PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 [11] 12

hiis
17th February 2015, 03:47 PM
دیشب عروسی داداشم . بدون حاشیه خوش گذشت . خداروشکر [nishkhand]
دیروز هیچ نخوندم.کلا ارایشگا پلاس بودم خخخ شب اینقد خفن شدم خودم باورم نمیشد این منم خخخخخ
امروزم ک تا الن همش جو عروسیه خخخ
بزودی میرم اتاق مطالعمو تمیز کنم .بچسبم به درس

دم خدا هم گرم که خیلی هوامو داره

بحث
17th February 2015, 04:14 PM
من امروز می خوام یه تست پزشکی برم خیلیم دودلم ومی ترسم لطفا برام دعا کنین ممنونم[entezar2]

tarighi
17th February 2015, 05:20 PM
دارم فکر می کنم چه گونه تیز هوشان قبولشم

pedram91
17th February 2015, 06:13 PM
دارم فکر می کنم چه گونه تیز هوشان قبولشم
با دو کلمه میتونی قبول بشی: "به سختی" [bamazegi]

"مهدی"
17th February 2015, 08:45 PM
همونی شکستت میده که یه روزگاری تو رو پیروز کرد....

Engineer Airospace
18th February 2015, 11:24 AM
خوشبختی رو در همین لحظه باور کن
لحظه ای که دلی به یاد توست

Engineer Airospace
18th February 2015, 11:26 AM
دست هایش را
در خواب
دیدم
پرواز از یادم برفت ..


من آغازی بر تنهایی زمین هستم.

خوشبختی رو در همین لحظه باور کن
لحظه ای که دلی به یاد توست

سونای
18th February 2015, 01:53 PM
دیروز صبح بعد از یه شب بیداری اومدم شرکت همکارا هر کدوم منو میدیدن کمی مکث میکردن... متوجه شدم که کمی سر درون پیداست[sootzadan]

یکیشون گفت مانتوت رو با چشمت ست کردی!؟ چه خبره؟
من[tafakor] هرچقدر فکر میکردم که منظورش چیه متوجه نشدم...بی حوصله هم بودم با لبخندی سر و ته صحبت رو هم اوردم...

دومین نفری که نتونست خودشو نگه داره و چشمام رو بهم متذکر شد...منو بر این داشت برم سمت آینه...[sootzadan]

چشمام وحشتناک قرمزززززززززززززززززززززز ..... خندم گرفته بود[nishkhand] همچین به چشم میومد..انگاری رنگ ریخته بودن تو چشمام[taajob] ... ورررررمممم...زیر چشمامم سیاه شده بود...
هیچی دیگه پشیمون شدم چرا اومدم سر کار !چرا اینه نگاه نکردم!!!![taajob] چرا از قضا این مانتو رو پوشیدم!... اما خدایی تنها دلیلم این بود که نای بستن دکمه های اون مانتو ها رو نداشتم گفتم اینو بپوشم سریع برم..

و اومدم خودمو دلداری بدم که عیبی نداره همکارا از خودمونن.... اما..
ازون جایی که شانس من زبانزد هست.....[sootzadan] دیروز عااااالم و ادم و تمام نماینده ها و خریدارا اومده بودن...یعنی در حدی بود که حدود یکساعتی خیلیا سرپا بودن...و جا برا نشستن نبود..تمام اتاقا هم پر....

همه هم با دیدن من ..... [sootzadan]دیگه نگم بهتره...

اینم از شانس من...sh_dokhtar15

ماه نشین دیر میگذره جوری که ذره ذره از وجودم کم میکنه... میدونم چیزی پشت این هست... چیزایی مرور میشه...فکرایی که یچیزی رو درونم فرو میریزه... اما سریع حواسمو پرت میکنمو و منتظر فردا میشم...

امروز روو تن تشنه ی این کویر بارون بارید...مطمئن بودم میباره.....بارون همیشه سریعترین پاسخ به این احساس منه..... خیلی حواسش بمن هست.....

mamadshumakher
18th February 2015, 02:23 PM
یه چیزایی باید خیلی سریع عوض بشه.

کدوم طرفی بره مهم نیست.فقط باید ازین حالتش در بیاد.خیلی سریع.

solinaz
18th February 2015, 04:04 PM
وای عاقا امروز خیلی خوب بود(کلا روزایی که خیلی امتحان دااریم بچه های کلاس از فشار زیاد خیلییییییییییییی شادن)...خوش گذشت....با اینکه سه تا امتحان داشتیم...دوتاش کنسل شد....بخاطر اینکه 7 تا غایب داشتیم...همه پیچونده بودن....دبیرام زرنگ، امتحانارو انداختن هفته ی دیگه...ولی هرکاری کردیم نتونستیم این زبانو کنسل کنیم....اون کلا به غایبا صفر میخواد بده!
زنگ اول زبان داشتیم....بجای اینکه امتحان ریدینگو زنگ اول بگیره انداخت اخر....منم که حافظم پوچ...اینو هی میخوندم یادم میرفت...خدا وکیلی انصافه ما باید ریدینگای کل کتابو حفط کنیم؟از هر مدرسه ای میپرسم شاخش در میاد!!!!
تازه تست ام نمیده...جای خالی میده[sootzadan]
اصلا تو عمرا دبیر عغده ای تر از دبیر زبانم ندیدم....موقع امتحاناش میبردمون نمازخونه به فاصله ی 100 کیلومتری از هم میشینم...
مواقعیم که تو کلاسیم.....کلا جابجامون میکنه...دستا و زیر جامیزارو کاملا چک میکنه!
من سر زنگ این (کلا همه)پاهام به اندازه ی دومتر از روی از زمین بلند میشه میره پایین..بلند میشه میره...[nishkhand]دستام که تکنو میره!
وحشتناکه....
خلاصه شد زنگ دوم....عربی....قرار بود امتحان داشته باشیم....برگشت گفت من حتمااااااااااااا حتی اگر 10 دقیقه مونده باشه به زنگ امتحان میگیرم.....ما گفتیم 10 مین؟!کلی التماسش کردم....نقبولید...
موقعش که شد...گفت یه برگه بذارید رو میز....اومد زیر میزارو دید....2 مین مکث کرد...برگشت گفت حالا برگه هارو بذارید تو کیفتون...یه شوقیییییییییییییییییییی کلاسو گرفت..الکی استرس وارد میکنه...[negaran]
منو نازنینم امروز کلا سرتامونو خودکاری کردیم..جنگ راه انداخته بودیم....کل کتابای من خط خطی شد[nadidan]روپوش مدرسم خاااااااااااکی...
چند روز پیشا منو نازنین داشتیم از طریق پنچره ی کنارمون با کلاس 304 ارتباط برقرار میکردیم..یهو معاون اومد گفت شما دوتا یه بار دیگه سرتون ببرید بیرون پنچره با اون وریا صحبت کنید میگم بیان کل این پنچره های اجر بکشن...
عاقا امروز وارد کلاس شدیم...دیدیم نرده زدن پنچره هارو....عین زندان....عین تیمارستان شده کلاسمون.....[sootzadan]
حیاط مدرسه کم بود....تو کلاسم این ریختی کردن...[tamaa]
دیروزم خوب بود....امتحان ریاضی میان ترم کنسل شد....اصلا منم که نخونده بودم...حال کردم...[nishkhand]
دبیر ریاضیمون امسال کتاب کار خیلی سبزو داده دستمون..کلا تدریسو رها کرده....دیروزم یه شیوه ی جدید از خودش در اورده بود ....گروه بندی کرد ،بعد گروهی اشکالای همو برطرف میکردیم....اونم فیلم میگرفت...راحته...به خودش تکونم نمیده....[nadanestan]ولی عوضش من الان تو کلاس علوی که میرم ریاضیم خیلی قوی تر از سایر بچه هاست.....[nishkhand](حالاع...درصورتی که توی مدرسه ی خودمون شاگرد متوسط رو به پایینم...[nishkhand]
)چه عجب یجا شد من ریاضیم از بقیه قوی تر باشه....من عاشق این خیلی سبزم....مجبورم کلشو برای امتحانای مدرسه بخونم......[sootzadan]

aisan.
18th February 2015, 09:29 PM
امروز رفتم با دوستام جایی ولی اصلا خوش نگذشت
آخه من عاشق تفریحای سریع و مانند ورزش هستم ولی دوستام نه
یه جا نشستن یا تکرار حوصله ام رو زود سر میبره
دلم تنوع میخواست.
این ترم هم خیلی پرمشغله هست با این که کارام زیاده ولی میام سایت و وقت تلفمیکنم
اینم هست روزگار بیهوده گذرونی من
ممنونم زندگی خیلی خوشحالم.

k.ahmadi
18th February 2015, 09:43 PM
امروز کوزت جان را با تمام وجود دریافتم! یک ژان واال ژان لازم میبود! اما ژانوال ژان کوجا بود http://www.pic4ever.com/images/voodoodoll_2.gifهمه اتاق کشت رو مجبور بودیم خودمون طی بکشیم و برق بندازیم اقا هی بساب مگه تمومی داره بچه ها گند زده بودن به آزمایشگاهhttp://www.pic4ever.com/images/2mo5pow.gif
دم پایی هاشو هم شستیم! http://www.pic4ever.com/images/bg2.gifو در آن حال بشور و بساب چه عکسای خوشگلی که توسط اعضا مافیا از ما گرفته نشدhttp://www.pic4ever.com/images/155fs853955.gifhttp://www.pic4ever.com/images/5yjbztv.gif
یه لنگه از دم پایی ها نبود! گم شد!http://www.pic4ever.com/images/bl8.gif همه هم گیر داده بودن به اون یه لنگه دم پایی آخرش که دیگه اعصابی نموند گفتم لنگه دم پایی هستا کارشم که میدونید چیه ! متفرق گشتن!http://www.pic4ever.com/images/parrot.gif

نتیجه خوب بود همه جا برق زد و آزمایشگاه تکونی اساسی برا عید انجام شد[labkhand]

pedram91
18th February 2015, 09:46 PM
فردا اولین روزی هست که کارمند(سرباز جهادکشاورزی) میشم
دعا کنید زود تموم بشه [bihosele]

"VICTOR"
19th February 2015, 01:41 PM
...

[bihes]

معمار حانیه
20th February 2015, 03:18 AM
بعضی وقتا مثل الان از خودم بدم میاد

از اینکه جنس مونث هستم از خودم بدم میاد

از اینکه پسرا هر کاری در هر جایی کنند ومنی که دخترم این حق ندارم از خودم بدم میاد

از اینکه حقم خیلی جاها ضایع میش اذیت میشم


خدایا میگن ناشکری. اما ای کاش پسر بودم

hiis
20th February 2015, 11:51 AM
بعضی وقتا اینقد ذهنم هرزه میره که بهش میگم هیسسسس میخام درس بخونم !!!

"مهدی"
20th February 2015, 12:36 PM
یه زمانایی نیاز هست که حضورت رو اعلام کنی تا بقیه حساب کار دستشون بیاد که چه چیزی رو کجا باید بگن.

mogan/k
20th February 2015, 02:29 PM
این روزا خستم از ادمایی که میان وبدون خداحافظی میرن
ادمایی که قول میدن ولی منتظرت میزارن وهیچ خبری از خودشون بهت نمیدن

تووت فرنگی
20th February 2015, 07:13 PM
مهم نیست ..

معمار حانیه
20th February 2015, 07:52 PM
دلم از همه ادما گرفته


خییلی ادما دروغگو ودورو شدن.

امام زمان ظهور کن. بی عدالتی وبی غیرتی داد میزنه

hiis
21st February 2015, 01:01 AM
منی ک تا دو هفته پیش روزی حداقل با 10نفر در ارتباط بودم . اینروزا غیر خونوادم دیگه با هیشکی در ارتباط نیسم
باورم نمیشد حتی طاقت بیارم .ولی در عین ناباوری الن عادت کردم !!!
چ روال زندگی من .مدام در حال تعغییره ...
من دیروز . من امروز . من فردا ....
خدایا خودت راهمو بکش .هرچی بکشی شکرت[golrooz]

mogan/k
21st February 2015, 12:50 PM
خدارو شکر

خداکنه ناراحت نشه

reza-1369
21st February 2015, 01:01 PM
خداروشکر اولین برف امسال دیدم از دیشب یه برفی داره میباره که نگوووووووووووووو
الانم داره به شدت میباره حدود 5 کیلومتر پیاده روی کردم هر کی با ماشین میاومد یه بوق میزد منم میگفتم نه نه میگفتن این دیوانست!!!!!!!!!!عاشق برفم.
حالا فردا هم برف ادامه داره!!!!!!!!!!!خداروشکر این اواخر هر چی میخوام هر چی دلم میخواد میبینم!!!!!

Dr.vet
21st February 2015, 01:52 PM
برف زیادی باریده و دانشگاه هم تعطیله.....دارم میرم سرسره بازی اگه حیاط مجتمع خلوت باشه....[shaad]

solinaz
21st February 2015, 03:35 PM
عجب اومدم از وضع ابو هوای اینجا بنویسم دیدم همه....
خب...اینجام صبح تگرگ اومد....یکی از بچه ها توهم زد وسط کلاس گفت بچه هااااااااااااا داره برف میاد!!!
مام خب امسال کلا تهران برفو ندیدیم...هول زدیم به سمت پنچره ها.....ندید بدید!یه صداییم داشت....شب شد و.....![sootzadan]
زنگ خورد....اومدیم بیرون دیدیم خبری نیست...یه کم زمین خیسه...یه گوشه هایی از حیاط دونه های ریز یخ مانند یافت میشه...افسرده برگشتیم داخل کلاس باز...همش یه مین بود...تا اومدیم تو حیاط قطع شد![bihes]از دیروز تا حالا فقط بارونه...!
من برف میخوام...[afsoorde]دلم برای زمین سفید پوش تهران تنگ شده...[narahat]

pedram91
21st February 2015, 04:00 PM
خدا خودش به دادم برسه
روز اول کاریم به رئیسمون میگم 4 روز مرخصی میخوام با اسم شما برم جشنواره میگه همچین چیزی امکان نداره
فک کنم 22 ماه از تمام جشنواره ها و همایشات عقب میفتم [negaran]

تووت فرنگی
21st February 2015, 07:35 PM
ابرهایی
از
آسمان

آه هایی
از دلِ
ما

می
گذ
ر
د

.. .

تووت فرنگی
21st February 2015, 08:11 PM
مهم نیست. ..

معمار حانیه
22nd February 2015, 03:06 AM
درد من، درد فراق است، خدایا کم نیست / اشکهایم بجز از فراق و غم و ماتم نیست

بر دل غم زده و بغض پر از فریادم / بجز آن لطف نگاه برادرم مرهم نیست

دلم خیلی گرفته......خونه رو بدون داداشم نمی تونم ببینم....http://www.nowaroos.com/images/smilies/new/crying.png


*******************************************

با اینکه هم خندیدم هم ناراحت بودم اما خداروشکر یکم برف امسال تو شهرمون دیدم.

Engineer Airospace
22nd February 2015, 09:28 AM
احساست رو به هر قیمتی
بکش!
خاکستر کن!
ولی غرورت رو نشکن!
غرورت رو به باد بدی
تمام میشی
بی معنی میشی
میمیری!

leila.s
22nd February 2015, 02:38 PM
دارم به این می فکرم که کی حقوقم میدن؟

leila.s
22nd February 2015, 02:42 PM
عععااالللیییی بود[golrooz]

تووت فرنگی
22nd February 2015, 04:35 PM
مهم نیست. ..

تووت فرنگی
22nd February 2015, 07:24 PM
وقتی نمی توانم تصمیم بگیرم یک احمق به تمام معنا می شوم و واژه ها از پیکره ام بالا می روند
وقتی نمی توانم محکم بایستم و آنچه که کمی دور است را بدست بیاورم باید تنم دچار انفجار و ستاره ای شوم
وقتی نمی توانم برای تمایلاتم تلاش کنم باید فقط و فقط زمین زیر پای من رانش کند و مرا در خود فرو برد
وقتی نمی توانم حرفی بزنم باید برف می بارد
باید برف ببارد تا کسی مرا حدس بزند ...

BaAaroOoN
22nd February 2015, 09:01 PM
حس می کنم دارم زمینی میشم ...

rodric
23rd February 2015, 11:27 AM
منم دارم فکر می کنم تو خونه با ذغال سنگ و ظرف فولادی و سفالی چچوری می تونم خورده های آلمینیوم ذوب کنم>>>[bitavajohi] اگه راه بهتری دارید بگید لطفا میییسسسسییی[shaad]

سونای
23rd February 2015, 02:05 PM
مثلا بجای دوستت دارم بگویم
تو در دل من مانده ای
بی آن که کار
عجیبی انجام دهی ...
بی آنکه بندباز باشی
و یا بتوانی از کلاهت پرنده ای
به آسمان آزاد کنی ..
تو در دلم مانده ای بی آنکه
بتوانی نفس در سینه حبس کنی ..
تو در دلم مانده ای زیرا که خودت هستی و
همین تو چقدر دوست داشتنی ست ..




خداروشکر دیروز یه روز فوق العاده بود.... نه اینکه دردسر ها و فشاااار کاری نباشه...چرا بود حتی بدتر از روزای قبل ...اما اونقدر قشنگ بود که اینا هیچ باشن...

تولد مادرم بود....الهی خدا به همه من جمله مادرم طول عمر با عزت عطا کنه...آمین

طوفان بود.. سرک کشیدم تو اسمون و لابه لای ابرا ماه رو پیدا کردم.... باز هم دونه دونه دلتنگیامو خوشی هامو برا ماه نشین نقش زدم...
دوروبرم دنیایی به اشوب کشیده شده بود ...باد زوزه میکشید...ولی من بی تفاوت به این هیاهو ! محو بودم به گفتگو...
ماه قدم میزد تو پهنای اسمون...من به دنبالش... آخه ماه نشین میخواست برام ستاره بچینه....[shaad] همه راه شیری رو قدم زدیم و ماه نشین گشـــــت ، گوشه گوشه ی کهکشان رو....
تاکه ستاره رو پیدا کردو چیدش.....

انتهای این دیدار ..باز هم منو رسوند به آرامش ِمرکز ِ این طوفان ...

حالا من آرومم..مث نوزاد پروفایل یاس90[shaad]

الهی شکرت[shaad]

شبش برف باارید....امروز یروز قشنگ برفی.......

[golrooz]

masoume.a.92
23rd February 2015, 03:00 PM
دلم برای دریا تنگ شده بود دیروز رفتم دریا
ولی افتضاح بود! دریا قاطی کرده بود! بدجور باد میومد آدمو از جا میکند! یکم هم بارون میبارید، داشتیم یخ میزدیم! [negaran][esteress]
مثل دیوونه ها میزد به این ور و اونور و کاملا قهوه ای شده بود از بس که شن ها رو آورده بود بالا...
حدودا 3-5 دقیقه ای واستادیم و برگشتیم [bihes] خییییییییلی سرد بود [afsoorde]

Dr.vet
23rd February 2015, 03:32 PM
دلم برای دریا تنگ شده بود دیروز رفتم دریا
ولی افتضاح بود! دریا قاطی کرده بود! بدجور باد میومد آدمو از جا میکند! یکم هم بارون میبارید، داشتیم یخ میزدیم! [negaran][esteress]
مثل دیوونه ها میزد به این ور و اونور و کاملا قهوه ای شده بود از بس که شن ها رو آورده بود بالا...
حدودا 3-5 دقیقه ای واستادیم و برگشتیم [bihes] خییییییییلی سرد بود [afsoorde]

دقیقا تجسمش کردم....کاش هرچه زودتر به روستای اجدادیم برم و یه سری به دریا بزنم...[negaran]

memory1986
23rd February 2015, 04:39 PM
همه از من توقع دارند کسی نیست یه گوشه ای از کارها رو بگیره از یه طرف تمام خرید خونه رو دوشمه و کسی نیست کمکی کنه از یه طرف باید نگاههای معنی دار و بی معنی رو هم تحمل کنم که مثلا کارات اشتباهه حتی نمیگن اشتباهه مبادا مجبور بشن مسولیتی رو به عهده بگیرند...خسته شدم اما یه حسی از درون دوباره حرکتم میده تا بهترین راه رو انتخاب کنم فقط ایکاش یکم کمتر عصبانی میشدم
خدایا خودت کمی صبر بهم بده تا با آرامش همه مشکلات این زندگی رو خودم حل کنم به تنهایی...

solinaz
23rd February 2015, 06:13 PM
من به این نتیجه رسیدم که اگر پزشکی قبول نشدم فوقش میرم توی این موزه ها،اماکن باستانی...شده کف زمینو ته بکشم ...[nishkhand]چرا؟!چون توریست زیاد داره....چرا؟!اصلا اینده ی خوبی داره اونجاها...[sootzadan]
امروز بردنمون موزه ی جواهرات..وای این چشم بادمیا ریخته بودن اونجا!نتونستم تشخیص بدم ژاپنین!چینی!کره ای!
اصلا تو دل برو بودن....اول که وارد شد با اینکه خودشون مهمان بودن تعظیم کردن برای ما....تماممون از خجالت اب شدیم[nishkhand]
یسریاشون خیلی نمکی بودن..(تو فیلما اینقدر نمک ندارن)گروه گروه از کنارمون رد میشدن Hi میگفتن....مام جو گیر یهو همه Hiiiiiiii [sootzadan] سوژه بودیم فقط....
انگار بخاطر سال نوشون که حدودا 21/24 ژانویه -فوریه هست اومده بودن ایران....من موندم چرا ایران حالا؟!اینجا چی داره!!!!
خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رســـــــــــــــــــتگار ....[sootzadan]

جوان ایرانی
23rd February 2015, 06:37 PM
من به این نتیجه رسیدم که اگر پزشکی قبول نشدم فوقش میرم توی این موزه ها،اماکن باستانی...شده کف زمینو ته بکشم ...[nishkhand]چرا؟!چون توریست زیاد داره....چرا؟!اصلا اینده ی خوبی داره اونجاها...[sootzadan]
امروز بردنمون موزه ی جواهرات..وای این چشم بادمیا ریخته بودن اونجا!نتونستم تشخیص بدم ژاپنین!چینی!کره ای!
اصلا تو دل برو بودن....اول که وارد شد با اینکه خودشون مهمان بودن تعظیم کردن برای ما....تماممون از خجالت اب شدیم[nishkhand]
یسریاشون خیلی نمکی بودن..(تو فیلما اینقدر نمک ندارن)گروه گروه از کنارمون رد میشدن Hi میگفتن....مام جو گیر یهو همه Hiiiiiiii [sootzadan] سوژه بودیم فقط....
انگار بخاطر سال نوشون که حدودا 21/24 ژانویه -فوریه هست اومده بودن ایران....من موندم چرا ایران حالا؟!اینجا چی داره!!!!
خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رســـــــــــــــــــتگار ....[sootzadan]
یکی از لذت بخش ترین خاطرات من مربوط به موزه جواهراته
دوبار رفتم
خیلی خوب بود
کلی مسخره بازی درآوردیم
نمیدونم چرا همش چینی ژاپنی کره ای هستن
مردیم بگردیم یه تبعه دیگه پیدا کنیم :))

Capitan Totti
23rd February 2015, 06:43 PM
یک شخصی که خودش میدونه[nadanestan] لطفا پ.خ اشو باز کنه و بهم پیام بده[sootzadan]

solinaz
23rd February 2015, 07:06 PM
یکی از لذت بخش ترین خاطرات من مربوط به موزه جواهراته
دوبار رفتم
خیلی خوب بود
کلی مسخره بازی درآوردیم
نمیدونم چرا همش چینی ژاپنی کره ای هستن
مردیم بگردیم یه تبعه دیگه پیدا کنیم :))

شوخی میکنی؟![sootzadan]
به ما گفتن یه چیزی تو مایه های عیده!!!!تو گوگلم سرچ کردم تاریخش همین حدودا بود....http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/65.gif

"VICTOR"
23rd February 2015, 07:44 PM
به شدتـــــــــــ حوصلم ســــــر ریز شده !!!

http://s5.picofile.com/file/8172935426/e688la7cdjodts8bq3wz.jpg

البته بالاخره از بلاتکلیفی دراومدم ...
خیالم راحت شد ...
یک نه اِ درست و حسابی شنیدم ...
از اولم همینو می خواستم !

http://s4.picofile.com/file/8172936984/0_238656001282819498_Jalalposter_Jalalpic_funpatug h_com20_13_.jpg

تووت فرنگی
23rd February 2015, 08:59 PM
مهم نیست...

تووت فرنگی
23rd February 2015, 09:42 PM
تنها هستم؛
کیهان فقط،
دوستِ من است .. .

"مهدی"
23rd February 2015, 10:47 PM
ببین این پایینا یا کاسبی یا سارق

تووت فرنگی
24th February 2015, 05:57 PM
این ایستگاه که منتظر مانده ام

می کُشد مرا ...

جوان ایرانی
25th February 2015, 11:15 AM
شوخی میکنی؟![sootzadan]
به ما گفتن یه چیزی تو مایه های عیده!!!!تو گوگلم سرچ کردم تاریخش همین حدودا بود....[sootzadan]
عید چینی ها که هست
ولی زمانی که ما رفتیم اگه یادم باشه فکر کنم یکی بهمن ماه بود ، یکیم تو بهار بود
همش هم این چشم بادومی ها رو دیدیم [nishkhand]

mogan/k
25th February 2015, 01:32 PM
امروز تا اینجا خوب بود
ساختمون دانشگاه عوض شد
و دیگه احساس نمیکنیم داریم میریم مهد کودک[shaad]
همه خوش حال بودن
امروز همه انرژی مثبت بودن.
الهی حال همه همیشه خوب باشه.

تووت فرنگی
25th February 2015, 03:10 PM
مهم نیست..

pedram91
25th February 2015, 04:29 PM
دردی که انسان را به سکوت وا میدارد
بسیار سنگین تر از دردیست که انسان را
به فریاد وا میدارد و انسانها فقط
به فریاد هم میرسند،نه به سکوت هم ...!

*خانم معلم *
25th February 2015, 06:54 PM
دیروز که نشانه « چـ چ » رو درس میدادم یه اتفاق با مزه ای افتاد . چند تا کلمه نوشته بودم که بچه ها باهاش جمله بسازن . داشتم به بچه های نیاز به تلاش میرسیدم که یکی از اون زبلای کلاسم اومد جلو گفت : خانم یه حرف خصوصی باهاتون دارم . گفتم الان ؟ گفت بله . اگه بمونه بعدا یکی بهتون میگه و شیرینی ِ کار خوبم از بین میره . آقا منو می گی مشتاق ببینم چی میخواد بگه .

از اون سه نفری که داشتم بهشون میرسیدم عذر خواهی کردم تا صحبت های شیرین ایشون رو بشنوم . گفتم بفرما . فقط خیلی کوتاه چون نزدیک زنگه . گفت خانم من حواسم هست که شما هنوز بلد نیستن اسم بعضی چیزا رو درست بگین .
من : http://www.blogfa.com/images/smileys/08.gif ... پس خیلی خوشحالم که با یه آدم با فهم و شعور دارم حرف می زنم . چون این چیزی که مروبط به من هست رو داری به خودم میگی نه توی جمع !
گفت همین دیگه . حالا بگم بهتون ؟
گفتم : بله . با کمال میل میشنوم
گفت : خانم چند روز پیش که درس « ج » رو میدادین اَنجیل رو نوشتین اَنجیر . گفتم زشته آبروتون رو ببرم . هیچی نگفتم . ولی خانم امروزم که غلط داشتین
من : http://www.blogfa.com/images/smileys/29.gif
گفتم : خیلی ممنون که اشتباهاتم رو بهم میگی تا پیشرفت کنم . حالا اون یکی چی بوده ؟
گفت عزیزم ! http://www.blogfa.com/images/smileys/16.gif یخچال نمیگن که میگن یخچار http://www.blogfa.com/images/smileys/07.gifhttp://www.blogfa.com/images/smileys/30.gif
حالا تا کسی نفهمیده من سر بچه ها رو گرم می کنم شما یواشکی اونو درستش کنین ... http://www.blogfa.com/images/smileys/30.gif

memory1986
26th February 2015, 02:40 AM
امشب با اینکه دلم گرفته بود به همه لبخند زدم لبخند واقعی با حالتی از دوست داشتن واقعی
امشب با اینکه مشکلاتم جلو چشام صف کشیدند و بغض کردم اما اجازه ندادم اشکی تو چشمام حلقه بزنه
امشب از ته دلم واسه همه خوشبختی خواستم از خدا
میخوام امشب هیچ موقع فراموشم نشه
خداجون نگام میکنی دیگه؟!

سروه74
26th February 2015, 11:04 AM
نمیدونم چرا یه مدت تو دفتریادداشت های خودمم چیزی نمینویسم[soal]
ولی درهرصورت خیلی خوشحالم[tashvigh]

mogan/k
26th February 2015, 03:55 PM
این روزا به این نتیجه رسیدم که دنیا ارزش غصه خوردن رو نداره
این روزا به این فک میکنم که کارای امروز رو باید به نحو احسن انجام داد
و بقیه رو به خدا سپرد

تووت فرنگی
27th February 2015, 02:14 PM
مهم نیست ..

solinaz
27th February 2015, 11:13 PM
کاش من یه هنرمنده بودم....زندگی در کنار هنرمندا چقدر شیرینه...[nishkhand]sh_dokhtar22
هفته ی پیش توی جشنواره ی فیلم فجر بود که رفتیم....این بازیگرارو هنرمندارو میبینم افسرده میشم....یه نقاش سادم نشدم برم بشینم توی برج چهره ی هنرمندا رو بکشم...وای یه دختره نشسته بود..لامصب توی یکی از نقاشیاش مهتاب کرامتی رو کشیده بود....دل من رفـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــت.....[gerye]
امروز رفتیم یه همایش توی تالار وحدت....مخصوص بانوان بود....خیــــــــــــــــــ ـــــــــلی خوب بود......چه قدر قشنگ میرقصیدن....قشنگ میخوندن....چه اندامایی...خیـــــــــــــ ـــــــــــــــــــلی خوب بودن!
منم دلم خواست....
اصلا دلم میخواد درسو رها کنم بــــــــــــــــــــــــ ــــــــرم....در حین همایش بود که به عمم گفتم منو معرفی کنه برای گروه شیفتگان دل!
موافقت کرد...خیلی تشویقم کرد...اومدیم بیرون ،از اون ور به بابام گفتم میرم کلاس موسیقی...2 ساعت که بگذره یادشون میره حرفاشونو....
من:کی میریم نام نویسی؟
اونا:خیلی خوبه خیلی ولی میدونی چیه؟!میزاریم بعد کنکورت..الان وقت نمیکنی...
اخه بعد کنکور به چه درد من میخوره...من الان میخوام انرژی بگیرمsh_dokhtar19
اوخ راستی...نمردمو پروفسور زن ایرانم دیدم(قلب و عروق)...اخه این همایش مخصوص پزشکان و داروسازان بود....
بنده خدا کج راه میرفت.....توی این چند ساعتی که اونجا بودم دچار اختلال شخصیتی شدم....دوتا چیز رو که خیلی بهشون علاقه دارم بودن:هنرمندان،پزشکان...منم به این فکر میکردم روزی عایا در کنار اینها خواهم بود؟تقدیر کنم ازم فلان فلان فلا...[nishkhand]
بچه هاااااااااااااااااااا....[gerye]
من دیگه با اینا بیرون نمیرم...میشینم تو خونه...افسرده میشم!http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/20.gif

تووت فرنگی
28th February 2015, 07:08 PM
مهم نیست ..

solinaz
28th February 2015, 11:12 PM
بحث امروز کلاس پرورشی:

"بزرگترین اشتباهتون توی زندگی...."
خیلیا بلند شدن و اعتراف کردن...ولی هیچکس به اندازه ی من خلاصه نکرد
من از گفتنش ترس دارم...
چون ته دلم غم بود بلند شدم یه خورده ازش بگم...به همه گفتم در این حیطه هیچ سوالی نپرسن...نمیدونم از الان به بعد بچه ها و دبیرم چه فکری در موردم میکنن...فکر خیلیا به هزاران جا کشیده شده....
با اشاره ی خیلی جزئی که بهش کردم تونستم عکس العمل بقیه رو نسبت به این موضوع بفهمم....
واقعا الان ارومم...شاید از اصل موضوع هیچکس خبر نداره ولی همین اندازم که یه چیزایی به بقیه گفتم...خیلی خیلی جزئی(شاید اصلا کسی متوجه نشد....)ارومم...[shaad]

"مهدی"
1st March 2015, 04:12 PM
میکس و مستر این پروژه هم تموم شد و به خوبی و خوشی منتشر شد. با اینکه مخاطبا نظرات مثبت دادن به آهنگسازی و مسترینگ ولی خودم راضی نبودم. هنوز نشده که چیزی بسازم و از ته دلم ازش خوشم بیاد....

تووت فرنگی
1st March 2015, 09:22 PM
صبح و ظهر و بعدازظهر و شب از سطح توقع ام بهتر بود و دیگه فکر نمی کنم چی میشه ..
اینکه هر لحظه ممکن ِ نباشم غصه داشتن رو بی ارزش می کنه ...
فقط می خوام از این بعد تلاش کنم بدون ترس و فکر به آینده ای که نیامده من ترسناک گمان می برمش ...
اصلاً اگر قرار باشه یک روزی سهمم باشه تبعید شدن به یک گوشه ای از مریخ و تنها تنها تنها بودن مهم نیست..
امروز مهمه ...
باور کن همدم فردا خیلی هم مهم نیست وقتی امروز هنوز تموم نشده ... [shaad]

تووت فرنگی
2nd March 2015, 10:05 PM
نگاه که می کنم تا انتهای جهان می رود
آه هایم هم ..

memory1986
3rd March 2015, 12:03 AM
بهونه نیار اینا همش ادای دلته تو نباید به حرف دلت گوش بدی این بند دلهایی که میبره بذار ببره عیب نداره زمان بگذره خوب میشه
بهم قول بده به حرف دلت گوش نمیدی
یادت باشه قول دادی

معمار حانیه
3rd March 2015, 01:20 AM
برای دوستان ایرانی به خصوص حاج قاسم سلیمانی ورفیقاش دعا کنید.

انشا الله که داعشی ها نابود بشن و همه دنیا به آرامش برسه.

مالب مرز هستیم. میدونیم چه سختی هایی داره. دعا کنید.

امروزخوب بود.خداروشکر. ناشکر نیستم. انشا الله که فردا هم خوب باشه.

یاد گرفتم نباید به خاطر کسی از خودت بگذری. حتی اون شخص اگر هم خونت باشه.

solinaz
3rd March 2015, 07:58 PM
خدایا!
ما رو با کیا کردی 77 میلیون نفر......!!!!!

سروه74
3rd March 2015, 08:03 PM
شایدبعد2سال این دومین شبی هست که احساس میکنم عذاب وجدان ندارم
شایدواقعا چون ازته دل بخدا باورنداشتم فک میکردم نمیبخشه
ولی واقعا الان احساس میکنم بخشیده بیشترازقبل احساس ارامش به زندگی دارم
خب دیگه ادمه
باید اشتباه کنه ودرس بگیره
درهرصورت خدایا بازم ممنونم ازت[golrooz]

"VICTOR"
4th March 2015, 03:40 PM
صبح و ظهر و بعدازظهر و شب از سطح توقع ام بهتر بود و دیگه فکر نمی کنم چی میشه ..
اینکه هر لحظه ممکن ِ نباشم غصه داشتن رو بی ارزش می کنه ...
فقط می خوام از این بعد تلاش کنم بدون ترس و فکر به آینده ای که نیامده من ترسناک گمان می برمش ...
اصلاً اگر قرار باشه یک روزی سهمم باشه تبعید شدن به یک گوشه ای از مریخ و تنها تنها تنها بودن مهم نیست..
امروز مهمه ...
باور کن همدم فردا خیلی هم مهم نیست وقتی امروز هنوز تموم نشده ... [shaad]


زندگی را به تمامی زندگی کن.
در دنیا زندگی کن بی آنکه جزئی از آن باشی.
همچون نیلوفری باش در آب،
زندگی در آب بدون تماس با آب!
...
... زندگی سخت ساده است!
خطر کن!
وارد بازی شو!
چه چیزی از دست میدهی؟!
با دستهای تهی آمده ایم،
و با دستهای تهی خواهیم رفت.
نه، چیزی نیست که از دست بدهیم،
فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند،
تا سرزنده باشیم،
تا ترانه ای زیبا بخوانیم،
و فرصت به پایان خواهد رسید...
آری، این گونه است که هر لحظه غنیمتی است!
...
هرلحظه را به گونه ای زندگی کن که گویی واپسین لحظه است.
و کسی چه میداند؟
شاید آخرین لحظه باشد!
آخرین لحظه ی تو
آخرین لحظه ی کسی که دوستش داری...

"مهدی"
4th March 2015, 07:16 PM
در تلاشم روزی 150 کرانچ و درازنشست رو افزایش بدم...

reza-1369
4th March 2015, 07:30 PM
یه روزایی هست ادم میره به گذشته قدر گذشتش میدونه
به اون چیزایی که داشته و الان نداره البته من گذشته ای نداشتم خیلی فشار کشیدم خیلی سختی کشیدم ولی با این همه نذاشتم کسی متوجه بشه الانم همین طورم ولی باز نمیذارم کسی متوجه بشه تا مبادا ناراحت بشه که همیشه چوب این کارم خوردم و خواهم خورد.از تصادف کردن و رفتن تا حد مرگ و دوران دانشگاه که متنفرررررررررررررم به شدت
خیلی بی مهری بهم شده خیلی بی توجهی.بودن کسانی که به چشم یه ابزار بهم نگاه میکردن میگفتن دوستت داریم.
خیلی وقت ها وقتی با کسی هستم میگم خب نکنه براش مزاحمم حتی یه زنگ میزنم به کسی میگم نکنه مزاحمش شدم.وقتی چیزی میگم سر سری جواب میشنوم خدا میدونه چه قدر دلم میگیره نه به خاطر جوابش میگم باز مزاحم بودم!!!! وقتی کسی ازم چیزی میخواد با جون و دل براش انجام میدم تا خوشحالش کنم ببا این که ممکنه خودم گرفتاری هایی داشته باشم ولی با همه این وجود یه لبخند طرف مقابلم ارومم میکنه
راستش خیلی وقتها خودم برا این رفتارم اخلاقم سرزنش کردم.که چرا اخه کی با تو این جوری هست تو این رفتار داری.بارها دیدم با هرکی بد باشی یه جوری دنبالت میکنه یه جوری محبت بهت میکنه ولی برعکس کسی رو دوست داشته باشی .........برابر خیلی چیزا کوتاه اومدم خودم شکستم خورد کردم ولی وقتی طرفت یه ذره تغییر نمیکنه یعنی حق به خودش میده ادم بیشتر از خودش بدش میاد.یه روزی پا میذارم رو این دلم سنگش میکنم سنــــــــــــــــــگ.تا خود امروز شیشه بود هر کی اومد یه ضربه زد و رفت با خودش نگفت اینم دل ادم................
باز سکوت میکنم مثل همیشه ولی درونم غوغایی هست که...........
خدایا دلم یه دنیا ارمش میخواهد من دیگه خسته شدم کم اوردم

aisan.
4th March 2015, 08:06 PM
وقتایی هست که از دیگران کمک میگیرم نشون میده به خودم مغرور نیستم
من خیلی قوی نیستم همین دوشنبه رو با کمک دوستای دانشکده ام خوب تموم کردم
اونقدر استرس داشتم که همه از صورتم میفهمیدن چون گزارشکارم تموم نشده بودش و این ترمم که هزاران کار دارم تا تموم بشه
سایتم فقط چهارشنبه میام چون فرداش کمی استراحت میتونم کنم.

وقتایی که از کسی میپرسم چطوری و چه خبر و منتظرم از خودش بگه از سختی هاش بگه چون خودم براش دردودل میکنم و اون آدم حرفی نمیزنه منم دیگه کمتر حرف میزنم و کمتر میپرسم چون میدونم دلش نمیخواد ادامه بدم.خب نباید کسی که جواب نمیده انتظار داشته باشه دیگری از حالش با خبر باشه.
یه روزی بهم گفتن هیچ کس کامل نیست، خب درسته پس چرا خودش اینقدر سعی داشت خودش رو کامل نشون بده، من که انتظاری نداشتم.
گاهی سوالام رو رها میکنم تا اذیت ام نکنن و نمیدونم چقدر درسته
اما دوستام خیلی برام عزیزن. ولی کارا و هذفای بلند مدت و کوتاه مدتم از همه ادم ها مهم ترن برام.

Dr.vet
4th March 2015, 09:19 PM
از امروز تصمیم گرفتم دیگه مثل سابق به هرکسی اعتماد نکنم و تغییر رویه بدم.....امروز حس کردم زیادی ساده ام....[negaran]

leila.s
4th March 2015, 10:15 PM
کلللییییییی کاردارم نمی دونم چطوری بایدبهشون برسم[khabalood][khabalood][khabalood][khabalood]

Dr.vet
5th March 2015, 01:54 PM
امروز یه نفس راحت کشیدم وقتی نماینده ورودیمون پیامک فرستاد که کلاس امروز جراحی کنسل شد....بیرون بدجور کولاکه...[shademani2]

"مهدی"
5th March 2015, 02:02 PM
صبر کن داره میاد یادم
صبر کن لعنتی هنوز بهت نیاز دارم....

mogan/k
5th March 2015, 04:58 PM
این روزا به گذشتم فکر میکنم
چقد خوب بود اگه یه تصمیم دیگه میگرفتم
اخ
چقد خوب بود به جای انتخاب اون همه فرمول ریاضی و فیزیک و شیمی
فقط
به یه هنرستان خوب میرفتم.
شاید اگه بیشتر فکر میکردم الان راضی تر بودم.

memory1986
5th March 2015, 05:55 PM
امروز 20 کیلو سبزی خورشتی پاک کردیم من و مامان اصلا خسته نشدیم چون صحبتمون وسط اون همه سبزی گل کرد
به اندازه یه دفترچه خاطرات گذشته ها رو ورق زدیم
قرمه سبزی عاشقتم
محیا شدنت لذت بخش
پخته شدنت بهانه دور هم جمع شدنها
و طعم خوبت بهترین طعمها

تووت فرنگی
6th March 2015, 11:54 AM
مهم نیست ..

masoume.a.92
6th March 2015, 12:18 PM
توی این یک هفته دونفری اهواز بودیم با خیلی آدمای جدید آشنا شدم
اتفاقاتی افتاد
خیلی چیزا یاد گرفتم
گاهی خیلی ناراحت شدم
گاهی هم
از تعجب فقط لبخند می زدم.
واقعا زمین گرده.
و
ماه پشت ابر نمیمونه.

تجربیات جدید
توی دو هفنه دوبار سفر
دوبار حرم حضرت معصومه و دوبار هم جمکران
این قسمت بیشتر از همه سبک میکرد آدمو


ولی همین که اومدم خونه اتفاقات بدی افتاد
آخه چرا؟

hiis
6th March 2015, 01:20 PM
داره میگذره
خوبه خداروشکر
دارم ریکاوری میشم
با هیچکدوم از دوستام در ارتباط نیسم .فامیلم کممم
فقط خونواده . ادمای خوبین !!!
انگار تا حالا اصلا ندیدمشون ...
اینقدر درگیر ادمای دیگه بودم ک ندیدمشون تا حالا ...
یه روزایی خیلی خوب درس میخونم . یه روزایی شل میگیرم و...
نمیدونم تهش چی میشه
حرف هیشکی برام مهم نیس .که بگن اینقد خوندی و نشد ..
مهم نیس ...
سرعتم رفته بالا . فصلا سنگین خیلی زود تموم میکنم و حتی کلی تست میزنم
ولی خب بازم بعضی درسا اذیت میکنن .مث ریاضی و عربی و زبان
برنامم اجرا میکنما ولی خب ضعیفم .میفهمی ضعیف o_O
اون اولش سخ بود خودم تصمیم بگیرم برا همچی .ولی خب الن تقریبا عادی شده ..
دیگه موزیک و کلیپ انگیزشی نگا نمیکنم .خودم کاملا عاقلانه به خودم انگیزه میدم .گاهی خشن میشم .....

شاید خدا این راهو برام کشید که خیلی چیزا اطرافم ببینم و بفهمم
اگه حتی دانشگا قبول نشم .بازم ثمره تلاشمو الن دارم میگیرم

خدایا هرچی شد شکرت

تووت فرنگی
6th March 2015, 01:58 PM
سعی می کنم نشکنم ...

b_r
6th March 2015, 04:50 PM
بعد چند روز تازه فهمیدم اکانتم توی ی فروم مال یکی دیگست
برحسب اتفاق با اشتباه نوشتن اسم کاربری و رمزی ک دقیقا با شخص دیگری یکی بود وارد اکانت اون خانم شده بودم و ازش عذرخواهی کردم[khanderiz]

نتیجه اخلاقی اینکه دیگه رمزای ساده و قابل حدس زدن استفاده نکنم مثلا 123456[bamazegi]

fantastic girl2
6th March 2015, 07:54 PM
خدایا...

طلیعه طلا
6th March 2015, 08:07 PM
خدایا...

سلام
من نماینده و خلیفه تام خدا بر روی زمین هستم ... امرتون ؟ [nishkhand]

تووت فرنگی
6th March 2015, 08:19 PM
اینکه تا چه حد رخت هایم نو شدند برایم مهم نیست دارم ارزیابی می کنم چه کار انجام دهم که تغییر کنم تا به آن که دلم را توت فرنگیِ توت فرنگی می کند برسم؛ جایی که با آن به همه چیز می توان دست یافت حتی به کوچک ترین خواسته که باشد یک روسری زیبا !

Majid_GC
6th March 2015, 09:51 PM
به کندی می گذرد زمان
اگر در بین کسانی باشی که
از حضور شان لذت می بری ...

یه روز خیلی عالی بود با کلی خاطرات ماندگار و کلی پیاده روی و لذت بردن از لحظات با هم بودن
من ، آقا محمد (م.محسن) و امیرعلی (sr hesabi)

http://uc-njavan.ir/images/c8mkr11ghrsvjpj79576_thumb.jpg (http://uc-njavan.ir/viewer.php?file=c8mkr11ghrsvjpj79576.jpg)

http://uc-njavan.ir/images/e9mi6zqikql311v1mc_thumb.jpg (http://uc-njavan.ir/viewer.php?file=e9mi6zqikql311v1mc.jpg)

معمار حانیه
7th March 2015, 01:09 AM
تازه آبمیوه گیری سه کاره خریدیم. اینقدر هی باهاش اب میوه وشیر موز ... درست میکردم که همه دم به دقه گلاب به روتون مستراح میباش[nishkhand]

ماهم کلی فیض بردیم وخندیدیم[khande]

حسن خاتم
7th March 2015, 06:09 PM
تکل کن به خدا حل میشه

حسن خاتم
7th March 2015, 06:12 PM
نوس جون مطالب معماری که ارسال میکنی خوبه

"VICTOR"
7th March 2015, 09:12 PM
سال مزخرف و افتضاح 93 داره تموم میشه کم کم...
خوبه که سال 94 تو راهه [golrooz]

"مهدی"
7th March 2015, 09:36 PM
سال ها هیچ چیزی رو تغییر نمیدن ...
موقعیت ها بوجود نمیان....باید بسازیشون

تووت فرنگی
7th March 2015, 09:46 PM
مهم نبود

Capitan Totti
8th March 2015, 12:43 AM
نوس جون مطالب معماری که ارسال میکنی خوبه

امروز تو دانشگاه؛ وقتی اسم شما رو دیدم یه لحظه فکر کردم حسن خانومه !

زدم زیر خنده؛ همچین 40تا دانشجوی پیرو خط امام !! ریختن سرم که سکوت کن و اینا :|


سال مزخرف و افتضاح 93 داره تموم میشه کم کم...
خوبه که سال 94 تو راهه [golrooz]

همانا 93 بهترین سال دنیاست !

اصتاد ! علی اکبر دادبین !


اصلا ً دوست ندارم
اندیشه و گفتار و کردارم نامثبت باشد
اما احساس می کنم تا الآن ِ زندگی فقط شکست بوده؛ فقط شکست ..
کافی نیست ؟
گمان نمی کنید
ظرفیت من خیلی خیلی کم است ؟
پایان من خیلی زمانی ست که رسیده است
تنها جسمم است که
هر روز کهکشان را با خودش مقایسه
و سن سنجی می کند ...
چمدانم آماده ست پس فرشته جدی کجا مانده ؟!!

آخر این تیره شب هجر به پایان آید "می آید !"

آخر این درد مرا "تو" نوبت درمان آید "می آید "

بلبل آسا همه شب تا به سحر ناله زدم

تا که بویی به مشامم به گلستان آید

فخرالدین عراقی هم ازین مسائل زیاد داشته !

حل میشه انشاء اله


_____________________________________

بعد مدتی باز اومدم نت ؛ به امید دیدن سایت رم و شنیدن اخباری از فرانچسکوی بزرگ

ولی سایته این ارور رو میده :(

خطا در برقراری ارتباط با پایگاه‌داده
یعنی این مدیرای سایت آ اس رم پیش خودشون چی فکر کردن که من در بی خبری کپتن توتی

همچین عین معتادا میشم:|

سروه74
8th March 2015, 02:29 AM
فک کنم 2شبه
بعداز2سال اخرش بازم سرماخوردگی گرفتم
5روزه تمام دارم مقاومت میکنم بخدا ولی اخرش امشب کم اوردم
امیدوام فردا خوب شده باشم

Dr.vet
8th March 2015, 03:19 AM
سال 93 برای من مزخرفترین و بدترین سال ممکن بود....[negaran]

masoume.a.92
8th March 2015, 11:52 AM
سال 93 از همون فروردینش برای من عالی بود
ولی دوست دارم زودتر تموم شه
زودتر برسم به پاییز 94
اصلا در حدی دوست دارم زود بگذره که دلم میخواد بخوابم و بیدار شم ببینم شهریور شده... [afsoorde]

تووت فرنگی
8th March 2015, 03:07 PM
آخر این تیره شب هجر به پایان آید "می آید !"

آخر این درد مرا "تو" نوبت درمان آید "می آید "

بلبل آسا همه شب تا به سحر ناله زدم

تا که بویی به مشامم به گلستان آید

فخرالدین عراقی هم ازین مسائل زیاد داشته !

حل میشه انشاء اله












[golrooz] ای کاش..

تووت فرنگی
8th March 2015, 03:09 PM
روی دیوار سایه ام نبود
او هم مرا تنها گذاشت ...

تووت فرنگی
8th March 2015, 03:13 PM
مهم نیست ..

سروه74
8th March 2015, 05:59 PM
خدا شاهده از دیشب تاحالا مریضم
5ساعت درست وحسابی نخوابیدم
بخدا ازبس مریض نمیشم کسی باورش نمیشه مریضم
ازدیروز تاحالا دوستم اینجاست کنارمه
دیشب من خوابم نمیبرد درد داشتم 3شب بود چندبارصدام زد گفتم چیه [khabalood]
گفت میخوام یه سوالی ازت بپرسم
منم فک کردم چیه سوالش[tafakor]
برگشته میگه اژین(یکی ازدوستامه) دندوناش وکجا ارتودنسی کرده
خدا شاهده اگه مریض نبودم یکی میزدم توپهلوش[nishkhand]

fantastic girl2
8th March 2015, 08:49 PM
سلام
من نماینده و خلیفه تام خدا بر روی زمین هستم ... امرتون ؟ [nishkhand]

بهش بگید خیلی دلم ازش گرفته
ازش بپرس با همه بنده هات این طوری بازی میکنی؟
دیگه خدا که شما باشی و این طوری به من توجه نکنی من به دیگه به چی میتونم امیدوار باشم؟
خسته شدم :|

aisan.
8th March 2015, 08:59 PM
امروز شاید یه امتحان بود این اتفاق
باید صبورتر باشم تو انجام پروژه ام
نمونه ام سوخت چون سپردم اش به یکی تا خاموشش کنه ولی یادش رفت
اینم یه امتحانه
نشونم داد دارم از تکیه گاه واقعی ام فاصله میگیرم
باید ازش عذرخواهی کنم کاش منو ببخشه.

Capitan Totti
8th March 2015, 09:10 PM
بیست سال عمر کمی نیست که گذشت ... بیست سال! هر چه دنبال این زمان ها می گردم پیدا نمی کنم ... یا از جیب هایم یا از مشت دستانم یا از چشم هایم تمام این زمان های زندگی فرو می ریزد و من بیهوده می نگرم ... هر چه می خواهم نردبام بگذارم زیر پایم و بروم به بلندترین نقطه این جهان، به اوج ... نمی شود ... هر چه می خواهم زمان را نگه دارم از نو شروع کنم نمی شود ... هیچ کاری از دست من ساخته نیست ؛ می بینی منی که بیست سال در این دنیا گذراندم و تلف کردم همه چیز را، هیچ کاری از دستم بر نمی آید! نه می توانم جای مدار زمین را عوض کنم نه خورشید را به تبعید بفرستم .. و نه حتی به زور به درختی سیب بگویم به بار بنشین ....دردناک است همه چیز را باختم ... گویا فقط کالبدی بودم که گذشت روزها برایش تصمیم می گرفتند نه خودم ... سال ها به تندی می گذرند ... آدم ها می آیند و می روند ... ماشین ها سرعت می گیرند و به تعمیرگاه می روند ... جان ها از تن خارج می شود و نمی دانم به کجا رهسپار می شوند ؟! ... خونی از رگ خارج می شود و دیگر بر نمی گردد .. صوت هایی شنیده می شود .. شگفت زده می شویم .. گوش هایی پرواز می کنند .. موسیقی ساخته می شود برایش دست می زنند، کسی می خواند ، صندلی ها خالی می شود ... می بینی همه چیز چنین است ... هر چه می خواهی پایداری پیدا کنی نمی توانی ... هیچ چیز پایدار نیست .. . گویی تمام زمان را بلعیدم و برای خود سن ساختم .. انگار آه شدم و بر پیکره ی دقایق ریختم .. احساس می کنم کلمات در مغزم به این و آنطرف می خورند. .. احساس می کنم زمین که می گردد من سقوط می کنم و جاذبه برای من عمل نمی کند ... همه چیز را باختم .. شوق به فردا در من ملایم شده است ؛ دیگر صبحگاه بدون کوک ساعت بیدار می شوم .. زندگی شده است جادو .. باید کسی بیاید و جادوگری بداند ... باید کسی دست مرا بگیرد و ار جدید راه رفتن به من بیاموزد .. باید کسی مرا بیدار کند .. بگوید زمستان دارد تمام می شود و من برایش بگویم چه خواب هایی دیده ام .. احساس می کنم تمام این بیست سال خواب بوده ام .. خوابی که در آن سکوت بود و شیرینی ها چون لیموشیرین قاچ خورده تلخ می شدند .. باید بخواهد از من که برایش خواب هایم را تعریف کنم .. باید حوصله داشته باشد که بشنود بیست سال از عمر کسی را که قرار بود به خودش افتخار کند! و بعد بگوید از بهار جدید تو یک ساله می شوی .. تو بیدار ... باید آغاز کنی زندگی را، چون مرا امید دهد بگوید زندگی بسیار زیباست ...
کاش اردیبهشت آن سال بجای من، ستاره ای می گذاشتی در سمتِ کورترین نقطه آسمانت و نامش هم نیلوفر ... کاش یک ستاره بودم که تو هر شب به آن نگاه می کردی و آرزوی داشتنت را داشتی، راستی شنیده ای از قدیمی ها که هر کسی یک ستاره ای دارد؟ کاش آن ستاره ی تو، من بودم ...

یک گذری بر صائب تبریزی بیفکنم [sootzadan]

این چه حرفی است که در عالم بالاست بهشت

هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت

دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود

گر درون تیره نباشد ؛ همه دنیاست بهشت...

و سپس گذری بر اسعد گرگانی[sootzadan]

گر امیدم نماند؛ وای جانم

که بی امید یک ساعت نمانم

و در آخر گذری بر اصتاد کپتن توتی[sootzadan]

هر کسی بر جهان اطراف خود تاثیری می بخشد

گذری بر صادق هدایت که بارها اقدام به خودکشی کرد بینداز

او که خود را پرچم دار بی هدفان دنیا میدانست !

آری ؛ او امروز از برترین نویسندگان و نقادان تاریخ معاصر است

نقد های ادبی و تاریخ او؛ آثار وی...

بقول شاعر بزرگ نمیدونم کی ! من تو یه کنسرت از استاد قربانی و جمشید فاضلی اگر اشتباه نکرده باشم!

به رهبری استاد فرهاد فخرالدینی ؛ تصنیف اشو شنیدم!


باز آمده بلبل خوش آواز

با نغمه گری به گلستان ها

تا شاید ره رهایی بنماید بند غم ز پای دل ها بگشاید

شاید در تاریکی ها ؛ خورشید آید

در کوی آزادی ها ره پیماید...

nhh
8th March 2015, 10:22 PM
نمیدونم چیشده.........نمیدونم چرا تو این عالم انگار نیستم..............ونمیدونم ها وبی حسی های زیادتر .........[negaran]


وسلام به همه دوستان ................دلم برا همتون تنگ شده بوددددددددد[khejalat]

m.g.s.t.r
8th March 2015, 10:51 PM
امروز یه نصفه اتفاق خوش برام رخ داد و خیلی امیدوارم بزودی به اتفاق کاملا خوب تبدیل بشه [shaad][shaad]

سروه74
9th March 2015, 11:29 AM
چندوقت پیش داشتیم بابچه های فامیل داشتیم راجب اینکه که ی بریم شمال وچجوری بریم وخلاصه از اینجور حرفا حرف میزدیم
که خواهر من گفت آدم بانامزدش بره خوش میگذره
دخترخالم گفت آدم با دوستاش بره خوبه
خلاصه یکی گفت آدم باخونواده بره خوش میگذره
نوبت من که رسید گفت ادم تنهابره به نظرمن بیشتربهش خوش میگذره
گفتم اول میری کنارساحل میشینی ی چندساعت بعد دم دم های عصرومغرب یهو یکی از این آقاهای 40با50ساله با یه ریش پروفسوری که موهاش یه دست سفیدشده بعدش یه شلوارکنف سفیدپوشیده ویقه ی لباسشو وبازکرده رو ازدور میبینی که 2تا لیوان آبمیوه دستشه داره میاد اون اطراف
بعد چنددیقه یهو همون اقاهم کنارته میگم میتونم کنارتون بشینم منم میگم البته ویه لیوان از آبمیوه هارو میده دستم بعد میشینم تا اخرشب باهم حرف میزنم همونجا
اخرسرم میگم از آشنایی باهاتون خیلی خوشحال شدم
ایشون میگن من بیشترخوشحال شدم
خلاصه من میرم پی کارم اونم میره پی کارش
قرارنیس که همش به عشق ختم بشه[nishkhand]

Dr.vet
10th March 2015, 03:27 PM
حالم خیلی بده...دیروز سوار تاکسی شدم و جلو نشستم از شانس بد من یه ماشین از پارک در اومد و اینم نامردی نکرد کوبوند بهش که من بیچاره ام وسط له شدم...دستمو آوردم جلو سرم به شیشه نخوره که دستم داغون شده و زانومم له شده...مرگو به چشمم دیدم و از خواب غفلت بیدار شدم...چه روز بدی بود...[negaran]

solinaz
10th March 2015, 03:37 PM
یه مدته جو زدم....از طرفی با دوستایی که باهاشون میگردم روم تاثیر گذاشته...خیلی خانواده های ریلکسی دارن..اصلا شاید خانواده ی من خیلی حساسن!در بین این همه خانواده!!!
پنچشنبه صبح قراره با دوستام برم بیرون....قبول نکردن صبح،گفتن شب...
حالا من!!!قراره همه چیو به خانوادم دروغ بگم..اینکه با کی میرم به غیر از دوستای خودم،کجا میرم و....چون اصلا بگمم اجازه نمیدم!بعدشم من دیگه کی میخوام بزرگ شم...!!!این سخت گیریاشون کشت منو!
خیلی میترسم...میترسم گندش در بیاد و اعتماد خانوادم نسبت بهمو از دست بدم...این وسط گیرم...نمیدونم به خانوادم دروغ بگم یا به دوستام....نمیدونم دروغم چقدر میتونه ضرر بهم برسونه!اصلا لازمه...؟!!!من اونقدر ازادی پیدا کردم یا نه!!!!

ریپورتر
10th March 2015, 05:18 PM
چند وقته عصبانی هستم با ظاهر اروم

به نتایجی رسیدم که باید خیلی جاها رو ترک کنم هر چقدر که براشون زحمت کشیده باشم.کلا بهم ریختم

fantastic girl2
10th March 2015, 09:05 PM
امروز اگر رفتارهایی مرا رنجوند
اما خدا با برف زیبایی که در حال بارشه ناراحتیش را از دلم بیرون کرد
والبته حضور جناب آقای رضا رفیع طنز پرداز محبوب کشور تو جشن امروزمنون منو خیلیی خوشحال کرد

"مهدی"
10th March 2015, 10:54 PM
یکشنبه قراره بیست و پنجمین آهنگ هیپ هاپی که آهنگسازیش رو من انجام دادم روی سایت ها منتشر بشه. از روزی که شروع به اهنگسازی و میکس و مسترینگ کردم بیشتر از 2 سال میگذره....
با خیلی از افراد اشنا شدم. خیلی چیزهای یاد گرفتم و نسبت به دوستام مزیتی کسب کردم و اونم این بوده که دستم تو جیب خودم بوده و نه پدرم!
امیدوارم به اون نقطه ای که میخوام برسم

سروه74
11th March 2015, 11:53 AM
یه مدته جو زدم....از طرفی با دوستایی که باهاشون میگردم روم تاثیر گذاشته...خیلی خانواده های ریلکسی دارن..اصلا شاید خانواده ی من خیلی حساسن!در بین این همه خانواده!!!
پنچشنبه صبح قراره با دوستام برم بیرون....قبول نکردن صبح،گفتن شب...
حالا من!!!قراره همه چیو به خانوادم دروغ بگم..اینکه با کی میرم به غیر از دوستای خودم،کجا میرم و....چون اصلا بگمم اجازه نمیدم!بعدشم من دیگه کی میخوام بزرگ شم...!!!این سخت گیریاشون کشت منو!
خیلی میترسم...میترسم گندش در بیاد و اعتماد خانوادم نسبت بهمو از دست بدم...این وسط گیرم...نمیدونم به خانوادم دروغ بگم یا به دوستام....نمیدونم دروغم چقدر میتونه ضرر بهم برسونه!اصلا لازمه...؟!!!من اونقدر ازادی پیدا کردم یا نه!!!!

سلام
هیچوقت بخاطرکسی به خونواده ت
دروغ نگو اینجورخوش گذرونی ها تابخوای تو زندگیت تکرارمیشه
امااعتمادمث کاغذ مچاله که شد مث اول صاف نمیشه

Dr.vet
11th March 2015, 12:19 PM
سلام
هیچوقت بخاطرکسی به خونواده ت
دروغ نگو اینجورخوش گذرونی ها تابخوای تو زندگیت تکرارمیشه
امااعتمادمث کاغذ مچاله که شد مث اول صاف نمیشه

واقعا اینجوریه....خدای نکرده اگه وقتی با دوستان هستین اتفاقی بیوفته اونوقت عکس العمل خونواده چی خواهد بود....پس لازمه احتیاط کنیم...

reza-1369
11th March 2015, 07:08 PM
امروز بره دیگه برنگـــــــــــــــــــــ ــــرده یعنی مردم و زنده شدم!!!!!البته نه زنده الان جنازه هستم مرده متحرک
از چهار شب کل بدنم قاطی کرده انقدر درد دارم اونم چی کل بدنم حالت تهوع که کشت منو کل بدنم میلرزه یعنی صبح داد میزدم آآآآآآآآآآآآآآآآآ مغزم داره تکون میخوره.....نای نوشتن ندارم[negaran]
خدا سلامتی هیشگی رو ازش نگیره حتی یه سر درد ساده...........

memory1986
12th March 2015, 02:05 AM
از این نوع بودنم بیزارم از دیروزم دلگیرم باید با خودم صحبت کنم حوصله ام از خودم سر رفته آدمم انقدر ...
حواست کو؟ داری چیکار میکنی؟دقیقا چی میخواستی الان چی شد؟ یکم نگران خودت باش یکم استرس و نگرانی کسی رو نکشته نترس نمیمیری...

mogan/k
12th March 2015, 10:39 AM
از امروز یه تصمیم هایی گرفتم
یه برنامه ها ویه سری اهداف رو برای خودم تعریف کردم
خداکنه بتونم بهشون عمل کنم
دیروز قرار بود دوستم بیاد
خداکنه اومده باشه
دیر وقت بود بهش زنگ بزنم
الانم که حتما خوابه
پس نمیتونم زنگ بزنم بهش.
اینقد بیمعرفته که خودش خبر نمیده خودم باید زنگ بزنم
نمیدونم شاید خسته بوده اباجی مان.
خداکنه اومده باشه.

"مهدی"
12th March 2015, 11:52 PM
تجربه ای که تو این مدت کسب کردم به من این رو میگه که همراه درمان دارویی بهتره که تا حد امکان تنوع به زندگی جهت درمان افسردگی اضافه شود.
برای مثال استفاده از چند عطر گوناگون و یا تغییر برنامه های روزمره و حتی تنوع دادن در مسیرهای رفت و آمد و طعم آدامس ها هم میتونه تاثیرگذار باشه....
در نهایت میتونم بگم بین قرص هایی که تا الان مصرف کردم "سرترالین" از همه بهتر بوده.....
نمیدونم چرا اینارو اینجا نوشتم.گفتم شاید بدرد یکی دیگم بخوره

Dr.vet
13th March 2015, 02:17 PM
تجربه ای که تو این مدت کسب کردم به من این رو میگه که همراه درمان دارویی بهتره که تا حد امکان تنوع به زندگی جهت درمان افسردگی اضافه شود.
برای مثال استفاده از چند عطر گوناگون و یا تغییر برنامه های روزمره و حتی تنوع دادن در مسیرهای رفت و آمد و طعم آدامس ها هم میتونه تاثیرگذار باشه....
در نهایت میتونم بگم بین قرص هایی که تا الان مصرف کردم "سرترالین" از همه بهتر بوده.....
نمیدونم چرا اینارو اینجا نوشتم.گفتم شاید بدرد یکی دیگم بخوره

به نکته های مهم و مفیدی اشاره کردید متشکرم...[golrooz]

سروه74
13th March 2015, 02:40 PM
یعنی امروز به این نتیجه رسیدم که اگه من رشته انسانی درس میخوندم بخدا فیلسوفی میشدم واس خودم
کاش هیچوقت رشته ریاضی وتجربی وانتخاب نمیکردم
الان تازه برگشتم از ازمون
زیستم افتضاح بود

masoume.a.92
14th March 2015, 11:49 AM
بالاخره یکی پیدا شد که شور و شوق کار برای نشریه رو داشت
اوایل فکر میکردم فقط هیجانه، بیاد توی کار و ببینه تنهاست ول میکنه، شایدم همش جو باشه و اصلا اهل تلاش نباشه
ولی دیدم، نه! داره ی تکونی میده به خودش... داره کار میکنه واقعا! sh_omomi112 یکم دیر جنبید ولی بالاخره حرکت کرد.
چندتا از ورودی های سال دوم پزشکی هم اعلام حضور کردن که توشون یکی از آقایون رو بسیار مناسب میبینم
باید بعد از عید روش کار کنم... از ظرفیت خوبی برخورداره انگار، فکر کنم بتونم سردبیری رو بسپرم بهش [tafakor]
اردیبهشت جشنواره نشریاته، امیدوارم بتونم شماره بعدی رم بهش برسونم...

توی این ایام که بیمارستانم کمه چهار تا مقاله هم در دست اقدام قرار دادم که ان شاء الله بتونم پذیرش بگیرم...
تا خدا چی بخواد
از پله های ترقی میتونم برم بالا یا درجا میزنم؟! [entezar2][dooa]

meaning
14th March 2015, 12:30 PM
http://www.8pic.ir/images/81018412127823967067.jpg

سونای
14th March 2015, 02:16 PM
کلاسای دانشگاهم پنجشنبه تموم شد...

امتحان شفاهی پای تابلو!!! داشتیم...که استاد دیر کرن ..و کلاس طی یک عملیات کلا تخلیه شد! به بهانه دیر اومدن استاد...ولی هدف امتحان ندادن بود[sootzadan].... کلیییییی اتفاقات افتاد توو روند این عملیات..که روحیمون عوض شد... خوش گذشت خداروشکر...


ازینا بگذریم...کلی پیک نوروزی[sootzadan] و تکلیف دادن بهمون!! استادمون گفتن چون دانشجوهای خوبی هستین هفت سینتون رو من اماده میکنم میدم بهتون.. و 7 سمینار دادن..sh_dokhtar15

خوبه خداروشکر

دیروز هم به اجبار استراحت کردم..[shaad] خدا به بانیش خیر و سلامتی بده....آمین[golrooz]

امیدوارم عید بتونیم برییم خونمون...
حس عجیبیه...................................... ......


[golrooz][golrooz][golrooz]

solinaz
14th March 2015, 03:35 PM
[golrooz][golrooz]

سروه74
14th March 2015, 06:22 PM
کاش اونقدر که گنجایش خواب دارم گنجایش درس خوندنم داشتم....
هیچ احساسی نسبت به اومدن عید ندارم....نه جایی میریم نه چیزی خریدم...هیـــــــــــــچی... بلکه از 4 ام تا 12 ام از ساعت 7 صبح تا 7 شبم مدرسم...اول هفته فقط به عشق اخر هفته زندم...اخر هفته میاد، زود میگذره....پنجشنبه ها کلاسم...جمعه ها دانشگاه امیر کبیر همایشم....درس درس درس....
احساس خفگی بهم دست داده...
این ترم دارم شل پیش میرم...نه امتحانارو خوب میدم!میان ترمام شروع شده..اعلام کردن ازمون معرفی به امتحان نهاییه!میدونم جو الکی میدن ولی اصلا نمیتونم نگرانیمو کنترل کنم...درسام تلمبار شده روهم...پشت سر همم منفی دارم میگیرم...
کاش میشد زندگی من از این یکنواختی بیرون میومد...یه تلنگری....کاش...

ای بابا برعکس شما ماتا پیش دانشگاهی نفهمیدیم درس خوندم یعنی چی
فقط میگفتن نمره بگیرید
مام کل شب امتحان وبیدار میموندیم وبه هر بدبختی 17میشدیم
نه بعدا میفهمی که واقعا چقدخوش بحالته که اینجوری هستی
ما12سال خوش گذرونی کردیم
امشال میخوایم درس بخونیم
خیلی مسخره ست
امروز سرهمین فضیه داشتم دیوونه میشدم[daava]
که واقعا چراما اینجوری بودیم
خواهشا مسئولین پیگیری کنن

Dr.vet
14th March 2015, 06:42 PM
کاش اونقدر که گنجایش خواب دارم گنجایش درس خوندنم داشتم....
هیچ احساسی نسبت به اومدن عید ندارم....نه جایی میریم نه چیزی خریدم...هیـــــــــــــچی... بلکه از 4 ام تا 12 ام از ساعت 7 صبح تا 7 شبم مدرسم...اول هفته فقط به عشق اخر هفته زندم...اخر هفته میاد، زود میگذره....پنجشنبه ها کلاسم...جمعه ها دانشگاه امیر کبیر همایشم....درس درس درس....
احساس خفگی بهم دست داده...
این ترم دارم شل پیش میرم...نه امتحانارو خوب میدم!میان ترمام شروع شده..اعلام کردن ازمون معرفی به امتحان نهاییه!میدونم جو الکی میدن ولی اصلا نمیتونم نگرانیمو کنترل کنم...درسام تلمبار شده روهم...پشت سر همم منفی دارم میگیرم...
کاش میشد زندگی من از این یکنواختی بیرون میومد...یه تلنگری....کاش...

http://images.persianblog.ir/11011_Qymhx0TQ.jpg

Dr.vet
14th March 2015, 06:47 PM
من بعد 43روز دوری از خونه و خونواده برگشتم خونمون و امروز صبح باخیال راحت تا 10 خوابیدم و وقتی بیدار شدم دیدم صبحانه آمادست و دیگه نیازی به صبحانه آماده کردن نیست...واقعا لذتی داره واسه خودش...[nishkhand]

hiis
17th March 2015, 10:11 PM
اوه خیلی وقته سایت نیومدم
وای فای خونه ک به راهه .من تمایلی ندارم .برخلاف بقی اعضا خونواده و مهمونا خخ!!
تا ظهر یه دو ساعت خوندم دیه خیلی ریلکس خابیدم .4ساعت خواب .از من بعید بود !!!
بعدم بجای درس کل کتاب اسلام پزشک بی دارو خوندم .کتاب تپل و جالبی بود .حسابی امروز خوش گذروندم .جالبه عذاب وجدانم ندارم ..
واقعیت امر اینه که با اطلاعات الن من رتبه ام نجومی خواهد شد .انگار تا الن صرفا اواز خوندم .....
ولی خب همچنان روز هارو میگذرونم .
این روزا ک از معاشرت با دوستان و فامیل و دنیا مجازی مصونم واقعا فرصتی شده برا فکر کردن به گذشتم اشتباه خیلی بدم ک همه بخاطر نپخته بودنم بود . خیلی اشتباه کردم خیلیییی
افراط و تفریط . حسادت بی جای غبطه . رو راست نبودن با خودم . بی اارادگی . بی فکری .باخت های متعدد و مشکل اصلیم نداشتم فکر منظم . به حدی ک الن به گذشتم فکر میکنم واقعا نمیدونم چرا ؟!؟!o_O
راجب غذا و افزایش کارایی مغزم تحقیقاتی میکنم که خودم نقش موش ازمایشگاهی دارم !!لباسامم گشاد شده طی این ازمایشات ..
و رابطه ی اکسیژن با عملکرد مغز !!
و یه چیزم امروز فهمیدم البته هنوز خوب امتحانش نکردم . ارتباطی که خود مغز بین وقایع میده اگ بتونم برا درسا عملیش کنم خیلی عالی میشه .یعنی بجای خوندن کتابا برا ترکیب درسا با مغز خودم ترکیب کنم . البته هنوز فرضیه اس ..
میدونم بعد کننکور من دیگه نرگس سابق نخاهم ببود
و در نهایت . خدایا شکرت
قسم میخورم روز اعلام نتایج نماز شکر بخونم .حتی اگه مردود بشم

"مهدی"
17th March 2015, 10:18 PM
یه خستگی کهنه ای مونده تو بدنم. در هم نمیشه....
هر موقع اومدم بخوابم یا کار پیش اومده یا مهمون اومده یا... کلا نشده که بخوابم. صبحا هم مجبورم زود بلند شم هر روز بدتر میشه....
وقت گیر بیارم از خجالتش در میام

سروه74
17th March 2015, 11:27 PM
امشب بابام اینا رفتن مهمونی من وداداشمم از موقعیت سواستفاده کردیم رفتیم 4شنبه سوری
جای شماخالی خیلی خوش گذشت
خیلی شلوغ بود
مخصوصا اینکه من تنها دختربین جمعیت بودم
ولی بابام فهمید انقد زنگ زد که زیاد نموندیم
ولی درکل خوش گذشت

mogan/k
18th March 2015, 12:48 AM
روزای خوبی رو گذروندم و تفکرم نسبت به ادمای اطرافم عوض شد
تصمیم گرفتم با بعضی از ادما کمتر دوست باشم
چقدر خوب بود که سر کلاس ریاضی به جای گوش کردن به حرف استاد با دوستم حرف زدم
خیلی حرفاش تلخ بود
ولی حقیقت داشت
تصمیم گرفتم اگه اشتباهی مرتکب شدم به هیچ کس نگم
از ارزوهام هم دیگه با کسی حرف نمیزنم
تصمیم گرفتم دیگه نگران هیچ کسی نشم
جز پدر ومادرم
وبقیه روزای زندگیم رو میخوام با سکوت بیشتری بگذرونم
این طوری خیلی بهتره.

s.r.sahar
18th March 2015, 10:41 PM
امروزشهرمون کلی بارون اومدخیلی خوب بود.من هم
بعدمدتهااومدم سایت.دلم برای سایت تنگ شده بود.
ماکه خیلی رسم چهارشنبه سوری نداریم
یعنی من اصلا یادم نبودکه چهارشنبه سوریه
مابیشتربه فکرعیدهستیم تااینکه بیام چندروز قبل ازعیدبه خودمون ودیگران آسیب بزنیم

hiis
18th March 2015, 11:53 PM
امروز توی مرکز شهر .بین یه عالمه ادم ساعت 5صبح .دونفرو اعدامم کردن .به جرم هوس ...
نه به جرم عشق
به جرم چند دقیقه عصبانیت
به جرم قتل معشوق
میگن بعد کشتن معشوقاشون تا حالا چندین بار خواستن خودشونو بکشن .انگار دنیا بدون عشقشون براشون تنگ بوده
میگن نذاشتنن گفتن باید تو مرکز شهر اعدام شن که درس عبرت شه
حتی توی قبرستون دفنشون نکردن . چون عاشق بودن !!
تنها دفاعشون تو دادگاه این بود که طاقت نداشتم با کسی دیگه ببینمش .

خودمون روزی چندبار توی فکرمون بخاطر هوس های مختلف بخاطر کشتن ارزوها اعدام میشیم ؟

solinaz
19th March 2015, 12:12 AM
خیلی پاشنه ی پام درد میکنه
بعد یه هفته تازه خونه تکونیمون تموم شد!!!!
عذاب کشیدیم...همه جا بهم ریخته!
امروز روز اخر بود...دیدیم کارگر فردا گیرمون نمیاد مام پابه پای کارگره کار کردیم....همه جارو ریزو رو کردیم...پر از دوده ی سیاه...
جمعه میریم سفر...اصلا دوست ندارم روز تحویل سال تو راه باشیم و بعدش خسته برسیم...
هفته ی دیگه که بر میگیردیم همون آش و همون کاسه...خونه پر از دوده...[bihes]از 4 ام عیدم باید بشینم درس بخونم...
پیشاپیش عیدتون مبارک...امیدوارم سالی پربرکت و سرشار خوشبخی داشته باشید[golrooz]

Dr.vet
19th March 2015, 03:38 PM
از امروز به مدت چندروز دیگه نمیتونم بیام سایت و خیلی ناراحتم... عیدتون مبارک باشه و امیدوارم روزهای خوبی رو داشته باشید...

فعلا خدا نگهدارتون[golrooz]

سروه74
19th March 2015, 08:32 PM
راستش خیلی ناراحتم که چرا باید دنیای من با دنیای هیچ ادمی جور درنیاد
میگن حضورهیچکس درزندگی ماناگهانی نیست
اره واقعا
دقیقا بعداز1سال و5ماه و28روز و20ساعت و2دقیقه به این نتیجه رسیدم که باید حتما چندسال اززندگیم وتنهای تنها باشم
واین خیلی خوبه
سال نوهم پیشاپیش مبارک

"مهدی"
19th March 2015, 09:50 PM
اینقد بسکتبال بازی کردیم طی این چند روز کف پای هممون تاول زده

MANE1371
20th March 2015, 02:33 AM
بعد کلی خونه تکونی حالا باید برم رخت بشورم ساعت 02:02 بامداد به وقت محلی.(رخت ها خیلی تمیزه با ماشین لباس شویی نمیشه شست و کار هر کسی نیس.خلاصه تخصصیه[bamazegi])
خدا قبول کنه.
بای...

میترا پوررحیم
20th March 2015, 10:03 AM
این پریای ما خوابش میومد ولی نمیخواست بخوابه میدونستم به کامپیوتر علاقه داره حالا رو پام نشسته همینطوری زل زده به مانیتور و خواب که هیچ همه چیز رو فراموش کرده انگار نه انگار که قرار بود بخوابه فقط سرش رو تکون میده فقط میخواد همه چیز رو بفهمه والبته دوست داره مثل جاروبرقی همه رو بخوره.امیدرام همه خوب و خوش باشن پریا هم بزاره به بقیه کاره بپردازیم انشاالله[golrooz]

masoume.a.92
20th March 2015, 10:04 PM
پریروز چهارشنبه سوری پر خاطره ای داشتیم [labkhand]
امروزم به عنوان آخرین روز سال نود و سه فوق العاده بود، شاید هیچ اتفاقی انگار نداشت
ولی در واقع یک دنیا اتفاق داشت
همدم خوب بهترین نعمته... ان شاء الله که همتون در سال جدید یک همراه خدایی داشته باشید. [dooa]
[golrooz][golrooz][golrooz]

Capitan Totti
21st March 2015, 02:40 AM
درود

نوروز رو شاد باش میگم

امیدوارم علاوه بر مسائل شخصی

روی برخی از مسائل ملی و میهنی ؛ سال بسیار خوب و پر باری رو داشته باشیم

ابتدا وضعیت اقتصادی ایرانیان به دلایلی مثل برداشته شدن تحریم ها و چیزهای دیگر بهبود یابد

وضعیت آزادی بیان که دولت قول اش رو داده بسیار پیشرفت کند

وضعیت محیطی و زیستی امون خوب بشه

جنگل ها و کوهها و دشت ها و آب ها ؛ رو از بین نبرند

فرهنگ مردم امون بالا بره؛ مردم فرهنگ استفاده از تکنولوژی رو درک کنند

الان من دیدم ؛ دایی ام تو وی چته؛ عموم تو واتس آپه؛ و همینجوری خودمم که تو سایت فرانچسکو توتی سیر میکنم

! مثلا بعد یک سال همه دور همیم آ !!

در کل امیدوارم سال بسیار نکویی برای ایرانیان باشهhttp://forum.hammihan.com/images/smilies/favorite/gol.gif

hiis
21st March 2015, 03:27 PM
دیشب من بیدار موندم . هی این برنامه علی ضیا و احسان علیخانی نگا کردم
صبی زود بیدارم کردن . اصن خل شده بودم .نمیدونسم دارن چکار میکنم .ولی خب باز خداروشکر مهمونی اصلی فامیل امشبه . خیلی عملیات سختیه امشب خخخخ
باید بخابم .انرژی جمع کنم خخخخ
عیدددد همتون مبارکککک
تا الن 150عیدی جمع کردم
اخخخخخ جووووون
هنو شب در راهه خخخ
ایشالا همتون سال خوبی داشته باشین و دلاتون شاد شاد باشه
امسال بشه تاپ ترین سال زندگیتون

معمار حانیه
22nd March 2015, 03:35 AM
سال 94 رسید

سال 93 با تمام بدی وخوشیش گذشت . انشا الله که سال های آینده برام خوب باشه. برای همه خوب باشه
مجرد ها مزدوج بشن. [nishkhand]

مزدوج ها نی نی دار بشن[nishkhand]

محصل ها دانشجو بشن[nishkhand]

دانشجو ها کارمند بشن[nishkhand]

و......

وخدایا تورو به حق فاطمه زهرا تورا به جان امام زمان قسمت میدم. همه مریضا شفا بده.
همه خانواد ها دلشون شاد کن. ونگذار هیچ مردی شرمنده زن وبچه اش بشه. خدابا به همه دل ها آرامش عطا کن



در سال جدید باید کلی کار تازه کنم واز همه مهمتر به خدا نزدیک تر بشم.

التماس دعا

Majid_GC
23rd March 2015, 03:54 PM
روز دوم عیـــــــــد

و بلاخره جمع شدن ما سه نفر دور هم پس از چند سال آشنایی

خیلی خوش گذشت

به امید تکرار ش ...


http://uc-njavan.ir/images/6mau0zo08b59ey76hfi.jpg

solinaz
23rd March 2015, 05:09 PM
از روزی که اومدیم هوا همش بارونیه....😵مسافرت کوفتمون شد،همش تو خونه ایم!!!!امروزم یه کوچولو برف اومد با باد شدید !من بیچاره شدم ! هیچی درس نخوندم . پیکمو حل نكردم.👎مشخصه سال 94 چقدر بده ...شب عیدم خواب بودیم😢😣😭

geology-DR92
23rd March 2015, 05:32 PM
منم به آزمون جامع دارم فک میکنم ؛shgangi7sgangi3




و بفکر نرخ دلارم کی میاد پایینsh_omomi48sh_omomi48

میترا پوررحیم
23rd March 2015, 09:51 PM
لطفا وقتی دارید اجیلها رو جدا میکنید حواستون به اطراف باشه تا مثل من جلوی مادر عروستون ضایع نشید ولی به نظر من به روی خودتون نیارید و به ادامه بپردازید چون عکس العمل نشون بدی بیشتر جلب توجه میکنی.خدایا شکرت که میشه با خنده رد کرد

hiis
24th March 2015, 12:20 AM
دیگه نمیخام الکی خودمو خوب نشون بدم
عاغا خوب نیس
اوضا بده . وخیمه نافرم
از همه لحآظ
از خودم بدم میاد
درسا اصلا خوب پیش نمیرن
تمرکز ندارم
برنامم درست انجام نمیشه
فقط ظاهرا دارم مخونم . اونم فقط ظاهرا . کلا تو فامیل همه میگن نرگس بخاطر درسش قید ازدواجو زده
روزا بدجور بد میکذرن
هر روز سعی میکنم درستش کنم ولی نمیشه
از خودم خسته شدم
از روزایی که میگذرن . از اینده ای میترسم ازش
میترسم از روزی که اطرافیا بگن ببین . گوشیشو و کامپیوترشو .دوستاشو بخاطر درسش گذاشت کنار و اخرشرنشد
کل فامیل فهمیدن میخام سراسری بدم .همه گذاشتنم زیر زربین
لای منگنه ام .درسخوندنام شده مث اواز خوندن تمرکز ندارم
دلم هرکاری میخاد جز درس
دلم کار هنری میخاد . دلم میخاد با ماشین برم تو شهر بگردم . دلم باشگا میخاد
دلم میخاد زمانم برام مهم نباشه . گوشی خودم از بایگانی بردارم . کل روز تو واتس و وایبر و ... به دوستام پیام بدم
دلم میخاد بگم به درک همچی و فردا برم باشگاه تا ظهر خوش باشم . بعدم استخر . بعدم چمن . دلم میخاد نقاشی بکشم . ساعت ها نقاشی بکشم و پازل درست کنم
دلم میخاد با دوستام برم بازار لباس بخرم بریم بستنی و ساندویچ بخوریم مث دوره دانشگاه
ولی هیچکدومو نمیتونم داشته باشم
هعییی
چون اشتباه کردم . جون بلند پروازی کردم . چون راهمو از همه دوساام جدا کردم
باید این دوماهم باهمین وضع بسوزم بسازم
حتی حق ندارم از خونه برم بیرون . همه میگن مگگ درس نداری !!
یه ساعت بشینم جلو تلوزیون یا پایین باشم با نگاهاشون نابودم میکنن
و این روزگار مزخرفیه که من برا خودم ساختم
خودمم باید بگذرونمش
خودم خواستم به این فلاکت بیوفتم

Capitan Totti
25th March 2015, 05:27 AM
الحق که

مرگ؛

بهترین پناه دردها و غمها و رنج ها

و بیدادگری های زندگانی است

hiis
26th March 2015, 01:08 AM
امروز هیچیردرس نخوندم . دوره طلایی نوروز داره به بدترین وضع میگذره .
داغونم داغون . عصری جلو اینه داشتم ارایش میکردم برم مهمونی تو عالم خودم بودم یهو . زدم زیر گریه . گند زدم به قیافم
اصن میل به غذا نداشتم .دلم هیچی نمیخاس
زوری میگفتم و میخندیدم و کمک خاله میکردم .همش زوری
هرکی بهم میرسه درجا بحث ازدواجو میاره وسط
اوج بدبختیم از وقتی شرو شده که این پسر همسایمون .که 6سال دانشگا بود من اصن ندیده بودمش . یه روز من رفتم براشون اش بردم اینم همون روز منو دید . زرتی عاشق شد جالبه مامانش میگه پسرم از بچگی عاشق شده . ها جون عمش . بچگی همچین با اجر میزدمش . همچین پوز میده دندون پزشکم . رتبه المپیاد دارم .تخصص میخام بگیرم .رتبه تک رقمی کنکورم . اییی تو روحت که گند زدی به روزگار من .هرکی میرسه میگه نرگسسسسسس چرا اینو نمیخای !!!! انگار کیه عق . مرده شور ببردش که دردا منو بیشتر کرد . میمردی اون روزم نمیومدی اه اه
پسره فیس و افاده ای . همچین کلاس میزاره . همشم منو میکوبه :-( انگار من کلفت خونه باباشم . من که درجا گوشیمو جمع کردم گفتم درس دارم نمیتونم باهاتون حرف بزنم . شکه شد . باورش نمیشد . فک میکرد حالا میچسبم بهش . ایششششش . من شخصا با پسری ازدواج میکنم که بتونم دو کلام باهاش حرف بزنم .اصنم مدرک و شغلش برام مهم نیس .اینم ادم شد ک شد .نشدم بره با همون همکلاسیاش که میگه عاشقش شدن ولی نخاسته


اووووف چ دل پری دارن من اینروزا
فشار روم زیاده
خیلی زیاد . از خودم بدم اومده .
میخام محدودیت هامو بیشتر کنم .خیلی بیشتر
اگ قبولرنشم روانی میشم
عغده ای میشم
البته همین النشم تا حدودی دیونه شدم
امشب یه سری حساب کتاب اساسی با خودم دارم .
و سایتم از برنانن حذف میکنم
دعا کنین به رشته ای که میخام برسم

تووت فرنگی
26th March 2015, 09:49 AM
عید بیشتر از گمانم مزخرف است!
خوب نیستم
هیچ خوب نیست
...

memory1986
26th March 2015, 11:34 AM
یه انرژی بیش از حدی واسه انجام کارهام در درونم احساس میکنم که گاهی ذهنم رو مشوش میکنه باید سعی کنم خودم به دستش بگیرم چون سرکشی میکنه و همه چیز رو به هم میریزه
امسال واسه من یعنی سال تلاش و جسارت واسه به کار بستن همه توانم
سال نترسیدن و خطر کردن و رفتن به هرجایی که بهم پرو بال پیشرفت میده
امسال هرلحظه اش واسه من یعنی یادگیری و یادگیری و یادگیری
خدایا هوامو داشته باش مثل همیشه

hiis
26th March 2015, 02:59 PM
امروز خوبم . اتاقمو تمیز کردم . دارم تعغیرر دکور میدم . برا یه شروع دوباره
روزای قبل خیلی عذاب کشیدم . خیلی سخت بود
خیلییییی . فشار عصبی کشیدم
دوباره میخام سرسخت شرو کنم
با ایمان محض و توکل مطلق !!!

"مهدی"
27th March 2015, 10:07 PM
خونه تکونی دل این نیست که کینه ها رو بریزی دور.....بلکه باید عامل کینه ها رو نابود کنی....بی مصرف ها حذف میشن[shaad]

homeyra
29th March 2015, 02:04 AM
چهار سال صبح تا شب با یکی باشی و با یه نگاه بفهمی چشه
بعد چهار سال باهاش دیگه نباشی و دوباره ببینیش و با سی تی اسکنم نفهمی چشه

هستی..
29th March 2015, 10:34 AM
تمام روزای عیدم داره اینجوری میگذره که بلاخره کی 21ام میاد
بازم خداروشککککککککککککککککککک کککککککککککککککککرررررررر ررررررررررررررررررررررررر رررر بابت همه چیز[narahat]

solinaz
31st March 2015, 06:11 PM
برنامه ی امتحان نهاییو زدن تو سایت...زیست همش 2 روز[sar dard]
قبل عید کلی برنامه ریختم بشینم تست بزنم و دوره کنم اما نشد...
هفته ی اول عید که شمال بودیم....به من گفتن 1 کتاب بیار چون همش میریم بیرون....
از کل هفته ما همش 2 روز رفتیم بیرون...خیلی بارندگی شدید بود....همه تو خونه بودیم،افسرده!بابا بزرگ منم هی غر میزد!مخ سرمونو خورد!
توی این یه هفته برای من خیلی سخت گذشت...استرس درسامو داشتم...شبا خوابم نمیرد!
یکشنبه برگشتیم تهران....اونم با مهمونای محترم....
خیلی عصبیم کردن...5 روز اومدن اینجا فقط برن گشت و گذار...
اینده ی من مهم تره یا خوش گذرونی اونا!!تو خونه فقط بهشون چش غره میرم!
این از شانس منه...عید هیچ سالی به این بدی نگذشت..همش تنها بودیم...حالا امسال....همه میرن بیرون من باید تک تنها بشینم این چند روز خر بزنم!(امسال برام خیلی مهمه!)کل فامیل ریختن سرمون!
دعام کنید....[afsoorde]زمان که میگذره میفهمم فرصتی دیگه نمونده...سال دیگه کنکورمه...من هنوز...!

meaning
31st March 2015, 06:17 PM
هیچی، شگر میگذره.چی بگم؟ زندگی من هم همونقدر خوب و عالیه که زندگی شما.[bitavajohi]شب بیداری صبح تا دیروقت خواب و ظهر و شب رو هم یه جوری با یکم درس و نت و کتاب و اینور و اونور میگذرونی؛ چیزی دیگه هم هست که دل بهش خوش باشه؟من عاشق شطرنجم نه اینکه حرفه ای دنبال کنم ازش خوشم می آد همین. شباهت زندگی و شطرنج به چیه میدونید شما؟؟

memory1986
31st March 2015, 06:22 PM
امروز به آرمیتا که الان 4 سالشه گفتم عمه جون من میخوام نماز بخونم شما با من نماز میخونی
میگه نه عمه من نماز نمیخونم
میگم چرا؟ خدا نماز خوندنو خیلی دوست داره
میگه آخه من خدا رو یکم یه ذره ها دوستش ندارم
میگم چراااا آخه؟
میگه اگه خدا خیلی خوب بود پس چرا آدم بدا رو آورد به دنیا که ما ناراحت بشیم
.

meaning
31st March 2015, 06:24 PM
امروز به آرمیتا که الان 4 سالشه گفتم عمه جون من میخوام نماز بخونم شما با من نماز میخونی
میگه نه عمه من نماز نمیخونم
میگم چرا؟ خدا نماز خوندنو خیلی دوست داره
میگه آخه من خدا رو یکم یه ذره ها دوستش ندارم
میگم چراااا آخه؟
میگه اگه خدا خیلی خوب بود پس چرا آدم بدا رو آورد به دنیا که ما ناراحت بشیم
.

[soal][golrooz][golrooz][golrooz]این بچه مخش بهتر از من کار میکنه.

"VICTOR"
2nd April 2015, 11:23 AM
همه چیز از کف برفت ...

sh_dokhtar14

solinaz
3rd April 2015, 01:40 PM
از فردا دوباره ساعت 6 صبح.....[afsoorde]

mogan/k
3rd April 2015, 05:39 PM
14روز دور از خونه بودم
بعضی روزام خوب بودن شکر خدا[esteghbal]
بعضی هم.....بگذریم[sootzadan]
به خیلی چیزها هم فکر کردم
اینکه روزا میگذرن
لحظه ها دیگه بر نمیگردن
پس زندگی ارزشش زیاده
زیاد تر از اون چیزی که فکر می کردم
پس من حق دارم به خودم حق انجام هر کاری رو ندم.
و از فردا دانشگاه شروع میشه
و من تاریخ امتحانای میانترمم نمیدونم[narahatishadid]
خدایا این ترم رو به خیر بگذرون[shaad]

hiis
3rd April 2015, 07:06 PM
یه طومار نوشتم که این هفته چی شد و اوج شکستنم چقدر بود ولی همشو پاک کردم
این هفته یک ثانیه هم درس نخوندم
اوج زجرم اینقد بود که 5 کیلو لاغر شدم
هنوز تاول های رو پاهام خوب نشده . وقتایی غم دارم میدوم . اینقدر دویدوم که پاهام هنوز زخمه
خیلی سخت بود .خیلییییی
روزای سیاه زندگیمه
خدایا ناشکر نیستم .میدونم بدترم میتونس بشه .ولی اخه ...
شکرت خداا

"VICTOR"
4th April 2015, 12:55 PM
رفتم دادګاه امروز ، شلوووغ

تو یه اتاق واستادم تا پدرم برګردن ، دو تا خانم بودن و یک آقا پشت میز ، یه آقا پسری با آقای پشت میز داشتن صحبت می کردن ، میګفتن : الان دو تا ګوشی من سرقت شده ، پیدا نمیشه؟ آقا هم که لم داده به صندلی ، دور میزدن می ګفتن : هه اینجا ایرانه ، پیدا نمی کنن! آقا پسر : یعنی اګه الآن یکیو میکشتن هم پیداش نمی کردن؟ آقای پشت میز : نه اون فرق داره ، پرونده به اطلاعات و ... فرستاده میشه و اونجا پیګیری می کنن و سریع ردیابی می کنن!

من کاغذ و خودکار به دست فقط داشتم به اون دو نفر نګاه می کردم و صحبتاشونو ګوش میدادم! اندرکف این صحبتشونم : [B]هه اینجا ایرانه هیچ کاری نمی کنن! خب عزیز من کی ګفته پشت میز بشینی مشاوره بدی ، کارتو انجام بده اقدام کن ، نه که پرونده ها رو رو هم جمع کنین و بایګانی! [bihes]

خانم چرا تو اون محوطه کار می کنه من نمیدونم ، سر ظهر برو خونت ناهارتو بپز!!! [naomidi]

حالا مطالب تو فرم چی بود؟ نشانی دقیق ، کد ملی ، نام و نام خانوادګی ، تلفن ، ایمیل ، شماره سریال ، توضیحات و امضا ؛ بعد که پر می کنی ، بدون مُهر یا نسخه ی کپی میګن فرم مال خودتون [bihes] فقط یه کپی سریال و کارت شناسایی و یک شماره رو دوخت میزنن ، نګه میدارن برا خودشون!
من متوجه نمیشم چرا باید فرم پر کرد؟! sh_omomi112[bihes]

خانمه به هر کس میومد میګفت برین سه - چهار ماه دیګه اګه خبری نشد بیاین یه سر بزنین [bihes]

شهرهای کوچیک رسیدګی و اخلاقاتشون واقعاً بهتر بود ...

از اتاق اومدیم بیرون ، رو راه پله ها داییمو دیدم [taajob][nadanestan]
چی شده و شما اینجا چه می کنید؟ برای ختم طلاق حسین (پسرداییم) اومدیم [bihes] که ما اصلاً خبر نداشتیم!

اومدیم بیرون تر دو تا پسر بچه ی دبستانی رو به دستاشون دستبند زده بودن ، بردن تو یه اتاق ، مادرشون اشک میریخت ...

پدرم عجله داشتن وګرنه من دو ساعت مینشستم و آدما رو نګاه می کردم ...

روز اول عیدم که یکی از اقوامون که 50 و خورده ای سالشون بود ، انسان فهمیده ای بودن از دید من و دوست داشتنی ، فوت کردن [afsoorde]

خوبه بار آخری که دیدمشون تو یه مورد تونستم کمکشون کنم ، حس خوبیه به نسبت ...

"مهدی"
4th April 2015, 06:37 PM
من جدا فکر نمی کردم برای دوستام اینقدر اهمیت داشته باشم. ینی کاملا برعکس این رو فکر میکردم که امروز عکسش برام ثابت شد....

Dr.vet
5th April 2015, 09:22 PM
امروز بعد 21روز باز از خونوادم دور شدم...بازم تک و تنها در خونه...[negaran]

mogan/k
5th April 2015, 11:50 PM
دیروز با وجود این که خسته بودم رفتم دانشگاه
همه چیز مثل قبل بود ولی فکر کنم بیکاری عید کار خودش رو کرده بود
چون همه از تنهایی شکایت داشتن[taajob]
عجیب بود برام
ومنم چون همیشه پایه ثابت دردودل بقیه هستم مجبور بودم الکی درکشون کنم
خلاصه این شد که حالم گرفت.

b_r
6th April 2015, 12:02 AM
دلم هوای گریه داره اما چشمام یاری نمیکنه
بدجور خستم دوز دلتنگی هام زده بالا
احساس میکنم هیچ وقت قرار نیست ازین بحران بیرون بیام
افسار زندگیم افتاده دست احساسم کاش میتونستم رهاش کنم
نوشتنم دیگه ارومم نمیکنه

"VICTOR"
6th April 2015, 09:01 PM
از صبح خود درګیری داشتم ، میدیدم بدنم یک قطعه زمین هست که میګم زود قسمتش کنین به وُراث که بیشتر تحمل ندارم ، دفعه بعد میدیدم ، بدنم شبیه برګه های کتاب قطور ورق می خوره [bihes] دفعه ی بعد همش یه سری اسم تو ذهنم جا به جا میشد مثل محبوبه ( این همش تو مغزم می پیچید) مریم ، مهناز و ... بعد یه هو انګار بدنم به قطعات شیشه ای استوانه ای یا کروی تبدیل شده بود با حاشیه ی قرمز رنګ که هر کدومشون یکی از اون اسامی رو داشت ... یه بارم دیدم بدنم شده مثل بازار ، شب هم هست ، توش مغازه داره ، مخصوصاً کفش و پالتو فروشی ، مردم خرید می کنن [bihes]

این تب از دیشب تموم نمیشه البته نمیدونم چرا این مدلیه که انګشتام یخ هست ، بدنم داغ ، لیموشیرین خوردم یکم افت کرد ، 6 شب دستمال خیس رو ګذاشتم رو پیشونیم فِرتی داغ میشد [bihes] ، دمنوش خوردم و استامینوفن رو نمیدونم چرا[nadanestan] خیلی خیلی بهتر شدم الان [entezar2]

یادم افتاد زمانی که آبله مرغون ګرفته بودم وقتی تب داشتم میدیدم بدنم 7 قطعه شده و زمان جنګه! [bihes] اینم از هذیون های من [kootak]

hiis
7th April 2015, 01:04 AM
شاید زیادی دارموسخت میگیرم
زیادی خودمو عذاب میدم
بالا که درس میخونم برا استراحت میام پایین .همش بپرو مخمن برا ازدواج .ظهری یه لحظه با خودم گفتم به درک درس ازدواج کنم خلاص . راحت شم .ولی دلم سوخت برا همه عذابایی ک کشیدم
ارامش برام نذاشتن .ظهری به مامان گفتم .حتما موردی داری باهاشون ک اینقد رو مخ منی !!!
درد اینه منو نمیفهمن .انگار صدامو نمیشنون . گاهی حس میکنم گوشاشون کر
شایدم من سخت میگیرم
شاید من باید چشمو رو حرفا بقیه ببندم و به کار خودم برسم
شاید زیادی بهشون بها میدم
کاش این دوماه .خوب بگذره
احساس خفگی میکنم
از این به بعد به حرفا و کارا بقیه کمتر بها میدم .و افسار اهداف خودمو میچسبم
کاشرخوب و زود بگذره .کاشش

mogan/k
8th April 2015, 05:06 PM
این روزا ذهنم خیلی درگیره.
خودمم نمیدونم چرا حالم بده؟؟؟عجیب شدم.

صبح کلاس داشتم بعدش بیرون بودم والان دوباره باید برم دانشگاه
سرم درد میکنه.
خیلی خسته ام.
خدایا چرا زمان اینقد زود میگذره.

hiis
8th April 2015, 08:13 PM
امروز خیلییییی خوش گذشت
خیلی خیلی
دم ظهر هوینجوری تصمیم گرفتم برم پیش دوستام
خیلی حالم بد بود . داغون . سه روزم درس نخوندم . دیه بدتر
اصن حال نداشتم لباس تنم کنم
همین لباسا خونه . با رو پوش و دمپایی ابری خخخخ
با خودم گفتم خو من که جای خاصی نمیرم .
رسیدم اونجا .کلی با بچها حرف زدم . کلی درد دل کردم . بعد یهو گفتم بیاین بریم با ماشین بیرون خخخ
دوستان جمیعا مواقع خخخ
چهار نفر عقب خخخ
میخاسیم صدا اهنگ زیاد کنیم تو شهر بود
میترسیدیم ملت ببینن . دوستان پیشنهاد دادن بریم خارج شهر . اولش ثرار بود فقط یکم بریم .
چش وا کردیم . سرعت صدتا بود و ما کلی از شهر دور شده بودیم . تو راهم یکارایی میکردیم ک هرکی میدید میخندید خخخخخ
یهو چراغ بنزین روشن شد .نمیتونسیم برگردیم . برا برگشت خیلی فاصله بودد
بی خیالش رفتیم تو اتوبان و گازززززززز
تا برسیم به شهر بعد .
رسیدیم شهر بعدی .بنزین زدیم خونه یکی از بچها بود . رفتیم خونشون .مامانش هنگ کرده بود . دخترشو دیده بود خخخ
کلی خندیدیم و دوباره راه افتادیم
دوباره مث قبل . ینی اینقد جیغ کشیدم ک گلوم اتیش گرفته خخخ
برگشتیم دوباره شهر خودمون
یهو بچها گیر دادن بریم فلان چهار راه
منم تعجب کردم چرا !!!
رسوندنشمون . درجا گفتن فلانی اومده خواستگاریت . مغازش کدومه .نشونشون دادم .دیونه ها پریدن پایین تو مغازش .رفتن کلی باهاش حرف زدن .مردم بس خندیدم بهشون .بعد اومدن راجبش نظر کارشناسی میدادن خخخخ .اینقد خندیدیم . حیف کارا و حرفامون قابل پخش نیس ههه
بچها گفتن سمبوسه میخان برا شام . رفتیم نون لواش بخریم
یهو گوشی الهه زنگ خورد
یه نفر میپرسید کجایی ماهم شیطنتمون گل کرد . جیغععع و دهد و بیداد ک دروغ میگه .ما اینجا نیسیم .ما یه شهر دیگه ایم .کلی چرت گفتیم
بعد الهه با صورت سرررخخ قط کرد گفت .سعید .خواستگارمه .ابروشو بردیم خخخ
بعد الهه با سعید قرار گذاشت دم خوابگاه . ماهم رفتیم اونجا با ماشین وایستادیم تا بیاد
از دور دیدمش بوووووووق بیااااا زنت اینجاس
پسره خندید . بعد همه مث .... نگاش میکردیم . به الهه واااای چ خوشگله . واااااای بقیه حرفا قابل پخش نیس خخخ
الهه پیاده شد بره سوار شه
تو راه داد میزدیم .اول پای راستتو بزار . بالش بزار وسطتون کمربند ببند نیوفتی . و ....
پسره سرشو گذاشت رو فرمون و دلشو گرفت .اینقد خندید
الهه طفلی درسته قراره اخر هفته رسما نامزد کنه ولی خو این بار اولش بود
بعد سعید راه افتاد برن
ماهم مث دیونه ها پشت سرشون بوووووق بوققققق
ینی الهه داشت از خجالت میمرد
دیه سعید سرعتی رفت مارو پیچوند ....
در مجموع امروز خیلی هجان انگیز و خاطره انگیز بود
و همچنان صدای من گرفته

reza-1369
9th April 2015, 11:13 AM
ت م
http://s5.picofile.com/file/8122599976/zohre_pic_blogfa_com_birthday_47_.jpg

"مهدی"
9th April 2015, 01:24 PM
متاسفانه هنر موسیقی در کشور ما به گونه ای در حال پیشروی است که تبدیل به یک ابزار بی فایده برای جوانان شده است. به طوری که اشخاصی که وارد این شاخه از هنر می شوند پس از چند سال آن را رها می کنند و دلیل آن را می توان در آرمان های آنان که همان شهرت و پول است جستجو نمود.
البته اگر موسیقی در کشور تبدیل به یک صنعت میشد آنگاه می توانستیم از آن بازده مالی را نیز انتظار داشته باشیم. ولی در حال حاضر امکانات مادی در موسیقی تنها در استودیوها و هزینه ضبط و ساخت خلاصه می شوند. باشد ک روزی با ساخت فرهنگ درستی از صنعت موسیقی در ذهن مخاطبان این معظل حل شود.

mogan/k
9th April 2015, 04:23 PM
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام ؟...

"مهدی"
10th April 2015, 12:37 PM
هر چقدر هم کند جلو رفتم, هرگز رو به عقب قدم بر نداشتم

hh.e
11th April 2015, 01:00 PM
اینقد بسکتبال بازی کردیم طی این چند روز کف پای هممون تاول زده
خسته نباشی مرد

mogan/k
11th April 2015, 09:35 PM
.........................

Dr.vet
11th April 2015, 10:50 PM
امروز بعد مدتها پیگیری و دویدن از این اتاق به اون اتاق در دانشگاه بالاخره مجوز ثبت رسمی تیم تحقیقاتی ای که در دانشکده مون تشکیل داده بودمو از دست مدیر پژوهش دانشگاه گرفتم...اینطوری برای اولین بار در سطح کشور تنها دانشکده ی دامپزشکی هستیم که تیم تحقیقاتی داره...و منم بنیانگذارش میشم...درست مثل تیمهای رباتیک که در دانشکده های فنی هستن...امروز انقدر خوشحال بودم که زیر بارون شدید کلا پیاده اومدم تا خونه...خدارو شکر میکنم بالاخره دعاهامو مستجاب کرد و باعث شد بعد مدتها تلاش یه نفس راحت بکشم...smilee_new2 (11)

BaAaroOoN
12th April 2015, 12:02 AM
دلم برای بعضیا تنگ شده....
آهای بعضیا؟
کاش همه چیز یه طور دیگه پیش می رفت که اینجا برات نمی نوشتم....
که مطمئنم هیچ وقت نمی تونی ببینی...
که نمی خونی.....
کاش به دلت بیفته دارم بهت فکر میکنم.....
چی بهش میگن؟؟؟؟هوووم....تله پاتی!!!
اون روزی دلم میخاست بجای بغل دستیم، تو کنارم نشسته بودی و با هم به ترانه ی عاشقانه ی خواننده گوش می دادیم و کیف می کردیم و تشویق می کردیم....
چون میدونم تو م مث من عاشق اینجور شعرایی....
خیلی خودخاهی بعضیا
خیلی.......................................... .................................................. ..........................................
[narahatish]

mogan/k
12th April 2015, 12:10 AM
خیلی خوشحال بودم
ولی الان حالم عوض شد
هر وقت میام تو سایت دلم میگیره
دیگه نمیام.

"VICTOR"
12th April 2015, 12:12 AM
متاسفانه هنر موسیقی در کشور ما به گونه ای در حال پیشروی است که تبدیل به یک ابزار بی فایده برای جوانان شده است. به طوری که اشخاصی که وارد این شاخه از هنر می شوند پس از چند سال آن را رها می کنند و دلیل آن را می توان در آرمان های آنان که همان شهرت و پول است جستجو نمود.
البته اگر موسیقی در کشور تبدیل به یک صنعت میشد آنگاه می توانستیم از آن بازده مالی را نیز انتظار داشته باشیم. ولی در حال حاضر امکانات مادی در موسیقی تنها در استودیوها و هزینه ضبط و ساخت خلاصه می شوند. باشد ک روزی با ساخت فرهنگ درستی از صنعت موسیقی در ذهن مخاطبان این معظل حل شود.
هنر اسمش و فطرتش اون رو از صنعت جدا می کنه و هیچ گاه هنر با پول سنجیده نمیشه!
درسته ارزش هنر در کشور ما زیر سوال رفته. . .
اما هرگز این رو نمی خوام که هنر به صنعت مبدل بشه!

"VICTOR"
12th April 2015, 12:23 AM
کل شادی امروز من خوشحال کردن چند نفر از قشر افراد کم توان ذهنی یا جسمی بود...

البته یک نفرشون رو هم خیلی بد نگاه کردم به دلیل کارها و اوامرش که ناراحت شد...

"مهدی"
12th April 2015, 09:46 PM
هنر اسمش و فطرتش اون رو از صنعت جدا می کنه و هیچ گاه هنر با پول سنجیده نمیشه!
درسته ارزش هنر در کشور ما زیر سوال رفته. . .
اما هرگز این رو نمی خوام که هنر به صنعت مبدل بشه!
تا حدی این حرف درسته ولی باید توجه داشت که هنرمند هم زن و زندگی داره و بلاخره به پول نیاز داره[shaad]

تووت فرنگی
12th April 2015, 11:47 PM
....

hiis
13th April 2015, 12:33 AM
خوبیوووووم
نه اینکه ترکونده باشم و زیاد خونده باشم . نه !!!
نسکافه زیاد خوردم .کافینم زده بالا خخخخ
اوخی ساعت0000
چ باحال
دلم میخاد بیدار بمونم درس بخونم ولی میدونم بیدار بمونم گند میزنم به فردام .یعنی امروزم !
امشب برا پوریامون یه تاب خریدیم .پاهاش ازش اویزونه .نیدونم اسمشون چیه ولی انگار دنیا بش دادن .اییی کیفوره
جیگرو عمشه
دیه همین دیه

"مهدی"
13th April 2015, 10:52 PM
بیست و ششمین کار رسمیم بعد از حدود چهارماه تکمیل شد. استارت این پروژه رو قبل از شروع امتحانات دی ماه زدم و پنجشنبه این هفته قراره که پخش بشه. تو این ترک برای بار دوم میکس و مسترینگ کار به عهده Aref F.B.R بوده که در سطح خودش حرف زیادی برای گفتن داره و پیش تر از این با افراد مطرحی تو سبک هیپ هاپ همکاری داشته. همین!

hiis
15th April 2015, 02:18 PM
و همچان میگذره . ولی شاد !

mogan/k
15th April 2015, 03:00 PM
این روزا خوشحالم
بخاطر ارزوهای بزرگی که دارم
و امیدی که دوباره در دلم احساس میکنم.

"مهدی"
16th April 2015, 10:36 PM
یکی از بزرگترین مشکلات زندگی من از کودکی تا حالا مسئله "خیره شدن" بود.البته خیلی از مردم سراسر جهان این مشکل رو دارن حالا با شدت های گوناگون بدین صورت که به نقطه ای خیره میشن و به مسائل مختلف فکر میکنن. البته من مدتی دارو هم براش مصرف کردم ولی درست نشد. به هر حال امیدوارم که یه راهی برای حلش پیدا کنم و یا حداقل روزی برسه که تمام مسائلم رو در ذهنم حل کنم (غیرممکن)

سروه74
17th April 2015, 12:39 AM
سلام
خیلی وقته نیومده بودم توسایت رمزوایفای خونه عوض شده شارژرلبتاپم ازم گرفتن
همینجوری مشغول خوندنم
خداکنه قبول شم
.
.
.
.
.
.
بخدا این سعیدگاهی خیلی اذیت میکنه من و
من همش میخوام باهاش دوست باشم رفیق باشم بگیم بخندیم
اون توهماتمو به واقعیت تبدیل کنیم
ولی نه خداییش ادمه خوبیه
دوستمه دیگه دوسش دارم[taajob]

سروه74
17th April 2015, 12:41 AM
سلام
خیلی وقته نیومده بودم توسایت رمزوایفای خونه عوض شده شارژرلبتاپم ازم گرفتن
همینجوری مشغول خوندنم
خداکنه قبول شم
.
.
.
.
.
.
بخدا این سعیدگاهی خیلی اذیت میکنه من و
من همش میخوام باهاش دوست باشم رفیق باشم بگیم بخندیم
اون توهماتمو به واقعیت تبدیل کنیم
ولی نه خداییش ادمه خوبیه
دوستمه دیگه دوسش دارم[taajob]

masoume.a.92
17th April 2015, 11:48 AM
مشهد بودیم...
جشن ازدواج دانشجویی دانشگاه های سراسر کشور...
لذت بخش بود...

سروه74
17th April 2015, 07:48 PM
سلام
خیلی وقته نیومده بودم توسایت رمزوایفای خونه عوض شده شارژرلبتاپم ازم گرفتن
همینجوری مشغول خوندنم
خداکنه قبول شم
.
.
.
.
.
.
بخدا این سعیدگاهی خیلی اذیت میکنه من و
من همش میخوام باهاش دوست باشم رفیق باشم بگیم بخندیم
اون توهماتمو به واقعیت تبدیل کنیم
ولی نه خداییش ادمه خوبیه
دوستمه دیگه دوسش دارم[taajob]


وافعا نارحتم ازدست سعید
بقران حل کردن کل کل های بین من وسعیداز5به علاوه1سخت تره
به خودشم گفتم
خیلی هم الان توفکرم مث دیوونه ها هی باخودتم حرف میزنم دلم واسه شخصیت چندسال پیشم خیلی تنگ شده اما میخوام گریه کنم یه چیزی بیخه گلوم نمیزاره فک کنم غروره

mogan/k
17th April 2015, 09:25 PM
می توان ایا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟!
می توان ایا به دل دستور داد؟!

reza-1369
18th April 2015, 02:28 PM
رفته بودم بیمارستان خواهر همچین به داداشش میگفت جوووووووووووووونم و...................بگذریم!!!!!!
من تصادف کردم بعد اول یارو گفت مقصری !گفتم چرا گفت چون ترمز کردی[taajob] اونم چی؟ یهو!!!!!!!!!اخه از پشت اومد زد.میگم خوشم اومد ترمز کردم تو چه خبرته با این سرعت داخل شهر رانندگی میکنی.بعد گفت زنگ بزن افسر بیاد منم گفتم خب من خودم افسرم.گفتم پلیس راهم(البته نیستم آآآآآآ یه زمانی بودم[nishkhand]خواستم این بترسه)بعد هیچی دیگه این قانع شد مقصر .از اون طرف یه پیر مرد اومده بهم میگه جوون تو مقصری من تجربه دارم خلاصه یه نیگا به سپر ماشین خودم انداختم دیدن نه هیچی نشده فقط یه خط افتاده اونم با یه ذره رنگ حل میشه ولی مال اون داغون شده بود چراغشم شکسته بود البته مهمون بود از رشت اومده بودن دیگه گفتم برید به سلامت.
بعد نگو بدن من گرم بوده تازه باز انگاری مهره گردنم تکون خورد بازم همچین درد دارم که نگوووووووووووو
به هرحال مه خورشید فلک در کارند تا من بفرستن اتاق عمل(چون قبلا دکتره گفته که باید عمل شی!!!)خوب شده بودم آآآآآ ولی باز ............
جالب اینجاست اومدم جلو در خونه با پلیش افتادم به جون سپر دیدم یه خانوم میگه اقا رضا طوریت که نشد!!!!!!!؟!!!!!!!!گفتم جاااااااااااان؟چی چی طوریم نشد؟!؟؟؟؟؟؟؟!!!چی شده؟گفت تصادف کردی بازار من دیدم!!!!!!!(همچین گفت تصادف انگاری رفتم زیر تریلی!!!!)گفتم نه نه چیزی نبود ماشین بود نه خودم.حالا حرف افتاده دهن زن جماعت و دهن به دهن چهل کلاغ و.........دیگه حدا رحم کنه دیگه!!!!!!!

سروه74
18th April 2015, 05:19 PM
داشتم به این فک میکردم که گاهی آدم ها تقصیر خودشونه که هرگونه رفتار باهاشون میشه
همه چی به خودمون برمیگرده
ی عالمه خاطرات بدچندسال پیش همش یادم افتاد امروز
ازبزرگ شدن خوشم نمیاد
احساس میکنم قلبم دوره خودش وزنجیرکشیده ومیگه بس کن

medesa
18th April 2015, 05:29 PM
دارم با خودم فکر میکنم چرا همه با رشته ریاضی مشکل دارن؟؟؟؟
همه معلمام اشتباه کردی اومدی این رشته[tafakor][tafakor]...
اما من کم نمیارم ومیخوام تو رشتم بهترین باشم[shaad][shaad][golrooz]

mogan/k
18th April 2015, 09:00 PM
امروز کلی استرس داشتم الکی
ولی خوشحالم چون دوستان خوبی دارم
و یه داداش دارم
هروقت حالم گرفتس میرم اذیتش میکنم
حالشو میگیرم
بعدش حالم خوب میشه[shaad]
اینقد سر وصدا میکنیم تو خونه
که صدای همسایه ها درمیاد.[shaad]

ماری مریم
18th April 2015, 09:59 PM
سلام
امروز برای کاری به یکی از کارگاهای تولیدی زیر نظر بهزیستی رفتم از دیدن فضا وافراد اونجا حسابی جا خوردم
همه کسانی که در اونجا کار می کردن دارای معلولیت جسمی بودن واین معلولیت هیچگونه محدو دیتی برای اونها ایجاد نکرده بود
خیلی خیلی بیشتر از ادمای سالم انگیزه ونشاط داشتن ...
گاهی وقتا یادمون میره که حداقل خدارو بابت سلامتی که به ما داده شکر کنیم
خدایا شکرت[golrooz]

Dr.vet
19th April 2015, 12:39 AM
سلام
امروز برای کاری به یکی از کارگاهای تولیدی زیر نظر بهزیستی رفتم از دیدن فضا وافراد اونجا حسابی جا خوردم
همه کسانی که در اونجا کار می کردن دارای معلولیت جسمی بودن واین معلولیت هیچگونه محدو دیتی برای اونها ایجاد نکرده بود
خیلی خیلی بیشتر از ادمای سالم انگیزه ونشاط داشتن ...
گاهی وقتا یادمون میره که حداقل خدارو بابت سلامتی که به ما داده شکر کنیم
خدایا شکرت[golrooz]

http://www.hammihan.com/users/status/thumbs/thumb_HM-20134668411642002711378668437.6907.jpg

masoume.a.92
19th April 2015, 07:34 PM
آدم همین که برمیگرده دوباره دلتنگ حرم میشه... [narahat] نمیدونم این چه کششیه...؟!

ولی
آقا دوباره طلبید... [entezar2]
از خوشحالی به همه گفتم [nishkhand]
برای جشنواره نشریات دانشجویی دعوت شدم مشهد
خدایا شکرت...

"مهدی"
19th April 2015, 10:46 PM
واسه شما زندگی ... واسه من زنده مونده
دیگه نمیخواد بهش بگی. بلد شد. تجربه ی معلم خشنه

آرامشی داره که من تو مرگم نمیبینمش

.:Neda:.
19th April 2015, 11:30 PM
دلم تنگ شده واسه 2 سال پيش ِ اينجا ! :(
دلم تنگه واسه 2 سال پيش ِ خودم ! :(

بيشتر كه فكر ميكنم ميبينم هيچ هدفي واسه آيندم ندارم
خدا خوشش نمياد اينو بگم ولي هيچ اميدي هم ندارم :(
همش تكرار و تكرار و تكرار

نفسم بالا نمياد !

فرهاد علیپور
20th April 2015, 09:21 AM
من به این فکر میکنم که : ما همه فریاد میزنیم : مهدی بیا - مهدی بیا - اگر روزی آقا تشریف فرما شدند و مارا به رکاب خود قبول نکردند در چه حالی خواهیم بود....

حسن خاتم
20th April 2015, 03:37 PM
هر وقت احساس ناامیدی کردید بدانید که از خدا دور شدید معرفت در شما کم رنگ شده.

"مهدی"
20th April 2015, 07:18 PM
هر وقت احساس ناامیدی کردید بدانید که از خدا دور شدید معرفت در شما کم رنگ شده.
معرفت در من بی رنگ شده

"VICTOR"
21st April 2015, 09:58 PM
دیروز اولین جلسه ای که رفتم کلاس ، آخر جلسه نشستن با من صحبت کردن ، هی از من سؤال می پرسیدن ، مثلاً دریا در دورتر (انتها) پر رنګ تره یا نزدیک ساحل؟ آسمون نزدیک تر پر رنګ تره یا آسمون در دورتر؟ چه مواقعی بر عکس میشه ؟ آسمون تک تک سیاره ها رو ګفتن چه رنګیه و بعد ګفتن : چرا هیچ سیاره ای در منظومه ی شمسی رنګ مشابه ندارن؟ و و و و حتی کلی سؤال از چهره ی خودم ...

منم هر چی پاسخ میدادم می ګفتم فکر کنم [این] ...

به من ګفتن : ببین هر چی می پرسم میګی فکر کنم ، 20 سال عمر ګرفتی تا الآن از خدا ، خوب به نعمتاش دقت نکردی ، حتی از چهره ی خودتم میپرسم میګی فکر کنم ... نګاهت رو عوض کن و با دقت و هنری و متفاوت از عامه ی جامعه به همه چیز نګاه کن!

نوشتم بلکه شاید کاربردی برای دیګری هم داشته باشه ، بقیشم نمی نویسم ، یعنی اینجا دیګه حوصله ی خاطره نوشتن ندارم ...

"مهدی"
21st April 2015, 10:53 PM
از دو دسته از افراد به شدت متنفرم و در هر شرایطی جلوشون می ایستم:
1- افراد متعصب و کوته فکر که تمام عقایدشان حتی بدون مطالعه یک خط از افکار مخالفشان تشکیل شده است
2- افرادی که بدون داشتن اطلاعات کافی در رابطه با یک موضوع تخصصی که در آن مهارت کافی را ندارند اظهار نظر می کنند
---
از توهین و اظهار نفرت به عقاید پوچ و بی ارزش دیگران ترسی ندارم و به شدت احساس تحقیر دیگران در من موج میزنه
در کل گفتم که بیشتر دقت کنن کسایی که تا به حال به این خصوصیات بر نخوردند

باتشکر[shaad]

leila.s
22nd April 2015, 12:48 AM
همه افراد خوشبخت خدا را در دل دارند

پس تو را چه غم که اینقدراحساس تنهایی میکنی

بدان در تنها ترین لحظات و در هر شرایط

خداوند با توست .

memory1986
22nd April 2015, 01:12 AM
امروز با مامان رفتم پارچه بخرم همه راه رو پیاده رفتیم و برگشتیم توی راه مامان ماه نو رو دید و کلی صلوات و ذکر گفت
بهم گفت قرآن تو کیفت نداری به ماه نگاه کردم میخوام به یه آیه یا چیز مقدسی نگاه کنم کلی گشتم چیزی نداشتم یهو یادم افتاد از سفر مشهد کلی عکس از حرم امام رضا دارم دادم به مادر تا اولین نگاهش بعد از دیدن ماه نو به سمت حرم امام رضا باشه...

"VICTOR"
22nd April 2015, 02:25 PM
بدجوووووووووووووووووووووو وووووووووور خشمګینم الآن ، خیییییلی خییییییییییییییلی!sh_dokhtar19
عهههههههههههههههههههه آقا بدقولی نکنین !!!!!!!!!!!!!
نمی تونین بګین نمی تونم ، با اعصاب من بازی نکنین !!!!!!!
چه همه مدت منو معطل کردین ، بعد من ګفتم شنبه ، ګفتین نه چهارشنبه ساعت دو میبرمت!!!!!!!!!!! نمی تونین ببرین بګین نمی تونم خودت برو !
دیشب که زنګ زد ، ګفت نمیاین بګین یا اګه ساعت دیګه ای میاین بګین ، خب چرا نګفتین!؟؟؟؟؟
عهههه بدم میاد!! بدم میاااااااااد !!!! بدم میااااااااااااااااااد!!!!!!!! !! [مشابه جیګر خونده میشه]
با این اومدن تا ساعت 3 هم نمیرسیم ، هر چی هم زنګ می زنم جواب نمیدین ، پیامم که نمی خونین!!!
4 لیوان آب خوردم ، خب بګین از اول نه!!!!!!!!!!! چرا میګین آره یا خودتون پیشنهاد میدین بعد اینجوری!!!
اصلاً مهم هست یا مهم نیست !! بدقولی نکنین لطفاً ، نمیاین خبر بدین ، دیر میاین خبر بدین ، چی میشه مګه؟!!!
اګرم بیان باز من چیز خاصی نمیګم ، اِهِکی ، ولی میګم این دفعه : چرااااااااااااااااااااااا ااااا؟؟؟؟؟؟!

"مهدی"
22nd April 2015, 08:15 PM
بعد 3 ماه تلاش بلاخره 6 پک ها زدن بیرون.....feeling happy

leila.s
22nd April 2015, 11:12 PM
فردا کلاس دارم به این می فکرم که باید برم یا نع[soal][soal]آخه صبح 8 [khabalood]

تووت فرنگی
23rd April 2015, 11:14 PM
یک درد شدید در سرم!

سروه74
24th April 2015, 05:25 PM
ازمون امروزم خوب بود راضی بودم
دیشب فک کنم تا4شب نخوابیدم صب به زوربیدارشدم رفتم
سرازمونم واقعا فکرم درگیربود
یعنی اصلا فک نمیکردم تااون حدعصبانی شده باشه سعید عجیب بود برام

homeyra
28th April 2015, 11:36 AM
تا که شطرنج تویی،مات منم کیش منم
کافه کندوی عسل،نوش تویی نیش منم

سروه74
28th April 2015, 05:44 PM
هیچ وقت نمیتونم فراموش کنم
فوق العاده خوشحال بودم
شاهکاربود
واقعاخدا بعضی چیزهارو خیلی شاهکار افریده

Dr.vet
29th April 2015, 12:19 AM
امروز روز خیلی بدی بود برام...همین!!!!!

mogan/k
30th April 2015, 12:13 AM
روزای خوبی نبود که گذروندم
الانم خوب نیست.
زندگی را خوب باید ازمود . اهل صبرو غصه و اندوه بود
فقط باخودم عهد بستم
خداکنه پای عهدی که با خودم بستم بمونم.
دوستم همیشه این بیت رو برام میخونه

برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران

"VICTOR"
30th April 2015, 04:13 PM
خسته م
خیلی
از زندګی
مزخرفه

mogan/k
30th April 2015, 05:41 PM
...

"مهدی"
30th April 2015, 06:28 PM
داشتم خاطرات اخیر رو میخوندم.
همه یا عصبی بودن یا ناراحت و غمگین....

و این اصلا نشونه خوبی برای یک جامعه نیست!

سروه74
30th April 2015, 06:47 PM
داشتم به این فک میکردم که چرااین ادم ها انقد اززندگی کردم خسته ن
واقعابرام عجیبه مگه چه چیزی اذیتشون میکنه
نمیدونم
من واقعا عاشق زندگی گردنم
چندشب پیش 4شب بیدارشدم ازخواب ی لحظه احساس کردم سروصدامیاد رفتم توحیاط توکوچه پشتی یکی ازخونه هاپسرشون فوت کرده بود
برگشتم اتاقم به این فک کردم که اگه الان من میمردم چی میشد
خدامیدونه چقدنارحت شدم
خدااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااایام ن اصلا نمیرم
امین

solinaz
1st May 2015, 12:11 AM
.
.
.
.
.
نفس عمیق...
مهم نیست![shaad]

"VICTOR"
1st May 2015, 12:19 AM
[sootzadan]

"مهدی"
3rd May 2015, 07:29 PM
حرف های تو بحث های هنری. مغزای پر
یه فضای دوپ.......اینا نیست فدای فول
هنر همینه که اینا برات تداعی شد.......
رد بده بام..........روانـــــــــــــ ــــــی شو

"VICTOR"
4th May 2015, 03:51 PM
دوست دارم بنویسم بعد پاک کنم ، خوشم میاد [shademan]

"مهدی"
4th May 2015, 10:27 PM
میخوام خیلی خاص باشم در عین حال عادی

سروه74
5th May 2015, 08:55 PM
یعنی بخدا من اگه تویه کشور خارجی جزاینجا بودم محال بود لای کتاب وباز کنم
اصلا مگه این عمرچقدره که بخای اینجوری تلفش کنم
میرفتم دنبال چیزهایی که دوستش دارم
غواصی
کوه نوردی
جنگل
صخره نوردی
هیجان
یا یه فروشگاه بزرگ میزدم
من عاشق مغازه داری ام
یاخواننده میشدم
مانکن

خداییش الانم که خوبه ولی من واقعا زیاد ازدرس خوندن خوشم نمیاد

"مهدی"
6th May 2015, 11:42 AM
میکس و مسترینگ بیست و هفتمین کارم....تا الان 3 ماه زمان برده
از این یکی هم خوشم نمیاد

Dr.vet
6th May 2015, 04:23 PM
یعنی بخدا من اگه تویه کشور خارجی جزاینجا بودم محال بود لای کتاب وباز کنم
اصلا مگه این عمرچقدره که بخای اینجوری تلفش کنم
میرفتم دنبال چیزهایی که دوستش دارم
غواصی
کوه نوردی
جنگل
صخره نوردی
هیجان
یا یه فروشگاه بزرگ میزدم
من عاشق مغازه داری ام
یاخواننده میشدم
مانکن

خداییش الانم که خوبه ولی من واقعا زیاد ازدرس خوندن خوشم نمیاد

پس خدا رحم کرده خارج نیستی[tafakor]

Dr.vet
6th May 2015, 04:27 PM
امروز بالاخره اسم تیم تحقیقاتیم و لوگوش آماده شد...خیلی خوشحالم...از امروز رسما فعالیتمونو در دانشگاه شروع کردیم....و دو سه ارگان هم اعلام حمایت کردن ازمون...

اسم تیم رو گذاشتیم تیم تحقیقاتی طب و داروی "عرشیان طب ایرانیان"

اینم لوگوش http://www.njavan.com/forum/attachment/customprofilepics/profilepic362189_6.gif

خدایا شکرت...

mogan/k
6th May 2015, 11:44 PM
چه سود دید ندانم که این تجارت کرد[soal][shaad]

mogan/k
10th May 2015, 05:54 PM
دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک چک چک چکار با پنجره داشت؟
قیصر امین پور

این روزا اسمون شهر ما حالی به حالیه
...

hiis
10th May 2015, 06:35 PM
یادش بخیر . چ خاطراتی من اینجا دارم

انگار یه نسل دیگه الن سایتو میچرخونن.منم که ...

masoume.a.92
10th May 2015, 08:46 PM
جشنواره نشریات دانشجویی بین استانی برگزار شد
با اهداف سیاسیه از پیش برنامه ریزی شده
از روز دوم این موضوع برامون آشکار شد...
یکی از دستگیر شدگان در فتنه 88 هم بود
سوء استفاده از تریبون...
تیم ما، هم سعی کردیم سخت بیاستیم
هم خون خوردیم...
سخت گذشت
متاسفم برای دانشگاه آزاد مشهد!
تجربه جدید و از بعضی جهات شیرین و ماندگار بود...

"VICTOR"
10th May 2015, 08:49 PM
اعصاب آدم رو با بد قولی هاشون مثل گوشت کوب له می کنن! خیلی زیاد!

medesa
11th May 2015, 11:59 AM
چند روزه زلزله میهد خیلی میترسم.خدایا خودت هوامونو داشته باش[nadanestan][nadanestan]

medesa
11th May 2015, 12:02 PM
https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTZ8QsYN7ED_8CUU9PYMbAV5eXUBalmq Bot0hAntlADdEXvi12b7Q

Dr.vet
11th May 2015, 02:45 PM
دو روزه اعصابم شدید ریخته بهم...یعنی از ایرانی بودنم بدم میااااااااااد[negaran]

mogan/k
11th May 2015, 04:47 PM
اسمونم با ما لج کرده
اصلا معلوم نیست چش شده
از صبح ابریه
فک کنم حالا حالاهم
قصد باریدن نداره.

BaAaroOoN
11th May 2015, 11:34 PM
بچه که بودم همش فکر میکردم جای مامان بابام و کلا خونوادم با آدم فضایی ها عوض شده و شبا شکل واقعیشونو میشه دید....واسه همینم شب که میشد تا دیر وقت بیدار میموندم تا اگه از پوسته شون اومدن بیرون بتونم ببینمشون و شناساییشون کنم...دچار دوگانگی شخصیتی شده بودم و نمیدونستم باید رامِ محبتاشون بشم یا باهاشون بجنگم تا مامان بابای اصلیم بیان دنبالم؟!!!! کلا کودک تخیلی ای بودم[nadidan][nishkhand][bamazegi]

"مهدی"
12th May 2015, 12:07 AM
بالاتر از پرفنازین 8 چی داریم؟ کسی میدونه پیام بده به من [bihes]

hiis
12th May 2015, 02:01 PM
طرح مورد علاقم از ♥ به★ تعغییر یافت
این یعنی تعغییر شخصیتی من !!!!

mogan/k
12th May 2015, 11:57 PM
خسته ام
از این همه دروغ
ریا
پلشتی
عوام فریبی
.........
........
........
خسته ام
به کجا میخایم برسیم؟؟؟
به کجا میریم؟؟؟
دلم میخاد بیشتر وقتم رو توی اتاقم بگذرونم
یا
بشینم و بامامانم حرف بزنم
یا
برم حرم وفقط ضریح رونگاه کنم

خسته ام
خیلی
دیگه حال تماشا کردن دنیا روندارم

دلم واسه سادگی باغچه بابابزرگم تنگ شده.

"مهدی"
13th May 2015, 12:07 AM
یکی از چیزایی که کار رو برام سخت میکنه اینه که هر فایل موسیقی تو ذهنم به یک شیوه ثبت شده....مثلا حتما می بایست فایل صوتی x را در میدان ولیعصر گوش کنم و یا فایل صوتی y مخصوص زمانی است که دارم شربت توت فرنگی میخورم.
نمیدونم قبلا هم این رو اینجا گفته بودم یا فقط برای یکی از دوستام داشتم تعریف می کردم. اصلا خود این هم یک مشکل هست. که چه چیزی را چه زمانی برای چه اشخاصی تعریف کردی.....و آیا می توانی دوباره تکرار کنی یا امری بیهوده است. یه بار پیش یه سری اشخاص بودم که برای بار اول از نزدیک می دیدمشون. یادمه که یک نکته رو دقیقا دوبار با فاصله زمانی کوتاه براشون توضیح دادم و اصلا متوجه نشدم که این رو قبلا هم گفتم. خب نتیجه این شد که اونا منو به چشم یک دیوونه نگاه می کردن...
من فکر میکنم که چیزی به نام دیوونگی وجود نداره. فقط این دیدگاه مختلف انسان ها به مسائله که باعث میشه اونا تمایز داده بشن بین دیگر اشخاص. چه اشکال دارد که فردی صداهایی رو بشنوه که دیگران نمیشنون یا چیزهایی رو ببینه یا حتی حس کنه که برای دیگران هیچ معنایی نداره. به هر حال تا زمانی که این امر باعث اسیب رسوندن به دیگران نشه مسئله ای نیست. دوست دارم تا صبح بشینم و چرت و پرت بنویسم ولی نه وقت دارم نه حال....

اصلا امشب چقدر حرف میزنم.....
به عقیده من خاطره باید کوتاه, کافثی و گیرا باشه...[khabalood]

hiis
13th May 2015, 08:50 AM
یکی از چیزایی که کار رو برام سخت میکنه اینه که هر فایل موسیقی تو ذهنم به یک شیوه ثبت شده....مثلا حتما می بایست فایل صوتی x را در میدان ولیعصر گوش کنم و یا فایل صوتی y مخصوص زمانی است که دارم شربت توت فرنگی میخورم.
نمیدونم قبلا هم این رو اینجا گفته بودم یا فقط برای یکی از دوستام داشتم تعریف می کردم. اصلا خود این هم یک مشکل هست. که چه چیزی را چه زمانی برای چه اشخاصی تعریف کردی.....و آیا می توانی دوباره تکرار کنی یا امری بیهوده است. یه بار پیش یه سری اشخاص بودم که برای بار اول از نزدیک می دیدمشون. یادمه که یک نکته رو دقیقا دوبار با فاصله زمانی کوتاه براشون توضیح دادم و اصلا متوجه نشدم که این رو قبلا هم گفتم. خب نتیجه این شد که اونا منو به چشم یک دیوونه نگاه می کردن...
من فکر میکنم که چیزی به نام دیوونگی وجود نداره. فقط این دیدگاه مختلف انسان ها به مسائله که باعث میشه اونا تمایز داده بشن بین دیگر اشخاص. چه اشکال دارد که فردی صداهایی رو بشنوه که دیگران نمیشنون یا چیزهایی رو ببینه یا حتی حس کنه که برای دیگران هیچ معنایی نداره. به هر حال تا زمانی که این امر باعث اسیب رسوندن به دیگران نشه مسئله ای نیست. دوست دارم تا صبح بشینم و چرت و پرت بنویسم ولی نه وقت دارم نه حال....

اصلا امشب چقدر حرف میزنم.....
به عقیده من خاطره باید کوتاه, کافثی و گیرا باشه...[khabalood]

پیامبرمونم اوایل کارشون دیونه خطاب میشدن !
شاید چون همین تفاوت داشتن .خداوند ایشون لایق پیامبری دونستن ...
به نظر من هر کاری که به روح و روان ادم و دیگران ضربه نزنه و از نظر اسلام ایراد نداشته باشه . ایرادی نداره
تجربه ثابت کرده . هرکاری کنی . دیگران مخالفن !

"مهدی"
13th May 2015, 11:32 AM
پیامبرمونم اوایل کارشون دیونه خطاب میشدن !شاید چون همین تفاوت داشتن .خداوند ایشون لایق پیامبری دونستن ...به نظر من هر کاری که به روح و روان ادم و دیگران ضربه نزنه و از نظر اسلام ایراد نداشته باشه . ایرادی نداره تجربه ثابت کرده . هرکاری کنی . دیگران مخالفن !دیدگاهتون محترم هست.صرفا نمیتونه درست باشه....:)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد