PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر اشعار جناب سكوت(مديرخوب تالا حقوق)



باستان شناس
8th June 2011, 11:55 PM
درود به همه دوستان عزيز و خوبم[golrooz][golrooz]

اين تاپيك به قصد گردآوري اشعار جالب جناب سكوت و طبق قول خودم به ايشون ايجاد شده [labkhand][golrooz]
اميدوارم اشعار خوب ايشون كه نشانه استعداد بي نظيرشون هست براي همه دوستان بي نظير واقع شود....[golrooz][tashvigh]

باستان شناس
8th June 2011, 11:58 PM
شعر نخست رو ايشون به خود من تقديم كردن و از اينجا از ايشون نهايت سپاسگزاري رو دارم و تشكر ميكنم.....[shaad][shaad][khejalat][khejalat][tashvigh][golrooz]
عينا شعر از خود ايشون نقل شده است
بازم تشكر ميكنم...[golrooz]


برای باستان شناس[golrooz]


در کوره راه پر خم این دشت ناشناس / قصه ای دارت سفرت باستان شناس


در جستجوی رد قدم های کیستی ؟
ای باستان شناس

نقبی بزن، به وادی خاموش مردگان
بشکاف این فضای مه آلود بسته دید
بگشای این سراچه صد قفل بی کلید
ای باستان شناس
خیز و شتاب کن ،
بار سفر بند


از نینوا به شوش
از اور تا عبید
از پارس زادگاه دلیران پارسی
تا کوه خواجه مامن جنگاوران پارت
تا بیستون
آنجا که قلب سنگ صبورانه می طپید
وافسانه، سر بدامن تاریخ آرمید
کورش؟
داریوش ؟
فرهاد ؟
کان صخره را درید.
و آن جاودانگی به بلندی کوه زد.
از طاق پر شکاف مدائن به فارس
وزشیرازبه تخت پرپیچ و خم جمشید
تا اصفهان و نقش جهان و سرود رود
تا برج بابل و خم دهلیز های تنگ
تا کوچه باغ خاطره های پریده رنگ
از تخت گاه تخت سلیمان و آب پاک
که چرک بس گنه به زلالش توان سترد
از نقش بر سفال سیلک وری و گیان
تا مفرغ بنام لرستان پشتکوه .


غم سیال آدمی
تاریخ را بگونه ای دیگر دو باره خوان
ای باستان شناس
چنگ شکسته را تو دگر باره ساز کن
بنواز و راز کو :
آوازده سرود رهائی خویش را :
این خاکدان تیره سیه چال آدمی است.
آری جهان دمی است.
شب با گل است وصبح فنایش فرا رسد.
انسان چو شبنمی است.

اری ای باستان شناس به گمانم تاریخ خسته است..............
http://www.njavan.com/forum/images/misc/progress.gif

باستان شناس
9th June 2011, 12:00 AM
اگر بتوانم
ماه و ستارگان را

روی برگهای سوزنی کاج بدوزم

اگر عاشق تراز
همه شمع های جهان بسوزم


اگر از قطره های نجیب خونم صدها رودخانه خروشان بسازم

اگر زیبا تر باشم از

هرچه بود و نبود

اما اگر دلی را من بشکستم

دیگر چه سود؟


[golrooz][golrooz]

باستان شناس
9th June 2011, 12:01 AM
روزا توگوشه خودم قصه میخونم براتون
شبابرای عاشقا شعرامیگم از دل و جون

من که که ندارم یه نشون تو قلب صدتا اسمون
ببین توی تنگ بلور فنا شدم فصل خزون

منو نبر به قصه هات بذار تو گوشه خودم
سراب بشم قطره بشم بخاربشم تو کهکشون

بذار اسیر غم بشم زندونی ماتم بشم
سهم منه دیو سیاه سهم تو ماه مهربون

هرچی میخوام یادم نیادنمیشه این بسته زیون
قفل بشه واروم بشه ازخاطرات دل خون

گفتی بهم دیگه نمون گفتم بهت بسه نخون
گفتی نمون گفتم منم"منم همون "همون که موندش پای جون همون که بودش اون همون

خندیدی و گفتی برو اومد یکی بجای تو
روزا بازم قصه بگو شبا بخون از دل و جون

بمون توی تنگ بلوربمیر توی فصل خزون
بشکنه قلبت اخرش تا به کجا؟ تا به جنون


[golrooz][golrooz][golrooz]

باستان شناس
9th June 2011, 12:02 AM
http://irupload.net/images/02729640810225943231.jpg

باستان شناس
12th June 2011, 01:03 AM
تاریخ را جستجو کن

تا در جغرافیای قلبم


حفره ای به قدمت


روز افرینش


بیابی


حفره را ا بگشای


چه میبینی؟؟؟


آری


به سرسرای تالار قدم گذار


بین دو ستون شمالی اش


صندوقچه ای است


بازش کن



از آن توست


یک شاخه گل[golrooz][golrooz]

باستان شناس
12th June 2011, 01:40 AM
یک سلام از جنس نور
یک نگاه از راه دور

قطره ای از اسمان
میچکد بر ان بلور

میروی در غار و کوهی ناتمام
ازپی چه؟

جستجوی جستجوها والسلام[golrooz]

باستان شناس
19th September 2011, 08:54 PM
ما اين كم و كاست را نمي دانستيم
دل آنچه كه خواست را نمي دانستيم

باور كن اگر عنايت عشق نبود
دست چپ و راست را نمي دانستيم
[golrooz]

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد