بزنم...ولی خب نمیشه دیگه!بده،زشته[khejalat]
این جیغ زدن زیر بارون مونده تو دلم...نمیدونم بایدچیکارش کنم؟!فکر کنم در اخر تبدیل به یه توموری...غده ای... چیزی بشه[nadidan]
الان که دارم مینوسیمم داره صدایی رعد و برق شروع میشه..[shaad]
وای بوی بارون...[khanderiz]

*FATIMA*
21st May 2013, 01:33 AM
الان تو این فکرم که فردا برای روز پدر چیکار کنیم با بچه ها
میگم سه تا کاغذ رنگی بذارم جلوشون نقاشی کنن بعد ببرمشون شکل ساعت کنم
یا شایدم یه کارت پستال درست کنم (آخه تکراریه دیگه کارت پستال )
نمیدونم فردا بهش فکر میکنم

سونای
23rd May 2013, 12:16 AM
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بالاخره منو بوچومی رو جدا..... دوشنبه بردیمش ... تمام طول راه توی بغلم آرووم گرفته بود...انگاری میفهمید.. هربار سرشو بلند میکرد و اشکامو که میریخت بو میکشید...یه روز کامل اونجا موندیم که کمی عادت کنه....خلاصه برگشتیم ....
دیروز دلم طاقت نیاورد تنهایی کلی راه رو کوبیدمو رفتم که ببینمش... حالی براش نمونده بود صداشم کلی گرفته بود........وقتی منو دید رو دوتا پاش موند و با سمش رو سکو میموند که دستم بهش برسه...... یکی از محلی ها هاج و واج واستاده بود که این چیکار میکنه.... وقتی رفتم پیشش نمیدونم چرا گیج بود! یکی دو قدم که بر میداشت میفتاد! وقتی نازش دادم نقطه به نقطه صورتمو بو میکشید... طبق عادتش توو دستم غذا خورد و آب هم توو دستم خورد...بارون میومد شدید........ من خیییییس اونم خیییییس دیگه داشت شب میشدو من باید کلی راهو بر میگشتم...کم کم ازش دور میشدم و میموندم اونم نگاه میکرد که هستم بعد غذاشو میخورد... دوباره بر میگشت ببینه هستم!؟ بعد باز خیالش جمع میشد...خلاصه اومدم خونه...
امروز هم رفتم پیشش... خواب بود... صداش کردم بورچومیه من.... خدا میدونه چه حالی شد.... همچین دویید طرفم که تمام این دلتنگیام ریخت.... بعدشم مثل مار پیچید توو دست و پام.... براش سبزی برده بودم... دو لپی خورد... بهش آب دادم یکم موندم دوباره ..اما باید میومدم....چندبار جلو راهمو گرفت ....باز موندمو نازش دادم اونم باز منو کلیییییییییییییییییی بو کشید..... یکم باز نازش دادم بعد اومدم اونم میدویید که بیاد ولی بسته بود....کلی پشت سرم داد زدsh_dokhtar3منم کلی پشت در موندم و دلم نمیومد بی تفاوت باشم......هر دادی که میزد دلم میریخت.....
اومدم خونه....دیدم باهوش هم نیست.........................
خدایا خودت میدونی چه حالی هستم.... خدا خیلی دلم میخواد بگم آدماتو نمیبخشم....حیف......
sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dok htar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3s h_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokh tar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh _dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokht ar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_ dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhta r3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_d okhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar 3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_do khtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3 sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dok htar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3s h_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokh tar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh _dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokht ar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_ dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhta r3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_d okhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar 3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_do khtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3 sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dok htar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3s h_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokh tar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh _dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokht ar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_ dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhta r3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_d okhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar 3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_do khtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3 sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dok htar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3s h_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokh tar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh _dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokht ar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_ dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhta r3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_d okhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar 3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_do khtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3 sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dok htar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3s h_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokh tar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh_dokhtar3sh _dokhtar3sh_dokhtar3

سونای
23rd May 2013, 04:10 AM
آرووم شدم........... میرم بخوابم (بعد چند روز بی خوابی).....................[golrooz][golrooz][golrooz]

saamaaneh
23rd May 2013, 06:39 PM
بعد از چند هفته انتظار برا بارون و خیس شدن، دیشب بارون اومد، ولی چه فایدههههههههههههههههههه!!

دوس داشتم یه خونه داشتیم وسط حیاطش یه حوض آبی با چند تا ماهی قرمز توش و دور تا دورش گلدونای شمعدونی رنگی، یه سمت دیوار گل یاس بود، که بوش هوش رو از سرت میبرد، درخت انجیر و خرمالو و کلی زندگی تو همین حیاط کوچیک خونمون، بعد پنجره اتاقم رو به حیاط باز میشد وقتی بارون میومد میتونستم پشت پنجره اتاقم بشینم پنجره رو باز کنم و کلی با بارون زندگی کنم و حالم خوب شه!!

اما الان چی، حتی نمیتونم از پنجره اتاقم بیرون رو ببینم، حتی دستمم از بارون خیس نمیشه، واااااااااااااااااااااااا اااااااااای چه حس بدی داره وقتی فقط همین بارون بتونه آرومت کنه ولی تو حتی نتونی یه قطره اش رو احساس کنی، دیشب پنجره اتاقم رو باز کردم فقط بو کردم هوا رو، برا من بوی بارونم غنیمت بود!! sh_dokhtar16

دیشب فقط میخواستم برم زیر بارون گریه کنم و فریاد بزنم و خیس شمممممممممممممممممممممممم مممممممممممممممم، آخ که چه قد نیاز داشتممممممممممممممممم، ولی بعضی چیزا میشه آرزو میمونه به دلت!! smilee_new1 (11)

دلم

دلم آرامش میخواد، دلم صدای دریا رو میخواد، صدای موج دریا که میخوره به سنگا رو میخواد، تنها بشینی تو ساحل، فقط گوش کنی، گوش کنی به صدای آب و نگاش کنی!!

http://uc-njavan.ir/images/y8ld582viv3o186135o.jpg

yas-90
23rd May 2013, 11:06 PM
الان هم خسته م و هم خوابم میاد اما نمیدونم چرا دوست ندارم بخوابم....یعنی الان اینجوریم[khabalood]...شاید چون همیشه دیر میخوابم[khanderiz]

امروز روز خوبی بود....قشنگه بعد از مدتی دوستات رو ببینی و دوباره یه خاطره شیرین باهاشون بسازی[shaad]

رضوس
24th May 2013, 02:51 PM
امروز در کنار خوشحالی روز عید یه دوتا غم رو دلم مونده
یاد دونفر افتادم
یکشون بابای مهربونی بود که دو ماه قبل از اینکه بابا بشه رفت
دقیقا روز پدر روز سومش بود
پارسال این موقه
برای شادی روحش صلوات

انجمن شاعران مرده
26th May 2013, 10:38 PM
تمام ذهن من مشغول یک چیزه . امتحان کارشناسی ارشد . خیلی دوست دارم در زمینه بیماریهای ذهنی کار تحقیقاتی انجام بدم .برایم موفقیت آرزو کنید .[golrooz]

انجمن شاعران مرده
26th May 2013, 11:01 PM
چرا زندگی را سخت میکنی؟ دلتنگ کسی شدی ؟ ......زنگ بزن می خواهی کسی را ببینی ؟ .......دعوت کن می خوای بقیه در کت کنن ؟ .......توضیح بده سوالی داری ؟.......بپرس


چیزی می خواهی ؟.....برو دنبالش از چیزی خوشت می آید؟.......حفظش کن از چیزی خوشت نمی آید ؟.......ترکش کن عاشق کسی هستی ؟......بهش بگو

ما فقط یکبار زندگی می کنیم ؛ سخت نگیر ساده باش.

Sa.n
26th May 2013, 11:18 PM
دقت کردید زندگی واقعا چقدر پستی و بلندی داره؟
من خودم فکر می کنم گاهی زندگی چقدر شیرینه
اما بعضی اوقات واقعا پیش خودم فکر می کنم الان توی سراشیبی زندگی هستم
همیشه آدم نباید خوشحال باشه
می دونید اگر هر روز برای ما اتفاقات شیرین و خوب و خوشایند بیوفته واقعا خسته کننده میشه
اما واقعا هم اگر تلخی زندگی نبود ما شیرینی ش رو می فهمیدیم ؟
خب قطعا نه ولی به نظر من اگر بیایم بهتر نگاه کنیم تلخی های زندگی هم میتونه شیرین باشه به جای خودش
حالا از این همه فلسفیات که بگذریم میرسیم به امروز که من فردا امتحان اجتماعی دارم [nishkhand]
و الان هم دارم هذیون میگم
با این که اجتماعی واقعا درس شیرین و جذابیه و در عین حال دوست داشتنی اما خسته کنندس
اما در کل بگذریم
ببخشید که این همه پر حرفی کردم آخه من اگر حرف نزنم نمی تونم زندگی کنم حتما باید حرف بزنم و مغز دیگران رو تا با مته سوراخ نکنم ول کن نیستم
امروز هم چون زیاد آدم پیدا نکردم در خانواده که برایشان سخنرانی های گوهر بار بکنم [khanderiz]
اومدم اینجا که با خانواده دوم خودم بچه های نخبگان جوان صحبت کنم
در هر صورت من واقعا عذر می خوام قول میدم دیگه زیاد صحبت نکنم

بحث
31st May 2013, 12:56 AM
سلام امروز سخت ترین که نه ولی یکی از روزای خخخخخیلی سخت برام بود یکی از امتحانای خیلی سختمو دادم کلی استرس هم داشتم .امتحانو هم خراب کردم بعد امتحان هم سردرد خیلی شدیدی داشتم
خوبه که امروزم گذشت بدو خوبشو ,سختیو آسونیشوبذارم کنار خوبه که گذشت
شاید بعدا واسه امروز وکسایی که امروز کنارم بودن دلم تنگ بشه
خدایا شکرت
92/3/9

*FATIMA*
3rd June 2013, 09:32 PM
هنوز بین این 2 کلمه مانده ام
بمان----------م یا برو-----------------م
(منظورم سایت نبودا ) [nishkhand]

ریپورتر
3rd June 2013, 10:09 PM
با خوبه بین این کلمه موندی من کلا نمیدونم چه کلمه ای بزارم و روش تصمیم بگیرم[khande]

mamadshumakher
3rd June 2013, 10:56 PM
18 ام امتحان آخرمه.تموم میشه امتحانا.اما این اینترنت نمیزاره درس بخونم.انگار امتحانا تموم شده [nishkhand] خیلی اون درس رو بلدم مثلا....

بیشتر از همه دلم واسه سایت و بچه هاش تنگ شده بود الان احساس آرامش میکنم [labkhand]

رضوس
5th June 2013, 10:22 PM
امروز یه نگاهی به تقویم کردم
امروز 15 خرداد 92
یعنی به عبارتی 22 روز مونده به 7تیر روزی که دو ساله درگیرم کرده تو این خلال خیلی چیزا رو از دست دادم چیزی بدست نیاوردم
چیزایی رو از دست دادم که با زندگیم اجین شده بود
چیزایی که هرگز به دست نمیارم
ولی هنوز امیدوارم هنوز زنده ام و هستم
یه چند وقت برم تو بایکوت
التماس دعا از دوستان
و موفقیت دوستان تو امتحاناتشون
شب و روز همگی خوش

sevda_sj
5th June 2013, 10:34 PM
امروز یه نگاهی به تقویم کردم
امروز 15 خرداد 92
یعنی به عبارتی 22 روز مونده به 7تیر روزی که دو ساله درگیرم کرده تو این خلال خیلی چیزا رو از دست دادم چیزی بدست نیاوردم
چیزایی رو از دست دادم که با زندگیم اجین شده بود
چیزایی که هرگز به دست نمیارم
ولی هنوز امیدوارم هنوز زنده ام و هستم
یه چند وقت برم تو بایکوت
التماس دعا از دوستان
و موفقیت دوستان تو امتحاناتشون
شب و روز همگی خوش

توکل بر خدا همه چی درست میشه ان شاالله به خواسته ی قلبتون میرسید

من هم برای شما ارزوی موفقیت و بهروزی میکنم

[golrooz]

sevda_sj
5th June 2013, 10:35 PM
من متاسفانه امتحانامو خراب کردم و زیاد امیدوار نیستم و ناراحتم

امیدوارم ترم بعد بهتر شم به امید خدا

Helena.M
6th June 2013, 01:14 AM
من الان دارم به اتفاق بدی که امروز برام افتاد فکر میکنم و اینکه چطوری میتونم باهاش کنار بیام [tafakor]smilee_new2 (23)

solinaz
6th June 2013, 01:24 AM
گیج شدم.....
خستم.....یه عالمه....
امسال....
نه اصلا سال مزخرفی هست....
خوبه من الان زنده هستم.....
الانم معلوم نیست تا سال اینده چه بلاهای دیگه ای سرم بیاد...
چرا اخه؟!؟!؟!
بعضی از امتحانام رسما خراااااااااااب کردم...
میترسم!!!!!
دلم پره...
دوست دارم بزنم زیر گریه!!!
دوست دارم تنهای تنها باشم.....
دوست دارم به کارایه احمقانه ای که انجام دادم فففففففکر کنم.......
مطمئنم که الانم از این کارا انجام میدم....
خودم فکر مییکنم!!!!
من خیلی نادونم...
احمقم......عه...!!
امسال یه کارایی انجام دادم که نمیشه دیگه درستشون کرد....سال تموم شد...حیف.....!!!ولی من خراب کردم[nadidan]

سونای
6th June 2013, 11:16 PM
امروز یه خواب خوب دیدم......
خیلی دلم تنگ شده بود و یه دله ســــــــــــــــــــــیـ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــر
.................................................
آخخخخخخخخخخخخخ حیف که نمیدونستم خوابه..... فکر کردم دیگه اومدی.....
اگه میدونستم خوابه .............:-

zaza72
8th June 2013, 12:46 PM
امروز 18 خرداد من همچنان در حال درس خوندن و تلاشکردن تا این چن روز باقیمونده به کنکور و ببینیم خدا چی میخواد قبول میشم یا نه[negaran][negaran][nadidan][nadidan]

بحث
8th June 2013, 05:05 PM
متاسفانه رفتم به نمر ه هام نگاه کردم توی یکی از درسا نمرم زیر ده شده خیلی بد شد الان تو شوکم کلیم گریه کردم
لطفا دعام کنین خیلی کلافم کلی این درسو خونده بودم خیلی زحمت کشیده بودم دعاکنین پاس بشم
1392/3/18

Sa.n
8th June 2013, 05:21 PM
سلام بر دومین خانواده من بچه های سایت نخبگان جوان
خب و اما امروز
همونطور که براتون میگم که بدونید امروز هم در خانواده همه مشغول کار خودشون بودن من وقت نکردم صحبت کنم با کسی
و بگویم از این روزگار و امتحانات و ...
شدم عین این پیرزن ها همش غر می زنم گاهی هم نصیحت می کنم [nishkhand]
از همه این ها که بگذریم میرسیم به امتحانات که کم کم داره تموم میشه
یک دست برای خودم و کسانی که امتحانات رو تا اینجا دادن و بار سنگین درس رو بر شانه های خویش روانه ساختن
[tashvigh][tashvigh][tashvigh][tashvigh][tashvigh]
امروز امتحان تاریخ داشتیم 20 شدم !
ولی پس حرفه و فن داریم از درسش بدم نمیاد اما دوم راهنمایی آخر کتاب فصل لبنیات خیلی گسترده و زیاده
من از اول سال غصه این فصل از کتاب رو داشتم [esteress]
الان دارید فکر می کنید که وای دوران راهنمایی چقدر خوب بود و من باید قدر بدونم
بله دوره خوب و دوست داشتنیه ولی نه از لحاظ فصل آخر کتاب حرفه و فن [nadidan]
دیگه خیلی صحبت کردم
و خیلی خیلی خیلی عذر می خوام که سرتون رو درد آوردم
زودتر میرم درس بخونم تا کسی شکایت نکرده [nishkhand]
خداحافظ فعلا !

parastoo zare
8th June 2013, 05:31 PM
واقعا دوست دارم تابستونم بعد از اون همه درس خوندن!!!پرفکت باشه جوری که دیگه تکرار نشدنی باشه!!!!البته امیدوارم[nishkhand][nishkhand][nishkhand][nishkhand][nishkhand][khanderiz][khanderiz][khanderiz][alaghemand][alaghemand]

yas-90
8th June 2013, 05:59 PM
سلام بر دومین خانواده من بچه های سایت نخبگان جوان
خب و اما امروز
همونطور که براتون میگم که بدونید امروز هم در خانواده همه مشغول کار خودشون بودن من وقت نکردم صحبت کنم با کسی
و بگویم از این روزگار و امتحانات و ...
شدم عین این پیرزن ها همش غر می زنم گاهی هم نصیحت می کنم [nishkhand]
از همه این ها که بگذریم میرسیم به امتحانات که کم کم داره تموم میشه
یک دست برای خودم و کسانی که امتحانات رو تا اینجا دادن و بار سنگین درس رو بر شانه های خویش روانه ساختن
[tashvigh][tashvigh][tashvigh][tashvigh][tashvigh]
امروز امتحان تاریخ داشتیم 20 شدم !
ولی پس حرفه و فن داریم از درسش بدم نمیاد اما دوم راهنمایی آخر کتاب فصل لبنیات خیلی گسترده و زیاده
من از اول سال غصه این فصل از کتاب رو داشتم [esteress]
الان دارید فکر می کنید که وای دوران راهنمایی چقدر خوب بود و من باید قدر بدونم
بله دوره خوب و دوست داشتنیه ولی نه از لحاظ فصل آخر کتاب حرفه و فن [nadidan]
دیگه خیلی صحبت کردم
و خیلی خیلی خیلی عذر می خوام که سرتون رو درد آوردم
زودتر میرم درس بخونم تا کسی شکایت نکرده [nishkhand]
خداحافظ فعلا !




سلام ساغر خانمی

اینو گفتی خاطره درس حرفه خودم یادم اومد.........موقع امتحانای نهایی من یه خط از کتاب رو اشتباهی خوندم و سر جلسه امتحان دقیقا از همون خط اومد و من جواب ندادم ولی وقتی فهمیدم جوابش چیه و من چون اون خط رو با اینکه حفظ بودم اشتباه جواب دادم فقط خندیدم........نوشته بود که قند شیر لاکتوز....بعد منم چون نمیدونستم این لاکتوز چیه با خودم گفتم شاید اسم یه نوع شیر باشه....قند آخرِ خط اول بود و شیر لاکتوز اول خط بعدی........حالا به جای اینکه من بخونمش قندِ شیر، لاکتوز است خوندمش... قندِ شیرِ لاکتوز است...........البته یه چیزی هم قبلش بود که من اونو بهش نسبت دادم.......دیگه این شد که سر جلسه امتحان همش میگفتم خدا این شیرِ لاکتوز مگه قندش اسم داشت؟؟؟ پس چرا تو کتاب ننوشته بود[nishkhand]...... حالا منم جواب ندادم و بلند شدم...امتحان رو هم با همه تلاش شدم 19.5 فقط هم به خاطر همین لاکتوز[khejalat]


*************

اون بالایی قدیمی بود اما حال الان...........خوبم[shaad]

Sa.n
9th June 2013, 12:16 AM
سلام ساغر خانمی

اینو گفتی خاطره درس حرفه خودم یادم اومد.........موقع امتحانای نهایی من یه خط از کتاب رو اشتباهی خوندم و سر جلسه امتحان دقیقا از همون خط اومد و من جواب ندادم ولی وقتی فهمیدم جوابش چیه و من چون اون خط رو با اینکه حفظ بودم اشتباه جواب دادم فقط خندیدم........نوشته بود که قند شیر لاکتوز....بعد منم چون نمیدونستم این لاکتوز چیه با خودم گفتم شاید اسم یه نوع شیر باشه....قند آخرِ خط اول بود و شیر لاکتوز اول خط بعدی........حالا به جای اینکه من بخونمش قندِ شیر، لاکتوز است خوندمش... قندِ شیرِ لاکتوز است...........البته یه چیزی هم قبلش بود که من اونو بهش نسبت دادم.......دیگه این شد که سر جلسه امتحان همش میگفتم خدا این شیرِ لاکتوز مگه قندش اسم داشت؟؟؟ پس چرا تو کتاب ننوشته بود[nishkhand]...... حالا منم جواب ندادم و بلند شدم...امتحان رو هم با همه تلاش شدم 19.5 فقط هم به خاطر همین لاکتوز[khejalat]


*************

اون بالایی قدیمی بود اما حال الان...........خوبم[shaad]

آخی ...
اما من از هر زاویه ای نگاه می کنم با این لاکتوز مشکل دارم اصلا جدای لاکتوز با خود گاو و تغذیه اش شیرش مشکل دارم
نه آخه من موندم علوفه ای گاو گرامی نوشه جان می کنن
به ما چه واقعا
مگه گاو میدونه که تغذیه آدمی زاد چیه که ما هم باید بدونیم ؟[khanderiz]
من که کلا می خوام جراح قلب و عروق بشم
واقعا تغذیه گاو کجا به درد می خوره [nishkhand]
به خدا من می خوام جراح قلب ادمی زاد بشم
نه دام پزشک

yas-90
9th June 2013, 12:22 AM
آخی ...
اما من از هر زاویه ای نگاه می کنم با این لاکتوز مشکل دارم اصلا جدای لاکتوز با خود گاو و تغذیه اش شیرش مشکل دارم
نه آخه من موندم علوفه ای گاو گرامی نوشه جان می کنن
به ما چه واقعا
مگه گاو میدونه که تغذیه آدمی زاد چیه که ما هم باید بدونیم ؟[khanderiz]
من که کلا می خوام جراح قلب و عروق بشم
واقعا تغذیه گاو کجا به درد می خوره [nishkhand]
به خدا من می خوام جراح قلب ادمی زاد بشم
نه دام پزشک

چه میدونم والا مثلا الان اینا خیلی به زنان و مامایی اونم از نوع انسان ربط داشت[soal]

ولی خوبه شاید یه روزی خواستیم گاو پرورش بدیم بدردمون خورد[nishkhand]


***********
حالا:
همش حس میکنم چشام داره ضعیف میشه..........فکر کنم اپتومتریست نیاز شدم[tafakor]

solinaz
9th June 2013, 12:24 AM
خب من به این نتیجه رسیدم که هروقت همون سوالا تو امتحانام نخونم و بهش توجه نکنم از همون میااااااااااااااااااااااا ااااد
در طی این مدت............دقیقا همین جوری شد و از خودم یه چیزای دَروَکردم[nishkhand]
افتضاح دادم امتحانامو و کلا خیلی خوش گذشت[nishkhand]...
امروز با مراقبی که گذاشتن سر امتحان(اونم امتحان عربی)خیلی حال کرردیم.....سرمونو جرات نمیکردیم از برگه بلند کنیم!
منم که تو حلق معلمم...!!!
کارنامهام که بیاد خیلی دیگه خوش میگذره....
کلا امسال خیلی خوش گذشتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ت!
ایول به خودم با این امتحان دادنم......
خاک بر سرم نکنن......
سال دیگه چه خاکی به سرم بریزم!!!!

sevda_sj
9th June 2013, 01:11 AM
خب من به این نتیجه رسیدم که هروقت همون سوالا تو امتحانام نخونم و بهش توجه نکنم از همون میااااااااااااااااااااااا ااااد
در طی این مدت............دقیقا همین جوری شد و از خودم یه چیزای دَروَکردم[nishkhand]
افتضاح دادم امتحانامو و کلا خیلی خوش گذشت[nishkhand]...
امروز با مراقبی که گذاشتن سر امتحان(اونم امتحان عربی)خیلی حال کرردیم.....سرمونو جرات نمیکردیم از برگه بلند کنیم!
منم که تو حلق معلمم...!!!
کارنامهام که بیاد خیلی دیگه خوش میگذره....
کلا امسال خیلی خوش گذشتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ت!
ایول به خودم با این امتحان دادنم......
خاک بر سرم نکنن......
سال دیگه چه خاکی به سرم بریزم!!!!


سولی جان ریلکس ریلکس اینقد به اعصابت فشار نیار عزیزم
تو میتونی
فقط به پزشکی فکر کن همه چی درست میشه به امید خداا[nishkhand]

TERRORIST
9th June 2013, 01:48 AM
خاطره امروزو تکرار هر روز
یکبار نشد ساعت یازده شب از سر کار برگردم و سفره درستو حسابی پهن بشه جلوم، وجه مشترک این سفره ها اینه که کلا بدون مایعاتن
شاید بگید خودت شامتو بکش یا همکاری کن اما ساعت یازده که برمیگردم فقط در این حد حال دارم که برم رو تخت خوابم
اصلا هم از غر زدن خوشم نمیاد
اما دیگه به اینجام رسیده
باید یه جایی خودمو خالی میکردم
هیچی هم نمیشه گفت تو خونه چون سرکاران علیه دلنازکن
زمان سربازی راحت تر بودم
هرکی از حقوق زنان بگه من میدونمو اون[hoshdar] جامعه میخواد به کجا برسه آخه؟

yas-90
9th June 2013, 04:43 PM
خوب امروز رفتم پیش اپتومتریست...............نسبت به دو سال پیش بله کمی ضعیف تر شده.........کمی نزدیک بین........امیدوارم حالا حالا ها عینکی نشم[negaran]

"VICTOR"
9th June 2013, 08:59 PM
منم امیدوارم ، شلیل بخورید خیلی مؤثره .[shaad]

سونای
9th June 2013, 09:23 PM
از دیروز تا همین الان.......................................... ...........

انتظار خیلی بده...... مخصوصا اگه با د لشوره همرراه باشه...........
خدایا .................................................. .....................................

mamadshumakher
10th June 2013, 01:08 AM
سلام

-خوبی
=خوبم تو خوبی
- نمیدونم
=نمیدونی؟
-نه
=مگه میشه؟چته؟
-همچین میگی انگار نمیدونی....
=خب معلومه که میدونم اما خب این قیافه ها چیه؟
- پی چکار کنم؟بخندم؟
= اااااااااااره
-برو بابا دلت خوشه
=چرا نباشه؟درسته اون جریانات پیش اومد ولی امشب دیدی که .....
- اره میدونم.اما دوست نداشتم مجبور شم اون حر رو بزنم
= اره منم دوست نداشتم اما مجبور بودیم.جواب میخواستن.
-اره خب.اما
=دیگه اما بی اما [shaad] بخند
- [negaran]
= اااا میگم بخند.ببینم دندونارو
-[nishkhand]
افرین حالا شد.


ببخشید دوستان چرا همچین نگاه میکنید؟داشتم با کودک درونم میحرفیدم یکم اوضاعمون بیریخته اما خب چه کنیم ما که نباید با هم قهر کنیم [nishkhand]

yas-90
10th June 2013, 02:13 PM
یا الله


آدم گاهی شده امید االکی هم به خودش میده اما وقتی دیگه مطمئن میشی هم امید الکی مگه میشه داد؟؟؟

بنده امروز کلید سوالای کنکور رو دیدم..........یه راست برم بمیرم با این کنکور دادنم............از دست خودم ناراحتمsh_omomi47.....دلم میخواد دعواش کنمsh_omomi35smilee_new2 (29)sh_varzeshi20sh_varzeshi19.....آخی دلم خنک شدsh_omomi125sh_omomi12

yas-90
10th June 2013, 08:46 PM
اینم نمونه حال منه.........البته نتایج کلید سوالات هم تونست چنین حالتی در من ایجاد کنه[negaran]

http://static.cloob.com//public/user_data/gen_thumb/n-13-04-15/d891034fa4ecf843b1bc072928940501-430

solinaz
10th June 2013, 08:48 PM
اینم نمونه حال منه.........البته نتایج کلید سوالات هم تونست چنین حالتی در من ایجاد کنه[negaran]

http://static.cloob.com//public/user_data/gen_thumb/n-13-04-15/d891034fa4ecf843b1bc072928940501-430
ایول ایول....................بزن قدش عزززززززززززززززززززززززز زززیز![khande][khandeshadid]

yas-90
10th June 2013, 08:56 PM
ایول ایول....................بزن قدش عزززززززززززززززززززززززز زززیز![khande][khandeshadid]

الان این جای همدردیه دیگه عززززززززززززیز نه؟؟؟[bihosele] [daava]...........هیچکی منو درک نمیکنه[negaran].......[cheshmak]

mamadshumakher
10th June 2013, 09:39 PM
الان این جای همدردیه دیگه عززززززززززززیز نه؟؟؟[bihosele] [daava]...........هیچکی منو درک نمیکنه[negaran].......[cheshmak]

منظورشون اینه که ایشون هم به همین وضعیت دچار شدن و تنها نیستی ابجی [nishkhand] نگران نباش

yas-90
10th June 2013, 09:48 PM
منظورشون اینه که ایشون هم به همین وضعیت دچار شدن و تنها نیستی ابجی [nishkhand] نگران نباش

سلام

آهان از اون لحاظ؟؟؟[soal]

خب خدا رو شکر[khejalat].......البته ناراحت نشدما شوخی بود[nishkhand]

خدا نکنه کسی به این وضعیت دچار شه...برا من که معجزه نشد اما امیدوارم برا همه معجزه شه[cheshmak]

right.kimber
10th June 2013, 09:59 PM
من الان خندم گرفته از yas-90 بخاطر اون عکسی که گذاشته [khandeshadid] از طرفی واقعا ناراحت شدم [golrooz]

سونای
11th June 2013, 12:10 PM
دانشگام تموم شد......

اصلا دلم براش تنگ نمیشه.....فقط موقع اومدن رفتم به دوتا همکلاسی جدیدی که اومدن واسه همیشه مهمون دانشگامون شدن خبر دادم که دیگه کمتر بهشون سر میزنمو قرارمون جمعه های انتظار........

بعد اومدم شهرمون و مستقیم رفتم مزار شهدا...خدا بود و من بودمو لاله ها و گنجیشکا....گل بودو ابر بودو نـسیـمو هرازگاهی سوسوی آفتاب.....
یه دل ِ خسته سکوت کردیمو گنجیشکا شکستن.....
یه تن ِ خسته تکیه سپردیمو نسیم شکست....
یه بغض ِ خسته خیس شدیمو آفتاب شکست....
یه حس ِ دلتنگی، تنها شدیمو اینبار....خدا شکست.......................................... .................

[golrooz]


21/03/1392 سه شنبه

sevda_sj
12th June 2013, 03:49 PM
امروززززززززززززززز اگه خدا بخواد اخرین امتحانمم میدم

دارم فکر میکنم ترم تابستونی بردارم یا و فقط به نمرهام فک میکنم

خدا کنه همشون عالی شن
با ارزوی موفقیت برای همه دوستانم[golrooz]

ریپورتر
12th June 2013, 04:28 PM
امروز خیلی اعصابم خورده و عصبی بدتر از روزای قبل این چند وقته دیوونه نشم یا سکته نکنم خوبه

A M S E T I S
12th June 2013, 04:56 PM
احساس خاصی ندارم
اصلن مگه بیکاری حس داره؟[nishkhand]
بخور بخوابه[nishkhand]

mozhgan.s
12th June 2013, 05:51 PM
بعد از 4 سال دانشگام تموم شد و من فقط به فکر کارشناسی ارشدم

A M S E T I S
13th June 2013, 05:55 PM
هوا گرمه[labkhand]

*WIZARD*
13th June 2013, 09:20 PM
امتحانامونم که اگه خدا قبول کنه تموم شد[sar dard]
حالا بیکاریم چیکار کنیم؟![nishkhand]
امروزم اعصابم از دست یکی قاطی شد دیگه....
الان خوبم فعلا[bamazegi]
همینجوری اینجا میچرخم
این ماجرا ادامه دارد.........

*FATIMA*
14th June 2013, 01:43 AM
در این فکرم که با اینکه خسته ام
پس چرا خواب به چشمم نمیاد
یعنی چی میشه

solinaz
14th June 2013, 01:22 PM
[gerye]

solinaz
14th June 2013, 01:48 PM
ترس و دلهره همه ی وجودمو امروز گرفته!

solinaz
14th June 2013, 02:16 PM
دست و دلم اصلا به نوشتن نمیره!دوست داشتم اینی که مینویسمو ادبیش کنم ولی نمیشه!!!!!!!!!!!!!!!!
چرا....؟!
خودمم نمیدونم......
دیشب..............؟!!!!!!!!!!!!!!!!!
.
.
.
کوچیک که بودن همیشه پشت پنجره ی کوچک خونمون وایمیستادم و پرنده ها رو نگاه میکردم.....
تنها ارزوم این بود که یه پرنده باشم.....فرقی نمیکرد چه پرنده ای؟!فقط دوست داشتم ازاد باشم و برم اوج اسمانو....
.
.
.
یه کم بزرگ تر که شدم با خودم قول دادم که پزشک بشم.....پزشک گوش و حلق وبینی...
چرا میگم پزشگ گوش و حلق و....؟
بخاطر یه اتفاق خیلی خیلی کوچیک.....که خودمم نفهمیدم چه جوری پیش اومد؟!
.
.
اما الان نه میخوام پرنده بشم،نه پزشک،نه........
تنها ارزوی من مرگ....
خسته شدم از ادمای دورو...دیشب به سه مورد برخوردکردم......
کسایی که عین خواهر و برادرم دوسشون داشتم!
دیشب تو رختخوابم یه خورده گریه کردم.....
از همه ی حرف ها و نصیحت ها گوشم پره!
مگه نمیگن خدا خوبی ادمارو میخواد...؟؟؟.

.
.
پس کو؟چرا من چیزی نمیبینم؟!
واقعا خسته شدم؟!
فکرنمکنم ارزوی من چیزه بدی باشه؟!این جوری حداقل میتونم به ارامش برسم...
همه میگن تو دختر خیلی شادی هستی ولی نمیدونن که پشت تمام خنده های من یه شهر غصه است!
دلم برای دوستم تنگ شده....همون کسی که خودشو کشتو راحت شد...!

آس76
14th June 2013, 05:49 PM
الان دارم فکر میکنم به اینکه فردا که شنبه س قراره برم مدرسه با خواهرم کارناممو بگیرم چند شدم ؟؟؟؟[gerye][gerye][gerye]تازه قراره یه جلسه هم بگذارن برای انتخاب رشته هنوز نمیدونم باید چیکار کنم خداااااااجااااااان[negaran][negaran][negaran]

yas-90
16th June 2013, 10:39 AM
باشه یه درد نباشه هم یه درد دیگه[afsoorde]

right.kimber
17th June 2013, 09:53 PM
هویجوری گفتیم یه سر به اینجا بزنیم. طبق معمول ملت داغ دارن (موند به دلم بیام اینجا ببینم یکی سرحال و خوشحال مطلب نوشته!!! ) یکی دو مورد فکر کنم بود! (زیاد مطمئن نیستم)
خلاصه اینکه الان دارم به این آواتار یاس 90 نگاه میکنم.
در کل به این نتیجه رسیدم خود یاس 90 باید شبیه به این عکس باشه (عکس آواتار قبلیش مثل همین بود)
من فکر میکنم سلیقه هر فرد در انتخاب شخص دیگه به چهره خودش ربط داره (تا حدودی فکر میکنم آدما کسایی رو انتخاب میکنن که از نظر فرم و آراستگی ظاهری و بدنی به خودشون شبیه باشه(این در مرحله اول هست، در مرحله دوم مسلما میرن سراغ رفتار(باطن طرف مقابلشون))) (البته همیشه استثنا هست)
خیلی این عکس به رشته مامایی میاد

رضوس
18th June 2013, 09:27 PM
امروز سه شنبه مورخ 28/3/92

ضمن تبریک پیروزی افتخار آفرینه برو بچه های تیم ملی

هیچی دیگه منم و یه 9 روز نا قابل

با کلی مطلب و روش و پیشنهاد

ولی التماس دعا دارم

TERRORIST
19th June 2013, 01:15 AM
بسه دیگه فاصلمون.... بزن آهنگ بعدی
سکوت قلبتو بشکنو برگرد... خیلی قدیمیه ردش کن
تو بیا آروم تو نم نم بارون.... رد کن
.
.
.
آمپر ماشین سوخت[negaran]

solinaz
22nd June 2013, 04:30 PM
ایییییییییییییییییییییییی ییییی خدااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااا!!!!
یعنیی من کارم به جایی کشیده که دوتا پسر فسقل بچه منو سرکار بذارن؟؟!!![nadidan]
هرچیی بهشون میگم از رو نمیرن!
بیخیال....!
بذارم در اعماق بچگی هاشون خوووووووووووووووووووووووو ووووووش باشن!

A M S E T I S
22nd June 2013, 07:58 PM
امروز روز بسی پربار برای اینجانب بود
زیرا که اتاقم را مرتب نموده و همین دیگه[taajob]

solinaz
22nd June 2013, 10:14 PM
خب امروز روز خیلی افتضاحی بود
با مامانم کل وسایل خونه رو ریختیم بیرون!!!دستمال کشی.....از این ور ببر اون ور وسایلو همشو من انجام دادم!کمرم شیط شد!
به اتاقم که رسیدیم......وایییییییییییییی ییی........هرچی اشغال بریدیم بیرون بیشترش مااااااااااااااااااال اتاق من بووووووووووووووووووووود!!!
.
.
.گاهی موقع ها ادم خعلی دلش میگیره......من نمیدونم چرا امسال اینجوری شدم
یه روز شاد شاد روز بعدش زدم رو دست هرچی ادم افسرده و......هست!
الانم اینجوریم...تو خونه تنهای تنها نشتم پای کامیپوتر دارم گرییه میکنم!
به نظرم خودم دارم دیوونه میشم....
انگاری مشکل روحی روانی پیدا کردم!
یه وقتایی واقعا تصمیم به خود******میگیرم
دست خودم نیست دیگه یه روزاییی..
خیلی خیلی از زندگی کردن سیر میشم!
الان من اینو مینویسم بقیه نیاید به من هشدار و نصیحت و.....بگیدا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نه کار از ایین کارا گذشته!
خب درخواستم از شما اینکه اگر من بعدچهار روز نیومدم سایت(بخاطر این روزا میگم که معتاد سایت شدم)
بدونید که*********
همین......
همین جام از همه ی دوستام میخوام منو حلال کنن!
دوستان خوبم که مثل خواهرو برادر نداشتم دوستتون داااااااااااااااااااااااا اارم!شاید شما الان نتونین واقعا باور کنید!
مهشاد جان ابجی بزرگم خعلی ماهی.....دلسوزو مهربون....مطمئا بودم که میتونستم تمام رازامو بهت بگم!
مونا جان ببخشید سر قضیه همکار شدن اذییت کردم....عاشتقم!
و پونه جان و مرضیه جان ببخشید چند باربا موبایلم مزاحمتون شدم!اینا همش اثرات دیوونه شدنه!
خودتون میدونید با اسم گفتم!
تمام حرفامم جدی جدی بود!
خدافظ دوستان عزیزم
92/4/1

sami-k
22nd June 2013, 10:45 PM
خب امروز روز خیلی افتضاحی بود
با مامانم کل وسایل خونه رو ریختیم بیرون!!!دستمال کشی.....از این ور ببر اون ور وسایلو همشو من انجام دادم!کمرم شیط شد!
به اتاقم که رسیدیم......وایییییییییییییی ییی........هرچی اشغال بریدیم بیرون بیشترش مااااااااااااااااااال اتاق من بووووووووووووووووووووود!!!
.
.
.گاهی موقع ها ادم خعلی دلش میگیره......من نمیدونم چرا امسال اینجوری شدم
یه روز شاد شاد روز بعدش زدم رو دست هرچی ادم افسرده و......هست!
الانم اینجوریم...تو خونه تنهای تنها نشتم پای کامیپوتر دارم گرییه میکنم!
به نظرم خودم دارم دیوونه میشم....
انگاری مشکل روحی روانی پیدا کردم!
یه وقتایی واقعا تصمیم به خود******میگیرم
دست خودم نیست دیگه یه روزاییی..
خیلی خیلی از زندگی کردن سیر میشم!
الان من اینو مینویسم بقیه نیاید به من هشدار و نصیحت و.....بگیدا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نه کار از ایین کارا گذشته!
خب درخواستم از شما اینکه اگر من بعدچهار روز نیومدم سایت(بخاطر این روزا میگم که معتاد سایت شدم)
بدونید که*********
همین......
همین جام از همه ی دوستام میخوام منو حلال کنن!
دوستان خوبم که مثل خواهرو برادر نداشتم دوستتون داااااااااااااااااااااااا اارم!شاید شما الان نتونین واقعا باور کنید!
مهشاد جان ابجی بزرگم خعلی ماهی.....دلسوزو مهربون....مطمئا بودم که میتونستم تمام رازامو بهت بگم!
مونا جان ببخشید سر قضیه همکار شدن اذییت کردم....عاشتقم!
و پونه جان و مرضیه جان ببخشید چند باربا موبایلم مزاحمتون شدم!اینا همش اثرات دیوونه شدنه!
خودتون میدونید با اسم گفتم!
تمام حرفامم جدی جدی بود!
خدافظ دوستان عزیزم
92/4/1
سلی ناز!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!! !!!!!!!!!!!!!
این چیه؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!هیچ کس نمییاد!!!!!!!!!!!!!!!!!!

TERRORIST
22nd June 2013, 10:51 PM
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
منو ساقی بهم سازیم که بنیادش براندازیم

solinaz
22nd June 2013, 10:57 PM
سلی ناز!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!! !!!!!!!!!!!!!
این چیه؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!هیچ کس نمییاد!!!!!!!!!!!!!!!!!!

فرقی نمیکنه!
من.....
بیا پ.خ

- - - به روز رسانی شده - - -


سلی ناز!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!! !!!!!!!!!!!!!
این چیه؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!هیچ کس نمییاد!!!!!!!!!!!!!!!!!!

فرقی نمیکنه!
من.....
بیا پ.خ

s..n..a
22nd June 2013, 11:59 PM
فرقی نمیکنه!
من.....
بیا پ.خ

- - - به روز رسانی شده - - -


فرقی نمیکنه!
من.....
بیا پ.خ
خانومی چرا اینطوری شد نه میشه پ خ داد نه بازدیدکنندگان

shiny7
23rd June 2013, 12:05 AM
فرقی نمیکنه!
من.....
بیا پ.خ

- - - به روز رسانی شده - - -


فرقی نمیکنه!
من.....
بیا پ.خ

ساره جونم من خواستم برات پیام خصوصی بدم نشد گذاشتم تو یادداشت های کاربریت!
باز کن صفحتو بابا اینچه کاریه آخه!!!!!
می خوای تا صبح نخوابم از استرس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟

دستیار
23rd June 2013, 12:23 AM
سلام آبجی کوچولوی من تو خوبی؟یه حرفایی زدی که خیلی ازات دلخور شدم>من اینارو تو سایت دیدم اما تو که نوشتی دوست داری همکار ما بشی؟!ما همکار ه دیوونه نمیخوایما؟!البته منظورم از خودمون دیوونه تره ها؟آدم اگه بخواد اینقد راحت شونه خالی کنه که الان جمعیت زمین به ادازه انگشتای دست نبود؟تو فکر میکنی بقیه مشکل ندارن؟تو بدون همه پشت این چهره خندان و شادشون غم های خیلی بزرگی دارن که شاید غم تو درمقابلش یه جک باشه؟آدم باید حواسش به خدا باشه و کاری نکنه که هم خدا ازاش ناراضی باشه و هم بنده خدا.من منتظرم که بهم پیام بدی؟آبجی کوچولو من که تورو از دوستام حذف کرده بودم ولی دیشب گل دادی و برگشتی؟من اینجا فقط یه آبجی کوچولو دارم اونم توییا؟

parnian 80
23rd June 2013, 03:45 PM
خب امروز روز خیلی افتضاحی بود
با مامانم کل وسایل خونه رو ریختیم بیرون!!!دستمال کشی.....از این ور ببر اون ور وسایلو همشو من انجام دادم!کمرم شیط شد!
به اتاقم که رسیدیم......وایییییییییییییی ییی........هرچی اشغال بریدیم بیرون بیشترش مااااااااااااااااااال اتاق من بووووووووووووووووووووود!!!
.
.
.گاهی موقع ها ادم خعلی دلش میگیره......من نمیدونم چرا امسال اینجوری شدم
یه روز شاد شاد روز بعدش زدم رو دست هرچی ادم افسرده و......هست!
الانم اینجوریم...تو خونه تنهای تنها نشتم پای کامیپوتر دارم گرییه میکنم!
به نظرم خودم دارم دیوونه میشم....
انگاری مشکل روحی روانی پیدا کردم!
یه وقتایی واقعا تصمیم به خود******میگیرم
دست خودم نیست دیگه یه روزاییی..
خیلی خیلی از زندگی کردن سیر میشم!
الان من اینو مینویسم بقیه نیاید به من هشدار و نصیحت و.....بگیدا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نه کار از ایین کارا گذشته!
خب درخواستم از شما اینکه اگر من بعدچهار روز نیومدم سایت(بخاطر این روزا میگم که معتاد سایت شدم)
بدونید که*********
همین......
همین جام از همه ی دوستام میخوام منو حلال کنن!
دوستان خوبم که مثل خواهرو برادر نداشتم دوستتون داااااااااااااااااااااااا اارم!شاید شما الان نتونین واقعا باور کنید!
مهشاد جان ابجی بزرگم خعلی ماهی.....دلسوزو مهربون....مطمئا بودم که میتونستم تمام رازامو بهت بگم!
مونا جان ببخشید سر قضیه همکار شدن اذییت کردم....عاشتقم!
و پونه جان و مرضیه جان ببخشید چند باربا موبایلم مزاحمتون شدم!اینا همش اثرات دیوونه شدنه!
خودتون میدونید با اسم گفتم!
تمام حرفامم جدی جدی بود!
خدافظ دوستان عزیزم
92/4/1
سلیییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟جدی که نگفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

parnian 80
23rd June 2013, 03:54 PM
امروز خیلی احساس تنهایی می کنم.مهدیه جون میخواد بره از سلی که خبری نیست.از ظهر تا حالا دارم اشک می ریزم.اصلا حالم خوب نیست...

parnian 80
23rd June 2013, 04:04 PM
بغض داره گلومو پاره میکنه.نمی خوام مامانم گریه هامو ببینه.تنهای تنها نشستم فکر کنم زیادی به این فضای مجازی و آدماش دل بستم....

M@hdi42
23rd June 2013, 04:08 PM
سلام و عرض ادب.






به جای اینکه تاریکی را نفرین کنی شمعی روشن کن...شریعتی

sevda_sj
23rd June 2013, 04:09 PM
خب امروز روز خیلی افتضاحی بود
با مامانم کل وسایل خونه رو ریختیم بیرون!!!دستمال کشی.....از این ور ببر اون ور وسایلو همشو من انجام دادم!کمرم شیط شد!
به اتاقم که رسیدیم......وایییییییییییییی ییی........هرچی اشغال بریدیم بیرون بیشترش مااااااااااااااااااال اتاق من بووووووووووووووووووووود!!!
.
.
.گاهی موقع ها ادم خعلی دلش میگیره......من نمیدونم چرا امسال اینجوری شدم
یه روز شاد شاد روز بعدش زدم رو دست هرچی ادم افسرده و......هست!
الانم اینجوریم...تو خونه تنهای تنها نشتم پای کامیپوتر دارم گرییه میکنم!
به نظرم خودم دارم دیوونه میشم....
انگاری مشکل روحی روانی پیدا کردم!
یه وقتایی واقعا تصمیم به خود******میگیرم
دست خودم نیست دیگه یه روزاییی..
خیلی خیلی از زندگی کردن سیر میشم!
الان من اینو مینویسم بقیه نیاید به من هشدار و نصیحت و.....بگیدا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نه کار از ایین کارا گذشته!
خب درخواستم از شما اینکه اگر من بعدچهار روز نیومدم سایت(بخاطر این روزا میگم که معتاد سایت شدم)
بدونید که*********
همین......
همین جام از همه ی دوستام میخوام منو حلال کنن!
دوستان خوبم که مثل خواهرو برادر نداشتم دوستتون داااااااااااااااااااااااا اارم!شاید شما الان نتونین واقعا باور کنید!
مهشاد جان ابجی بزرگم خعلی ماهی.....دلسوزو مهربون....مطمئا بودم که میتونستم تمام رازامو بهت بگم!
مونا جان ببخشید سر قضیه همکار شدن اذییت کردم....عاشتقم!
و پونه جان و مرضیه جان ببخشید چند باربا موبایلم مزاحمتون شدم!اینا همش اثرات دیوونه شدنه!
خودتون میدونید با اسم گفتم!
تمام حرفامم جدی جدی بود!
خدافظ دوستان عزیزم
92/4/1

ای خدااا جوونه مملکتم که اینجوری باشه دیگه فاتحه همه چی خونده اس

سولی دیدمت امیداوار شدم به خودم امیدوارم بتونی قلبتو از غم نه یکم بی حوصلگی تو زندگیت

یه رنگ شاد خوشکل بزنی که دل و دهنت با هم بخنده..

نصیحتم بهت نکردم فقط ارزوی موفقیت و شادی کردم و یکم دردو دل خواهر قشنگم

sr hesabi
23rd June 2013, 05:19 PM
سلام و عرض ادب.
یک چیزی هست به نام دل خوش. نمیخوام بگم ولی خوشی زده زیر دلتون[eynaki]
خدا را شاهد میگیرم قول میدم هر کس قصد جدیشو داشت به من بگه تا با دو دستای خودم خفش کنم و به قول خودش از زندگی راحتش کنم

سلام
اقا مهدی خودکشی که نه ولی اگه خود خدا یه کارایی بکنه که زودتر نموم شه بهتره

در ضمن وقتی هیچ شمعی نیست چجوری ، روشنش کنم ، پس بهترین راه همون نفرین

یه چیزی بگم
خیلی رو دلم سنگینی میکنه
الان بعد چهارسال که بهترین شاگرد بودم
دقیقا در اخرین هفته ها اینقدر حالم بده که دیگه نمیتونم ادامه بدم
کی جواب این همه زحمت های منو میده؟؟
منی که همه انتظار داشتن که زیر صد بشم حالا باید دعا کنم پزشکی بیارم
بعضی موقع ها خدا واقعا (...) میشه[golrooz]



زندگی یک تصادف است ، مرگ یک واقعیت
شاملو

parnian 80
23rd June 2013, 05:41 PM
سلام
اقا مهدی خودکشی که نه ولی اگه خود خدا یه کارایی بکنه که زودتر نموم شه بهتره

در ضمن وقتی هیچ شمعی نیست چجوری ، روشنش کنم ، پس بهترین راه همون نفرین

یه چیزی بگم
خیلی رو دلم سنگینی میکنه
الان بعد چهارسال که بهترین شاگرد بودم
دقیقا در اخرین هفته ها اینقدر حالم بده که دیگه نمیتونم ادامه بدم
کی جواب این همه زحمت های منو میده؟؟
منی که همه انتظار داشتن که زیر صد بشم حالا باید دعا کنم پزشکی بیارم
بعضی موقع ها خدا واقعا (...) میشه[golrooz]



زندگی یک تصادف است ، مرگ یک واقعیت

شاملو


سلام.اینو بدونید که بیشترش تلقینه.من خودم قبل از تیزهوشان دندون درد گرفتم رفتم دکتر گفت همه دندونات سالمه بعدش هی از این ور به اون ور منتقل میشد.بعد فهمیدم عصبی بوده ولی وقتی سر جلسه نشستم دیگه درد نداشت!خدا هم کمک کرد قبول شدم حالا منظور:
اینقدر تلقین نکنید و بهش فکر نکنید و وقتو با این چیزای الکی هدر ندید.
موفق باشید.

M@hdi42
23rd June 2013, 05:48 PM
سلام
اقا مهدی خودکشی که نه ولی اگه خود خدا یه کارایی بکنه که زودتر نموم شه بهتره

در ضمن وقتی هیچ شمعی نیست چجوری ، روشنش کنم ، پس بهترین راه همون نفرین

یه چیزی بگم
خیلی رو دلم سنگینی میکنه
الان بعد چهارسال که بهترین شاگرد بودم
دقیقا در اخرین هفته ها اینقدر حالم بده که دیگه نمیتونم ادامه بدم
کی جواب این همه زحمت های منو میده؟؟
منی که همه انتظار داشتن که زیر صد بشم حالا باید دعا کنم پزشکی بیارم
بعضی موقع ها خدا واقعا (...) میشه[golrooz]



زندگی یک تصادف است ، مرگ یک واقعیت

شاملو




خدا گاهی خیلی مظلومه. مشکل مشکل ماست. راه حل هم متعلق به ماست. تلقین نکنید درست میشه. [golrooz][cheshmak]

به خودتون اعتماد داشته باشید.شمع همیشه هست مهم اینه تو پیداش کنی. [golrooz]

*FATIMA*
24th June 2013, 02:21 AM
بی خوابی هم بد دردیه ها [bamazegi]
امشب بی خوابی زده به سرم ، یا واقعاً بی خواب شدم یا شایدم به خاطر فرداست که عیده و تعطیل
امروز به مدیرمون گفتم مرخصی بده 2 روز رو برم خستگی در کنم مگه گذاشت !!!!!!!!!!!!
امروز فهمیدم چرا میگن دخترا غر غرو هستن !
موقع خواب بچه هام که شد پسرا اینقدر قشنگ خوابیدن که نگو
ولی دخترا با هزار تا ترفند و لالایی خوندن و گذاشتن رو پا و .... باید می خوابیدن
البته این کار هر روزشونه ها !
امروز فهمیدم بچه هام بزرگتر شدن ! باید برن کلاس بالاتر !!!!!!!!!!!!!
یکی ازم پرسید ناراحت نمیشی بچه هات ازت جدا میشن میرن کلاس دیگه
منم گفتم نه ! بجاش یه سری دیگه میان کلاسم [nishkhand]
یعنی چشاش 4 تا شد [khande] مگه چیه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!![sootzadan]

s..o..s
24th June 2013, 10:35 PM
سلام
امیدوارم شب خوبی رو تا به اینجا سپری کرده باشید[golrooz]
من به اصرار صمیمی ترین دوستم یا بهتره بگم داداشم به این سایت اومدم
خیلی زیاد از این سایت و ادمای خوبش تعریف کرده بود
ولی امروز که اومدم تو این سایت دیدم خدا حافظی کرده،درکش میکنم چون فشار زیادی روش هست
حالا تا برگرده من جایه اونو پر میکنم[nishkhand] امیدوارم زودتر برگرده
امیدوارم روزگار به میل همه باشه[golrooz]

yas-90
27th June 2013, 10:34 PM
بدون هیچ دلیلی خوبم[labkhand]....مگه خوب بودن هم دلیلی میخواد[shaad]

Capitan Totti
27th June 2013, 10:46 PM
امروز پس از مدتها اومدم خونه!!

shiny7
27th June 2013, 11:28 PM
بالاخره پای نوشته های منم به این دفترچه باز شد!!!!
امروز نگران بودم...
دلواپس بودم...
برای چند عزیز...
برای چند دوست...
که خیلی اتاقی هر سه تاشونم دچار مشکلاتی تو زندگی هاشون شدن!!
دلم میگیره وقتی میبینم کاری از دستم براشون بر نمیاد!!
و بیشتر از این بازی های بی هدف و مسخره دنیا دلخورم!!
یعنی چی آخه چه معنی میده انقدر با ما بازی می کنی؟؟؟
بست نیس؟؟
بذار یکم نفس تازه کنیم!!
حتی تو جنگ هم به دو طرف جنگ یکم فرصت می دن!!!
دنیا چرا انقدر بی صفتی؟؟
ببخشید از کاربرایی که اینو می خونن خیلی خیلی عذر می خوام ولی خیلی دلم پر بود نتونستم جلوی خودمو بگیرم!!
ولی بازم میگم...
خدایا شکرت...شکر....

رضوس
27th June 2013, 11:54 PM
الان ساعت 11:25 دیقه
تنها 8 ساعت مونده به ماراتن بزرگ
به طرز عجیبی استرسم کمه
یعنی امتحان دینی بیشتر ازالان استرس دارم[nishkhand]
التماس دعا از همه دوستان دارم خیلی زیاد
ما میتوانیم[nishkhand]

shiny7
28th June 2013, 12:02 AM
ای کاش می شد خیلی راحت از کنار بعضی چیزها گذشت...
یا از کنار بعضی کس ها!!...
ولی باز ناخودآگاه میری سمت خیاااال!!!...
یکم خیره خیره نگاه میکنی...
تو فکر میری...
غرق خیال...خیال همونی که نمی خوای بهش فکر کنی!!
بعد یهو حواست جمع خودت میشه!!
هی!!
داری بهش فکر می کنیا!!
سرتو تکون میدی...
که از یادت بره...
باز میری تو فکر...
خدا...
چطوری می شه از کنار بعضی چیزا گذشت...
یا بعضی آدما!!
و بااااز خیال!!...

م.محسن
28th June 2013, 12:20 AM
الان ساعت 11:25 دیقه
تنها 8 ساعت مونده به ماراتن بزرگ
به طرز عجیبی استرسم کمه
یعنی امتحان دینی بیشتر ازالان استرس دارم[nishkhand]
التماس دعا از همه دوستان دارم خیلی زیاد
ما میتوانیم[nishkhand]

چرا عجیب؟!!!

انشاءالله هم شما و هم دیگر عزیزان موفق باشید

پایان 920406 - 23:50

رضوس
28th June 2013, 06:12 PM
چرا عجیب؟!!!

انشاءالله هم شما و هم دیگر عزیزان موفق باشید

پایان 920406 - 23:50
شب بی استرسی بود

تا سر جلسه هم خوب بود

ولی وقتی نشستم نبود شد

parastoo zare
7th July 2013, 12:20 AM
منم دارم به این فکر میکنم الان که 14 روزه تابستون اومده یه دفعه زودی تموم نشه[nishkhand]
چون تازه خوشی داره میزنه زیر دلمون[labkhand]

به این فک میکنم برم پژوهشسراا[soal]
با دوست حونی هام برم بیرون و....[khande][cheshmak]



**********************
http://njavan.com/forum/imagehosting/14a5beeb2cd5ff.gif

homeyra
7th July 2013, 06:05 PM
تو بی آر تی با دوستم نشستیم،داریم حرف میزنیم،یه خانوم مسنی اومده ،داشت غر میزد از وضع جامعه و بی پولی و اینجورچیزا...انقد هم ماشاله بلند بلند حرف میزد که صدا به صدا نمیرسید...اومده دم گوش ما همینطوری بلند با یکی دیگه حرف میزد...
آخر سر برگشته به اون یکی خانومه میگه کشور ما دلش به چی خوشه؟،به این جوونا؟؟؟بعد سرمو آوردم بالا دیدم دستشو گذاشته رو سر من داره به من و دوستم اشاره میکنه[nishkhand]
حالا ما داغونیم،باید به روی ما بیاره؟؟؟؟

ریپورتر
7th July 2013, 06:12 PM
امروز هم خوشحالم هم عصبی یعنی کلا ناشناخته هستما[nishkhand]

solinaz
7th July 2013, 10:46 PM
http://www.pic4ever.com/images/loveshower.gifسلام سلام صدتا سلام هزار وسیصدتا http://www.pic4ever.com/images/loveshower.gif
http://www.pic4ever.com/images/626gdau.gifسلااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااا اااااااااااامhttp://www.pic4ever.com/images/626gdau.gif
http://www.pic4ever.com/images/19.gifمن اومدممممممممممممممممممممم ممhttp://www.pic4ever.com/images/19.gifhttp://www.pic4ever.com/images/2vsj1nm.gifیوهوووووووووووووووو وووووhttp://www.pic4ever.com/images/2vsj1nm.gifhttp://www.pic4ever.com/images/cancan.gifمن الان خیلی خیلی خوشالمhttp://www.pic4ever.com/images/cancan.gifمن آمدم وای وای http://www.pic4ever.com/images/bollywood1.gif
خوش آمدم وای وایhttp://www.pic4ever.com/images/bollywood1.gifآخی!http://www.pic4ever.com/images/sigh.gifخیلی دلم واسه اینجا تنگیده بود بیشتر واسه شما مهربوناhttp://www.pic4ever.com/images/4xvim2p.gifراستی میگم بادیدن پست قبل خیلی ناراحت شدین؟؟!!http://www.pic4ever.com/images/shy.gifالهیhttp://blogfa.com/images/smileys/20.gifخو من هستم شاد باشینhttp://www.pic4ever.com/images/4chsmu1.gifحالا دست دستhttp://www.topglobus.ru/skin/smile/s7059.gifبعدشم رقصhttp://www.pic4ever.com/images/dancing1.gifهاhttp://blogfa.com/images/smileys/07.gifچی؟http://blogfa.com/images/smileys/26.gifهیچی بابا قاط زدمhttp://blogfa.com/images/smileys/35.gifمیخوام بگم اونایی که خیلی ناراحت شدین و غصه خوردین که نکنه من مردمخو خیلی چاکریمhttp://www.pic4ever.com/images/toyou.gifدوستون دارم فراوونhttp://blogfa.com/images/smileys/04.gifاوناییم که اصن نیومدن وبم و پروفم که هیچ!http://blogfa.com/images/smileys/08.gifمنم نمیرم وبشون و پروفشون:|http://blogfa.com/images/smileys/13.gifبیمعرفتا لاقل یه ایمیل وکامنت نذاشتن که بگن خدارحمتش کنهhttp://blogfa.com/images/smileys/40.gifجواب پیغاماشونم نمیددددددددددددددددددم!
خو!http://blogfa.com/images/smileys/39.gifآغا من یه چی موخاستم بگم!http://blogfa.com/images/smileys/19.gifمن خیلی وقته دارم به این فکر میکنم که اگه یه روز بمیرم چی میشه!http://www.pic4ever.com/images/121.gifیا اینکه همین پروفایلم !http://www.pic4ever.com/images/fingersmiley.gif
اینهمه میام ودوستای خوبی مثل شما دارم اگه یه روز بمیرم شما چطور میفهمین؟!واسه همین به یکی از دوستام رمزو میدم تا اگه خدای نکرده زبونم لال اون روز نیاد من بمیرمhttp://www.pic4ever.com/images/4chsmu1.gifشوما بفهمینخیلی حرفا داشتم ! ولی الان یادم نی!http://www.pic4ever.com/images/4chsmu1.gif
یادم اومد میگمhttp://www.pic4ever.com/images/121fs725372.gif
اهان من از پسر عموم بدم میااااااااااااااااااد!حال بگذریم...
اهان.....!
اهان من دوباره دلم گرفتههههههه!عه
به بابام میگم دلم گرفته،میگه چاه بازکن تو کابینته...!
یعنی محبت تو حانواده ی ما موووووووووووج میزنه!http://www.pic4ever.com/images/4chsmu1.gif
بیخیییییییییییییییییییییی یییییال
من تصمیم گرفتم از این به بعد بیخیال باشم
دیگم حرف نباشه.....افرین چه بچه های خوبی!http://www.pic4ever.com/images/3ztzsjm.gif
راستش نوشتم کپی بود؟؟!؟!؟
ویرایشش کردم....
هیچ قضییه ی دیگه ای هم نیست......همین
ببخشید از دوستان
شرمنده!!!
هر جوریم دوست دارید درباره ی من فکرکنید.....موضوع ازاده!


- خو من برم دیگهhttp://www.pic4ever.com/images/4chsmu1.gif
-کاری؟ چیزی؟http://www.pic4ever.com/images/4chsmu1.gif-برم واقعا؟http://www.pic4ever.com/images/tauruss.gif-دلم نمیادhttp://www.pic4ever.com/images/pinkglassesf.gifنه جدی خودافس دیهhttp://blogfa.com/images/smileys/41.gif

بای بای

sokara
7th July 2013, 10:52 PM
یه دوست لجباز دارم که فعلا حوصله ی منو نداره!هرچی میخام سر از کارش درآرم نمیشه!البته نه اینکه فضولی بخام بکنمااااا.ولی خب نگرانشم
اینجام عضو بود اتفاقا،ولی نمیاد دیگه
دلم خیلی واسش تنگ شده امشب اومدم اینجا
فکر کنم مجبورم فردا برم سر وقتش!!!!
امیدوارم باهام خوب رفتار بشه!آخه میترسم تحویلم نگیره!

آخیش!!!!دلم سبک شد اینجا گفتم!
فقط میترسم خلوتشو بهم بزنم ازم متنفر میشه یا نه![narahat]

sami-k
7th July 2013, 11:48 PM
[QUOTE=solinaz;487114]

اهان من از پسر عموم بدم میااااااااااااااااااد!حال بگذریم...
بخشید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بیا و خوبی کنننننننننننننننن![sootzadan][taajob3]
بشکنه این دست که نمک ندااااااااااااااااااااااا ااااره!!!!

Sa.n
8th July 2013, 12:10 AM
http://www.pic4ever.com/images/loveshower.gifسلام سلام صدتا سلام هزار وسیصدتا http://www.pic4ever.com/images/loveshower.gif
http://www.pic4ever.com/images/626gdau.gifسلااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااا اااااااااااامhttp://www.pic4ever.com/images/626gdau.gif
http://www.pic4ever.com/images/19.gifمن اومدممممممممممممممممممممم ممhttp://www.pic4ever.com/images/19.gifhttp://www.pic4ever.com/images/2vsj1nm.gifیوهوووووووووووووووو وووووhttp://www.pic4ever.com/images/2vsj1nm.gifhttp://www.pic4ever.com/images/cancan.gifمن الان خیلی خیلی خوشالمhttp://www.pic4ever.com/images/cancan.gifمن آمدم وای وای http://www.pic4ever.com/images/bollywood1.gif
خوش آمدم وای وایhttp://www.pic4ever.com/images/bollywood1.gifآخی!http://www.pic4ever.com/images/sigh.gifخیلی دلم واسه اینجا تنگیده بود بیشتر واسه شما مهربوناhttp://www.pic4ever.com/images/4xvim2p.gifراستی میگم بادیدن پست قبل خیلی ناراحت شدین؟؟!!http://www.pic4ever.com/images/shy.gifالهیhttp://blogfa.com/images/smileys/20.gifخو من هستم شاد باشینhttp://www.pic4ever.com/images/4chsmu1.gifحالا دست دستhttp://www.topglobus.ru/skin/smile/s7059.gifبعدشم رقصhttp://www.pic4ever.com/images/dancing1.gifهاhttp://blogfa.com/images/smileys/07.gifچی؟http://blogfa.com/images/smileys/26.gifهیچی بابا قاط زدمhttp://blogfa.com/images/smileys/35.gifمیخوام بگم اونایی که خیلی ناراحت شدین و غصه خوردین که نکنه من مردمخو خیلی چاکریمhttp://www.pic4ever.com/images/toyou.gifدوستون دارم فراوونhttp://blogfa.com/images/smileys/04.gifاوناییم که اصن نیومدن وبم و پروفم که هیچ!http://blogfa.com/images/smileys/08.gifمنم نمیرم وبشون و پروفشون:|http://blogfa.com/images/smileys/13.gifبیمعرفتا لاقل یه ایمیل وکامنت نذاشتن که بگن خدارحمتش کنهhttp://blogfa.com/images/smileys/40.gifجواب پیغاماشونم نمیددددددددددددددددددم!
خو!http://blogfa.com/images/smileys/39.gifآغا من یه چی موخاستم بگم!http://blogfa.com/images/smileys/19.gifمن خیلی وقته دارم به این فکر میکنم که اگه یه روز بمیرم چی میشه!http://www.pic4ever.com/images/121.gifیا اینکه همین پروفایلم !http://www.pic4ever.com/images/fingersmiley.gif
اینهمه میام ودوستای خوبی مثل شما دارم اگه یه روز بمیرم شما چطور میفهمین؟!واسه همین به یکی از دوستام رمزو میدم تا اگه خدای نکرده زبونم لال اون روز نیاد من بمیرمhttp://www.pic4ever.com/images/4chsmu1.gifشوما بفهمینخیلی حرفا داشتم ! ولی الان یادم نی!http://www.pic4ever.com/images/4chsmu1.gif
یادم اومد میگمhttp://www.pic4ever.com/images/121fs725372.gif
اهان من از پسر عموم بدم میااااااااااااااااااد!حال بگذریم...
اهان.....!
اهان من دوباره دلم گرفتههههههه!عه
به بابام میگم دلم گرفته،میگه چاه بازکن تو کابینته...!
یعنی محبت تو حانواده ی ما موووووووووووج میزنه!http://www.pic4ever.com/images/4chsmu1.gif
بیخیییییییییییییییییییییی یییییال
من تصمیم گرفتم از این به بعد بیخیال باشم
دیگم حرف نباشه.....افرین چه بچه های خوبی!http://www.pic4ever.com/images/3ztzsjm.gif





- خو من برم دیگهhttp://www.pic4ever.com/images/4chsmu1.gif
-کاری؟ چیزی؟http://www.pic4ever.com/images/4chsmu1.gif-برم واقعا؟http://www.pic4ever.com/images/tauruss.gif-دلم نمیادhttp://www.pic4ever.com/images/pinkglassesf.gifنه جدی خودافس دیهhttp://blogfa.com/images/smileys/41.gif
نترس نمیرم واسه مردن!
بای بای








سلام سلی ناز جان
بله که دلمون براتون تنگ شده بود
بهتون هم پیام دادم
شما تاج سرید خانوووووووووووووووووووووو ووووووووووووووم

ساناز فرهیدوش
8th July 2013, 12:26 AM
خاطر ه یه حرف تاازش بین دیدن و ندیدن .........................

اونی که دیروز ارزو داشتم زندگی امروزمه خدا رو شکر به اونایی که میخواستم رسیدم ....... الهی شکر برا بقیش خدا بزرگه
خیلی خستم خداجون خیلی شاکیم از خودمو یه عالمه ادمای دیگه انقدر که دیگه نمیکشم همش رو می اندازم کنار محکم بغلم کن خیلی خستم خیلیییییییییی

*alien*
9th July 2013, 08:33 PM
فردا قراره بریم مهمونیه خدا

homeyra
13th July 2013, 02:28 PM
گفتم برم این تابستونیه یه حرکتی از خودم نشون بدم،برم یه کلاس ورزشی اسممو بنویسم...
خانومه گفت این برنامۀ کلاسیمونه،منم نگاه کردم دیدم ساعتای کلاسای تکواندوش از همه بهتره....ولی یه مشکلی داشت...
چون بعدش فهمیدم استادش یه آقاهس...عکساشم گذاشته بود عین جکی چان
اینجوری:
http://www.pic.tooptarinha.com/images/xneesbtxdfkfcesm6e.jpg

اینم از شانس ما....[tafakor]

BaAaroOoN
13th July 2013, 06:04 PM
ساعتای کلاسای تکواندوش از همه بهتره....
منم خواستم ازین حرکتای تو بکنم حمیرا!!!!!
رفتم سر کلاسای تکواندوش(چون به ورزشای رزمی علاقه دارم)دیدم استاده هی میکوبه تو دل و روده ی بچه های مردم و یه جا دیگه دیدم داره رسما پای یه بنده خدایی رو لگد میکنه!!!!!!
با خودم گفتم: اینم از فنون معبد شائولینه حتما!!!!
هیچی دیگــــــــــــــــــــــ ه!!!!الان دو به شک شدم....نه نه ببخشید سه به شک شدم!!!!!
حالا هم فکر میکنم (بقول یکی از دوستام که میگه:)بهترین ورزش همون ماهیگیریه([nishkhand])
یا یوگا که یه بالشم مدن بهت و تو راحت چرت میزنی[bamazegi]

سونای
13th July 2013, 06:09 PM
منم خواستم ازین حرکتای تو بکنم حمیرا!!!!!
رفتم سر کلاسای تکواندوش(چون به ورزشای رزمی علاقه دارم)دیدم استاده هی میکوبه تو دل و روده ی بچه های مردم و یه جا دیگه دیدم داره رسما پای یه بنده خدایی رو لگد میکنه!!!!!!
با خودم گفتم: اینم از فنون معبد شائولینه حتما!!!!
هیچی دیگــــــــــــــــــــــ ه!!!!الان دو به شک شدم....نه نه ببخشید سه به شک شدم!!!!!
حالا هم فکر میکنم (بقول یکی از دوستام که میگه:)بهترین ورزش همون ماهیگیریه([nishkhand])
یا یوگا که یه بالشم مدن بهت و تو راحت چرت میزنی[bamazegi]



نه سهیلایی یوگا خیلی بهتره ماهیگیری نریا!!! ماهیا گنا دارن باشه آجی!! یوگا انقد خوبه!! به قول خودت بالشم میدن[nishkhand]
برو یوگا یا برو کارتینگ که رانندگیت بهتر هم میشه...[cheshmak][nishkhand]
اما ماهیگیری خیلی بده...[sootzadan][golrooz]

BaAaroOoN
13th July 2013, 06:18 PM
ماهیا گنا دارن باشه آجی
ماهیگیری که فقط حس ماهیگیریو داره....ژستِ ماهیگیرها رو میگیری و کلاهت رو میذاری رو صورتت و با خیال راحت به چرت لذت بخشت ادامه میدی[bamazegi]
ولی یوگا یه بدی ای داره اونم اینه که باید نشسته چرت بزنی بعضی جاهاش!!!!
ولی تو ماهیگیری میتونی با خیــــــــــــــــــــال راحت دراز بکشی[nishkhand]4تا هم کفش بجای ماهی میگیریم و به حفاظت محیط زیست کمک میشه[shademan]

سونای
13th July 2013, 06:30 PM
ماهیگیری که فقط حس ماهیگیریو داره....ژستِ ماهیگیرها رو میگیری و کلاهت رو میذاری رو صورتت و با خیال راحت به چرت لذت بخشت ادامه میدی[bamazegi]
ولی یوگا یه بدی ای داره اونم اینه که باید نشسته چرت بزنی بعضی جاهاش!!!!
ولی تو ماهیگیری میتونی با خیــــــــــــــــــــال راحت دراز بکشی[nishkhand]4تا هم کفش بجای ماهی میگیریم و به حفاظت محیط زیست کمک میشه[shademan]

آهان ازون لحاظ...پس منم هستم! مخصوصا اون تیکه کفش گیریشو!!![nishkhand] خواستی بری ماهیگیری خبر بده منم بیام تنها نریا....[cheshmak][sootzadan][golrooz]

BaAaHaR
13th July 2013, 06:53 PM
http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%2815%29.gif

.:Neda:.
13th July 2013, 07:56 PM
امروزم مثل روزای دیگه بود برام... روزای یکنواخت و خسته کننده ای که تا خودم نخوام تموم نمیشن....
مشکل اینجاست که دچار یه نوع کمبود انگیزه شدم !! از نوع وخیمش ...
روزم شده رفتن به مدرسه و برگشتن و..... خلاصه کارای خییییلی تکراری !

.................................................. ..........آخه این روزا کی میخوان تموم شن؟؟؟؟؟؟؟
تب کنکور کی میخواد بگیرتم؟؟؟؟؟؟! [ghahr]

*FATIMA*
13th July 2013, 10:23 PM
امروز خوشحال و خندان رفتیم محل کار با کوله پشتی
همه اول تعجب کردن که وای چی شده فاطیما برای اولین بار کوله پشتی که نه اولین بار کیف اورده با خودش
چشتون روز بد نبینه زیپ کیف رو باز کردیم و از توش دفترچه یاداشت کوچولوها درآوردیم
همه گفتن میخوای اینا رو به عنوان جایزه برای بچه هات در نظر بگیری ؟!
منم که بی خبر از همه جا که قراره چه بلایی بر سرم نازل بشه گفتم
نه بابا ، تو کیف هر یک از بچه هام یدونه میذارم و شعرها و نقاشی ها و ... جدید رو می نویسیم توش و میدیم به مادرا !!!!!!!!!!!!
یعنی بدونی همه دست تشویق ( [nishkhand]) به به چه کار جالبی ! میمونه یادگاری و ...
ولی وقتی شروع کردیم به نوشتن اولین شعری که بچه هام کاملاً یاد گرفته بودن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خیلی دستم سالم بود (منظورم جای سرمه هستا ، هنوز درد میکنه ) سالم تر هم شد !
به این میگن امان از فکری که در جای نامناسب پا به عرصه وجود می گذارد

سروه74
14th July 2013, 12:24 AM
سلام من دارم واسه دوستم که چندتاتجدید اورده جزوه مینویسم بعدشم برم بدم بهش البته خیلی ذوق دارم که ببینمش

سونای
21st July 2013, 06:06 PM
ما چند روزی هست که مهمون داریم
خیلی خوبه از تنهایی در اومدم...
ولی دیگه سرم گیج میره!!!
دست چپم از ارنج تا مچ کشیده شد به میز پوستش کنده شد![negaran] دست راستم دیروز اومدم گازو روشن کنم در حد تیم ملی سوخت!
موقع راه رفتن هم انگشت کوچیکه ی پام گرفت به پایه مبل نزدیک بود بشکنه!! نفففففففففففففففففففسسسسس سسسم رفت....[nishkhand]
ساق پامم نمیدونم کجا خورده خیی درد میکنه...و.......کلا مجروح شدم....[khastegi] البته کوزت بودن نتیجه ای جز این نمیتونه داشته باشه...[khanderiz][bamazegi]
[golrooz]

سروه74
21st July 2013, 06:25 PM
سلام من که امروز خیلی خوشحالم

TERRORIST
21st July 2013, 06:39 PM
خب من امروز دوباره گند زدم;دی
تو این وسط مشخص نشد که دله شکست نشکست خلاصه یه وضعیه
عوضش با یک انسان اجتماعی آشنا شدیوم(این فعل بر وزن منیزیوم میباشد);لوووول
این خواجه امیری هم شورشو درآورده با این صدای خوبش;دی

Sa.n
21st July 2013, 08:03 PM
خدا رو شکر امروز خیلی خیلی بهتر شدم و میشه گفت یک جورایی از شر این سرما خوردگی خلاص شدم و باید می رفتم مدرسه
حالا مدرسه چی شد :
امروز توی کلاس تابستونی مدرسمون سر زنگ شیمی داشتیم وایتکس درست می کردیم دست یکی از دوستان خورد و وایتکس ریخت روی مانتو من هیچی دیگه تغییر رنگ داد یک قسمتش و قرمز شد[nishkhand]
حالا ای کاش فقط رنگ مانتو عوض می شد
خلاصه بیا و درستش کن
یکی از دوستام گفت برو بشور رفتم شستم اما نه تنها درست نشد بلکه سوراخ هم شد [khande]
خدا رو شکر دیگه کم کم کلاس های تابستونی هم داره تموم میشه و من این مانتو رو دیگه لازم ندارم ( از این لحاظ شانسس آوردم )
الان توی اتاقم تنها نشسته بودم داشتم دفتر خاطراتم رو تکمیل می کردم ، نمی دونم شما هم اینجوری هستید یا نه اما من هر موقع می خوام چیز تازه ای در دفتر خاطراتم بنویسم چیزی رو که روز قبل نوشتم رو یک بار می خونم به نظرم جالب میاد
از همه این ها که بگذریم به نظر من تابستون کلا تکراریه ، الان هم حسابی حوصلم سر رفته
این جو حوصله سر بر تابستون از همه چیزش بدتره ها
اما امیدوارم تابستون شما خوب پیش بره و شیرین باشه براتون
خب دیگه زیاد دارم صحبت می کنم باز هم عذر می خوام که حجم دیتا بیس رو با سخنانم کمی گرفتم [nishkhand]
قول میدم دفعه بعد کمتر صحبت کنم ( اگر عمری باشه )[sootzadan]

yas-90
21st July 2013, 08:10 PM
من این روزها خیلی خوشحالم[shaad].........حال و هوام خوشه....حال همه ان شالله خوش باشه[golrooz]

با پست ساغر یاد خودم افتادم که همیشه خاطراتم رو تو دفتر خاطرات مینوشتم اما کسی اومد و اونو خوند از اون روز هیچ وقت هیچ وقت حتی یه کلمه از اتفاقات روزانه م رو ننوشتم و نمی نویسم و نخواهم نوشت[negaran]

Sa.n
21st July 2013, 08:15 PM
من این روزها خیلی خوشحالم[shaad].........حال و هوام خوشه....حال همه ان شالله خوش باشه[golrooz]

با پست ساغر یاد خودم افتادم که همیشه خاطراتم رو تو دفتر خاطرات مینوشتم اما کسی اومد و اونو خوند از اون روز هیچ وقت هیچ وقت حتی یه کلمه از اتفاقات روزانه م رو ننوشتم و نمی نویسم و نخواهم نوشت[negaran]
ممنون یاسی جان
اشکالی نداره عزیزم نباید سخت گرفت
دفتر خاطرات چیز با ارزشیه و این که کسی بخونه کار قشنگی نیست
اما یک بار یک نفر دفتر خاطرات من رو خوندن و من چون هم احترام براشون قائل بودم هم دوستشون داشتم ازشون خواهش کردم دیگه این کار رو نکنن
و دیگه انجام ندادن
حالا شما هم بیاید یادداشت کنید خاطراتتون رو برای خودتون نگش دارید و چند سال دیگه برید سراغش خیلی خیلی شیرین میشه براتون
مطمئن باشید اگر بخواید کسی نخونه کسی هم تمایل به خوندنش پیدا نمی کنه
شما امتحان کنید فقط[shaad]

سروه74
22nd July 2013, 01:30 PM
سلام من که امروز 2ساعت باخواهرم مشغول دانلودnimbuzzبودیم اخرشم پسرعموم اومد اون و برامون درست کرد[khande]

Capitan Totti
23rd July 2013, 02:11 AM
سلام و درود!
راستش دیشب وقتی پدر و مادرم رفتن خونه دایی ام
و اصطلاحا خونه خالی شد[nishkhand]
منم سریعا تلفن خودم که یه احمقی شکسته بود! و رفتم سراغ تلفن خونه و به یکی از دوستان دانشگاهم زنگ زدم و گفت نگهبانم و پادگان!
به دیگری زنگ زدم گفت خونه نامزدمم!
دیدم با افسرای ارتش فایده نداره!
یهویی یاد روح اله افتادم! بهترین دوستم و دوست دوران دبستان و دبیرستان! که از قضا دانشگاهش(امام حسین) نزدیک خونمون بود!
گفتم روح اله بدو بیا خونه که سحری رو با هم باشیم بعدش دیدم کم هستیم
یه آخوندی! از بهترین دوستامه بهش زنگیدم گفتم بیا سحر خونه ی ما!
سریعا گفت باشه!!
آقا روح اله 2نفر از دوستاشو آورد و با روحانیه شدیم 4 تا!
و به یکی از هم دانشگاهیامم زنگیدم و اومد شدیم 5 تا!! داداش کوچیکمم نگا میکرد! با یه نگاه تند انداختمش اتاقش!
5نفر از سران کشوری و لشکری اینده! گرد هم جمع اومدیم و بحث میکردیم و منتظر سحر!
رفتم کامپیوتر رو روشن کردم و آهنگی از عهدیه(سلطان قلبم تو هستی...) گذاشتم!
دوست آخوندم گفت فلانی تو رو جدت اینو نزار!
گفتم باشه!
یه مرضیه براش گذاشتم!(اشک من هویدا شد دیده ام چو دریا شد...!)
گفت نزار تو رو جدت! اصلا خواننده زن نزار!
خلاصه من و دوست هم گردانی ام تصمیم گرفتیم کل آهنگای دلکش رو براش بزاریم!
خانوم دلکش رو براش میزاشتیم و بهش میگفتیم این که میخونه آقاست! اوم باور کرد!
بعد سحری بهش گفتیم که حاج آقا اون که (بردی از یادم ... دادی بر بادم... با یادت شادم!) رو میخوند! زن بودا !!
دوستان جدی میگم که حاج آقای ما از بغض و کینه نماز رو نخوند که نخوند! که چرا براش آهنگی که خانوم توش خوانندگی کرده گذاشتیم!

عجب شب خاطره انگیزی بود...!!

solinaz
23rd July 2013, 08:14 PM
دیگه دارم کاملا سکته میزنم
فردا هم امتحان ریاضی دارم هم شیمی...مثلاااااااااااااااا ا تابستونه...شبم مهمون داریم...فقط ریاضی تمرین کردم..هیی...الان نظرم عوض شده چرا نرفتم ریاضی!؟!؟!؟!http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/50.gifپشیمونم حسابی......
وای وای استادامونم اقاهستن....اقای ارحمی گفته باید شیمیرو بدون مکث جواب بدین وگرنه بهتون خط کش میزنم؟!؟[nadidan](این خط کشو فکر کنم جدی جدی گفت چون اصلا اهل شوخی نیست!)
جلسه ی قبل جزوه کم اومد مجبور شدیم هر نیمکت یه دونه داشته باشه...اخه امار تجربه نسبت به جلسه ی اول که 20 نفر بودیم یه دفعه رسید به 50 نفر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!هممونم تو یه کلاس ....نفس نمیشد بکشی دیگه.....
منم بقل دستیم یه دختر نشسته بود اونم کاملا ریلکس جزوه رو برداشت گذاشت تو کیفش.....همین جور موندم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
وایییییی اگر فردا سوتی بدم چی میشه....؟؟؟؟!؟؟!
استاد نمیگه اخه ما که نداریم یه جوری فول جواب بدیم.......؟؟!؟!
جلسه ی اول که افتضاح بازی دراوردیم[negaran]
نشته بودم بقل دوستم و اقای ارحمی ام داشت برامون دیکته دیکته میکرد تا بنویسیم مثلاااااااااااااااااااااا ااااا میخواست بگه من تهرانیم یه دفعه از ok و...اومد رو لهجه ی ترکی[khande]حالا من یه دفعه رفتم تو فاز خنده که دیگه نشد جلوشو بگیری(اینقد خندهامو نگه داشته بودم که سرخ شده بودم...بچه هام هی میگفتن الان سکته میزنی)... منم دیگه به هوای خودکار برداشتن با دوستم رفتیم زیر میز میخندیدم....بقیم با خنده های مام خندشون گرفت[khande]هیچی دیگه استاد یه چش غره ی زیبا بهمون رفت مام دیگه سکوت کردییم..
امیدوارم فردا حالمو نگیره....[nadidan][negaran]

سروه74
23rd July 2013, 08:46 PM
سلام دو روز دختر خالم خونمونه به خدا انقد حرف زدیم ومشخره بازی دراوردیم که همه از دستمون کلافه شدن

*FATIMA*
23rd July 2013, 11:40 PM
امروز براى افطار آب دوغ خيار داشتيم با بادمجون سرخ كرده ! [sootzadan]
يعنى من عاشق اين تطابق غذايى مامانم [cheshmak]

aty.a
24th July 2013, 01:01 AM
من از امروز صبح که به فکر پنچ شنبه ام
سالگرد عملیات مرصاد با رمز یا صاحب الزمان (عج) هستش
یه فکرهایی دارم[tafakor]
این که چی از اب در میاد رو خدا میدونه
خدایا شکرت

Capitan Totti
24th July 2013, 01:14 AM
من از امروز صبح که به فکر پنچ شنبه ام
سالگرد عملیات مرصاد با رمز یا صاحب الزمان (عج) هستش
یه فکرهایی دارم[tafakor]
این که چی از اب در میاد رو خدا میدونه
خدایا شکرت
آره آره
تبریک باد این عملیات غرور آفرین هواپیماهای نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران(اصطلاحا هوانیروز) رو

mamadshumakher
24th July 2013, 11:31 AM
تا حالا اینجوری غمگین نشده بودم.دست و بالم بسته.کاری نمیتونم بکنم.2روز بیخوابی کشیدن همه جواب داده بود و اوضاع خوب شده بود و من مجبور بودم بیام گرمسار دوباره.حالا چی شد که بعد از 2 روز اتفاقی که نباید میافتاد افتاد.

پدربزرگم فوت کرد

همه اونجان و من امشب باید تازه برم سوار قطار شم تا فردا صبح برسم.

چرا برگشتم؟اگه بر نمیگشتم باز این امتحان مسخره رو چکار میکردم...

خدایا خیلی حالم بده.

تکیه گاه کل خاندان پر کشید.

کسی که 1 سال کسی دردشو نفهمید.وقتی فهمیدن که زمین خورد.
کسی که عاشق شلوغی و مهمونی و دور هم بودن بود.عاشق بازی کردن و خنده نوه هاش بود.

هر جا میرفت سعی میکرد زیاد نمونه اما همه رو دعوت میکرد و نمیزاشت کسی زود بره

عاشق ادب و انضباط بود.عاشق رفتارای هدفدار بود.از سیگار و دود و بلند خندیدن و قهوه خونه و .... بیزار بود.

همیشه عطر میزد به کت وقتی میخواست بیرون بره.یه شونه جیبی داشت سعی میکرد همیشه موهاش مرتب باشه.

اما روزگار راحتش نزاشت.هیییییییییی چه مشکلات که سر پیری عذابش داد.خنجر زدن به روحش.وگرنه حالا حالاها آقاجونم نمیرفت.خواب کافی.غذای سالم و مقوی.کار متناسب.فقط مشکلات عذابش دادن.تا 84 سالگی رانندگی میکرد.اما این اواخر ...

روحت شاد آقاجون

saamaaneh
24th July 2013, 02:21 PM
از چهارشنبه هفته پیش تا دوشنبه این هفته خیلــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــی سخت گذشت ولی خدا رو صد هزار مرتبه شکر به خیر گذشت، دوشنبه شادترین روز زندگیم بود، مامانم پیشم بود، میدونستم مامان و بابا یه نعمتن ولی یه تلنگر بود، دلم حتی برا صدا کردن اسمم از زبون مادرم تنگ شده بود!sh_dokhtar16

این هفته که مامانم پیشم نبود همش یاد خالم بودم، من که میدونستم مامانم پیشم برمیگرده اینقد بی تاب بودم، خالم قراره با دوری شوهر خالم چه کنه، حتی فکرشم نمیشه کرد، تا هفته پیش همش به خالم میگفتم، خاله جون درکت میکنم، ولی تازه فهمیدم دروغ بود، تا به اون درد و مصیبت دچار نشی نمیفهمی سختیه اون درد رو، خدایا به خالم صبر بده، هم تحمل این مصیبت، هم تحمل تمام حرف و قصه ها و اذیت هایی که میکنن![dooa]

تو این روزا داداش سعید هم خیلی تو فکرم بود، هم خوشحال بودم که یکی هس یادم کنه، هم یه کوچولو بهش حسودیم میشد![nadidan]

اینا همش تا دوشنبه این هفته بود، باید مینوشتم تا تو خاطرم بمونه که روزای سختم میگذره،محبت آبجی و داداشم یادم بمونه، آخریش هم
خانواده و سلامتی از بزرگترین نعمتای خدا هستن!sh_omomi76

خــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــب دوشنبه به خوووووووووووووووووووووووو وووووووووشی گذشت!sh_dokhtar10

دیروز تازه فهمیدم عجب آدم خیال پردازی هستم، از پله های مترو که داشتم میرفتم بالا( آخه پله برقی نداره، یعنی الان آرزوم وجود پله برقی در تمام خطوط مترو هس، نفس برام نمیمونه، شهردار محترم رسیدگی کن دیگهههههههههههههههههههههه ههه) بعد یه خانم جلوتر از من از پله ها داشت میرفت بالا، ناخواسته یه داستان بلند بالا براش ساختم، اینقد درگیر این فکر و زندگی اش شدم که یه دفعه دو تا پله یکی شد و بنده با سر رفتم تو پله هاsh_omomi125خب یکی نیس بگه مجبوری آخه، دختر راهتو برو، این فکرا چیـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــه![nishkhand]

آهان، دیروزم با یه بنده خدایی خواستم بحرفم، ایستاده رفت تو برجکم، حالم رو به طور کامــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــل گرفت، نمیدونم چرا ادب نمیشم![sootzadan]

اینا باشه خاطرات خیلی تلخ و شیرین من در هفته ای که گذشت!sh_dokhtar15


" امروز چهارشنبه به تاریخ 92/05/02 ، 15 رمضان به وقت 1:40 دقیقه "

1=1+1
24th July 2013, 02:56 PM
نمیدونم چرا اینقد به نظرم جالب میاد

واقعا ؟

یه جوریه . فک میکنم ادم خوبیه[tafakor]

سروه74
27th July 2013, 09:04 PM
سلام واسه اولین بار بعد از 5 سال امروز خیلی حالم گرفته بود یه مقدار گریه کردم

solinaz
28th July 2013, 10:24 PM
امروز ابروم رفت تو مدرسه[gerye]

saamaaneh
29th July 2013, 07:20 PM
الان هم خوشحالم هم ناراحت!

دلیل خوشحالی و شادی قلبم بماند!

اما از یه طرف دیگه دلم گرفتـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــه، سال پیش شب قدر همین موقع حرم امام رضا (ع) بودم، بهترین روز عمرم بود، مخصوصا اگه طلبیده شده باشی، انگار تو یه تیکه از بهشت نشستی داری با خدات بی واسطه حرف میزنی، انگار فقط تو هستی و خدات، ثانیه ثانیه اش برات لذته، یه لحظه اش رو نمیخوای از دست بدی، مخصوصا اگه روبروی گنبد طلایی آقا باشی و ...

آقا راس میگن خوش به حال کبوترهای حرمت!sh_dokhtar3

http://uc-njavan.ir/images/4lvvczr6i14ew2np4s3x.jpg

* السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی (ع) *



" امروز 20 ماه رمضون، ساعت 6:45 "

Capitan Totti
29th July 2013, 08:39 PM
امروز صبح رفتم بیمارستان
نزدیک 12 میخواستم بیام خونه
نزدیک میدون فردوسی یه 2تا کارگر رو دیدم که داشتن یه چیزی رو (داخل میدون) میخوردن
یهو دیدم یکی دو تا آدم ریش دار
پریدن وسط میدون و با فحاشی به این دو کارگر طفل معصوم
صحنه ی بدی رو خلق کردن
اونا نوشابه ی کارگرا رو ریختن زمین
و تهدید کردن که بجرم روزه خواری پدرتونو در میاریم
افسوس که درین زمان نه قدرتی داشتم و نه نای راه رفتن(قدرت لگد زدن)....

solinaz
30th July 2013, 07:25 PM
وای وای وای از صبح تا حالا واحد بقلیمون زنو شوهر تازه عروس با هم دعواشون شده...!!
رو اعصابم هستن از بس که گفتن بابای من بابای تو ...!مامان من مامان تو...دوباره.....واییییییییییی ییییییییییییی
فکرکنم سر خانوادهاشون دعواشون شده...
من که سردر گرفتم اینو خودشون هنوز خسته نشده و همچنان دارن ادامه میدن..
وای خواهر دختره اومده هم سن من!!!!!!!!!!!!!!!!!!دیدمش جلوی در وایساده...تنهای تنها
اخه بیچاره این چیکار میتونه بکنه وسط دعوای اینا....!؟؟!
هر نیم ساعت یه بار صدای بپر بپر و...غیره میاد از خونشون...ادم وحشت میکنه...
چند باااااااااااااااااااااااا اااره اینا دعواشون شده و خانوادهاشون اومدن حل کردن....!!!
اخه تا کی میخوان این کارارو ادامه بدن!!!!!!!!!!
حالا بگذریم که هردو تاشونم معتادن...اما نه اون جوریااااا،[negaran]
اوایل که اومدن اینجا نمدونستیم ...تا اینکه من یه بار در پنجره رو باز کردم و همه جا تاریک تاریک بود دیدم........!؟!؟از ترس میخواستم سکته بزنم و سریع بستم!
اینم بابام داره هی تکرار میکنه:زن وشوهر دعوا کنندو ابلهان باور کنند...( در اینجا منظورش از ابله منم!).[nishkhand]
هی...[afsoorde]
خدا بهشون کمک کنه

sr hesabi
31st July 2013, 06:33 PM
سلام
الان من تو بدترین آمپاس زندگیم قرار دارم
تا کمتر از 12 ساعت دیگه اعلام نتیجه میشه
و من خیلی استرس دارم
د لامسبا نتایجو چرا نمیزنند
خدا کنه....[golrooz]

Sa.n
31st July 2013, 06:42 PM
هــــــــــــــی زندگی
این تابستون خیلی کسالت باره
حوصله من که خیلی سر رفته
نت هم نمی تونه سر جاش بیاره
موندم چیکار کنم
4 تا کلاس ثبت نام کرده بودم
اما اون ها هم جایی رو پر نکرد
هــــــی خدا [negaran]

mozhgan.s
31st July 2013, 06:43 PM
داشتن یه زندگی روتین دیگه نوشتن نداره اگه امسال ارشد قبول نشم دوباره باید شروع کنم خوندن.حوصله ندارم فصل 4 و 5 پایان ناممو بنویسم

shiny7
31st July 2013, 07:33 PM
می دونی واسه چی بغضم گرفته؟!؟! اینکه حتی خاطره هامم نمی تونم بنویسم!! نکنه یکی بخونه و .... ولش کن....

سروه74
31st July 2013, 08:10 PM
می دونی واسه چی بغضم گرفته؟!؟! اینکه حتی خاطره هامم نمی تونم بنویسم!! نکنه یکی بخونه و .... ولش کن....
کی میاد میخونه

shiny7
31st July 2013, 08:16 PM
کی می دونه؟
شاید یه گوشه این دنیای بزرگ و بی سر و ته...
داری با خودت خلوت می کنی و کنج پنجره نشستی...
با خودت میگی...
کجاست؟!
چیکار می کنه؟!
به چی فکر می کنه؟!
خبر نداری عزیز!!...
فکر من کجاست!!...

*FATIMA*
1st August 2013, 12:11 AM
ديروز دخترداييم به دنيا اومد
يه نى نى كوچولوى ريزه ميزه زشت ! خب زشته ديگه !
كى ميدونه شايد يه روزى خيلى خوشگل بشه !
ولى ميدونى الان بحث سر چيه ؟ اسمشو چى بذارن ؟! يعنى من فقط موندم تو اين خط ها !
آخه تفاوت اسمى هم خيليه : بين دو تا اسم زهرا و پانيز موندن ؟! [nishkhand]

BaAaHaR
1st August 2013, 12:17 AM
ديروز دخترداييم به دنيا اومد
يه نى نى كوچولوى ريزه ميزه زشت ! خب زشته ديگه !
كى ميدونه شايد يه روزى خيلى خوشگل بشه !
ولى ميدونى الان بحث سر چيه ؟ اسمشو چى بذارن ؟! يعنى من فقط موندم تو اين خط ها !
آخه تفاوت اسمى هم خيليه : بين دو تا اسم زهرا و پانيز موندن ؟! [nishkhand]


Joje ordak zeshte hatman[nishkhand] daste akhar khoshgel dar miad.hala be. Ki rafte?[khande]

omitis
1st August 2013, 12:23 AM
ديروز دخترداييم به دنيا اومد
يه نى نى كوچولوى ريزه ميزه زشت ! خب زشته ديگه !
كى ميدونه شايد يه روزى خيلى خوشگل بشه !
ولى ميدونى الان بحث سر چيه ؟ اسمشو چى بذارن ؟! يعنى من فقط موندم تو اين خط ها !
آخه تفاوت اسمى هم خيليه : بين دو تا اسم زهرا و پانيز موندن ؟! [nishkhand]


امیر علی منم بدنیا اومده بود یه سیاهه زشت بود الان عسل خاله 1 سالش شده خیلی بامزه و خوشگل شده

Capitan Totti
1st August 2013, 01:11 AM
امروز روز خیلی عجیبی بود
صبح فرماندم منو چند کیلومتر دوئوند و تنبیه ام کرد
از تشنگی داشتم تلف میشدم ولی روزه رو نگه داشتم
امروز یکی از بهترین روزای عمرم بود
بالاخره چیزیو که همیشه آرزوشو داشتم و برام یه رویا بود
تقریبا بدست اوردم
موفقیتی که امروز بدست آوردم در حد تصرف کشورهای منطقه برام لذت داشت
یکی دو ساعت پیش مادرم گفت بیا منو تا مسجد همراهی کن
خب تا مسجد رفتیم و برگشتنی گفتم برم عابر بانک
دیدم یکی از دوستان دوران دبیرستان با یه ریش بزی تو صفه
یادم اومد یادم اومد
مهدی رشتی تویی؟
گفت رشتی نه! شمالی و اونم به من گفت درازیچ!!(لقبی که یکی از معلما بهم داده بود! یکی از مربی های لیگ برتر فوتبال تو سال دوم دبیرستان یادمه اسمش درازیچ بود! معلم هم اسم منو گذاشت درازیچ!)
گفتم چه فرقی میکنه پسر!
باهاش روبوسی کردم و گفتم چه میکنی
گفت هیچی!
دیدم یه دختر خانوم کنارشه
گفتم مهتی رشتی این کیه
گفت پانتونمه!
گفتم ها!
گفت پانتون(البته راستش پانتون نبود یه چیزی شبیه پانتون بود! نمیدونم چی)
گفتم بابا پانتون!! حالا پانتون یعنی چی
گفت یعنی شریک!
زدم زیر خنده گفتم بگو زن! پنتونو از کجا آوردی!
گفت نه بابا!! جون به جونت کنن همون علی اکبر دبیرستانی...
بعدش خدافظی کردیم و اومدم طرف خونه
یکی دیگه از دوستان دبیرستانم رو دیدم
آره آره اسمش یاشار بود
بعد سالها دیدمش....
اومدم خونه
عموم یه نسخه بهم داد گفت ببینم میتونی کماندویی اینو بیاری
رفتم داروخونه ی شبانه روزی
واقعا عجیبه
بازم یکی از دوستای دبیرستانمو دیدم
تو دبیرستان انقد سیگار میاورد پادگان اسمشو گذاشته بودم تنباکو!!
تنباکو مسئول نسخه پیچی داروخونه بود!!
یه لباسی پوشیده بود که هرکی ندونه فکر میکنه پروفسور سمیعیه!!
با تنباکو روبوسی کردم
و داروها رو گرفتم
اومدم خونه و دیدم یکی از دوستای قدیمی ام زنگ زده
و من نبودم
بهش زنگ زدم
گفت بدبخت شدم
گفتم ها
گفت....
ازین بابت واقعا ناراحت شدم

sr hesabi
1st August 2013, 02:25 AM
الان ساعت 1:51 دقیقه بامداد 10 مرداد ماه
و من هنوز دارم سایت سنجش رو ریفرش میدم
فکر کنم الات حدود 12 ساعتی هست که پایه لپ تاب هستم
و قول میدم اگه از من نمونه خونی بگیرن
95 درصد آدرنالین تو خونم هست[negaran]
بدتر از همه اینه که من دیشب هم نخوابیدم[golrooz]




الان ساعت 2:42 دقیقه و هنوز خبری نیست[negaran]

*alien*
1st August 2013, 03:44 AM
امروز تمومش کردم
یه وابستگی که از اولشم اشتباه بودو تمومش کردم
حس آزادیه غیرقابل وصفی دارم
خدایا اینم ازمن قدم اولو برداشتم بقیه اش باخودت
خودت کمکم کن[golrooz]

رضوس
1st August 2013, 05:16 AM
ساعت 4:45

لینکش قرار گرفت تو سایت سازمان سنجش
ولی هنوز باز نشده

Majid_GC
1st August 2013, 05:25 AM
ساعت 4:45

دارم فکر میکنم چرا میگن نتیجه ی کنکور یعنی رقم خوردن سرنوشت !

چرا این فکر شده یه باور برای همه !

نمی دونم شاید هم من ایده گرایانه دارم نگاه میکنم !

سجاد عابدی
1st August 2013, 09:26 AM
اینشاله که همگی با رتبه بالا وخوب قبول میشوید[tashvigh]

این هم یک شوخی با کنکوری ها [khanderiz]

علت قبول نشدن در كنكور ؟! (http://www.njavan.com/forum/showthread.php?88698-%D8%B9%D9%84%D8%AA-%D9%82%D8%A8%D9%88%D9%84-%D9%86%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D9%83%D9%86%D9%83%D9%88%D8%B1-%D8%9F%21&highlight=)

"VICTOR"
1st August 2013, 09:29 AM
خب حالا که نتایج اومد ، نتیجه ها رو بګین ببینیم چه ګلی کاشتین ![nishkhand]

s..o..s
1st August 2013, 10:04 AM
سلام
به همه دوستان
امیر (sr hesabi) متاسفانه رتبه اش شد 1200 (خورده ای داره که به من نگفت)
(و الان در دپرسینگ مفرت از صبح تا الان داره گریه میکنه)
و پروفایلش هم به درخواست خودش بستم
و درآخر برای همه آرزوی موفقیت میکنم[golrooz]



(راستی بنده اجازه ی گذاشتن پست رو با پروفایل ایشون نداشتم
برای همین مجبور به حذف پست بالا شدم)

Capitan Totti
1st August 2013, 01:06 PM
من امسال الکی تو کنکور شرکت کردم که اگه پزشکی ارتش قبول شم
ازین دانشجویی استعفا بدم!!
ولی رتبه ام شد 5198
البته نه ناراحتم و نه استرسی داشتم!!
تفننی شرکت کردم!
ایشالا سال بعد پزشکی ارتش رو قبولم![nishkhand]
البته فکر میکردم چون ادبیات و شیمی رو بالای 90درصد زدم رتبه ام خیلی بهتر ازینا بود
مرگ بر ریاضی و عربی که بازم حال منو گرفت[hoshdar]

Capitan Totti
1st August 2013, 01:22 PM
سلام
به همه دوستان
امیر (sr hesabi) متاسفانه رتبه اش شد 1200 (خورده ای داره که به من نگفت)
(و الان در دپرسینگ مفرت از صبح تا الان داره گریه میکنه)
و پروفایلش هم به درخواست خودش بستم
و درآخر برای همه آرزوی موفقیت میکنم[golrooz]



(راستی بنده اجازه ی گذاشتن پست رو با پروفایل ایشون نداشتم
برای همین مجبور به حذف پست بالا شدم)
[nadanestan][nadanestan][nadanestan][negaran]
چه بد چه بد[nadanestan]

سونای
1st August 2013, 01:46 PM
سلام
به همه دوستان
امیر (sr hesabi) متاسفانه رتبه اش شد 1200 (خورده ای داره که به من نگفت)
(و الان در دپرسینگ مفرت از صبح تا الان داره گریه میکنه)
و پروفایلش هم به درخواست خودش بستم
و درآخر برای همه آرزوی موفقیت میکنم[golrooz]



(راستی بنده اجازه ی گذاشتن پست رو با پروفایل ایشون نداشتم
برای همین مجبور به حذف پست بالا شدم)



عه!!!! خیلی دل آقا امیرعلی خانِ ما بخواد!!! رتبه به این خوبی... هرچی هم بخواد باهاش قبول میشه ایشالله ...آمین
بگید ناشکری نکنه!!! پاشه و خداروشکر کنه...
[golrooz]

رضوس
1st August 2013, 02:03 PM
خیلی سخته آدم حاجت داشته باشه نتونه واسه خودش دعا کنه
خیلی سخته چیزی بخواد خجالت بکشه بگه
خیلی سخته که

nkhoshdel
1st August 2013, 05:36 PM
دارم فکر میکنم امتحان فاینال زبانمو چه جوری بدم...... استادمون دست به انداختنش خیلی خوبه....[tafakor]

sr hesabi
3rd August 2013, 07:13 PM
هی روزگار...
خب باختیم
فکرشم نمیکردم به این وضع بیافتم ولی افتادم...
هیچ کاری هم از دستم بر نمیاد
بقول معروف game over شدم
تنها کاری که ازم برمیاد اینکه دوباره بازی کنم
ولی هنوز نتونستم پاشم
نامرد طوری زده که چند وقت طول میکشه خورده هامو جمع کنم
ولی چاره ای ندارم
پس دوباره شروع میکنم
ایرادی نداره
یک سال دیگه ...
ولی ایندفعه بدون هیچ جای اگه و اما تمومش میکنم
پس امید روز بهتر

راستی امروز کلید رفت تو قفل
ببینیم دره چاره رو روی مردم باز میکنه
یا یه قفل دیگه بش میزنه[golrooz]

Capitan Totti
3rd August 2013, 08:08 PM
امروز 10صبح که کلاس قرآن تموم شد سریعا مرخصی گرفتم و اومدم خیابون انقلاب دنبال یه کتاب از ژنرال مونتگمری :x<):)
می گشتم
حتی نسخه ی انگلیسی اشم برام با ارزشه انقد که حاضرم به قول آیت اله مرعشی نجفی همه مادیات رو بفروشم یه کتاب با ارزش بگیرم!! اما هررررجا رفتم فقط گفتن : هااا!!
به انتشارات دانشگاه افسری مراجعه کردم گفت : ها!!
رفتم تو کوچه پس کوچه های انقلاب دیدم نه و فایده نداره
یه کتاب فروش قدیمی رو پیدا کردم که بچه کرمانشاه بود و ازین فرصت استفاده کردم و با زبان لکی باهاش صحبت کردم و قرار شد
200
تومان بهش بدم که به دوستاش بگه نسخه انگلیسیشو برام گیر بیاره
منم دیدم حقوقمو ریختن!! 187هزار و اندی ریال! نمیدونم اون اندی ریالاشو واسه چی میریزن!!!
بدبختی این بود عابر بانکم مال بانک حکمت بود!! مخصوص خودشونه!! هرچی میکردم تو عابر بانکا فایده نداشت!!
آخر سر دیدم نه!! عمو خسرو کارت خوان داره
اسم کتاب فروشی اش کتابفروشی خسرو ئه! هرکی کتاب نایاب میخواد بره اونجا (ستاد تبلیغات!!)
عین حقوق تیرماهم رو بهش دادم! که کتابو برام گیر بیاره البته چن تا از آثار صادق هدایت رم بعنوان تخفیف ازش گرفتم[taajob2]
ولی بعدش یه نکته به ذهنم رسید!
پیدا کردن یه کتاب چقد بدبختی داره!
و توی BRT از انقلاب به سمت تهران پارس میومدم جوانکی دیدم شیشه می فروخت!!
پیدا کردن مواد مخدر چقدر خوب و راحته!!
و البته بدین نتیجه رسیدم حتما باید یه درود و تبریک ویژه به مسئولا بدم و بگم!!


و چه خوب...

right.kimber
3rd August 2013, 08:08 PM
خب من کلا هر وقت میام چیزی بنویسم خوب که فکر میکنم میبینم نه ناراحتم نه گلگی دارم و کلا ریلکسم و دارم تو راه خودم میرم! چیزی اشتباه نشده، تو اون راهی هستم که از اولش آرزوش داشتم...
سختی ها همیشه تو هر راهی هست اما وقتی تو اون راهی هستی که واقعا روئیای بودن اونجا رو داشتی دیگه سختی معنی خودش رو از دست میده میشه فقط یه مسئله که باید حل بشه (مسئله ای که اصلا خستگی برات نداره)
بگذریم...
خلاصه اینکه وقتی مسیرم به این قسمت میخوره بیشتر علاقه مند میشم بحث های دیگران رو بخونم، الانم صحبتی با پروفسور حسابی (این بالایی خودم) که از کنکورش ناراحته دارم:
مستر، مهم نیست الان رتبه این رقمی بدست اوردی (فکر کنم دنبال رشته های قدرتمند و دانشگاه های رنک تک بودی که الان ناراحت شدی) اما یه چیزی یادت باشه، یک سال از دست دادی بزرگترین گنجینه زندگی آدما عمری که دارن. باید از تک تک لحظه های اون بهترین استفاده رو کرد. اگر من جای تو بودم و هدفم این بود که برم دانشگاه های رنک تک و رشته های عالی، برای ادامه تحصیل در خارج اقدام میکردم ... (میتونی بری سایت http://applyabroad.org/ اطلاعات کامل رو بدست بیاری)
http://uplod.ir/9bzt4gsbrmt5/08._Highland.mp3.htm (http://uplod.ir/9bzt4gsbrmt5/08._Highland.mp3.htm)

Good Luck[golrooz]

solinaz
3rd August 2013, 09:53 PM
امروز اومدم سراغ خاطرات گذشتم...دلم واسشون تنگ شده بود...ایناهاشن!!!!برو این پایینه میبینی!
این پایینی اولین خاطره ای بود که من تو دفتر خاطرات سایت نوشتم[afsoorde][afsoorde]


امروزم یه روزی بود مثل روزای دیگه ی خدا .امتحان زیستمو دادم و اومدم خونه........[shaad]
الانم نمی دونم باید چیکار کنم .دلم می خواد برای خودم برنامه ریزی تحصیلی داشته باشم و نمراتم مثل سه سال راهنمایی عالی باشه.........چقدر راهنمایی خوب بود.نمی گم دبیرستان سخته ولی من خیلی تنبل شدم از معدل 20 راهنماییم یه دفعه بیام پایین[taajob] .....وای....نمی دونم .......بی خیال نیستم،بر عکس خیلی نگرانم ولی نمی دونم باید چیکار کنم.[negaran]
نمی دونم از کجا باید شروع کنم.......[tafakor]. * روز خوبی بود*
18/10/91
هی خدا دلم هوای خاطرات گذشتمو کرده بود.....اومدم دوباره خوندمشون...به بعضیاش میخندم ،بعضیاشم افسوس میخورم[nadidan]

هییییییییییییی چقدر زود گذشت.امتحانات نوبت اولم تموم شد و من فردا دوباره باید برم سر کلاس[shaad].همیشه همین طوره وقتی آدم کارش تموم میشه تازه به فکر میفته که اگر تلاش بیشتری می کرد حتما نتیجه ی بهتری می گرفت.[tafakor]خود منم الان اینجوری شدم[khejalat]........ولی هنوزم خیلی دیر نشده و نوبت دومی هست.من از الان با خودم قول میدم تلاشمو بکنم و معدلمو بهتر از قبل کنم.شاید اگر به این قولم عمل نکنم دیگه نشه جبرانش کرد و اون طور که خودم آرزو دارم نتونم پیش برم و..........[soal] * روز خوبی بود * 25/10/1391
هه...چه حرفا زدم اینجا...[nishkhand]

امروز اردو بردنمون اردوگاه شهید باهنر.خیلیییییییییییی خوش گذشت.کلی راه رفتیم،بازی کردیم،خوردیم،خوابیدیم،برف بازی کردیم،عکس گرفتیم و.............در کل خیلی خوب بود.اینقدر شیطونی کردیم که من تمام بدنم درد می کنه.
هفته ی دیگه قراره ببرنمون مشهد.خدا کنه خوش بگذره. 2/11/1391
خب دیگه اردوی مشهدم رفتمو خیلییییییییییییییی خوش گذشت...[afsoorde]بار پنچمم بود میرفتم ولی با دوستان یه کیفه دیگه داره!

امروز آزمون تستی خیلی سختی داشتیم.[khabalood]ولی باهمکاری کل بچه های کلاس بخیر گذشت..........جریان از این قراره:یه معلم خیلی خیلیییییییی خوب(مشنگ)مراقب شد.بچه ها اول با کاغذ تقلب کردن بعدکه صدای اذان شروع شد سعی کردن اروم برسونن[sokoot].......بعدش حرفه ای شد که باهم دفترچه های پاسخ نامرو عوض کردن ومنم بهشون پیوستم........اینقدر آزمونه سختی بود که تیز هوشای کلاسم امون نمیدادن.
[khastegi][khastegi][khastegi]sh_omomi29



بعدشم یه داستن دیگه شروع شد:معلم شیمی قرار بود امروز ازمون درس بپرسه ولی نیومد و بجاش یه معلم شیمیه دیگه که تازه ترم یک تربیت معلم بود اومد.حتی بلد نبود کلاسو ساکت کنه.تازه میخواست از ما درسم بپرسه ولی ما پیچوندیمش و گفتیم قرار بود معلممون امروز درس بده و کار برگ حل کنیم ولی..............کلاسو گذاشتیم رو سرمون.......[khande]http://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20%2829%29.gif
بعدشم رفتیم جشن ( تولد امام جعفر صادق)[tashvigh][tashvigh].........کلی جیغ زدیم و خودمونو خالی کردیم.[tashvigh]کلا امروز خیلی بیخود بود...........خیلی روز ریلکسی بود.[shaad]http://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20%2894%29.gifامروز برای من یه خاطره شد................1391/11/10
فردام که تعتیلهههههههههههههههhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20%2888%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20%289%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20%28101%29.gif



خدایی ییادش میفتما خیلیییییییییییییییییی مشنگ بود معلمه...همه کاری ما کردیم دیگه...[khande]از همه جا برگه های تقلب پرت میشد!خدا بچه هاشو حفظ کنه[nishkhand]



جایی وجود داره به نام “ســــــــــــیم آخر”

من الان دقیقا همون جام!
بزنم بهش یا نه . . . !؟

دیشب مهمونی بود به منم خیلی خوش گذشت............آره جون عمم .................[nishkhand]
داستان از ساعت 6 شروع شد:قبل از ساعت شیشم داشتم با بقیه کلنجار میرفتم کهمن نمی خوام آماده شم............ولی به زور آماده شدم.
یه لباس خیلی از نظر خودم توپ پوشیدم که از نظر مامان و بیتا افتضاح بود
اه آخه چیه همیشه همه اصرار دارن من دامن بپوشم؟
آهای ایها الناس من از دامن خوشم نمیاد اینو به چه زبونی بگم؟
خیلی هم لباسم شیکه
اصلا خودشون فکر کردن لباساشون خیلی قشنگه؟
مامان که یه کت و دامن زرشکی پوشیده
مینا هم که یه تاپ و دامن کوتاه نارنجی
حالا درسته خیلی خوشجل شده اما خب من دوست ندارم مثه اونا لباس بپوشم مگه زوره؟
لباس منم به خدا خیلی نازه
یه بلوز آستین سه ربع که آستیناش خیلی کلوش شده
بلوزه کوتاهه تا رو لیفه شلوارم
یه شلوار جین تنگ و چسبون
که روی یکی از پاچه هاش از زانو به پایین با یه زیپ حالت باز چاک داره
یه نوشته با رنگ مشکی روی بلوزمه

با نگینای نقره ای هم پشت شلوارم نقشای مختلف کار شده
خدایی خوشجله
جلو آیینه وایسادم و خیره شدم به خودم
خب حالا چطوری آرایش کنم؟
هر کی ندونه خودم که میدونم بلد نیستم آرایش کنم!!!

باید برم پیش باران پاچه خواری تا یادم بده
نا سلامتی چند سال دیگه میخوام دانشجو شم

باید یاد بگیرم که نخوام مثه ماست برم اونجا همه بهم بخندن
اه از بس جلو آیینه ایستادم و فکر کردم دارم دیوونه میشم
خب اول یه کرم بزنم تا پوستم برنزه شه
چیه عین ماست؟اه اه اه
اینم قیافه ست من دارم؟
اما خب بلاخره خدایا شکر
خب بذار یه مداد بکشم تو چشمم
اوه اوههههههههههههه


دفعه اولمه نزنم خودمو کورکنم؟

اما نه بلاخره باید از یه جا شروع بشه دیگه
خب اینم از مداد یه ریمل هم میزنم
اینو دیگه خوب بلدم
یه سایه طوسی هم بزنم که به رنگ چشمام بیاد
رژ که نه یه برق لب بزنم خوب میشه
آهان حالا عالی شدم
به بوس تو آیینه واسه خودم فرستادم و رفتم پایین
هر وقت فکرشو میکنم که یکی این چرت و پرتایی که مینویسمو بخونه خودم خندم میگیره یارو میگه طرف دیوونه ست
رفتم پایین دیدم همه چی آمادهست اما مامان و بیتا تو اتاق خواب مامان اینا دارن آرایش میکنن
تو آیینه قدی سالن یه نگاه به خودم کردم دیدم خیلی سنم با این همه آرایش بالا نشون میده
آخه بدون آرایش مثه دختر11 ساله هام

دوست دارم ۱۴ ساله بمونم
رفتم دستشویی و صورتمو شستم

آخییییییش انگار بتونه کاری کرده بودمhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%284%29.gif
آرایشو اصلا دوس ندارم[gerye]

یه برق لب زدم یه سایه طوسی هم زدم و رفتم پایین که صدای زنگ اومد انگار اولین مهمونامون تشریف فرما شدن
همگی رفتیم استقبالhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20%28117%29.gif
وای اول شب که اینطوری شروع بشه باید تا آخر فاتحه شو خوند
حالانمیشد خونواده پارسایی دیر تر بیان؟
با این دختر مغرور و پسر دلقکشون[nadidan]

یه سلام زورکی بهشون دادمو جواب دست دادن دانیال رو بی جواب گذاشتم

یه نیم ساعت بعد تقریبا همه اومده بودن و جشن شروع شده بود
همه اون وسط داشتن میرقصیدن
هم جوونا هم بابا مامانا
منم خیلی ریلکس نشسته بودم رو یه صندلی کنار سالن و با یه لیوان آب پرتقال تو دستم به رقصیدنای بقیه نگاه میکردم و به خیلی هاشون میخندیدم=))=)):)):))
که یه دفعه حضور یکی رو کنارم حس کردم
رو برگردوندم دیدم بابامه
گفت دختر چراااااااااااا تنهایی؟
گفتم بابا من از اینا خوشم نمیاد.


اونقدر جدی گفتم که خودمم حرف خودمو باور کردم.......................[sokoot][sokoot][sokoot]
بعد از چند دقیقه سر صحبت همه بامن باز شد................نمیدونم چراااااااا اخه با من..............منم که همش تاکید میکردم و لبخند میزدم[khejalat][negaran] [sootzadan] [sootzadan][sootzadan][sootzadan][esteress][esteress][esteress]http://www.njavan.com/forum/images/smilies/dokhtarane%20%2815%29.gifدوس داشتم زود تر از این وضع نجات پیدا کنم.


ولی خدارو صد هزار مرتبه شکر دیشب بخیر گذشت............من دیگه غلط کنم تو این مهمونیو شرکت داشته باشم.[ghahr]

http://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20%2837%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20%2837%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20%2837%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20%2837%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20%2837%29.gif چی بود عین مترسک نشسته بودم..................



وایییییییییییییییییییی دستم درد گرفت.................

واییییییییییییییییییییی خدا اینا چیه من اینجا نوشتممممممممممممممممممممم م....[khande]




بالاخره از این هفته ی پر مشغله بیرون اومدم.......خیلییییییییییییی بد بود هر روز امتحان بود حالا من نمیدونم این وسط چرا اینقدر خوابم میومد.صبح ها که اصلا گیج میزدم .خیلییییییییی بد بود منی که هر روز صبح مانتو و شلوار مدرسمو اتو میکردم این چند روزه بخاطر خوابم این کارو انجام ندادم حتل اگه پنچ دقیقه شده بود میگرفتم میخوابیدم.
وایییییییییییییی دیروز صبح که افتضاح بود.ساعت 5که زنگ خورد همون جور که پتو تو کلم بود بلند شدم.......هوام تاریک بود یه دفعه دیدم یه چیزی اومد تو سرم............................................ .......................................
بابام بود.[khabalood][khabalood][khabalood][daava]
هیچی با یه بدبختی آماده شدم. نزدیک بود از سرویسم جا بمونم.بیچاره این چند روزه صبح ها اینقدر منتظرم موند.......ولی دیروز دیگه اعصاب نداشت میخواست منو بذاره بره[nadidan]
تو سرویسم تا مدرسه گرفتم خوابیدم.......تو مدرسه که رسیدم........................................ .......با یه صحنه ی وحشتناک روبرو شدم............................................ ...................[nadidan]دیدم همه سراشونو گذاشتن روی نیمکت گرفتن خوابیدن........بعضیام رفته بودن تو نماز خونه .[khabalood][khabalood]
زنگ کلاس که خورد رفتیم تو کلاس.دیروز جلوی معلمم آبروم رفت.سر زنگ شیمی سرم روی نیمکت بود چشامم بسته بود ولی داشتم به درس گوش میدادم.....یه دفعه دیدم معلمم صدام زد سلی ناز خوابت نبره
واییییییییییییییییی منو بگو یه دفعه پریدم.[khejalat][khejalat]بچه هام که همش منو اذیت میکردن سرشون داد زدم.همشون موندن.[taajob][taajob][khabalood][khabalood][daava][daava]گناه داشتن[khejalat][khejalat]

حالا از پنچشنبه ی دیگه قراره بریم با قطار مشهد.اونجا قراره برای نماز صبح بریم حرم.فکر نکنم زنده برگردیم.آخ جون اونجا با متکا میوفتم به سر بچها[khanderiz][khanderiz][khanderiz][nishkhand][nishkhand]



چقدر من لحظه شماری کردم واسه این اردوی مشهد...[afsoorde]خیلی اونجا زود گذشت...[afsoorde]


(اینم خاطرات من از سال 91)
بسم الله ارحمن الرحیم



امســــــال=سال 91 شمسی برای من عبارت بود از :




بدترین سال عمرم بود نمیدونم چرا ولی انگار ادم گیر کرده


توی یه جایی که نه راه رفتن داره نه برگشتن یه عزیزی فوت کرد


نمیدونم چی شده که امسال هی دلم گرفته میشد


نمیدونم به خاطر این بود که دیگه کم کم دارم بزرگ میشم


یا نه به خاطر چیز های دیگر


ادم توی این دوره و بخصوص توی 14 سالگی تنهایی رو



بیشتر احساس میکنه


اما باز هم خاطره های خوشی داشتم ولی تلخی خاطره های


بد خوشی خاطره های خوب رو از بین میبره چون روز های


بدم از تعداد روز های خوشم زیاد بود




به سلامتی 3 یار
غم
خودم
خدام




ممنونم از این که حوصله به خرج دادین و متن منو تا اخر خوندین




برای سال اینده به:


اونایی که پشت کنکور هستن و میخوان توی نمونه یا تیز هوشان قبول شن ارزوی موفقیت میکنم[golrooz]



به اونایی که ارزویی دارن ارزو میکنم خدا خودش به ارزوشون برسونه[golrooz]



و امید وارم خدا همیشه پشتیوان شما دوستان عزیز باشه



یادش بخیرررررررر....تا اینجا تمام خاطراتم مال سال 91 بود!از اینجا به بعد مال 92[afsoorde]




یه چند روزی هست اخلاقم خیلییییییییییییییییییییی عوض شده.همه متوجه شدن.............................حتی خودم. شخصیتم داره شکل میگیره چون دیگه نمیتونم بچه بازی های قبلمو در بیارم......[nadidan]
دوست دارم رو پای خودم وایسم.......
از همه چی خسته شدم.......................به خصوص از درس........................خیلی به سمت درس گرایش پیدا کردم و اینم خیلی خوب نیست................دارم افسرده میشم.
امروز مدرسمون بهشت زهرا بود...........................فهمیدم دختری که تو مشهد با هم،هم سفر بودیم و توی یه اتاق بودیم.......................خودکشی کرده!!![narahat][tafakor]
من هنوز موندم................حتی نتونستم برم و عکسشو نگاه کنم.
دختری که شاگرد اول سوم تجربی بود واسه ی چی باید این کارو بکنه؟!!!![tafakor]
خیلی از رفتار معلمامونو بدم میاد.........................اصلا الان ما رو که توی این سن هستیم قبول ندارن و درک نمیکنن..................[narahat]
خدا بیامرزدش ما میفهمیم دردشو.......................بی چاره.............مدیر مدرسمون حتی یه ظرف خرما واسش نذاشت و حتی مراسم ختمشم که امروز بود نرفتن.......
خیلی پشت سرش بد گفت............هر چی از دهنش دراومد به اون گفت......این عدالت نیست..........من قبول ندارم.......[nadidan][tafakor]
خانوادش چه زجری میکشن حتی رو شون نشده بگن خودکشیه ........
من دیگه از اون مدرسه متنفرم.......................و سال دیگه مدرسمو عوض میکنم.[tahavoo]
27/1/92



چقدرررررررررررررررررررررر ررم مدرسمو عوض کردم....راستش زیادم بد نیستا ...همه بهم میگن هر جا بری یه مشکلی داره...منم به خاطر اینکه امسال مدیرمون نمونه شده تو منطقه موندم همینجا[cheshmak][afsoorde]


چند روزی هست حالم خوب نیست خیلی داغونم

[B]احساس بدی دارم خیلی شب بدی رو پشت سر گذاشتم
تا صبح گریه میکردم



چند روزی هست که حالم افتضاحه ناخوداگاه اشکم سرازیر میشه
با تمام وجود سعی میکنم اشک نریزم اما دست خودم نیست
یهوویی بدون هیچ مقدمه ای یه قطره اشک روی صورتم لیز میخوره
مغزم درگیر شده
نمیتونم درس بخونم
نمیتونم چیزی بخورم حتی آب
(دوباره این اشک های لعنتی شروع کردند)
خدایا خودت کمکم کن تو این دنیا هیچ کس قد تو منو باور نداره
کمکم کن تا از این امتحان موفق بیام بیرون
خدایا خودت میدونی میخوام خوب باشم
و تو رو بیشتر از همه قبول دارم

اما کمکم کن
شونه هام توانایی این وزن این بار غم رو نداره

خودت میدونی که ...
[negaran][afsoorde][narahat][dooa][dooa]
یادم نیست اون موقع چم بوده...هر چی ببوده خدا شفام داده[nishkhand][sootzadan]

دوست دارم از خوشحالی جیغ بزنم..................امانمیشه...[nishkhand]
امروز با اینکه چنتا امتحان داشتم حیلی عالی دادم.............. از امتحان ریاضی راضی بودم........واسه اولین بار امسال بیستو از ریاضی گرفتم.........[cheshmak][shaad]
ولی دیشب خیلی شب بدی رو پشت سر گذاشتم.ساعت 12 رفتم تو رختخوابم ولی حداقل دوساعت بیدار بودم......هرچی تلاش میکردم،خوابم نمیبرد....از استرس امتحانام داشت قلبم میومد تو دهنم...جدی جدی...ولی بجاش یه دل درد وحشتناکی گرفتم....[negaran]
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خ صبح اینقده ساعت هشدارم زنگ خوررررررررررررررررررررررر رد....همه بیدار شدن بودم،به جز من...[nishkhand]
مصاحبه ی مدرسه ی جدیدمو خیلی خوب دادم.....خیلی از مدرسه ی جدیدم راضی هستم.....حیاط بزرگی داره و حداقل یهدونه درخت داره...
ولی از این مدرسم متنفرم.....شبیه زندان میمونه...دور تادور دیواراش نرده هست....حتی یه نیمکت واسه نشستن نداره،باید رو زمین بشینیم....روی زمینشم که حتی یه علف در نیومده...[negaran]شبیه کشتار گاهه!![taajob][nadidan][narahatish]
ایشاا...سال دیگه تو یه مدرسه جدید...[khanderiz]
خخخخ....بسهههههههههههههه دیگه بابا چقدر من این مدرسه ی جدیدو تکرار کردم[nishkhand][khande]

واییییییییییییییییییی این چند روزه خیلی هوا باحال شده....[shaad]
ظهرش ادم اتیش میگیره....بعد، عصر که میشه بارون میگیره...
عاشق این هوام....[labkhand]
بارون که میاد دوست دارم برم بیرون جیغ بزنم...ولی خب نمیشه دیگه!بده،زشته[khejalat]
این جیغ زدن زیر بارون مونده تو دلم...نمیدونم بایدچیکارش کنم؟!فکر کنم در اخر تبدیل به یه توموری...غده ای... چیزی بشه[nadidan]
الان که دارم مینوسیمم داره صدایی رعد و برق شروع میشه..[shaad]
وای بوی بارون...[khanderiz]
نه خدا رحم کرده غده نشد[nishkhand]الانو باید غده در میارم...اخهههههههههههههه خیلی هوا گرمههههههههههههههه[afsoorde][tahavoo]

گیج شدم.....
خستم.....یه عالمه....
امسال....
نه اصلا سال مزخرفی هست....
خوبه من الان زنده هستم.....
الانم معلوم نیست تا سال اینده چه بلاهای دیگه ای سرم بیاد...
چرا اخه؟!؟!؟!
بعضی از امتحانام رسما خراااااااااااب کردم...
میترسم!!!!!
دلم پره...
دوست دارم بزنم زیر گریه!!!
دوست دارم تنهای تنها باشم.....
دوست دارم به کارایه احمقانه ای که انجام دادم فففففففکر کنم.......
مطمئنم که الانم از این کارا انجام میدم....
خودم فکر مییکنم!!!!
من خیلی نادونم...
احمقم......عه...!!
امسال یه کارایی انجام دادم که نمیشه دیگه درستشون کرد....سال تموم شد...حیف.....!!!ولی من خراب کردم[nadidan]

اخههههههههههههههههه دلم به حال خودم سوخت....[nishkhand]نازی نازی


خب من به این نتیجه رسیدم که هروقت همون سوالا تو امتحانام نخونم و بهش توجه نکنم از همون میااااااااااااااااااااااا ااااد
در طی این مدت............دقیقا همین جوری شد و از خودم یه چیزای دَروَکردم[nishkhand]
افتضاح دادم امتحانامو و کلا خیلی خوش گذشت[nishkhand]...
امروز با مراقبی که گذاشتن سر امتحان(اونم امتحان عربی)خیلی حال کرردیم.....سرمونو جرات نمیکردیم از برگه بلند کنیم!
منم که تو حلق معلمم...!!!
کارنامهام که بیاد خیلی دیگه خوش میگذره....
کلا امسال خیلی خوش گذشتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ت!
ایول به خودم با این امتحان دادنم......
خاک بر سرم نکنن......
سال دیگه چه خاکی به سرم بریزم!!!!
سال دیگهههههههههههه.....؟!؟!هیچ خاکی به سرم نمیریزم....معدلم خوب شد دیگه..!!!الان اعتماد به نفسم زده بالااااااااااااااااااا از قله ی اوورست[nishkhand]


خب دیگه تموم شد تا اینجا ولی از اینجا به بعدو دیگه بیخیال ...بازم بودا ولیی خیلی بیخودو مسخره بود[afsoorde]اصلا دوست ندارم نگاشون کنم[tahavoo]

استی اینم چنتا عکس از تقلبامون که اون بالا براتون گفتم
البته اینا در مقابل اون همه برگه هیچی به حساب نمیاد...بقیش رفت سطل...اینم به زور گرفتم[nishkhand]


http://uc-njavan.ir/images/llo7f7i0oplm21cnsf.jpg

ا
12/5/92

چکامه91
7th August 2013, 12:57 AM
امشب برای دومین بار میخوام یه پست بذارم تو دفتر خاطرات
که یادم نره....
امشب خوبانی، یادم اوردن که هنوز دنیای قشنگی دارم
یادم اوردن هنوز میتونم با تمام وجود بخندم، شاد باشم

امشب یه خوب، یادم اورد برای دوست، باید دوست بود
امشب باهام حرف زد، باهام خندید، حتی باهام گریه کرد...
امشب فهمیدم اون فقط دوستم نیس...که خواهرمه ....اینو تو نگاهش دیدم....

ممنونتونم
و
ممنونتم

سروه74
7th August 2013, 11:22 AM
دارم به این فکر میکنم که باید بعدعید قربان بشینم درس بخونم وهمه چیرو تعطیل کنم واقعا دلم واستون تنگ میشه

parnian 80
7th August 2013, 11:57 AM
دیروز مهمون داشتیم خلاصه دیشب روز افتضاحی بود هی باید می نشستی به لافای اینا گوش میکردی[nishkhand]
ولی خوب خاطره شد.مامانم 4 نوع غذا درست کرده بود فقط از اون لحاظ فیض بردم![nishkhand][khejalat]
ما رو 2 هفته گفتن زودتر بیاین مدرسه[negaran]
ولی خدا رو شکر اختیاری بود[cheshmak]
منم ترم بعد زبانمو گرفته بودم(این ترممو با 100 پاس کردم[cheshmak])ولی مامانم اینا گفتن میخوایم بریم مسافرت تو شهریور[labkhand]
من خیلی دوست داشتم ترم بعدیمم برم ولی شمالو بیشتر دوس دارم[khanderiz]آخه قراره بریم شمال
خیلی واسه خرید کیف و کفش ذوق دارم البته با این که کیف نو خیلی دارم چون امسال میرم مدرسه جدید دوس دارم چیز نو بخرم[nishkhand][khejalat]
الانم مامانم رفته داداشمو بذاره کلاس من تنهام ولی الانا دیگه پیداش میشه
و این بود خاطرات روزهای اخیر...[golrooz]
17/5/1392
عه!خواستم تاریخ بزنم یادم اومد!امروز تولدمه!حواسو برم یادم رفته بود.
خوب بچه ها ساعتم 11:27
خداحافظ

سروه74
7th August 2013, 12:45 PM
دیروز مهمون داشتیم خلاصه دیشب روز افتضاحی بود هی باید می نشستی به لافای اینا گوش میکردی[nishkhand]
ولی خوب خاطره شد.مامانم 4 نوع غذا درست کرده بود فقط از اون لحاظ فیض بردم![nishkhand][khejalat]
ما رو 2 هفته گفتن زودتر بیاین مدرسه[negaran]
ولی خدا رو شکر اختیاری بود[cheshmak]
منم ترم بعد زبانمو گرفته بودم(این ترممو با 100 پاس کردم[cheshmak])ولی مامانم اینا گفتن میخوایم بریم مسافرت تو شهریور[labkhand]
من خیلی دوست داشتم ترم بعدیمم برم ولی شمالو بیشتر دوس دارم[khanderiz]آخه قراره بریم شمال
خیلی واسه خرید کیف و کفش ذوق دارم البته با این که کیف نو خیلی دارم چون امسال میرم مدرسه جدید دوس دارم چیز نو بخرم[nishkhand][khejalat]
الانم مامانم رفته داداشمو بذاره کلاس من تنهام ولی الانا دیگه پیداش میشه
و این بود خاطرات روزهای اخیر...[golrooz]
17/5/1392
عه!خواستم تاریخ بزنم یادم اومد!امروز تولدمه!حواسو برم یادم رفته بود.
خوب بچه ها ساعتم 11:27
خداحافظ
تولدت مبارک

parnian 80
7th August 2013, 02:04 PM
تولدت مبارک
Ey vai havasam part tar az in harfas!
Emrooz shoonzdahome na hefdahom.[nadidan]bebakhshid finglish neveshtam.mobklam farsi nadar

سونای
8th August 2013, 02:55 AM
امروز روز خیلی سختی بود.... خیلی سخت.....
امتحانم توی یه ..به قول معروف هاگیر واگیری بود که حد نداشت.... بیرون دعوا.....بوق پشت بوق! آمبولانس دیگه صداش که هیچ! ابر صداش دراومده بود!! منم دقیقا سر این بوق و دعوا و اینکه آمبولانس راه نداشته باشه خیلییییییییییی حساسم!!! خیلی حرص میخورم! اما آخرش استادم گفتن که کارت عالی بود...
اما اون عالی گفتنشون هم حالمو خوب نکرد....دلم میخواست ازونجا غیب بشم و توو خونمون ظاهر بشم!!!! انقققققققققد درد داشتمو آرامش میخواستم که حتی اون مسیر نه خیلی دور نه خیلی نزدیک به خونمون برام یه قرررررررررررن گذشت!!!

همشم به آسمون نگاه میکردم که چرا ابر بارون زا نیست!!!! آخه هر وقت بهم سخت میگذره خدا بهم بارون میده تا آرووم شم!!!
اما امروز از ابرا خبری نبود!
اومدم خونه بغض کرده که صومی زنگ زد! گفت دکتر صدری افشار اومدن خونه دکتر باقری!! و ساعت 7 بیا اونجا!
بزور یه لبخندی زدم و گفتم خداجونم مرسی بارون ندادی اما این رحمتو دادی!
حالم خیلی بد بود اما چون دکتر باقری همیشه برامون انگیزه و آرامش هستن رفتم چون میدونستم مثل بارون حالمو خوب میکنن

دکتر صدری افشار و دکتر باقری حرفایی برامون زدن که گوهر نایاب بودن....
هممون خیلی حالمون خوب شد! حتی یکی از بچه ها میگفت من همش نا امید میشم میام اینجا شارژ میشم!!!!
دقیقا هممون همین حس رو داشتیم
دکتر باقری چقددددددددددر دلداریم دادن در خصوص این استرس و این درس و نگاه به کنکور ....
دکتر صدری افشار هم همینطور ازین سیستم اموزشی و .....
اینکه خودشون هم کلییییییییی مسیر ها توی زندگی عوض کردن تا متوجه شدن که دنبال چی هستن!!!
خیلی حرفای خوبی بود.. دقیقا تمام مشکلات من و هم چند روز پیش بلدرچین میگفت و هم شاید خیلیا ی دیگه رو گفتند و مسیر هایی که خودشون رفتند رو گفتن
و اینکه اگر به عقب بر میگشتن چه مسیر هایی رو نمیرفتن و چرا!!!
خیلی خط گرفتم ازشون... احساس میکنم یکم ازون سردرگمی در اومدم.....
راستی بازم از بورچومیم پرسیدن[nishkhand]
امیدوارم خدای مهربونم که از دل بنده هاش خبر داره به همه و بخصوص دوستای عزیزم همچین استادایی بدن
چون واقعا نعمت هستند و برکت...نور هستندو هدایت... و آرامش....

17 اَمرداد 1392

آغاز سال نو دیلمی( گیلانی)

2:25
[golrooz][golrooz][golrooz]

homeyra
8th August 2013, 10:44 PM
دو سه روزپیش یه دوست قدیمی بهم گفت که هماهنگ کنیم و بچه های ریاضیِ دبیرستان رو جمع کنیم و یه افطاری باهم بریم بیرون...به بچه ها خبر دادم...هماهنگ کردیم...خوبیش این بود که بعضی از دوستای قدیمی رو چندسال از دیدنشون میگذره رو میدیدیم...وبلخره رفتیم
همه ب همدیگه میگفتن "وای چقدر عوض شدی"...جالبه که منو اصن نشناختن...[nishkhand]
بهترین لحظه هامو باهاشون میگذرونم....وقتی ساعتو نگاه کردم و دیدم سه ساعت گذشته و دیگه وقت خدافظیه،باورم نمیشد...خیلی زود گذشت...من فک کردم نیم ساعته نشستیم....
وقتی باهاشون بودم،خودِ خودم بودم....دیگه کی این روز برمیگرده؟
دلم واسه لحظه های پاک دبیرستان تنگ شده....واسه اون دوستای بی مرامم...که سالی یبار حال و احوال میکنن اونم با sms دلم تنگ شده
داشتم فکرمیکردم دوباره کی اینجوری از ته دل میخندم؟ کی ؟ اومدم خونه دلم گرفت....فهمیدم که بدترین لحظه ها ، فکر کردن به لحظه های شادیه...
من دیگه کِی و کجا این دوستارو پیدا کنم؟....[afsoorde]

Capitan Totti
9th August 2013, 12:06 AM
دو سه روزپیش یه دوست قدیمی بهم گفت که هماهنگ کنیم و بچه های ریاضیِ دبیرستان رو جمع کنیم و یه افطاری باهم بریم بیرون...به بچه ها خبر دادم...هماهنگ کردیم...خوبیش این بود که بعضی از دوستای قدیمی رو چندسال از دیدنشون میگذره رو میدیدیم...وبلخره رفتیم
همه ب همدیگه میگفتن "وای چقدر عوض شدی"...جالبه که منو اصن نشناختن...[nishkhand]
بهترین لحظه هامو باهاشون میگذرونم....وقتی ساعتو نگاه کردم و دیدم سه ساعت گذشته و دیگه وقت خدافظیه،باورم نمیشد...خیلی زود گذشت...من فک کردم نیم ساعته نشستیم....
وقتی باهاشون بودم،خودِ خودم بودم....دیگه کی این روز برمیگرده؟
دلم واسه لحظه های پاک دبیرستان تنگ شده....واسه اون دوستای بی مرامم...که سالی یبار حال و احوال میکنن اونم با sms دلم تنگ شده
داشتم فکرمیکردم دوباره کی اینجوری از ته دل میخندم؟ کی ؟ اومدم خونه دلم گرفت....فهمیدم که بدترین لحظه ها ، فکر کردن به لحظه های شادیه...
من دیگه کِی و کجا این دوستارو پیدا کنم؟....[afsoorde]
[esteghbal]
گل گفتی آبجی
دوران دبیرستان بهترین و شیرین ترین دورانه
حالا شما دختری مشکلات بعد از دبیرستان زیاد برات تداعی نشده

homeyra
9th August 2013, 08:56 PM
گاه در میان جمع هم تنهایی....

شازده کوچولو بر سر سنگی نشست سر به آسمان برداشت و گفت :

من فکر می کنم نکند روشنی ستارگان برای این است که هرکس بتواند روزی ستاره خود را پیدا کند . تو به سیاره من نگاه کن ، درست بالای سر ماست ... ولی چقدر دور است !...
مار گفت : چقدر هم زیباست ! تو اینجا آمده ای چه بکنی؟
شازده کوچولو گفت : با گلی حرفم شده است .
مار گفت : آه !
و هر دو خاموش ماندند. آخر شازده کوچولو پرسید : پس آدم ها کجا هستند ؟ آدم در بیابان احساس تنهایی می کند ...
مار گفت : با آدم ها نیز آدم احساس تنهایی می کند .....

آره راست میگه....گاهی در میان جمع هم تنهایی...مثل الان من...

Outta_Breathe1020
10th August 2013, 07:51 PM
گاهی فک میکنم آیا راهی برای نجات هست؟!!!
راهی جز این ممکن باشه؟!
میتونم درست از پسش بربیام؟ یا دوباره خشم بر من غلبه میکنه و خطا میرم...؟
راه اشتباه رو اگه برم واقعا عذاب وجدان ممکنه منو بگیره؟!!! من که عذاب وجدانم فعاله ولی همچین احساسی ندارم چرا تو این مورد؟!
چرا همچنین فکری به ذهنم رسیده و چرا اینقد بهش فکر میکنم.... چرا حس میکنم ممکنه یه روز تنها راه ممکن برای نجاتم باشه؟! این میشه راه نجات یا راه بیشتر درگیر شدن؟
ولی.... میتونم بگم: آنچه مرا نکشد قوی ترم میسازد.
پس امیدوارم منو نکشه......... چون بد عذابی داره....
به قول نیچه تو این کتاب: کسی که از خویش تبعیت نکند، دیگری بر او فرمان خواهد راند!!!!
و من راهم رو مشخص کردم. و مطمئنم ازش! غیر از این راه رو اگه برم از اقتدارم کم میشد و این .....
من راهشو پیدا میکنم. باید راهی جز این باشه.
خب.... خدا؟! میشه کمک بخوام؟!

BaAaroOoN
12th August 2013, 07:30 PM
امروز امیرمحمدمون حالش بهم خورد
طفلی انقد ناله کرد که دلم ریش شد
اصن رفتم اتاقم که صداشم نشنوم.....امروز خیلی با هم شلوغ کاری کردیم و آخرش شد این!!!!!کلا اعصابمو بهم ریخت
هوا هم انقد گرم بود که نمی شد آدم بره بیرون یه هوای تازه ای بهش بخوره[delkhoori]

sr hesabi
12th August 2013, 07:36 PM
سلام
خوبید؟؟
بعد از 3 هفته تو خونه بودن
امروز گفتم برم تا سر چهارراه یه چیز بگیرم و برگردم[bamazegi]
آقا ما هنوز به 4 راه نرسیده بودیم که مثل چی پخش زمین شدیم[khande]
حالا درد پاهام یه طرف ، خنده دیگران یه طرف دیگه[nadidan][nadidan]
دیگه به هر زور و ضربی بود،اومدم خونه
اول پاهام زیاد درد نمیکرد تا 1 ساعت پیش که دیگه اصلا نمیتونستم تکونش بدم[negaran][negaran]
رفتیم دکتر،گفت برید عکس بگیرید
عکسو گرفتیم
برگشت گفت ،باید گچ بگیری[negaran]
از این گچ رنگی هستا(نمیدونم اسمش چیه)
گچ گرفت و گفت اگه بچه خوبی باشی 2 هفته دیگه بازش میکنم
اگه باش زیاد راه بری،1 هفته بیشتر باید پات تو گچ باشه[sootzadan]
بیا اینم نتیجه ی بیرون رفتن ما[khanderiz]

BaAaroOoN
12th August 2013, 07:43 PM
اینو یادم رفت بگم!!!!
از یه طرف خیلی توپم!!!!
بالاخره برگشتم به همون زمونا!!!!
دوباره برگشتم رو سن بقول دوستم[nishkhand]
یه داستان داشتم مینوشتم نیمه کاره مونده.....نمی دونم به کی بدمش اول بخونه......این مریم که هی همه چیو به شوخی میگیره....دارم دنبال یکی میگردم که مثل آدمیزاد( [nishkhand] ) بشینه بخوندش
یه پورتره هم کشیدم از خودم راضی م امروز[movafaghiyat]sh_omomi72
ولی از خودم چه پنهون....چون یه مدت دست به قلم نبودم یکم میلنگم.....خطام به قول یه دوستی ترسوهه....[nishkhand]ولی میخوام برگردم به همون روزا....آره!!!! خودشه

اسپوتنیک
12th August 2013, 07:55 PM
من الان دارم به این فکر میکنم که یعنی میشه من مکانیک یا مهندسی شیمی تو یکی از دانشگاهای تهران قبول شم ؟!؟!؟1

سونای
13th August 2013, 11:56 AM
( اینا برا دیشب بود که نتم قطع شد نتونستم سند کنم!
دوشنبه 21/05/1392) :


4ماهه بعدی شروع شد! خونوادم رفتن و باز من موندم!
اگه امتحانا نبودن منم شاید میرفتم! نمیدونم!

امروز یکی از خاله هام اومدن باهام موندن فعلا.... راستی واسه اینکه خیالشون جمع شه که من از پس خدم بر میام! شب شام درست کردم!
کی میگه آشپزی سخته!!!! کیا بودن که منو مسخره میکردن!!!![sootzadan] نبودن ببینن امشب چی درست کردم !!!! [sootzadan]( قابل توجه داداش رضا که نیستو همچنین برادر شوماخر که آتیششو تند میکرد[bamazegi])
البته غذاش من در آورده بود! [bamazegi] اعتراف میکنم یه جاهاییش داشت خراب میشد و من ترمیم کردم!
ولی مهم همینه! که خلاصه خوب از آب در بیاد[sootzadan][bamazegi] و خلاصه خیلی خیلی هم خوشمزه شده بود!! [khanderiz]
البته خوشمزه تر هم میشد اگر ادامه میدادم! ولی دیگه حوصله نداشتم ادامه ندادم![bamazegi]
میدونستم آشپزی کاری نداره! همیشه میگفتم که بخوام انجام بدم میتونم ( اینم قابل توجه پسر خاله عزیز و برادر شوماخر)
حالا بگذریم...

امروز( دیروز .دوشنبه ) امتحان داشتم به دلایلی.....چیزی نخونده بودم! دیشب سلی ناز بهم گفت برام دعا میکنه و قرآن میخونه !
رفتم امتحان دادم نمره کامل گرفتم!!!!!!! دقیقا هرچیزی رو که بلد بودم سر امتحان اومد!!!!!!!!! آخر ِشانس بود.....[khanderiz] تازه استادم هم تهش نوشتن متشکرم! بعدش هم ازم سوال کردن که شانسی زدم؟ و یسری سوالو توضیح درباره پاسخ هام پرسیدنو خواستن که مطمئن شن!!!![nishkhand] منم چون این سوالا دقیقا چیزایی بود که بلد بودم تونستم جواب بدم!!! همه ی اون لحظه ها مطمئن بودم که از دعای سلی نازه .....
یادم باشه بخوام برا ارشدم هم دعا کنه.....[khejalat]




امروز (سه شنبه 22 اَمرداد )هم به امید خدا ساعت 3 بعد از ظهر حرکت میکنیم میرم رصد بارش شهابی! فردا صبح بر میگردیم که از همون طرف میرم پراتیک امتحان عملی دارم!!![nadanestan]
[golrooz]

solinaz
13th August 2013, 12:41 PM
امروز صبح ساعت 8 بابام رفت بوشهر واسه ماموریت کاری!تا شنبه هم بر نمیگرده!http://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20(37).gif
خونه ساکت ساکته!!!هوای بیرون دل گیره!حال هیچ کاری ندارم[narahatish]فردا هم ریاضی و شیمی دارم...تمرین های ریاضیمو حل نکردم[negaran]یعنی خب بلد نبودم،گذاشتم تا بابام برام توضیح بده که دیر به فکرش افتادم و اونم رفت!http://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20(37).gif
واااای شیمیو فردا من میمیرم...[nadidan]http://www.njavan.com/forum/images/smilies/other%20(37).gif

saamaaneh
13th August 2013, 08:26 PM
میگن از هر چی بدت میاد سرت میاد، شده اندر حکایت من!

من کم ذهنم درگیره، یکی امروز تو مترو سر بحث رو باز کرده، کلی هم سرکوفت بهم زد، جالبش این بود که شـــــــــــــــــــــــی ش سالم از من کوچیکتر بود، ای خدااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااsh_omomi48

از دست یکی هم ناراحت که نه، شاکی امsh_dokhtar19فقط حیف که دلم به حالش میسوزه و گرنــــــــــــــــــــــ ه ...sh_omomi35



"امروز 22 مرداد، روز سه شنبه، ساعت 7:57"

solinaz
15th August 2013, 01:22 AM
ســـــــــــــــــلام خوبی؟؟[nishkhand]خب خوبی دیگه!هچی باهات کاری نداشتم..فقط خواستم بگم کل دفتر خاطراتو من پر کردم!چرا هیشکی نمیذاره خاطراتشو[soal][taajob2]خب دیگه برو خونتون کـــــــــــــــــــار دارم...[nishkhand]
ای کلکککککککککککککککککککک من نمیگم برو خونتون؟!؟چرا اومدی؟!؟.
.
.
.
.
.
امروز روز خیلی خوبی بود واسم ...تونستم روی اقای راحمی رو کم کنم..همچین براش عین بلبل گفتم که کپ کرده بود...[khanderiz]هیشکی عین خودم جواب نداد..تازشم به بچه ها گفت کیا عین سلی فرز جواب میدن؟!؟همش 8 نفر بودن که نگهشون داشت و ازشون زنگ اخر شیمی پرسید..بقیم که بهشون گفت 10 بار از روی جزوش بنویسن...
کلا میگم مشکل دارهههههههههههههه اخههه 10 بااااااااااااار!!!...بهش گفتم اسم اصلیم ساره هست ولی تو خونه سلی ناز صدام میکنن!اینم جو گیر شد هی بهم میگه سلییییییییییی...وای خدایا لااقل بگو سلی ناز!!این چه وضعهههههههههه..
حالا دیگه باهام خوب شده...جلسه ی اول و دوم خیلی باهام بد بود...
به ما میگه شاگردای من امسال بههههههههههههههههههههه زور رتبه هاشون زیر 1800 شده![taajob]شما بایدددددددددددددددددد رتبه ی دورقمی،سه رفمی بیارید..(یعنی عاشق اعتماد به نفسشم!فکر میکنه حالا چهههههههه جوری داره درس میده که ما...)[tafakor]ولی من دیگه عزمو جزم کردم واسه کنکورم از امسال برنامه ریزی داشته باشم..تصمیم گرفتم حسابی بخونم،عمیق عمیق.کتابای اول دبیرستانو الان چیزی ازشون یادم نیست،فقط حفظشون کردم!ولی نمیذارم امسال اینجووری بشه...
حالا خدا کنه که همون رتبه ی دورفمی و سه رقمی نصیب مام بشه[shaad]
هههه شکلکامو داشته باش!؟!؟رو هوا؟!؟[khande]

parnian 80
15th August 2013, 12:34 PM
سلام سلام دوستای گلم!
من دوباره اومدم.
خوب اتفاق زیاد خاصی نیفتاد...
مادر بزرگ و پدر بزرگم اومدن خونمون و رفتیم لوازم التحریر مدرسمونو خریدیم.
به هر حال خوب بود خاطره بد نداشتم.
24/5/92

nedasoltani
15th August 2013, 12:51 PM
سلام ما امشب مهمون داریم مامانم از ساعت 8 صبح پاشده و داره غذا درست میکنه. میگه آدم برای ساعت 6 غروب دیگه نباید کاری داشته باشه. با خودمون میشیم 40 نفر. خیلی زیادیم خدا به دادم برسه. مژگانم رفته مراقب آزمون شده تا ساعت 6 غروبم نمیاد واااای خدا خودت کمکم کن.

papie
15th August 2013, 01:23 PM
امروز همش فکر دیروزم بودم که از سر کار اخراج شدم[negaran].
ب خاطر اینکه گفتم حقوقم کمه بیشترش کنید [nishkhand]
هنوزم نمیدونم کار خوبی کردم یا نه[soal] ولی شما دعا کنید کار پیدا کنم[khabalood]
درکل خداروشکر
[golrooz]

سونای
15th August 2013, 06:36 PM
تا الان فقط کارای خونه رو انجام دادم! چرا تموم نمیشه!!!![khastegi]
پریروز رفتیم رصد! این دومین باری بود که با گروه سنی پایین بودم!
دفعه ی قبل با بچه های پیش دبستانی و اول دبستان بودم!!! که رصدشون 3 ساعته بود! شب ساعت 12 برگشتیم! اطراف شهرمون بود نزدیک بود! اما انقد این بچه ها شیطونی کردنو دعوا کردنو ازم انرژی گرفتن که من توو راه برگشت خوابم برد! همون شد! دیگه این گروه سنی رو قبول نکردم!

پریشب هم با بچه های 4 و 5 ابتدایی بودم! البته آقای بابایی بهم گفتن که با اونها هستم! (گروه بزرگسال)
اما من چون دوتا از دوستامو که خیلی وقت بود ندیده بودم! دلم میخواست حداقل اون شبو باهاشون باشم!! اونا البته چون فقط مربی کودک هستند اینبار هم بچه های 4-5 دبستان رو داشتند ( اولین باری بود که این گروه سنی رصد شب تا صبح داشتند!)من هم گفتم خب با اون دو دوستم و همسر یکیشون میشیم 4 نفر دیگه از پس چند تا بچه بر میایم! و به مسئولین اطلاع دادم که میرم توی این گروه!

ولی واااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااای دیوانمون کردن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! چرا انقد بچه ها شیطون شدن آخه!!!!!
خدایی ما هم بچه بودیم دیگه!!!! این چه وضعشه!! پسراش که هیچی مدام دعواشون میشد می افتادن رو هم و همدیگرو میزدن!!! ( خوشم میومد که با کمترین سرو صدا اینکارو میکردن تا توبیخ نشن[nishkhand])

بعد سردشون شد! فکر کرده بودن خیلی سرد نمیشه لباس زمستونی نیاورده بودن! پولیور و اینا اورده بودن که کفایت نمیکرد! دیگه میگفتن: خانوووووووم! غلط کردیم اومدیم!!! خانوووووووم نجوم خیلی سخته!!!! دیگه بریم!!!!
[nishkhand]
من هم واسه اینکه زیاد درگیرشون نباشم جرم مسیه میگرفتم و به اولیای یکیشون که باهامون اومده بودن نشون میدادم![nishkhand]
بعدش خیلی سردشون شد چند تایی دورشون پتو میگرفتن تا بهتر شن! یه دفعه یکی مدام و ترسان میگفت خانوم! [negaran]خانوم![negaran] که نمیدونم چی دیده!!! یکی از مربی ها همش میگفت چی شده!؟ کجا!؟ اونم یه بند میگفت خانوم! خانوم![negaran]
حالا اینا دورشو بگرد اطراف زیر انداز نور انداختیم! هیچی پیدا نمیشد!!! خلاصه چراغ انداختیم توو صورتش که از نگاهش ببینیم کجا رو میگه! دیدیم بچه خوابه! تو خواب اینا رو میگه[nishkhand][khande] هممونو سرگردان کرده بود[bamazegi][nishkhand]
تا صبح هم بیدار نموندن! یه دو سه ساعتی خوابیدن![nadanestan]با خوابیدنشون یه سکوت و آرامشی حاکم شد که توی اون لحظه بهترین چیز ممکن بود!!!!!! منم خوابیدم! حتی تو راه برگشت هم کلااااا خوابیدم!!! خیلی خسته بودم!!! توی این 14-15 سال امکان نداشت من شب رصد بخوابم!![nadanestan]
نزدیک 4و خورده ای پا شدیم صداشون کردیم اینا هم فووووووووووووووول انرژی بدو بدو پیاده شدن از ماشین و باز روز از نوع و روزی از نوع! به یکی از شیطوناش چراغ قوه دادم گفتم دور زیراندازا نور بندازه ببینه چیزی نیاد!! اینجوری ساکتش کردم[nishkhand] اونم قشششنگ گشت زد... [nishkhand]تازه خوششم اومده بوود![sootzadan]
صبح رسیدیم شهرمون من رفتم پراتیک امتحان بدم! اما انقد خاکی و به قولی چرکولک بودم که ازم امتحان نگرفتن! گفتن برو شنبه بیا![bamazegi][nishkhand] حالا اگه مریض بودی رو به قبله بودیا میومدن همونجا ازت امتحان میگرفتن![nadanestan]

24 اَمرداد 1392

AaZaAdeh
15th August 2013, 08:48 PM
خدایا...
کاشکی هفته پنج شنبه نداشت...
یا اگه داشت شب نداشت یا شایدم کاش شب های جمعه اینقد دلگیر نبووووود...تازه شم بعدازظهره جمعه هم موووونده...خدااااااااااااا اااا...[nadidan]

Capitan Totti
15th August 2013, 09:44 PM
خدایا...
کاشکی هفته پنج شنبه نداشت...
یا اگه داشت شب نداشت یا شایدم کاش شب های جمعه اینقد دلگیر نبووووود...تازه شم بعدازظهره جمعه هم موووونده...خدااااااااااااا اااا...[nadidan]
ااااااااااااااااااااا!
نگو نگو!
جمعه ها رو عشق است!
شبای جمعه در ایران باستان واقعا جایگاه خاصی داشته

parisa niakan
15th August 2013, 10:09 PM
من از اول تابستون دارم به این فکر می کنم که بالاخره تابستون تموم میشه و باید بریم مدرسه.....http://images.zaazu.com/img/cry2-male-cry-tears-smiley-emoticon-000276-medium.gif

http://images.zaazu.com/img/sad-animated-animation-boy-smiley-emoticon-000346-large.gif
وای خدا کاش زود تموم میشد مدرسه ..... دوباره هر روز صبح باید ساعت 6 پاشی بری مدرسه

Sa.n
16th August 2013, 05:11 PM
امروز میشه گفت که روز خوبی بود
البته نه به نسبت روز های دیگه
امروز خیلی حرص خوردم .
نمی تونستم نت یک آهنگ رو خوب بزنم ، همش خراب میشد
از ساعت 9 تا ساعت 12:30 پای پیانو بودم بلکه بتونم در بیارم نتش رو
نشد که نشد هی وسطاش خراب میشد
من هم که فکر می کردم با این همه وقتی که گذاشتم الان میتونم یکی از قطعات باخ رو که درسم بوود رو خوب بزنم و انتظار داشتم مثل استادم بزنم
اما هیچی به هیچی
نصف نت رو هم نتونستم بزنم ، طی این 6 سال که موسیقی می خونم تا حالا اینقدر به قول بابام موتور نسوزونده بودم [nishkhand] و یا به قولی کم نیاورده بودم
و حرف استادم رو هیچوقت جدی نمی گرفتم که میگفت تمرین نباید بیشتر از 30 دقیقه باشه هیچی دیگه با اعصاب داغون پاشدن نشستم پای کامپیوتر کلا با زمین و زمان درگیر بودم یکی دو ساعت گذشت و سعی کردم دوباره برم و اون نت رو تمرین کنم
در کمال تعجب خیلی خیلی بهتر می زدم جوری که خودم هم شاخ در آورده بودم
اما می خوام اعتراف کنم که تا حالا در طول زندگیم نه اینقدر عصبانی شده بودم نه اینقدر نا امید شده بودم نسبت به خودم
حالا من به شما یک توصیه ای میکنم و اون هم اینه که هر موقع که احساس می کنید دارید یک کاری رو انجام میدید و صبر و حوصلتون دیگه یاری نمیکنه و اعصابتون داره بهم میریزه
یکم به خودتون استراحت بدید بعد دوباره شروع کنید
اینجوری خیلی بهتره [cheshmak]
بازمن زیاد حرف زدم ! [khanderiz]
فکر می کنم هر کسی توی زندگیش حتی یک بار هم مثل من از این تجربیات کسب کرده باشه
اما بد هم نشد تجربه شد برام که دیگه بیشتر از نیم ساعت خودم رو در گیر موسیقی نکنم[tafakor]

Helena.M
17th August 2013, 12:23 AM
این روزا خیلی ذهنم درگیر یه سری مسائله .....

درگیر کارهایی که در گذشته انجام دادم ......

زمانی که در اون قرار داریم......

و آینده ی پیش رو........

به اتفاقاتی که سال تحصیلی گذشته برام افتاد وقتی که فکر میکنم داغون میشم .......
آخه نمی تونم هم به این سادگی ها فراموششون کنم........

دارم برای کارهایی که در آینده میخوام انجام بدم تصمیم میگیرم .....

تصمیمی که مهمه..... البته به نظر خودم
ولی .......

میدونید چیه...... احساس میکنم هیچ چیز زندگیم دستم نیست.... یعنی اینکه شرایط ممکنه خیلی فرق کنه ........

این روزا از این شرایط خلای که توش گیر کردم متنفرم........[tahavoo][tahavoo]

دست و دلم به انجام هیچ کاری نمیره ..... دوست دارم یه جا بشینم فقط فکر کنم ....... بعدش همه قضایا که با فکرم حل شد پاشم وکارامو انجام بدم......

کاش میشد آینده رو فهمید ..........

بعد میشد برای حال بهترین تصمیمو گرفت.........

اصلا یه مدتیه خیلی خسته ام ........ به لحاظ فکری و روحی .......... دوست دارم بخوابم بعد بیدارشم ببینم همه چی حل شده.......

الانم دارم الهه ناز بنانو گوش میدم... بغض روی بغضم میاد...........sh_omomi37sh_omomi37sh_omomi37s h_omomi37

ای خدا همه چی زود بگذره تموم شه.......... ای کاش.......

sr hesabi
18th August 2013, 04:14 AM
امروز روز خیلی خسته کننده ایی بود
کمتر از 4 ساعت خوابیدم
بعدش رفتم،کلاس زبان
بعدش رفتم،یه سری کارای دیگه انجام دادم
بعد اومدم خونه مامانم میخواسته شله زرد بپزه کمکش کردم
تا 7 دستم بنده شله زرد بوده
بعدش نشستم
یه سری نکات برای کلاس زیست در اوردم
نشستم تایپ کردم
عکساشو پیدا کردم
بعدش ویرایش کن
گذاشتم
تا حالا که زیاد کسی ندیده
حالا فردا دعوت میکنم ببینم ،چقدر مورد استقبال قرار میگیره
الانم مثل چی خسته ام ،
میرم بخوابم

امروز 5/27 ساعت 4 ربع کم صبح

m@some
18th August 2013, 12:29 PM
امروز اصلا حالم خوب نیست ازدیروزسردرد دارم حوصله ندارم خدایاکمکم کن

papie
19th August 2013, 11:53 AM
کاش میشد آینده رو فهمید ..........

بعد میشد برای حال بهترین تصمیمو گرفت.........



تصور می کنم که اگر هر کس تنها یک ربع ساعت به فکر زندگی خویش باشد و بیندیشد که آن را اصلاح کند ، هر ماه زندگی او از ماه پیش بهتر خواهد شد . (فرانسوا ولتر)








..

"مهدی"
19th August 2013, 06:46 PM
خسته ام!

خیلی خسته تر از اونی که بتونم ملودی پیانو جدیدم رو تموم کنم.

امیدوارم چهارشنبه با پخش اهنگ جدید رو سایتا خستگیم در بره

SouRosh. FaD
19th August 2013, 06:47 PM
خسته ام!

خیلی خسته تر از اونی که بتونم ملودی پیانو جدیدم رو تموم کنم.

امیدوارم چهارشنبه با پخش اهنگ جدید رو سایتا خستگیم در بره

تو امضات میخوای بگی المانی بلدی؟

ملودی هم مگه بلدی بزنی؟

"مهدی"
19th August 2013, 06:52 PM
تو امضات میخوای بگی المانی بلدی؟

ملودی هم مگه بلدی بزنی؟

........

سونای
19th August 2013, 10:07 PM
واااااااااااااای باااااااااااااررررررررررر ررررون
خدا مرسیییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییی[esteghbal][esteghbal][esteghbal]
خستگیم در رفت نفس گرفتم

http://g5line.com/wp-content/uploads/2012/07/rain.jpg
http://ts3.mm.bing.net/th?id=H.4707285260110526&pid=15.1
[golrooz]

solinaz
19th August 2013, 10:17 PM
بیشتر دفتر خاطرات سایتو من اشغال کردم!![soal]
چند روزه دیگه یا شایدم چند هفته ی دیگه انگاری روز مرگ منه![nadidan]
هی دارم بهش نزدیک تر مییشم و هیچ کاری انجام ندادم...[negaran]
جرات ندارم به کسی چیزی بگم حتی یک کلمه در موردش حرف بزنم..؟![narahat]ولی بعدش همه متوجه میشن[narahat]
1392/5/29

ریپورتر
19th August 2013, 10:21 PM
فقط میتونم بگم خیلی خستم حالم از زندگی بهم میخوره کاش زودتر زندگی تموم بشه.

Sa.n
19th August 2013, 10:23 PM
هی ی ی ی ی ی
زندگی کردن خوبه
مخصوصا اگر دوستایی مثل بچه های نخبگان داشته باشی
اون جوری دیگه بی نظیر میشه

هیچ وقت نا امید نباشید ، حتی اگر به آخر خط رسیدید ، مطمئنا نا امیدی شروع دوباره رو یاد آوری می کنه بهتون[golrooz]

Capitan Totti
19th August 2013, 10:31 PM
فقط میتونم بگم خیلی خستم حالم از زندگی بهم میخوره کاش زودتر زندگی تموم بشه.
:-o:-o:-o
آره والا منم بدین نتیجه رسیده بودم!
خودکشی هم که نمیشه کرد
یه جنگ هم نمیشه بریم یه 200-300 تا عرب رو بکشیم و خودمون هم شهید شیم تموم شه این دنیای فانی و بی هدف:((:|

ریپورتر
19th August 2013, 10:34 PM
:-o:-o:-o
آره والا منم بدین نتیجه رسیده بودم!
خودکشی هم که نمیشه کرد
یه جنگ هم نمیشه بریم یه 200-300 تا عرب رو بکشیم و خودمون هم شهید شیم تموم شه این دنیای فانی و بی هدف:((:|

آخ گفتی عجب گیری کردیما بخدا .[negaran]

ریپورتر
19th August 2013, 10:36 PM
هی ی ی ی ی ی
زندگی کردن خوبه
مخصوصا اگر دوستایی مثل بچه های نخبگان داشته باشی
اون جوری دیگه بی نظیر میشه

هیچ وقت نا امید نباشید ، حتی اگر به آخر خط رسیدید ، مطمئنا نا امیدی شروع دوباره رو یاد آوری می کنه بهتون[golrooz]

ای بابا ابجی کاش نا امیدی بود فقط کار من از این حرفا گذشته.یعنی تو روحت دنیا

Sa.n
19th August 2013, 10:40 PM
ای بابا ابجی کاش نا امیدی بود فقط کار من از این حرفا گذشته.یعنی تو روحت دنیا

داداشی ، ما که هر موقع ناراحت بودیم شما رو میدیدیم انرژی میگرفتیم
شما که همیشه الگو روحیه و امید بودید
حیف نیست اینطوری میگید ؟
شاید زندگی سخت باشه ، اما شیرینی هم داره ، اگر سختی های زندگی نباشه که ما شیرینیاش رو حس نمیکنیم
همیشه میگن به دنیا بخنیدید تا دنیا هم به روی شما بخنده
اگر بیایم با دنیا دست به یغه بشیم که بد تر میشه
اینجوری نا امید نباشید که نا امیدی غیر از تلف کردن عمر ، هیچ چیز دیگه ای رو با خودش نداره [shaad][golrooz]

solinaz
19th August 2013, 10:40 PM
آییییییییی برادر حرف دل منو داری میزنی[soal][nishkhand]
من ترسیدم بگم دوباره بقیه شروع کنن برن رو اعصاب من[nishkhand]

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد