PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄



صفحه ها : [1] 2 3 4

*yas*
22nd May 2011, 12:56 AM
► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄

http://www.daneshju.ir/forum/images/smilies/danesh_2.gifhttp://www.daneshju.ir/forum/images/smilies/danesh_2.gifمیخوام این تاپیک پر بشه از متن ها و شعر های عاشقانه البته به کمک همه عزیزان http://www.daneshju.ir/forum/images/smilies/danesh_2.gifhttp://www.daneshju.ir/forum/images/smilies/danesh_2.gif


همه مجنونیم(دختر یا پسر)! همه ادعای اینو داریم که عاشقیم و دلباخته لیلی(اونم فرقی نداره دختر باشه یا پسر)!

من تا حالا شعری از زبان لیلی نخوندم, هر چی بوده از دله خونه مجنون بوده! پس لیلی کیه؟

یه خورده به دورو برمون نگاه کنیم...از درد

بی وفایی لیلی فریاد میزنیم,همه مون مجنونیم دیگه,نه؟شاید یه لذتی توی مجنون بودن هست که دلمون نمی خواد

لیلی باشیم؟

خدا انسان را با درد ورنج آفرید و به انسان معنای انتظار را آموخت! شاید واسه همینه که فطرتا

مجنونیم,عاشقیم وبرای

لیلی مون جون میدیم واشک میریزیم ومنتظرش می مونیم...!

آره مجنونا... مجنون بودن یعنی همه چیز,یعنی محبت ,یعنی عشق,یعنی فدایی لیلی...!

یه خورده فکر کنید... به نظرتون مجنون بودن یه نعمت خدایی نیست؟این که آدم مجنون شاعره ,عاشقه,لطیفه, با

محبته, دل رحمه, با وفاست , با صداقته, بی ریاست , با گذشته و ... خلاصه هر خصوصیتی رو که انسان رو

به کمال می رسونه رو داره

این عالیه,محشره! نه؟ پس به خاطر همینه که میگن عشق آدم رو به کمال می رسونه!

اما لیلی به هیچ کدام از اینها نیاز ندارند , تازه اگه داشته باشه که دیگه لیلی نمیشه , میشه مجنون! لیلی هر چی

سنگدلتر,

بی وفاترو نا مهربونتر ارزش مجنون رو بالا تر می بره! چون مجنون برای کم کردن اثر نا مهربونی وبی

وفایی لیلی جون باید با محبت تر با گذشت تر وخلاصه انسان تر باشد.

مجنون ها تا قبل از این ,از مجنون بودنم احساس بدی داشتم وفکر می کردم آفریده شدم تا همش منتظر لیلیم

باشم وبا فکرش شبم رو به صبح برسونم...! اما حالا افتخار می کنم از اینکه مجنونم ودیونه لیلی... و این

لیاقت رو دارم که به کمال برسم و

این ظرفیت رو دارم که به غیر خودم به کس دیگری نیز عشق بورزم وخودخواه نباشم..!

آره لیلی جونم تا می تونی نا مهربون تر, سنگدل تر ,بی وفا ترباش منو بیشتر عذاب بده ,از من عشق

بیشتری رو طلب کن

از من بخواه تا قلبم رو بهت هدیه بدم...! بزار بیشتر به کمال برسم...!

آره لیلی جون بزار با ضجه هام به خدا نزدیکتر بشم, براز با دعا هام برات, با خدا بیشتر رفیق بشم,بزار با

گریه هام گناهانم رو بشورم, بزار با بی تابی هام دست به دامن خدا بشم,برو منو دیونه خودت کن بزار تو

عشقت غرق بشم تا خدا غریق نجاتم بشه ...!آره برو ...برو عزیزم... من مجنونم وتولیلی ...

.؟؟.... جونم دوست دارم...منتظرتم...اما قول بده زود بر نگردی ها... بزار بیشتر تو عشقت بسوزم...

آفرین دختر خوب!!

کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرت

ولی آهسته می گویم خدایا بی اثر باشد

*yas*
22nd May 2011, 01:06 AM
بهشت و جهنم

بهشت توئی

مگر بهشت کجاست؟

بهشت نقطه ی اوج زیباییهاست

و تو...

یاد آور عطر بهشتی

یادت می آید؟

با خط خودت نوشتی

که دوستم داری

و من...

از هرم نفسهایت

داغ شدم

به تنهایی تک درختی

در باغ شدم!

و تو...

حرارتم آبت کرد

خسته بودی؟!...آغوش گرمم خوابت کرد

و من...

از دوریت در جهنمی سوزانم

بهشت من ، سالها درنگ کن

بدون تو لحظه ای نمی مانم

amin_745
22nd May 2011, 01:08 AM
اگر مجنون دل شوریده ای داشت دل لیلی از او شوریده تر بود

*yas*
22nd May 2011, 01:42 AM
کاش می دانستی
بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت
من چه حالی بودم!

خبر دعوت دیدارت چونکه از راه رسید
پلک دل باز پرید
من سراسیمه به دل بانگ زدم
آفرین قلب صبور
زود برخیز عزیز
جامه تنگ در آر
وسراپا به سپیدی تو درآ .

وبه چشمم گفتم :
باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس؟
که پس از این همه مدت ز تو دعوت شده است !
چشم خندید و به اشک گفت برو
بعداز این دعوت زیبا به ملاقات نگاه .

و به دستان رهایم گفتم:
کف بر هم بزنید
هر چه غم بود گذشت .

دیگر اندیشه لرزش به خود راه مده !
وقت ان است که آن دست محبت ز تو یادی بکند

خاطرم راگفتم:
زودتر راه بیفت
هر چه باشد بلد راه تویی.
ما که یک عمر در این خانه نشستیم تو تنها رفتی

بغض در راه گلو گفت:
مرحمت کم نشود
گوییا بامن بنشسته دگر کاری نیست .
جای ماندن چو دگر نیست از این جا بروم

پنجه از مو بدرآورده به آن شانه زدم

و به لبها گفتم :
خنده ات را بردار
دست در دست تبسم بگذار
و نبینم دیگر
که تو برچیده و خاموش به کنجی باشی

مژده دادم به نگاهم گفتم:
نذر دیدار قبول افتادست
ومبارک بادت
وصل تو با برق نگاه

و تپش های دلم را گفتم :
اندکی آهسته
آبرویم نبری
پایکوبی ز چه برپا کردی

نفسم را گفتم :
جان من تو دگر بند نیا
اشک شوقی آمد
تاری جام دو چشمم بگرفت


و به پلکم فرمود:
همچو دستمال حریر بنشان برق نگاه
پای در راه شدم

دل به عقلم می گفت :
من نگفتم به تو آخر که سحر خواهد شد
هی تو اندیشیدی که چه باید بکنی
من به تو می گفتم: او مرا خواهد خواند
و مرا خواهد دید

عقل به آرامی گفت :
من چه می دانستم
من گمان می کردم
دیدنش ممکن نیست
و نمی دانستم
بین من با دل او صحبت صد پیوند است

سینه فریاد کشید :
حرف از غصه و اندیشه بس است
به ملاقات بیندیش و نشاط
آخر ای پای عزیز
قدمت را قربان
تندتر راه برو
طاقتم طاق شده

چشمم برق می زد /اشک بر گونه نوازش می کرد/لب به لبخند تبسم می کرد/دست بر هم می خورد
مرغ قلبم با شوق سر به دیوار قفس می کوبید

عقل شرمنده به آرامی گفت :
راه را گم نکنید

خاطرم خنده به لب گفت نترس
نگران هیچ مباش
سفر منزل دوست کار هر روز من است

عقل پرسید :؟
دست خالی که بد است
کاشکی ...

سینه خندید و بگفت :
دست خالی ز چه روی !؟
این همه هدیه کجا چیزی نیست !

چشم را گریه شوق
قلب را عشق بزرگ
روح را شوق وصال
لب پر از ذکر حبیب
خاطر آکنده یاد ....

http://avazak.ir/gallery/albums/userpics/10001/Photo-skin_ir-Light121.jpg

omega
22nd May 2011, 02:15 AM
خودت را پس از سالیان حضور

به مغز نم کشیده ام آشنا کن ،





و بگذار که از شناختن حیات بگیرم


و ملائکه ی آسمان جل

جسم کفرآلودم را

به دم آتشین تو آغشته کنند





چرا که من از راه نزدیکی این جا نیامده ام

،

من استحقاق یک زمین خوردن اتّفاقی را

هر جایی ، دارم





و دستان تو

طبق محاسبات شاعرانه ام

پس از هفده سال ، باید مهیّا باشند

*yas*
22nd May 2011, 04:58 PM
فریاد بعد از این همه سکوت.......
.
.
.
میگن چرا تحت فشارش گذاشتی ؟
سکوت می کنم
میگن چرا نمی ذاری هر کاری می خواد بکنه؟
سکوت می کنم
میگن چرا وقتی از پیش تو می ره ناراحت می شی؟
سکوت می کنم
میگن چرا اگه بهت توجه نکنه ازش دلخور می شی؟
سکوت می کنم
میگن چرا وقتی با می ره با یکی دیگه اشک می ریزی؟
سکوت می کنم
میگن چرا تموم لحظه هاتو در حسرت با اون بودن خراب میکنی؟
سکوت می کنم میگن چرا به یاد خاطرات قدیمت غصه می خوری ؟
سکوت می کنم
میگن چرا تموم کارهاشو زیر نظر داری؟
سکوت می کنم
میگن چرا در حسرت دیدنشی در صورتی که می دونی ناراحتت می کنه؟
سکوت می کنم
میگن چرا از عالم بریدی و چسبیدی به کسی که برات از یه نفر هم نمی گذره؟
سکوت می کنم
میگن چرا واسش هر کاری می کنی در حالی که می دونی فراموشکاره؟
سکوت می کنم
میگن چرا در برابر توهین وتمسخرش سکوت می کن؟
.
.
.

چرا؟چرا؟چرا؟
.
.
.
فریــــــــــــاد مـــــــــی زنم....!
.
.
.
چــــــون دوستـــــــــــش دارم


http://night-gallery.ir/images/gallery/Exis-asheghaneh-33232.jpg

ریپورتر
22nd May 2011, 05:03 PM
چه زیباست بخاطر تو زیستن ...


و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن !






و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ... !



ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... !




بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... !




چه زیباست بخاطر تو زیستن ...




ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... !




چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... !




بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی... !




چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت ... !




برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن ... !

ریپورتر
22nd May 2011, 05:06 PM
نمی دانم امروز تو را کجای خاطراتم قرار دهم/تو راکه بی وفایی میکنی/
واژگان مخیله ام خالی شده اند/
از بی رنگی عشق تو/
چیزی بگو/
بیتاب حرف زدنت هستم /
از سکوت نوشته هایت حوصله ام سر ریز شده/
و چرخ زنان و دوان دوان گیسوانم را به باد میسپارم/
و قاصدک های خیالمان را فوت میکنم تا جدا جدا و رها به پرواز در ایند/
زمین سفید گشت از قاصدک پرپرشده ی این احساس/
و من هنوز منتظرم/
تا شاید قاصدک خبر بیتابیم را به گوشت رساند/

ریپورتر
22nd May 2011, 05:07 PM
مهربانم

به اندازه اسمانی بی كران و دریایی زلال تو را تقدیس می كنم

و كلام ابی رنگت را بر خانه دلم می نگارم

و تنها واژه محبتم از ان توست

دیگر نسبت به هم بیگانه نیستم

احساسمان،ارزوهایمان و نگاهمان با هم گره می خورد

من تو را در قصه های شیرین عاشقانه ام جا داده ام

اكنون،فصلی سبز را با هم اغاز می كنیم

فصل خوش شكفتن،فصلی پر از احساس ،همدلی و دلدادگی

پنجره های زندگی مان را به روی امید و شادی باز خواهیم كرد

و ترانه خوش اهنگ صمیمیت را با هم خواهیم خواند

گل هایی از مهربانی و خوشبختی در باغچه دلمان خواهیم كاشت

تا بعد از این صداقت مان

صدای زلال خوشبختی ما را به افق های دور دست برساند

من همیشه با قلم محبت بر روی گلبرگ های عشق

با دستانی پر از مهر و چشمانی لبریز از باران

از میان هزاران واژه برای تو

دوستت دارم

را انتخاب می كنم

*yas*
22nd May 2011, 05:18 PM
تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد
دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد
گیسوان بلندش را به باد می داد
دست های سپیدش را به آب می بخشید
شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند

کلاس عشق ما دفتر ندارد
شراب عاشقی ساغر ندارد
بدو گفتم که مجنون تو هستم
هنوز آن بی وفا باور ندارد



زمان ! به من آموخت که :
دست دادن معنی رفاقت نیست ...
بوسیدن قول ماندن نیست ...
و عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست ...

http://night-gallery.ir/images/gallery/Exis-asheghaneh-97717.jpg

نارون1
22nd May 2011, 07:15 PM
عاشق نشوید اگر توانید
تادر غم عاشقی نمانید

این عشق به اختیار کس نیست
دانم که همین قدر بدانید


هرگز نبرید نام عاشق
تا دفتر عشق بر نخوانید

آب رخ عاشقان مریزید
تا آب ز چشم خود نرانید

معشوقه وفای کس نجوید
هرچند زدیده خون چکانید

این است رضای او که اکنون
بر روی زمین یکی نمانید

این است سخن که گفته آمد
گر نیست درست بر مخوانید

بسیار جفا کشید آخر
او را به مراد او رسانید

این است نصیحت سنایی
عاشق نشوید اگر توانید


[golrooz][alaghemand][alaghemand][golrooz]

*yas*
22nd May 2011, 11:27 PM
حسرت شبهای خوش را روزگار از ما گرفت

ای خوش آن روزی که ما هم روزگاری داشتیم....

گویی در امتداد جاده زندگی،من باید بی همسفر راهی شوم!

بی تو موج می زند بر دلم غمی غریب

آیینه ها دچار فراموشی اند

و نام تو

ورد کوچه های خاموشی

امشب

تکلیف پنجره

بی چشم های باز تو روشن نیست!

http://night-gallery.ir/images/gallery/Exis-asheghaneh-27794.jpg

*yas*
24th May 2011, 04:58 PM
به دلم گفتم ای ساده فراموشش کن تا کجا چشم بر این جاده فراموشش کن

دست برداراز او خاطره بازی کافیست

فرض کن گل نفرستاده فراموشش کن ان نگاه اخر رو دلم

جامانده پیش او برده و پس داده فراموشش کن

مردمان قله نشینند هنوز دل که در دره نیفتاده فراموشش کن

گفتم تکه غزل را بفرستم نزد دلش دل ولی گفت نشو ساده فراموشش کن

به شما برنخورد غزل بودو گذشت اتفاقی یست که افتاده فراموشش کن

نمی دانم خدای اشکها کیست؟تفاوت بین چشمها چیست؟تو چشمت موقعیت را می شناسد

ولی من گریه ام دست خودم نیست گریه هایم گریه های بی صداست عشق من دریای بی انتهاست

ردپای اشکهایم را بگیر تا بدانی خانه ی عاشق کجاست

http://night-gallery.ir/images/gallery/Exis-asheghaneh-72802.jpg

*yas*
24th May 2011, 06:13 PM
اگر بعد از مرگم از تو پرسیدند : آن وجودي را كه زماني با تو ميديدند كه بود؟

بگو: دنيايي از عشق بود كه درحسرت رسیدن به كرانه عشق مرد.

بگو: ديوانه ی بت پرستی بود كه بتش را ديوانه وار دوست مي داشت.

بگو: اشك در بدری بود كه به هيچ ديده اي به جز ديده ی من آشيان نداشت.

بگو: برای اندك زمانی با من بود ولی تا آخرين لحظه هايش می گفت:

تــا ابـــد دوستت دارم
http://night-gallery.ir/images/gallery/Exis-asheghaneh-45616.jpg

*yas*
25th May 2011, 08:29 PM
دید مجنون را یکی صحرانورد

در میان بادیه بنشسته فرد

صفحه ای از خاک و انگشتان قلم

مینویسدنام لیلی دم به دم

چیست این مجنون شیدا کیست این

بهرکه نامه نویسی چیست این

گفت مشق نام لیلی میکنم

خاطر خود را تسلی میکنم

چون میسر نیست من را کام او

عشق بازی میکنم با نام او

http://shubuni.persiangig.com/image/86_03_21_nature.jpg

*yas*
26th May 2011, 02:26 PM
مي خواهم از باهم بودن حرف بزنم ميخواهم از با تو بودن بگويم از اينكه
چه لذتي داره گرفتن دست گرم تو غرق شدن در نگاه مهربانت.
ميدانم حضور تو در زندگي من ريشه دوانده ومن حيران حضور ت و در وجودم هستم
باز مي خواهم برايت بنويسم از نوشتن خسته نمي شوم . . . . . چون مخاطبم تو
هستي چون مي خواهم از عشق بگويم.
امشب باز هم براي تو مي نويسم ..... آري تو باز هم تو فقط تو
براي تويي كه آبي ترين آبي ها هستي
هنگامي كه با چشمان پر تمنا به دنبال واژه اي براي گفتگو با تو مي گردم
آن هنگام كه تمام توان باقي مانده ام براي گفتن چند حرف ساده از چشمانم بيرون مي زند
ديگر احتياجي به گفتن و خواستن نيست چشمانم با تو مي بينند و لبانم با تو مي گويند
من هميشه خيال مي كردم كه خودم را مي شناسم و مي ديدم كه نوع نگاهم با بقيه متفاوت است
خيال مي كردم كه متفاوت هستم و راستش بيشتر دلم مي خواست كه اينطور باشم
دلم ميخواست نكته و كانونم تو باشي و از سر همين موضوع به خودم مي پيچيدم
حال ميبينم نسبت به همه چيز احساس تازه اي يافته ام چرا كه تو لطيفترين احساسات مرا بر انگيخته اي
. . . .
در گذشته عشق براي من واژه اي نا شناخته بود اما حالا مي بينم كه در اعماق وجودم ، هر بافت ، هر عصب
هر هيجان ، هر احساس من در التهاب است در شور شگفت انگيز .... عشق
حال دريافتم كه عشق ما حتي از آنچه در روياها مي ديدم نيز زيبا تر است و آن عشق تنها از آن‌‌ٍ توست
من عاشق تو هستم. . . . تو همان ستاره در اوج آسمان روياهايم هستي كه من هر شب تو را در آسمان رويايم مي بينم
و تو نيز با حضورت شبم را روشن مي كني و با درخشندگيت مهتاب را گوشه گير
بدون تو هميشه ويرانم ، آبي تر از وجود تو پيدا نمي شود
دريا بدون تو معنا نمي شود اما. . . . افسوس كه بين ما فاصله اي است ، فاصله اي كه عشق من وتو را زير سوال مي برد
عاشقت هستم اما فاصله بين من و تو اين رنگ عشق را كم رنگ و اسير خودش كرده
ولي من همان آسمانم كه عاشق تو هستم اي دريا
http://shubuni.persiangig.com/image/2m46m9g.jpg

warrior
26th May 2011, 03:50 PM
هی...

*yas*
27th May 2011, 07:36 PM
من شكستم آري تو شكستم دادي باده رنگ و ريا را تو به دستم دادي من غريبم آري تو غريبم كردي بي خبر از آيينه ها پر فريبم كردي تو مرا همچون شمع از سر جور و جفا سوزاندي تو مرا سوزاندي تو مرا بر در و ديوار بدي كوباندي من شكستم آري تو شكستم دادي تو مرا از بودن تو مرا از من و از ما و تو پنجره ها ترساندي... تو مرا از فردا... تو مرا از دريا... تو مرا ترساندي من اسيرم آري تو اسيرم كردي... بي خبر از باران.. تو كويرم كردي
از شراب دوري تو چه سيرم كردي من شكستم آري ..
http://sl.glitter-graphics.net/pub/809/809757bf0rwcljoj.gif

alireza 69
27th May 2011, 11:41 PM
گفتمش دل ميخري ؟
پرسيد چند؟
گفتمش دل مالتو تنها به خند
خنده كرد و دل زدستانم ربود
http://galory59.persiangig.com/image/VuAJG1.jpg تا به خد باز آمدم او رفته
دل زدستش روي خاك اوفتاده بود
جاي پايش روي دل جا مانده بود







نمي دانم براچي
و چرا؟
اونيكه دوسش داري ميره و تنهات ميزاره
شايد دنيا رو اينجوري ساختند
حداقل مجنون كه تونست به ليلي بفهمونه كه دوسش داره اما ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

*yas*
28th May 2011, 07:08 PM
دست من نيست گاهي وقتا روزم آفتابي نميشه

حتي با معجزه ي عشق آسمون آبي نميشه

دست من نيست گاهي وقتا تلخ و بي حوصله مي شم

بين ما بين من و تو من خودم فاصله مي شم

دست من نيست...دست من نيست

يه شبايي باد و بارون ميزنه به برگ و بارم

اون شبا هواي آشتي حتي با خودم ندارم

يه روزاي ابر تيره منو ميبره از اينجا

مي بره اونوره ديروز گم مي شم اون دور دورا

مي دونم گاهي بلور قلبتو مي ***ه حرفام

صبر تو به سر رسيده از من و سرگشتگي هام

با گذشت به من نگاه کن تو که مي بيني چه تنهام

رو نگردون از من اي خوب اگه بدترين دنيام

وقتي که دور مي شم از تو اي هواي مهربوني

غمو تو چشات مي بينم اما اي کاش که بدوني

من گمشده.....من بد....با همه سرگشتگي هام

تو را از هميشه بيشتر بيشتر از هميشه مي خوام ..
http://night-gallery.ir/images/gallery/Exis-asheghaneh-41112.jpg

*yas*
30th May 2011, 09:55 PM
با هم ولی تنها......
دل ما چون به هم شد آشنا آهسته آهسته


شکوفا شد بهار عشق ما آهسته آهسته

تو را من دوست می دارم هزاران بار دیگر هم

کنم تکرار باز این جمله را آهسته آهسته

و من یک عمر هستم همسفر با تو

که هر دم می شوم خوشبخت تر باتو

اگر بار دگر هم در جهان آیم شوم باز آشنا باتو

بسان پیچکی گردم ،شوم مجنون تو آهسته آهسته

تو را جویم ز آب دیدگان خود

شوم از دوریت گریان و آشفته

خدایا بار دیگر بینم آن زیبا رخ لولی وشم را ؟؟؟

تا کنم شکر تورا آهسته آهسته؟؟؟

در میخانه را کوبم

می میخانه را جویم

ولی دانم که سرمستی من با آن نمی آید

تورا بینم بدون می ، شوم سرمست و دیوانه

در این بازار رنگارنگ پر حیله

چگونه دل ببندم بار دیگر من

اگر دستت ز دست من جدا گردید وای من!!!!

چگونه پا به پایت من روم آهسته آهسته

دل دیوانه ای دارم که از غربت مثال شمع رو پایان

هویدا میکند هردم خمار چشم مستش را

نمیداند چگونه باز گویداین غم هجران

دگر دیر است باید رفت

همان سوسوی آخر را ببوس آهسته آهسته
http://night-gallery.ir/images/gallery/Exis-asheghaneh-26093.jpg

*yas*
1st June 2011, 03:19 AM
آهسته تر بیا

غوغا نکن که دلم

با شور دردناک نفس های گرم تو

بی تاب می شود .

آهسته تر بیا ، دلواپسم نکن ،

برای خاطره بازی

فرصت ، همیشه هست

وقتی تو می رسی

احساس می کنم

سکوت می شکند

ثانیه ها گرم می شوند

فاصله ، از لای انتظار پنجره

فرار می کند

آغوش می شود تمام تنم از نگاه تو

جایی برای کلام نیست

خاطره ، خود با تمام آنچه هست

میان چشم های عاشق ما

حرف می زند

و آرام

برگ می خورد وقتی تو می رسی

زندگی ، با تو می رسد

لبخند ، با تو می رسد ...
http://www.kocholo.org/forum/customavatars/avatar5504_1.gif

*yas*
3rd June 2011, 01:39 AM
تا به حال حرفهايم را با لبهاي نگاهم بازگو مي کردم ولي امشب مي خواهم با زبان قلم برايت سخن بگويم تا بار
ديگر ثابت کنم که لحظه لحظه زندگي ام تو را فرياد مي زند .
امشب آمده ام با اشک هايم با تو سخن بگويم , با دانه هاي شفاف عشق که از اعماق جانم جاري مي شوند ...
صفحات دفتر آشنايي ما هر روز با عطر جديدي از عشق ورق مي خورد و من مانده ام

که آيا خواهم توانست بار عشق تو را به مقصد برسانم يا نه ؟

دوست دارم تو در کنار من بهترين لحظه ها را تجربه کني ,
دوست دارم تو نيز به مانند من طراوت عشق در چشمانت حلقه زند ,
دوست دارم در کنار من مملو از عشق باشي , مملو از عطر اميد
شبها که بي حضور تو , خاطرات مشترکمان را با ديدگاني اشکبارمرور مي کنم
تصوير چشماني را مي بينم که مهربانانه چشم به چشمانم دوخته اند
و من براي استشمام عطر تو آن را در آغوش خواهم کشيد
کاش مي شد با تو و در کنار تو عشق را در آغوش کشيد

مهربان ياور زندگي ام
در اين شب مهتابي که مي دانم دلتنگ عطر باراني , اشکهايم را تقديم قلب درياييت مي کنم
اما نه . . . مي دانم دوست نداري اشکي از چشمانم جاري شود
پس با صدايي که از اعماق وجودم بيرون مي آيد فرياد مي زنم
از صميم قلبي که به راهت باختم دوستت دارم
http://www.kocholo.org/forum/customavatars/avatar35879_4.gif

*yas*
3rd June 2011, 04:08 PM
كاش مي دانستي عشق من معجزه نيست
عشق من رنگ حقيقت دارد اشك هايم به تمناي نگاه

تو فقط مي بارد كاش مي دانستي کسي هست كه احساس تو را مي فهمد
کسي از تب عشق تو

دلش مي گيرد کسي از غمت امشب به خدا مي ميرد
كاش مي دانستي تو فقط مال مني تو فقط مال

همين قلب پر از احساس مني شب من با تو سحر خواهد شد
تو نمي داني من چه قدر عشق تو را مي خواهم

تو صدا كن من را تو صدا كن مرا كه پر از رويش يك ياس شوم

http://c.universalscraps.com/files/en/i.love.you/i_love_you_021.gif

*yas*
4th June 2011, 03:29 AM
خیلی سخت است وقتی همه کنارت باشند و باز احساس تنهایی کنی.
وقتی عاشق باشی و هیچ کس از دل عاشقت باخبر نباشد .
وقتی لبخند می زنی و توی دل گریانی .
وقتی تو خبر داری و هیچ کس نمی داند .
وقتی به زبان دیگران حرف می زنی ولی کسی نمی فهمد .
وقتی فریاد می زنی و کسی صدایت را نمی شنود .
وقتی تمام درها به رویت بسته است... آن گاه دستهایت را به سوی آسمان بلند می کنی و از اعماق قلب تنها و عاشق و گریانت بانگ برمی آوری که:
« ای خدای بزرگ دوستت دارم!» و حس می کنی که دیگر تنها نخواهی ماند

http://i6.glitter-graphics.org/pub/2557/2557506u2t00814zt.jpg

*yas*
4th June 2011, 11:58 AM
تو خواهی رفت
تو خواهی رفت و من دور از تو جدالی سخت

با اندوه خواهم داشت
تو خواهی رفت
من دیگر کسی راهمزبان خود نخواهم کرد
تمام دستها بیگانه با دستم

تمام چشمها بیگانه با چشمم
کسی درد مرا هرگز نمی فهمد

واندوه مرا از چشمهای من نمی خواند

تو خواهی رفت
اشک من،تو را بدرود خواهد گفت
اما هرگز،
تو از یادم نخواهی رفت...
http://i4.glitter-graphics.org/pub/2096/2096784ze9v67uqyx.gif

*yas*
5th June 2011, 01:48 AM
کاش ميدانستي که درون قلبم خانه اي داري
تو که هميشه آنرا با شفق مي شويم و با آن ميگويم که تويي مونس شبهاي دلم
کاش ميدانستي باغ غمگين دلم بي تو تنها شده است و گل غم به دلم وا شده است
کاش ميدانستي که درون قلبم با تبشهاي عشق هم صدا هستي تو .
کاش ميدانستي که وجود تو و گرماي صدايت به من خسته و آشفته حال زندگي مي بخشد
کاش ميدانستي....... کاش مي دانستي........


http://night-gallery.ir/images/gallery/thumbs/Exis-aks%20dokhtar-44817.jpg

*yas*
7th June 2011, 03:17 AM
دردم ایــــن نـــیـسـت کـــــه

او عــــاشــــق نـــیــسـت ،

دردم ایــــن نــیــسـت کــــــــه...


...


مــعــشـــوق مــن از عــشــق تـهــی اسـت ،



دردم ایــــــن است کــــــه......

بــــا دیـــــدن ایـــــن ســردی هــــا ...

مـــــن چـــــرا دل بـــســتــم؟!

http://akslar.com/wp-content/uploads/2010/06/love_photos_03.jpg

*yas*
8th June 2011, 03:46 PM
http://mojdeh.persiangig.com/sheklak/LOVE/hearts-64x64.pngتا چشم ها را بستم
آرزویم تو شدی
فكر رفتن كردم
سمت و سویم تو شدی
تا كه لب وا كردم
گفتگویم تو شدی
در میان سكوت شبهایم
جستجویم تو شدی
زیر باران پر احساس خیال
شستشویم تو شدی
هركجا بودم من
پیش رویم تو شدی...
نازنین در تمام قصه های من
هیچ كس جز تو نبود
همه اویم تو شدی...http://mojdeh.persiangig.com/sheklak/LOVE/hearts-64x64.png

*yas*
9th June 2011, 03:10 PM
تنهــآیــی هـــایــَم را دانــه دانـــه میشمارَم...! چه کـــــم میشوَم از حس ِ عاشقی...!
وَ چه راحــَت میشوَم از تعلق ِ خاطر....!
چه آسوده میشوَم از دغدغه..!
وَ آرام....
آرام میشوَم از تنهــآیی اَم...
حس ِ خیس ِ چشمآنـــَم را درک میکنم...
از بی همدمــی نیستــ....
گاهی وقتـــــها با خود میگویــَم کاش هیچوقت هیــچ عشق ِ نافرجامی در گذشته ام نبود...
کاش هنوز هم معصــوم بودَم...
کاش...!
چه دنیای ِ عجیبیســت!!!
این روزهــــآ تنهــآیی هایــَم را با دنیای ِ کوچکـــــَم قسمت میکنم....!
من به این تنهــآیی راضی تر از عاشقی ام!


http://www.pic.iran-forum.ir/images/vu6lfpkwxlde20lngc2.jpg

*yas*
18th June 2011, 07:04 PM
اي
همراه
مـــــــــن
تنــــــها با تو
تا اوج عشـــــــق
هـم پـــــــــــــروازم
با قلب تودلدارمن هم آوازم
توهمپـــــــــای من، تنـــها با من
هـــــــــــــــــــم آوائـــــــــــــــــــی
با درد مــــــــــــــــن، آشنـــــــــــــــائی
تکیـــــــــــــــــــه گاهی ، همصــــــــــدائی
ما فریاد عشـــــــــــــــــــق، در قلب شــــــــب
دلگرمی عاشــــــــــقای بیصــــــــــــدائیــــــ ــــم
ما، دل میبازیم دریادریا ،تابیکران،عاشقای بی پروائیم
تو، با مــــــــــــن بمـــــــــــان، ای مهـــــــــــــــــــــرب ان
چون ماه شــــــب در آســــــــمان؛ بر من بتــــــــــــــــــــاب
تا بیـــــــــــــــــکران مثـــــــــــــــــل مهتــــــــــــــــــــــ اب
مــــن تا مـرز جان؛ از عشقمان میسـوزم ای آرام جـــان
بر من بتـــــــاب تا کهــــکشــان مثــــل آفتــــــــــاب
ما؛ فریــــاد عشـــق در قلــــب شب دلگـــــرمی
عاشقــــــــــــای بیصــــــــــــــــــــدا ئیم .
http://i4.glitter-graphics.org/pub/878/878334opg8q0dg8a.gif

*yas*
22nd June 2011, 12:12 AM
لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم

تا بخوانی و بفهمی چقدرجایت خالیست

تا بدانی نبودنت آزارم می دهد

لمس کن نوشته هایی را که لمس نشدنیست و عریان

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد

گونه هایم را که خیس اشک است و پُر شیار

لمس کن لحظه هایم را

این با تو نبودن ها را


http://night-gallery.ir/images/gallery/thumbs/Exis-asheghaneh-58083.jpg

*yas*
25th June 2011, 04:07 AM
از ترس اینکه مبادا تمام

درهای بهشت بسته شوند

میدوم برای جلب نظرت

غافل از اینکه

هرچه بیشتر میدوم ،تو دورتر میروی

بهشت مطاع من نیست

تلاش میکنم، به حریم چشمانت راهم دهی

http://avazak.ir/gallery/albums/userpics/10001/thumb_Photo-Skin_ir-Girl26.jpg

amin_745
25th June 2011, 04:51 AM
یاد سهراب بخیر.
آن سپهری که تا لحظه خاموشی گفت:
تو مرا یاد کنی یا نکنی من به یادت هستم.
آرزویم همه سرسبزی توست

*yas*
28th June 2011, 06:44 PM
بگذار اسوده برايت بگويم
ترا دوست دارم.....
به قدر سکوت تنهايي اتاقم.....
به اندازه سرخي گل هاي شقايق....
با همه دردها و رنج هايت!!!
به من نگاه کن....بين ما فاصله اي عميق خواهد افتاد
ميدانم به تو نخواهم رسيد....اما
تو مرا فراموش نکن!!!


http://night-gallery.ir/images/gallery/thumbs/Exis-asheghaneh-28641.jpg

نارون1
28th June 2011, 07:31 PM
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نهاینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز
من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست
با او چه خوب می شود از حال خویش گفت
دریا که از اهالی این روزگارنیست
امشب ولی هوای جنون موج میزند
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست
ای کاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین
دریا هم اینچنین که منم بردبار نیست

GUNNER_2020
28th June 2011, 09:00 PM
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام ,مستم
باز می لرزد,دلم,دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم...

GUNNER_2020
28th June 2011, 09:07 PM
خانه ام آتش گرفته ست,آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرش ها را,تارشان با پود
من به هر سو می دوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خنده هایم,تلخ
و خروش گریه ام,ناشاد
از درون خسته ی سوزان
می کنم فریاد ای فریاد
خانه ام آتش گرفته ست,آتشی بی رحم
همچنان می سوزد این آتش
نقش هایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
در شب رسوای بی ساحل
وای بر من,سوزد و سوزد
غنچه هایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانم
روز های سخت بیماری
از فراز بامهاشان شاد
دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه این مشبک شب
من به هر سو می دوم,گریان از این بیداد
.....

*yas*
29th June 2011, 02:05 PM
گله هارو تو بگو
فاصله هارو تو ببر
من دراین حادثه ی تلخ
گرفتارم
من اسیر چشم تو و درد دلتنگی و دوری
...همچو مرغی به قفس
در بندم
راز دل را تو بگو
اشک چشم را تو ببر
من به مستانه نگاهی از دور
دلشادم....


http://avazak.ir/gallery/albums/userpics/10001/thumb_Avazak_ir-Girl47.jpg

parichehr
29th June 2011, 05:54 PM
یکشبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پـُر ز لیلا شد دل پـُر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق...دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه..لیلایت منم
در رگت پنهان و پیدایت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آواره ی صحرا...نشد
گفتم عاقل می شوی...اما نشد
سوختم در حسرت یک یا رَبت
غیر لیلا ..بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

*yas*
4th July 2011, 12:18 AM
اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم

این شعر تا ابد با تو خواهد زیست

حتی وقتی که من دیگر نباشم

یا وقتی که دیگر عشقی میان ما نباشد

شعر عاشقانه بیشتر از آدمها می ماند

عاشقانت تو را ترک می کنند

اما شعر عاشقانه همیشه با تو خواهد بود

پس بگذار برایت شعری عاشقانه بخوانم

شعری از اعماق جان

که مرا به یاد تو آورد

شعری که همیشه با تو بماند

...

http://night-gallery.ir/images/gallery/thumbs/Exis-love-65679.jpg

*yas*
5th July 2011, 03:36 PM
من ...

به هر راهی که می روم

دلم ...

به بیراهه می رود

کیستی تو

که دلم چنین

آوارۀ تو ست ؟!

http://img1.imensagens.com/en/i-love-you/54.gif

*yas*
6th July 2011, 12:52 AM
چشمانت مست ...

لبانت مست ...

ای همه تار و پود نگاهت مست ...

ای همه مستی این می از رنگ صدایت ...

ای همه وجودم مست از ناب نوایت ...

ساقی من ، ناجی من ، دلیل هر مستی من ...

کوثر من ، ساغر من ، شور سرمستی من ...

چشمانت مست ...

لبانت مست ...

ای همه تار و پود نگاهت مست ...

نگاهت مست ...

شراب من ، بی تو مستی سر نمی زند به شب هایم ..

سرخی پیاله تمثیل لب های تو است ...

ناب عاشقی مدیون درگاه تو است ...

ای وجودت کافی ، همه عاشقان از وجودت مست ...

چشمانت مست ...

لبانت مست ...

ای همه تار و پود نگاهت مست ...



کوچه از جای پایت مست ...

گل از عطر کلامت مست ...

آب از زلال رویایت مست ...

کوچه ، گل ، آب همه یک لحظه از مستی من ...

همه ذرات وجودم از انعکاس رخسارت مست ...

چشمانت مست ...

لبانت مست ...

ای همه تار و پود نگاهت مست ...

http://avazak.ir/gallery/albums/userpics/10001/thumb_Photo-Skin_ir-Girl32.jpg

*yas*
8th July 2011, 02:28 AM
حواست هست؟؟!

شده ای خورشید!!

دور از تو یخ می زنم
...
نزدیک ... می سوزم از حرارت چشم های تو!!

تکلیف؟؟!!

http://avazak.ir/gallery/albums/userpics/10001/thumb_Avazak_ir-Love29.jpg

*yas*
13th July 2011, 10:25 PM
تو يعني دسته اي گل را ...
ز آن سوي افق چيدن

تو يعني پاكي" باران "
تو يعني لذت ديدار

تو يعني يك شقايق را ...
به يك پروانه بخشيدن

تو يعني ازسحر تا شب به زيبائي درخشيدن
تو يعني يك كبوتر را ز تنهائي رها كردن

خداي آسمان ها را به آرامي صدا كردن
تو يعني مثل نيلوفر هميشه مهربان بودن

تو يعني باغي از مريم
تو يعني كهكشان بودن

تو يعني چتري از احساس براي قلب باراني
تو يعني پيك آزادي براي روح زنداني

تو يعني در جويبارها به فكر پونه افتادن
تو يعني روح باران را، متين و ساده بوسيدن

ويا در پاسخ يك لطف به روي غنچه خنديدن

اگر چه دوري از اينجا ... عزيزم نازنين من

تو يعني " اوج زيبائي"

كنارم هستي و هر شب به خوابم باز مي آيي ...


http://night-gallery.ir/images/gallery/thumbs/Exis-Night%20Gallery-37591.jpg

*yas*
22nd July 2011, 01:00 AM
من به آمار زمین مشکوکم تو چطــــــــــور؟

اگر این سطح پر از آدمهاســـــــــــــــــــ ــت
پس چرا این همه دلها تنهاســـــــــــــــت؟
بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست
چه کسی تنهانیست؟ همه از هم دورند
همه در جمع ولی تنهاینـــــــــــــــــــ ــــــــــد
من که در تردیدم تو چطور؟
نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــــ ـــت
گفته بود آن شاعر :
هر که خود تربیت خود نکند حیوان است
آدم آنست که او را پدر ومادر نیســـــــــت
من به آمار،به این جمـــــــــــــــــــــــ ـــــع
و به این سطح که گویند پر از آدمهاست
مشکوکم
نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــت
من به آمار زمین مشکوکــــــــــــــــــــ م
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
من که می گویم نیست
گر که هست دلش از کثرت غم فرســـــــوده ست
یا که رنجور و غریــــــــــــــــب
خسته ومانده ودر مانده براه
پای در بند و اســـــــــــــــــــیر
سرنگون مانده به چــــــــــاه
خسته وچشــــــــــــم به راه
تا که یک آدم از آنچا برسد
همه آن جا هستــــــــــند
هیچکس آن جا نیست
وای از تنـــــــــــــــــــــــ ــها یی
همه آن جا هستـــــــــــــــند
هیج کس آنجا نیســـــــت
هیچکس با او نیســـــــــت
هیچکس هیچکـــــــــــــس
من به آمار زمین مشکوکم
من به آمار زمین مشکوک
چه عجب چیزی گفت
چه شکر حرفی زد
گفت:من تنهایم
هیچکس اینجا نیست
گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
بر لب کلبه ی محصور وجود
من در این خلوت خاموش سکوت
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم
اندر این تنهایی
به خدا می شکنم به خدا می شکنم
من به آمار زمین شک دارم
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟


http://avazak.ir/gallery/albums/userpics/10001/thumb_Photo-Skin_ir-Girl163.jpg

*alien*
22nd July 2011, 02:38 PM
کم کم یاد خواهی گرفت


تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیرکردن یک روح را
این که عشق ،تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر
ویاد می گیری که بوسه ها قرارداد نیستند
وهدیه ها ،معنی عهد و پیمان نمی دهند.
کم کم یاد می گیری
که حتی نور خورشید هم می سوزاند اگرزیاد آفتاب بگیری
باید باغ خودت را پرورش دهی به جای این که
منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
یاد می گیری که می توانی تحمل کنی
که محکم باشی...
پای هر خداحافظی یاد می گیری که خیلی می ارزی....!!!

*alien*
22nd July 2011, 02:47 PM
خاک بخواب نازنین،تختی نیست.

آواره شدن ,حکایت سختی نیست.

از پاکی اشکهای خود فهمیدم .

لبخند همیشه راز خوشبختی نیست

*yas*
23rd July 2011, 02:58 AM
من به درماندگی صخره و سنگ

من به آوارگی ابر و نسیم

من به سرگشتگی آهوی دشت

من به تنهایی خود می مانم

من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی

گیسوان تو به یادم می آید

من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی

شعر چشمان تو را می خوانم

چشم تو چشمه شوق

چشم تو ، ژرف ترین راز وجود

برگ بید است که با زمزمه جاری باد

تن به وارستن عمر ابدی می سپرد

تو تماشا کن

که بهاری دیگر پاورچین پاورچین

از دل تاریکی میگذرد و تو در خوابی

و پرستو ها خوابند و تو می اندیشی

به بهاری دیگر و به یاری دیگر

نه بهاری و نه یاری دیگر

- حیف اما من و تو

دور از هم می پوسیم

غمم از وحشت پوسیدن نیست

غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است

دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست

از سر این بام

این صحرا این دریا

پر خواهم زد خواهم مرد

غم تو این غم شیرین رابا خود خواهم برد

http://night-gallery.ir/images/gallery/thumbs/Exis-aks%20honary-94280.jpg

*alien*
23rd July 2011, 12:22 PM
هر زمان صدایم بزنی


مرا میبینی

هر زمان که بخندی میخندم

و هر گاه که بگریی

می گریم

من در وجود توام

صدایم بزن

دلم تنگ است

*alien*
23rd July 2011, 12:25 PM
چرا پرندگان از نغمه سرایی باز نمی ایستند ؟


چرا همه چیز مانند گذشته است ؟

چراقلب من از ضربان باز نمی ایستد؟

چرا آبشار ها از ریزش آب خودداری نمی کنند ؟

چرا باز ستارگان بر فراز آسمان چشمک میزنند ؟

چرادنیا به آخر نمی رسد ؟

چرا باز ماه در آسمان خود نمایی می کند ؟

چرا خورشید باز در آسمان می درخشد ؟


چرا دریا ساکت و آرام نمی شود ؟

مگر نمی دانند که تو مرا ترک کرده ای ؟

مگر نمی دانند از آن زمان که مرا ترک کرده ورفته دیگر دنیا به آخر رسیده ؟

مگر نمی دانند که تو عشق مرا از یاد برده ای ؟

چرا دنیا به آرامی بگردش بی انتهای خود ادامه میدهد ؟

چرا باران از آسمان میلغزد وبر روی زمین میریزد

مگر عمر دنیا به پایان نرسیده ؟؟؟

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

*alien*
23rd July 2011, 04:46 PM
نفس نفس پارو زنان به ساحل رسیدم ناگهان تمام دنیا دور سرم چرخید حباب امیدم در سینه ام شکست...ای وای

سهراب گفت پشت دریا شهریست که در آن....
اینجا جز غروب غمناک افق چیزی نیست دیگر مرا تاب زندگی نیست....
درهمین فکرها بودم که ناگهان موجی عظیم آخرین صفحات دفتر مشق زندگیم را خط زد .....

*alien*
23rd July 2011, 04:54 PM
و كسي گفت بهار نزديك است
مي رود فصل خزان
مي توانيم كه همراه شويم ما با آن
چه كسي گفت خزان زيبا نيست
چه كسي گفت كه طعمش تلخ است
چه كسي گفت جدايي با آن همراه است
من به تو مي گويم
كه خزان هم زيباست
طعم آن شيرين است
عشق در فصل خزان هم زيباست
چه كسي گفت كه عشق
مختص فصل بهار است وبس
مي شود عاشق شد
در غروب پائيز
مي توان عاشق ماند
تا طلوع خورشيد
چه كسي مي فهمد
كه سخن مي گويد او با ما
چه كسي مي شنود حرفهاي دل او
خش خش برگ درختان زير پا
وصداي زوزه باد
كه هر لحظه فرياد زند تنهايم!!!!!!!!!!

*alien*
23rd July 2011, 05:03 PM
در قید آن شدم که ز سر وا کنم تو را
بیگانه ام بخوان که تمنا کنم تو را

مردم ز هجر تو ای نازنین کسم
نزدیکتر بخوان مرا که مداوا کنم تو را

در حب و عشق فقیرم خودم ولیک
در فکر آن شدم که دارا کنم تو را

در این زمانه ملولم از دیو ودد بلی
انسان بدیده ام تو را ، مدارا کنم تو را

نا مهربانیم ، نه تو بشناسیم ، نه من
ترسم در این زمانه که تنها کنم تو را

گر در سرت آید که ز سر واکنی مرا
هرگز امان مباش که رسوا کنم تورا http://www.daneshju.ir/forum/images/smilies/danesh_2.gif

*alien*
24th July 2011, 12:54 PM
چه بگویم که خودت می دانی
من به اندازه ی چشم تو
لبالب غزلم
باز کن چشم که بگشایم باز
دفتر سوخته ی شعرم را

ای پر از واژه ی زیبای " امید "
ای سراپا غزل ناب " سحر "
من دریازده را خوابم کن
بکشان در پی امید مرا هر طرفی
پای هر پنجره بی تابم کن .

شعله شو تا که بسوزم همه روز
شعر شو تا بسرایم همه شب
راه شو تا که بیایم همه جا
عشق شو عشق
وجودم همه تب

من به امید بهار و تو به باران زده ام
ای شکوه غزل و زمزمه ام

- "جاری خاطره" - سیرابم کن
بکشان در پی امید مرا هر طرفی
پای هر پنجره بی تابم کن
__________________

*alien*
24th July 2011, 12:55 PM
ای صمیمی ای دوست!
گاه بیگاه لب پنجره ی خاطره ام می آیی ....
ای قدیمی ای خوب!
تو مرا یاد کنی یا نکنی...من بیادت هستم....
آرزویم همه سر سبزی توست.... دایم از خنده لبانت لبریز......
دامنت پر گل باد.....

*alien*
24th July 2011, 01:00 PM
جام دريا از شراب بوسه خورشيد لبريز است،
جنگل شب تا سحر تن شسته در باران،
خيال انگيز !
ما، به قدر جام چشمان خود، از افسون اين خمخانه سر مستيم..!
در من اين احساس :
مهر مي ورزيم،
پس هستیم..!

*alien*
24th July 2011, 01:29 PM
دلتنگی؟

می‌دانم.

خسته‌ای؟

می‌دانم.

تنهایی؟

ناگفته پیداست.

حرف‌های ناگفته بر دلت سنگینی می‌کند؟

این را هم باور کن از شیوه‌ی سنگین نفس کشیدنت، خوب می‌دانم.

بغض راه نفس کشیدن را بر تو سد کرده؟

از هق‌هق لابه‌لای حرف‌زدنت پیداست.

دلت هزاران هزار خرمن گریه بهانه دارد؟

چشمان گاه خیس تو، بهترین شاهد است.

از نوشتن خسته شده‌ای؟

از نانوشته‌هایت پیداست،

از پریشانی حرف‌هایی که گاه و بی‌گاه

با خطوطی نامنظم می‌نویسی

و از این دست‌هایی که دیرزمانی‌ست با نوشتن بیگانه‌اند،

خوب می‌خوانم.

از قرار معلوم، اهل درددل‌کردن هم نیستی؟

خوب این هم نظری است، طرز فکر و روشی است.

سکوت تو بهترین مدعاست که:

ناگفته‌هایت، تلنباری است بر حرف‌های ناگفته‌ات.

می‌خواهی حرف بزنی ولی نمی‌دانی چه بگویی؟

پریشان‌گویی‌هایت، لرزش واژه‌هایت، داد می‌زنند.

همه‌ی این‌ها را می‌دانم، باور کن می‌دانم خوب هم می‌دانم.

ولی باور داری که زمستان، انتظار تو را می‌کشد؟

باورت می‌آید هنوز هم زمستان چشم‌انتظار توست؟

پس بمان، برای خاطر زمستان هم که شده بمان!

باور کن زمستان هنوز تو را دوست دارد.

تو بمان، باور کن ضرر نمی‌کنی.

فقط تا همین زمستانِ پیش‌رو صبر کن

آن‌وقت خواهی دید که این صبر تو، زیاد هم بده نبوده است.

شنیدم، خودم با گوش‌های خودم شنیدم که زمستان می‌گفت

بی‌صبرانه انتظار آمدنش را و آمدنت را می‌کشد.

یعنی زمستان، تو را و خودش را یک‌جا انتظار می‌کشد.

چه می‌کنی؟

می‌مانی؟

می‌مانی تا دل زمستان را شاد کنی؟

یا می‌روی و زمستان را ناامید؟

چند روز قبل وقتی همه، بی‌صبرانه آمدن بهار را در انتظار بودند،

و هیچ‌کدام نه آمدن بهار را دیدند و نه رفتن زمستان را،

دیدم که بهار، هم‌آغوش زمستان بود.

بهار و زمستان را می‌گویم، دست در دست هم! باور کن.

شاید زمستان امسال هم

مثل همه‌ی زمستان‌های قبل، بی‌حتی یک بدرقه‌کننده برود.

هیچ‌کس بغض آخرین نگاه زمستان را به یاد دارد؟

ندارد، ایمان دارم که به یاد ندارد.

چرا زمستان را فقط در سرمای سوزان دی‌ماه آن می‌بینیم؟

برف زیبایش؟

باران زندگی‌بخشش؟

غروب‌های عاشقانه‌اش؟

جویبارهای گاه و بی‌گاهش؟

غرش ابرهای زیبایش؟

برق خیره‌کننده در دل شب‌های تارش؟

صدای نم‌نم بارانی که سقف شیروانی را

چونان دل‌انگیزترین ترنم موسیقی به رقص می‌آورد؟

روزهای برفی و برف‌بازی و...؟

چرا این‌همه زیبایی را فقط به‌خاطر کم‌طاقتی خودمان نادیده انگاریم؟

بمان

بگو

بنویس

بخوان

حرف بزن

بخند

گریه کن

شاد باش

ساعت‌ها در غم دوری و غربت در خودت فرورو

اصلاً چند شبانه‌روز سکوت کن

داد بزن

گلایه کن

همه‌ی بغضت را در فریادی خلاصه کن

بر سر هرکس و هرچیز:

آسمان!زمین!رود!دریا!درخت!بی
__________________[golrooz]

*alien*
24th July 2011, 01:32 PM
دلتنگ مباش

یک نفر محتاج است.....

یک نفر شادی و لبخند تورا

یک نفر دیدن چشمان تر از شوق تورا

یک نفر لمس نگاه ، لمس روئیدن امید تورا

یک نفر شستن غم هایش را

لب ان حوضک ابی دلت

یک نفر محتاج است همه ابی هارا

نازنین ،واژه ی صورتی ام محتاج است

باش و دلتنگ مباش!!!

*alien*
24th July 2011, 01:33 PM
تو چه می‌خواهی از خودت؟
تکليفت چيست؟
اصلا مجاز و استعاره و اين پَرت و پَلاها ...!
ببين عزيزم
اصلا چرا آمدی ... وقتی می‌دانستی
پايانِ راه ... پُر از سوال و احتمالِ تهديد است؟!
از کی، از کجا، از چه کسی ...؟ همين حرف‌ها!
هيچ، بزن زيرِ هر چه گفته‌ای
هرچه شنيده‌ای، هرچه ديده‌ای
هرچه خوانده‌ای، هرچه از هرچه از هرچه ...!
بگو من نبودم.
__________________

*alien*
24th July 2011, 01:37 PM
ما رانده شده از در فردوس خداییم

از ذات تعالی صد افسوس جداییم


ما همچو کبوتر ز ره عشق جداییم

از جرگه ی اشرار و شیاطین سواییم [golrooz]

*yas*
25th July 2011, 04:07 AM
خیال آمدنت دیشبم به سر می زد

نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد

به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت

خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد

شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست

هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد

زهی امید که کامی از آن دهان می جست

زهی خیال که دستی در آن کمر می زد

دریچه ای به تماشای باغ وا می شد

دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد

تمام شب به خیال تو رفت و می دیدم

که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد

http://night-gallery.ir/images/gallery/thumbs/Exis-aks%20honary-66573.jpg

*alien*
25th July 2011, 12:25 PM
چشمی به در از برای من نیست
اشکی که چکد ز چشم جاریست
آنکو نظری کند بگو کیست
برگو گنهم قصور من چیست
گوشی شنوا بود که کر نیست
گفتم ز غمم به ابر بگریست
گفتم به سما ببین که ابریست
بر اوج غمم هوای سردیست
در قلب چه سوز اشک باریست
در سینه برای غم سراییست
گریانمو گریه را بهاییست
در گریه چه صوت بس رساییست
غم داده به غصه نمره ای 20
آخر تو بگو که غم چه یاریست
بر لوح وجود من چه نامیست
چشمم بنگر چسان بهاریست
زخمی به دلم بود که کاریست
هرگز تو نگفته ای که از چیست
دلسوخته ام چه سخت دردیست

*alien*
25th July 2011, 12:28 PM
سلام من به تو که رفته ای ز شهر و دیار
سلام من به تو که بوده ای مرا بکنار
کنون که از گذر این زمان عبورت شد
ندانی و همه دانند کآمدم شب تار
دگر ستاره ی امید من نمیبینم
بیا تو همره من ابر غصه ها تو ببار
به صائقه تو بگو که تلاطمی فکند
زمین بلرزد و بادم برد مرا به شکار
شکار آن دل سنگی که رنج من را دید
خزان نموده مرا خود برفته سوی بهار
به کوه و دشت و دمن آتشی چنان فکنم
دگر بهار ننشیند به این زمین و دیار
تو رفته ای و مرا در غمم رها کردی
بدان کزین دم و لحظه گذارمت بکنار

*alien*
25th July 2011, 12:32 PM
مرو ز این سفرت دل دوباره میشکند

مرو که بغض نگاه ستاره میشکند

مرو و حرف سفر از سرت برون انداز

و گرنه این دلم از صد شراره میشکند

بمان که چشم دلم خواهدت نظاره کند

مرو که قلب نگاه و نظاره میشکند

مرو که شمع نگاهم خموش میگردد

مرو که قدرت این استعاره میشکند

به کار خیر نرفتن چه استخاره کنی؟

مرو که حرمت هر استخاره میشکند
__________________

*alien*
25th July 2011, 12:34 PM
گویی میان سینه ی من زخم خورده دل

هر لحظه میکشد ز جگر آه پر شرر

با هر تپش چه حال عجیبی شوم خدا

گویی که دل ز سینه ی من میشود به در

هر وقت چشم من به رهش خورد سینه سوخت

گویا که این عمل کندم زخم تازه تر

افسوس میخورم , گله دارم ز جاده ها

نفرین نمیکنم که کنم ناله از جگر

مرغ شکسته پر همه شب ناله میکند

آیا شنیده ای که شدم من شکسته پر؟

دانی؟ به راه او همه شب چشم میدهم

سویی دگر نمانده برین چشم بی ثمر

تنهایم و به دور تنم تار میتند

ترس تقابل من و تو کامدم به سر

*alien*
25th July 2011, 12:38 PM
من
دلتنگی را
در عمق وجودم
حس کردم
آنگاه
که تو
حس نوازش را
از یاد بردی ...
__________________[golrooz]

*alien*
25th July 2011, 05:56 PM
http://www.wondericons.com/hearts/myspace_hearts_icons_13.gif
من در این وادیه تنها ماندم

کیست یاری کند این قلب مرا

کیست تسکین دهد دردم را

کسی آيا می شنود صدای مرا

شَبَهی می بینم من در خواب

پیِ او می گردم

چه کسی می داند

کیست وکجاست
وحشتی در قلبم
می حراسم از شب
کسی ایا می توا ند
ناجیِ من باشد
کیست پاسخ دهد این فریادم
باز هم می گویم تنهایم
چه کسی می شکند
قفل تنها یی من

*alien*
25th July 2011, 06:09 PM
دستانت....
می خندم به تو

که دست هایت را رو به روی دستانم گرفته ای و می گویی انتخاب کن..

اما در دستانت گل نیست ...

دستانت را می گشایی و می فهمانی که چیزی برای من نداری

تا تقدیمم کنی و این یعنی آبرومندانه ما به درد هم نمی خوریم...

کاش دستانت هیچگاه باز نمی شد !

*alien*
25th July 2011, 06:11 PM
! نفسهای تو.....
نویسنده ها "سیگار "می کشند...

شاعر ها" هجران"...

نقاش ها "تابلو"...

زندانبان ها "دیوار"...

زندانی ها "تنهایی"...

دزدها "سرک"...

مریضها" درد"....

بچه ها" قد"...

و من برای کشیدن "نفسهای تو "را انتخاب می کنم....

*alien*
25th July 2011, 06:13 PM
سقف آسمان دلم...

سقف آسمان دلم ترك برداشته ...

قدری آرام تر قدم بردار...

سقفش به جهنم...

سست است و كاه گلی...

میترسم پای تو را بخراشد !!

*alien*
25th July 2011, 06:17 PM
نگران نباش
حال ِ دلم خوب است !!!
نه از شیطنت های کودکانه اش خبری هست
نه از شیون های مدامش، به وقت ِ خواستن ِ تو
آرام
جوری که نبینی و نشنوی
گوشه ای نشسته و
رویای داشتنت را به خاک می سپارد ،
خیال ِ روشن ِ خوشبختی ات را رنگ می زند
و
بغض های بیشُمارَش را می شُمارد.
تو هم ،
تنها لطفی کن
و به وقت رفتنت
به خاک بگو :
روی دلم نه،
روی سرم بریزد...!!! [golrooz]
__________________

*alien*
25th July 2011, 06:25 PM
همه چیـــز درستــــ استــــ جز یکــ چیـــز ..!! در زندگـــــــــــــــی ام همه چیز درستــــــــ استــــــــ
جز یکـــ چیـــز
من همیشـــه به ایـــن فکر مـــی کنـــم
که تـــو چـــگونـــه
با ایـــن عظمـــــــــــــــتـت
در قلبــــ کوچکــــــم
جـــــــــــــــا شــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــده ای؟؟؟
__________________

*alien*
25th July 2011, 06:28 PM
دل به دل من مبند

آواره تر از آنم كه بتوانم

ويراني هاي ترا مرهم باشم...

من شبيه يك صندلي گهواره اي

آرامشي موقت دارم

بي تكيه گاه!!
.

*alien*
26th July 2011, 09:58 AM
اگه تو مال من بودي ،‌
مي ذاشتمت روي چشام
بارون مي خواستي مي باريد،
ابر سفيد گريه هام
اگه تو مال من بودي برگا تو پاييز نمي ريخت
شمعي كه پروانه داره ،
اشك ،غم انگيز نمي ريخت

*alien*
26th July 2011, 10:04 AM
چه بد کردم که از من "سرگردان" گشتی تو ای دلبر؟
زدی بر جان من آتش،ازین دم تا دم محشر
نشینی هر زمان با دیگری چون ساقی و ساغر
الهی،از لباس عافیت هر دم بر آری سر
کنی هر لحظه در ماتم دوصد پاره گریبان را!

*alien*
26th July 2011, 10:06 AM
از بس دلم بهانه ی آب و سراب شد
از آب و اینه که سیاهست،خسته ام
دیگر به تنگ آمدم و فرصتی نماند
حتی ز خستگی که تباهست،خسته ام
آرامشی ست در تپش بی بهانه ام
از زندگی که غرق گناهست،خسته ام

*alien*
26th July 2011, 10:10 AM
خواب آب مي ديدم ...
دريا نبودم ...
ولي با آن آب زلال اميد به دريا شدن داشتم ..
بستر خشکم را قطره قطره پر از زندگي کرد ..
سعي کردم هيچ قطره اي از او را به هدر ندهم ...
با تمام وجود خواستمش ...
غافل از اينکه روزي مسير آبش را عوض مي کند ...
بدون اينکه تمايل داشته باشد شاخه اي از شاهراه زندگي را به من ببخشد ...
بدون اينکه فکر کند شايد بار آخري باشد که اين راه زنده شده و شايد خشک گردد ...
__________________

*alien*
26th July 2011, 10:13 AM
ای یاور بی یاران،یاری ز تو می جویم
همت ز تو می خواهم، تا راه تو را پویم
ای مونس جان و دل،از توست دل و جانم
از راه عطا و فضل، یکدم بنگر سویم
دانم که کریمی تو،غفار و رحیمی تو
ذوالفضل و عظیمی تو، من عبد سیه رویم

*alien*
26th July 2011, 10:17 AM
تکلیف مرا روشن کن،اینک به زبانی تازه
با حرف و حدیثی دیگر،با رمز و بیانی تازه
ای کودک پنهان در من،بنویس و لبالب پر کن
یک سینه پر از دلتنگی،از مشق دهانی تازه

*alien*
26th July 2011, 10:18 AM
گر نکنی یاری من، یاری و دلداری من
بار امانت نکشد دوش من و شانه من
ای غم تو شادی دل ، مایه آبادی دل
چون شود ار جلوه کنی، زیب دهی خانه من
__________________

*alien*
26th July 2011, 10:27 AM
شبی که در دل من آفتاب می خندید
سراب بود که در شکل آب می خندید
و دور از از همه،
روح غریب یک شاعر
به مرگ ثانیه ها
در سراب می خندید...

*alien*
26th July 2011, 10:28 AM
زخم و مرهم

خورشیدی در خسوف

و ماهی
در محاق است

ادمی كه دمی

از التهاب سجود


خوابش زخمی نگشته

و بیداریش مرهم نیافته

*alien*
26th July 2011, 10:30 AM
خدايا!

به هر که دوست مي داري بياموز که:
عشق از زندگي کردن بهتر است،

وبه هر که دوست تر مي داري بچشان که:
دوست داشتن از عشق برتر است

*alien*
26th July 2011, 10:34 AM
بازي روزگار را نمي فهمم!

من تو را دوست مي دارم.

تو ديگري را.....

ديگري مرا.....

و همه ما تنهاييم

*alien*
26th July 2011, 04:20 PM
جدایی از آسمان

دلش گرفته بود...
برایش سخت بود اما...

مجبور بود که از آسمانش جدا شود...
این جدایی بی شک او را از بین می برد...
جدایی از آسمان پاک و پیوستن به زمینی که...
شنیده بود که زمین پر از دلواپسی و غم است
پر از اضطراب و تشویش
پر از ترس و دلهره.....
ترس از دست دادن آسمان یک لحظه هم رهایش نمیکرد...
او برای اینهمه ترس خیلی کوچک بود
اما چاره ای نداشت...
وقت وداع با آسمان بود...
وقت سقوط به سمت زمین...
وقت ناگهان دل کندن از آبی ترین جای دنیا...
با دلی پر از دلتنگی و چشمانی سرشار از غم
به سوی زمین رهسپار شد...
او آمد ، تبسمی شیرین را بر لبان زمینیان نشاند و هر لحظه کوچک و کوچکتر شد...
.
.
.
به راستی که چه عمر کوتاهی دارد
دانه کوچک برف...

*alien*
26th July 2011, 04:25 PM
شقایق



شقایق گفت :با خنده

نه بیمارم، نه تبدارم

اگر سرخم چنان آتش

حدیث دیگری دارم

*

گلی بودم به صحرایی

نه با این رنگ و زیبایی

نبودم آن زمان هرگز

نشان عشق و شیدایی

*

یكي از روزهایی که....

زمین تبدار و سوزان بود

و صحرا در عطش می سوخت

*

تمام غنچه ها تشنه

ومن بی تاب و خشکیده

تنم در آتشی می سوخت

*

ز ره آمد یکی خسته

به پایش خار بنشسته

*

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود

ز آنچه زیر لب می گفت

شنیدم سخت شیدا بود

*

نمی دانم چه بیماری

به جان دلبرش

افتاده بود-اما-

*

طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد

ازآن نوعی که من بودم

*

بگیرند ریشه اش را و

بسوزانند

*

شود مرهم

برای دلبرش آندم

شفا یابد

*

چنانچه با خودش می گفت

بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را

به دنبال گلش بوده

ویک دم هم نیاسوده

*

که افتاد چشم او ناگه

به روی من

بدون لحظه ای تردید

شتابان شد به سوی من

*

به آسانی مرا

با ریشه از خاکم جداکردو

به ره افتاد......

واو می رفت و....

من در دست او بودم

واو هرلحظه سر را

رو به بالاها

تشکر از خدا می کرد

*

پس از چندی

هوا چون کوره آتش

زمین می سوخت

و دیگر داشت در دستش

تمام ریشه ام می سوخت

*

به لب هایی که تاول داشت

گفت:اما چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست

به جانم هیچ تابی نیست

*

اگر گل ریشه اش سوزد

که وای من

برای دلبرم هرگز

دوایی نیست

واز این گل که جایی نیست

*

خودش هم تشنه بود اما!!

نمی فهمید حالش را

*

چنان می رفت و

من در دست اوبودم

وحالامن.....

تمام هست اوبودم

*

دلم می سوخت

اما راه پایان کو ؟

نه حتی آب

نسیمی در بیابان کو ؟

*

و دیگر داشت در دستش

تمام جان من می سوخت

*

که ناگه

روی زانوهای خود خم شد

دگر از صبر اوکم شد

دلش لبریز ماتم شد

*

کمی اندیشه کرد- آنگه -

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت

نشست و سینه را

با سنگ خارایی

*

زهم بشکافت

زهم بشکافت

*

اما ! آه ! !

صدای قلب او گویی

جهان را زیرو رو می کرد

زمین و آسمان را

پشت و رو می کرد

و هر چیزی که هرجا بود

با غم رو به رو می کرد

*

نمی دانم چه می گویم ؟!

به جای آب خونش را

به من می دادو

بر لب های او فریاد

*

بمان ای گل

که تو تاج سرم هستی

دوای دلبرم هستی

بمان ای گل

*

ومن ماندم

نشان عشق و شیدایی

و با این رنگ و زیبایی

ونام من شقایق شد

گل همیشه عاشق شد

*alien*
27th July 2011, 11:41 AM
اگه بری از این قفس...
کار دلم تمومه...

خودت بگو دوای زخم قلب من کدومه؟
نفس کشیدن بعد تو ، برای من حرومه


http://www.gifszone.com/content/saint_valentine/gif_flower/gif_flower_17.gif


اگه بری از آسمون...
ابر دلم می باره..

شبا به عشق تو ندا ، اشک غمم می باره
ترانه ای سروده ام ، ز قلب پاره پاره


http://www.gifszone.com/content/saint_valentine/gif_flower/gif_flower_17.gif


اگه بری ای آخرین فرشته ی امیدم...
تنهام نذار ، می دونی من بی عشق تو می میرم...

خدا کنه یه بار بشه
که من تو رو ببینم


http://www.gifszone.com/content/saint_valentine/gif_flower/gif_flower_17.gif


اگه بری تو از دلم ...
قلبم آتیش میگیره...

این رسم روزگاره که ، تو رو از من بگیره
این سرنوشت شوم آخر ، جون منو میگیره



http://www.gifszone.com/content/saint_valentine/gif_flower/gif_flower_17.gif


اگه بری جدا بشیم...
هر دم ترانه خونم...

ترانه ای ز گمشدن ، ز اشک و غم می خونم
از آه و گریه های من ، باید برم از خونم


http://www.gifszone.com/content/saint_valentine/gif_flower/gif_flower_17.gif


اگه بری به این سفر...
همیشه چشم براتم...

مسافر دل حزین ! بدون که بی قرارم
انگار دیگه اماده ای ، بری تو از کنارم


http://www.gifszone.com/content/saint_valentine/gif_flower/gif_flower_17.gif


اگه بری یه جای زخم...
رو قلب من می مونه...

این زخم یه روز قلب منو ، با آتیش می سوزونه
فقط یه شاخ گل سرخ رو قبر من می مونه

*alien*
27th July 2011, 11:43 AM
اصلاً نمی‌شد که بگویم
دوستت دارم
اما گفتم.

گفتم :

- دسته کلیدت یادت نرود.
- پله‌ها لیزند .
- باید مراقب باشی.
- صبر کن تا چراغ قرمز
سبز شود
.
.
.
مسافر

*alien*
27th July 2011, 11:48 AM
نه چتر با خود داشتی
نه روزنامه
نه چمدان
عاشقت شدم !
از کجا باید می‌فهمیدم مسافری ؟!...

*alien*
27th July 2011, 11:50 AM
باد
موهايش را به بازی می گيرد
و من
چشم بر هم می نهم
وهمبازی باد می شوم:

گلوله ای نخ در مشت
می دوم
پای برهنه
در پی بادبادکی
که چرخ می خورد
در بلند آبی آسمان.

دل می سپارم
به رقص موزون بادبادک ها
و اوج می گیرم
همراهشان
تا بيکران لاجوردی آسمان.

در پس کوچه ای
نگاهش
راه نگاهم می بندد.

می نگرد,
سادگيم را,
پاهای برهنه ام را
و چشمانم را
که چه آسان
هم رقص پرواز بادبادک ها می شود.

باد می آید
و در ميان پيچ و تاب موهايش
ره گم می کند.
ره گم کرده سرانگشتان نوازشگر باد
بادبادکم را
از بندش می رهانند...

لبخندی
بر گوشه لبانش می شکفد
و شکوفه ای
در دلم جوانه می زند.
__________________

*alien*
27th July 2011, 11:56 AM
به کجا چنین شتابان

گون از نسیم پرسید


دل من گرفته زینجا

هوس سفر نداری؟

ز غبار این بیابان؟

همه آرزویم اما … چه کنم که بسته پایم

به کجا چنین شتابان؟

به هر آن کجا که باشد،بجز این سرا، سرایم

سفرت به خیر اما

تو و دوستی خدا را


چو از این کویر وحشت، به سلامتی گذشتی


به شکوفه ها به باران

برسان سلام ما را

*alien*
29th July 2011, 12:12 AM
کوه



تو اون کوه بلندی

که سر تا پا غروره

کشیده سر به خورشید

غریب و بی عبوره

تو تنها تکیه گاهی

برای خستگی هام

تو می دونی چی می گم

تو گوش می دی به حرفام

به چشم من

به چشم من

تو اون کوهی

پر غروری ، بی نیازی ، با شکوهی

طعم بارون ، بوی دریا ،‌ رنگ کوهی

تو همون اوج غریب قله هایی

تو دلت فریاد اما بی صدایی

تو مثل قله های مه گرفته

منم اون ابر دل تنگ زمستون

دلم می خواد بذارم سر رو شونه ات

ببارم نم نم دلگیر بارون

تو اون کوه بلندی

که سر تا پا غروره

کشیده سر به خورشید

غریب و بی عبوره

تو تنها تکیه گاهی

برای خستگی هام

تو می دونی چی می گم

تو گوش می دی به حرفام

*alien*
29th July 2011, 12:14 AM
قلندر


دربدر همیشگی ،‌ کولی صد ساله منم

خاک تمام جاده هاس ، جامه ی کهنه ی تنم

هزار راه رفتم ، هزار زخم خوردم

تا تو مرا زنده کنی ، هزار بار مرده ام

شب از سرم گذشته بود

در شب من شعله زدی

برای تطهیر تنم

صاعقه وار آمده ای

قلندرم ، قلندرم

گمشده ی دربدرم

فروتر از خاک زمین

از آسمان فراترم


قلندرانه سوختم ، لب از گلایه دوختم

برهنگی خریدم و خرقه ی تن فروختم

هوا شدی نفس شدم

تیشه زدی ، ریشه شدم

آب شدی ، عطش شدم

سنگ زدی شیشه شدم

قلندرم قلندرم

تهی ز قهر و کین شدم

برهنه چون زمین شدم

مرا تو خواستی این چنین

ببین که این چنین شدم

سپرده ام تن به زمین

خون به رگ زمان شدم

سایه صفت در پی تو

راهی لامکان شدم

هیچ شدم تا که شوم

سایه ی تو وقت سفر

مرا به خویشتن بخوان

به باغ ایینه ببر

قلندرم قلندرم

*alien*
29th July 2011, 12:17 AM
منزل به منزل

به دنبال تو ام منزل به منزل

پریشان می روم ساحل به ساحل

به خوابت دیده ام رویا به رویا

به یادت بوده ام فردا به فردا

پس از تو روح سرگردان موجم

هنوزم تشنه ام دریا به دریا

تو را تنهای تنها می شناسم

تو را هر جای دنیا می شناسم

به دنبال توام منزل به منزل

پریشان می روم ساحل به ساحل

به خوابت دیده ام رویا به رویا

به یادت بوده ام فردا به فردا

در به در ، در به در تو

بی تو و همسفر تو

هر چه گفتم تا به امروز

از تصدق سر تو

از همین روز تا به فردا

حتی تا آخر دنیا

هر چه هستم یا که باشم

از توام تنهای تنها

خاکم و خاک در تو

سایه ی پشت سر تو

همه ی زندگی من

یک غزل از دفتر تو

به دنبال توام منزل به منزل

ساحل به ساحل م پریشان می رو

*alien*
29th July 2011, 12:20 AM
روزی که با تو اشنا شدم صدایی در دل تنین انداخت

که تا اخر با تو هستم گفتم تو کیستی ؟گفت عشق

اول فکر کردم عشق عروسکی است که با ان بازی می کنم

ولی وقتی معنایش را فهمیدم دیدم عروسکی هستم بازیچه

عشق

*alien*
29th July 2011, 12:25 AM
فصل که رخت عوض می کند

دوباره عاشقت می شوم



گیرم زمستان باشد و من

آهسته روی پیاده روی یخزده راه بروم

عشق تو همین شال پشمی است

که نفسم را گرم می کند



بر لبم نام تورا می برم

تا برف

مثل قند

در دل زمستان آب شود

*alien*
29th July 2011, 12:29 AM
برو تنها مرا بگذار بس کن این ترحم را

تحمل می کنم هر جور باشد حرف مردم را

بدون عشق مردابی است این دنیا ... تصور کن

بگیری لحظه ای کوتاه از دریا تلاطم را

یکی دیگر خطا کرد و به پای ما نوشتی حکم

بگو تا کی بپردازیم ما تاوان گندم را

اگر هر آن در این آتش بسوزم باز خواهم ساخت

خودم با دست خود آماده خواهم کرد هیزم را

دلم تنگ است هی پهلو به پهلو می شوم امشب

تو اما شک ندارم خواب دیدی شاه هفتم را

__________________

*alien*
29th July 2011, 12:38 AM
پلک های مرطوب مرا باور کن/ این باران نیست که میبارد/صدای خسته من است که از چشمانم بیرون میریزد...... "
__________________

*alien*
29th July 2011, 12:40 AM
سال‌ها رفتم و آمدم

تا تمامِ خانه‌های

کلنگیِ کوچه‌تان را هم

کوبیدند و ساختند...

کاش می‌دانستم

این روزها را چه کنم

با ویرانه‌‌های «من»ی که

تو کوبیدی و دیگر...

.
.
.

نساختی!!
__________________

*alien*
29th July 2011, 12:43 AM
دارم از غمت میمیرم تو کجایی که ببینی

نمیبینی نمیبینی دیگه هیچ وقت نمیبینی

نگاه ودستای سردم ونفسهام

دیگه من هم نمیبینم

تو واون چشمای نازت ونفسهات

حتی تو خواب نمیبینم

رفتی وتنهام گذاشتی

چه قرارهایی که با هم نمیزاشتیم

تو چرا تنهام گذاشتی مگه ما قرار نذاشتیم که بمونیم واسه ی هم؟

تو نذاشتی نگذاشتی

آره من شکسته قلبم

آره من خسته وسردم

آخه از غمت شکستم

من واست آرزوها داشتمو افسوس

یکی شم بر نداشتم

مگه من چی کم گذاشتم که تو اینطور از من ودلم گذشتی

چرا رفتی چرا رفتی مگه من چی کم گذاشتم

از منو آرزوهای من گذشتی

با همه خوبی که داشتی عاقبت تنهام گذاشتی

پا گذاشتی رو تموم آرزوهام

*alien*
29th July 2011, 12:47 AM
از دلم می پرسم:

آیا همچنان در عشق ناچاری؟

من تپش های دلم را می شناسم

پاسخش آری ست...

*alien*
29th July 2011, 12:48 AM
از اين آسمان
يک ابرش، سهم من است
گفته‌ام برای تو ببارد
تا تمام شوم.....

*alien*
29th July 2011, 12:49 AM
چشم های درخشان پر خواهش ات را می بویم
و دست هایت را
- پرنده های پریده رنگ در پائیز -
تو نیز می دانی
می دانی هراسی در عاشقانه هاست
زیرا همیشه چیزی هست که بر وفق مراد نیست!

*alien*
29th July 2011, 12:50 AM
عشق یعنی اشک توبه در قنوت
خواندنش با نام غفار الذنوب
عشق یعنی چشم ها هم در رکوع
شرمگین از نام ستار العیوب
عشق یعنی غیر دلبر کس نبود
ذکر یا رب یا رب از عمق وجود...
__________________

*alien*
29th July 2011, 12:53 AM
این روزها که زمین لرزه محور زمین راتغییر میدهد
چه خوش خیالی بزرگیست که محورنگاهت،
قلبم را نلرزاند...

*alien*
29th July 2011, 12:54 AM
خبرت هست ؟ که از خويش خبر نيست مرا...

گذري کن که ز غم راه گذر نيست مرا

گر سرم در سر سودات رود نيست عجب

سرسوداي تو دارم غم سرنيست مرا

بي‌رخت اشک همي بارم و گل مي‌کارم

غير ازين کار کنون کار دگر نيست مرا

*yas*
29th July 2011, 10:15 AM
بہ هيچ روزے پ**س ات نمے*دهم!
بہ هيچ ساعتے
بہ هيچ دقيقہ*اے
بہ هيچ، هيچے!
سخت چسبيده*ام
تمامت را...
http://www.kocholo.org/forum/signaturepics/sigpic10868_4.gif

*alien*
29th July 2011, 08:03 PM
دیگه نمیدونم چی بگم چی بنویسم
فقط...
دنیا گذر لحظه های خوش باهم بودنه
نوشته ای از خودم
تقدیم به یاس

*alien*
30th July 2011, 01:34 PM
عشق چیست که همه از آن میگویند؟

ع : عبرت زندگی

ش : شلاق زمانه

ق : قصاص روزگار

اما افسوس و صدافسوس که شلاق زمانه را خوردم

قصاص روزگار را کشیدم! اما عبرت نگرفتم.

در خود می نگرم تا ببینم که خطا کجاست ...

بعد از کمی تامل و قدری سکوت پی میبرم :

آنجا که خالی از خداست ، خطاست
__________________

*alien*
30th July 2011, 01:36 PM
دوست دارم دستهایم را بگیری
چشمهای خامشم را
در شب ِ مهتاب ِ بــارانی بــشویی
دوست دارم باغ باشی سبز گردی
دوست دارم ساقه هایم را بگـیری
این گل افتاده بر خاک
این تپش ها در دل تاک
این حضور سرخ ِ بی باک
دوست دارم با تو باشم
با تو تا شبهای بی مرز
تا تن صبح ِ سپیده
دوست دارم دستهای بسته ی من
باز با پروانه ها همراه گردند . . .

*alien*
30th July 2011, 01:37 PM
در ره عشق تو دیوانه شدم می دانی
با خود از عشق تو بیگانه شدم می دانی

هستی و عمر وجوانی همه بر باد شده
حالیا ساکن بتخانه شدم می دانی

گاه چون شمع بسوزم ز غم هجر تو من
در شب وصل چو پروانه شدم می دانی

پا نهادم به خرابات و شدم واله ومست
همدم ساقی میخانه شدم می دانی

گفته بودم که تو بر مستی ما خرده مگیر
باز اگر بر سر پیمانه شدم می دانی؟

*alien*
30th July 2011, 01:42 PM
تنگی نفست را
نینداز گردن آلودگی
دلت را ببین
کجا گیر کرده

*alien*
30th July 2011, 01:44 PM
تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه


__________________

*alien*
30th July 2011, 01:45 PM
روزهایی که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز میکشد فریاد
در کنار تو می گذشت ای کاش

*alien*
30th July 2011, 01:53 PM
خواب دیدم در شبی تاریک وسرد
میروم تنها به سوی دشت دور

همرهم در آن بیابان وسیع
کس نبود جز جغد بی آرام وکور

بس که بر سنگ بیابان پا زدم
خون زانگشتان پایم می چکید

ماسه تشنه لب صحرای خشک
چون حریصی خون پایم می مکید

ناگهان در سینه پهنای دشت
میخکی دیدذم به رنگ زردِ زرد

گفتمش من عاشقم پایم ببین
داند این را هر کسی بیند مرا

پای خود بنمودم او سر خم نمود
قطره ای از خون من بر او چکید

قطره های خون سرخ جان من
همچو تاری بر وجود او تنید

دیگر اندر وادی صحرای خشک
میخک زردی نبود در پیش من

میخک سرخی به رنگ آتشین
آتشین از رنگ خون ریش من

*alien*
30th July 2011, 01:58 PM
بی تو دلم می‌گیرد

و با خودم می‌گویم

کاش آن یک بار که دیدمت

گفته بودم

که بی تو گاه دلم می‌گیرد

که بی تو گاه زندگی سخت می‌شود

که بی تو گاه هوای بودنت دیوانه‌ام می‌کند

اما نمی‌گفتم

که این «گاه» ها

گهگاه

تمامِ روز و شب من می‌شوند

آن وقت بغض راه گلویم را می‌گیرد

درست مثل همین روزها

*alien*
30th July 2011, 02:02 PM
وسعت درد فقط سهم من است
باز هم قسمت غم ها شده ام

دگر آیینه ز من بی خبر است
که اسیر شب یلدا شده ام

من که بی تاب شقایق بودم
هم دم سردی یخ ها شده ام

کاش چشم های مرا خام کنند
که نبینم که چه تنها شده ام

*alien*
30th July 2011, 02:03 PM
دلم می خواست
با تو باشم
تنهای تنها
در کنار تو
اما
افسوس که دست روزگار خیلی زود
آهنگ جدایی را می خواند
اکنون
در کنار خاطراتم
تو را زنده می بینم ای یگانه هستی ام

*alien*
30th July 2011, 02:06 PM
سالها پیش از این

در بهاری زیبا

در غروبی غمگین

در سکوتی سنگین

ما بهم برخوردیم

من برای دل تو

تو برای دل من

آن بهار زیبا

تو هزاران فتنه در نگاهت خفته

من بدنبال نگاهت

به بلا افتاده

روزها از پی هم

تو جدا از من و فارغ از غم

من و غم دست بهم

از گذرگاه زمان میگذریم

تو سراپا شادی

غرق در نشئه این آزادی

غافل از سلسله بند نگاهت بودی

که در آن این دل بیچاره من

در بهاری زیبا

از غروبی غمگین

بی خبر گشت اسیر

من در اندیشه ی زیبائی آن فصل بهار

در زمستانی سرد

با دلی رفته ز دست

زیر لب می گویم

کاش میشد به تو گفت

که تو تنها سخن شعر منی

کاش میشد به تو گفت

که تو

تنها از برای دل نومید منی

کاش میشد به تو گفت

تو مرو

دور مشو از بر من

تو بمان تا که نمیرد دل من

حیف میدانم من

که تو یکروز همانگونه که بود آمدنت

در بهاری زیبا

در غروبی غمگین

دل مجنون مرا

که بپایت بنشسته است بامید وصال

زیر پا مینهی و میگذری

*alien*
30th July 2011, 02:07 PM
آنقدر مرا سرد کرد

از خودش

از عشق
...

حالا

بجای دل*

یخ بسته ام!

.

.

.

آهای!

روی احساسم پا نگذارید

لیز می**خورید...........!!...

*alien*
30th July 2011, 02:11 PM
حق با تو بود

باید دلم را پس بگیرم

دست های من

خالی تر از این حرفهاست

پشت سرت را فراموش کن

برو و آسوده باش

کسی به سنگها

تهمت عشق نمی زند….

*alien*
30th July 2011, 02:14 PM
تو کجایی سهراب؟
آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند ...
وای سهراب کجایی آخر ؟...
زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند !
تو کجایی سهراب ؟
.........که همین نزدیکی عشق را دار زدند , همه جا سایه ی دیوار زدن !
وای سهراب دلم را کشتند

*alien*
30th July 2011, 02:17 PM
پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند؟!
آری، اگر بسیار، اگر کم فرق دارند
شادم تصور می کنی وقتی ندانی
لبخندهای شادی و غم فرق دارند
برعکس می گردم طواف خانه ات را
دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند
من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند
بر من به چشم کشته عشقت نظر کن
پروانه های مرده با هم فرق دارند!

__________________

*alien*
30th July 2011, 02:21 PM
کلمه ها دارند خفه ام می کنند . دلم می خواهد بی بهانه حرف بزنم برایت و تو بنشینی و مشتاقانه نگاهم کنی و در دلت هم شاید به نگاه کودکانه ام لبخند بزنی .

دلم فقط یک صدا می خواهد .یک نگاه می خواهد. دلم می خواهد فقط مال تو باشم . مال خود خودت . خواسته ام بزرگ است وتو هم ..

*alien*
30th July 2011, 02:23 PM
ازم پرسيد منو بيشتر دوست داري يا زندگيتو * خوب منم راستشو

گفتم و گفتم زندگيمو * نپرسيد چرا ! گريه کردو رفت *

اما نمي دونست که زندگيم اون

*alien*
31st July 2011, 01:47 PM
کمی آنطرف تر پسرک نشسته بود
پسرک پرتقال می فروخت
واکس هم می زد
و گاه گلهای پارک را دزدکی می چید
و به دختر همسایه هدیه می کرد
پسرک امروز بزرگ شده
و دیگر پرتقال نمی فروشد و گلهای پارک را نمی دزدد
اما هنوز واکس می زند نه کفشهای مردمان را
که زندگی اش را

*alien*
31st July 2011, 04:32 PM
می شود در چشم تو بیتوته کرد
در چمنزار نگاهت بوته کرد

در شبم جز عشق تو مهتاب نیست
بی تو در چشمان خیسم خواب نیست

در فراقت بی قرار وخسته ام
مثل مرغی زخمی و پر بسته ام

سرد چون سرمای سخت زمهریر
تشنه مثل سینه ی خشک کویر

تا تو می آیی مداوا می شوم
مثل غنچه از شعف وا می شوم

رخت تنهایی ز جانم پاره کن
دردهای سینه ام را چاره کن

مثنو های دل من را بخوان
من فدای چشم تو با من بمان

دوست می دارم تورا دلدار من
عاشقت می مانم ای زیبای من

*alien*
31st July 2011, 04:33 PM
هـر چند که دلـتنگ تر از تنـگ بلـورم

بـا کـوه غـمت سنگ تر از سنگ صبـورم

انـدو ه مـن انبوه تر از دامـن الـوند

بشکوه تر از کــوه دمـاوند غـرورم

یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است

تنها سر مـویی ز سر مـوی تـو دورم

ای عشق به شوق تو گذرمی کنم ازخویش

تو قـاف قرا ر من و من عین عـبورم

بـگذار به بـالای بلند تو ببالم

کـز تیره ی نیـلوفرم و تشنه ی نـورم

__________________

*alien*
31st July 2011, 04:35 PM
آسمان خسته ام از هرچه که می باری تو
ای زمین جوش و خروشت به کجاست؟
اینچنین نیست
نه چنین نیست
بسی رسم وفا
همه تنها شده ایم
همه غرق یم غمها شده ایم
یاد آن روز بخیر
که کنار هم و بی غصه دنیا بودیم
اسمان
ای زمین
خبری از دل پر درد مه و باد کجاست؟
و چه کس میداند غصه باد چه بود غم بنهفته به رخساره ی این ماه چه بود؟
دل به اندازه ی این وسعت دریا تنگ است
اری اری
همین است تناقض
دل من میان این وسعت سینه تنگ است
گویی انگار زمان با دل من در جنگ است
به کدامین گنهم؟
به کدامین تقصیر؟
ما چرا تنهاییم؟

*alien*
31st July 2011, 04:35 PM
در نگاهمان رازی است

که نمی دانم چیست ؟

مثل آرامش بعد از یک موج

مثل بوی نم بعداز باران

مثل پیداشدن واژه گم کرده یک شعر بلند ناقص

که به آن

محتاجیم !!

*alien*
1st August 2011, 12:12 PM
به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است
__________________

*alien*
1st August 2011, 12:13 PM
در من ترانه های قشنگی نشسته اند
انگار از نشستن بیهوده خسته اند

انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت
امید خود به این دل دیوانه بسته اند

ازشور و مستی پدران گذ شته مان
حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...

من باز گیج می شوم از موج واژه ها
این بغضهای تازه که در من شکسته اند

من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم
اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند
__________________

*alien*
1st August 2011, 12:15 PM
گویند زعشق کن جدایی
این نیست طریق آشنایی
من قوت زعشق می پذیرم
گر میرد عشق من بمیرم
پرونده عشق شد سرشتم
بی عشق مباد سرنوشتم
آن دل که بود زعشق خالی
سیلاب غمش براد حالی
یا رب! به خدایی خدایت
وانگه به کمال پادشاییت
گر چه زشراب عشق مستم
عاشق تر از این کنم که هستم
با رب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر او درافزای
گر چه شده ام چو مویی از غم
یک موی نخواهم از سرش کم
عشقی که چنین به جای خود باد
چندان که بود یکی به صد باد!

*alien*
1st August 2011, 12:21 PM
قفل سکوت قلب مرا بازمیکنی
باچشمهای عاشقت اعجاز میکنی

ارزانی نگاه توسهم غرورمن
وقتی برای ایینه هم نازمیکنی
__________________

*alien*
1st August 2011, 12:22 PM
چه زيبا ديدگانم اشك می ريزند
در اين آيينه ی صد رنگ
و از مجذور چشمان تو در محراب ابرويت
عجب رنگين كمان های قشنگی در نگاه من می آميزند
تو مثل نور مشهودی
تو در عينی كه در نزديكی ذهن منی، دوري
تو مثل منظومه ی شمسي، پر از اوزان نورانی
تو مثل شعر منثوري
چه قدر از حجم اندوه تو می ترسم
چه قدر از شط گيسوی خروشانت
و مثل بره ای از شانه ي كوه تو می ترسم
به قدري دوستت دارم
كه در اوج نمازم
لانه ی شاهين شبگرد قنوت توست

*alien*
1st August 2011, 12:24 PM
مهلت ما اندک است و عمر ما بسیار نیست
در چنین فرصت مرا با زندگی پیکار نیست
سهم ما جز دامنی گل نیست از گلزار عمر
یار بسیار است اما مهلت دیدار نیست
آب و رنگ زندگی زیباست در قصر خیال
جلوه ی این نقش جز بر پرده ی پندار نیست
کام دولت را ز آغوش سحر باید گرفت
مرغ شب گوید که بخت خفتگان بیدار نیست
با نسیم عشق باغ زندگی را تازه دار
ورنه کار روزگار کهنه جز تکرار نیست
__________________

*alien*
1st August 2011, 12:25 PM
برای دیدن تو همیشه سبزه زار می مانم
کنار جنگل شب به انتظار می مانم

تو را میان فاصله ها ی بی کسی خواهم جست
درون این قفس تن به آرزوی بهار می مانم

نمی دهم از دست شوق وصل تو را
میان باغ سبز امید غنچه وار می مانم

به وقت تنگدستی این قلب رنجیده
به گرد شمع وجودت به یادگار می مانم

دو دست دعای خود روان کنم به ملکوت
در این حریم خلوت دل به یاد یار می مانم

برای دوری از این درت دوریت
به کنج محبس تن می گسار می مانم

بدان امید که شرر زنم به جان فراغ
چو عیسیِ عمران تا ابد به دار می مانم

*alien*
1st August 2011, 12:26 PM
گرم با صالحان بی دوست فردا در بهشت آرند
همان بهتر که در دوزخ کنندم با گنهکاران

*alien*
2nd August 2011, 11:06 AM
دلم می خواهد بدوم تا دوردستها

تا مزارع برنج

تا خانه کوچک مادربزرگ که در میان

شالیزارهای برنج گم شده

دلم برای عزیزی می گیرد

که امروز برای همیشه رفت

آه که دلم گریه می خواهد

دیوانگی می خواهد

نور می خواهد

پرواز می خواهد

سکوت می خواهد

*alien*
2nd August 2011, 11:08 AM
خواب بودم سخن عشق تو بیدارم کرد

مست بودم تشر مهر تو هشیارم کرد

یک زمان سر به هوا بودم و از دل غافل

تا کمند غم عشق تو گرفتارم کرد

من چه بودم همه جا ذره دور از نظری

مهر صاحب نظران منشا گفتارم کرد
__________________

*alien*
2nd August 2011, 11:10 AM
برخيز به خون دل وضويى بكنيم
در آب ترانه شستشويى بكنيم
عمر اندك و فرصت خموشى بسيار
تلخ است سكوت،گفتگويى بكنيم
__________________

*alien*
2nd August 2011, 11:12 AM
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد ،
چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد ،
پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند ،
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد . .

*alien*
2nd August 2011, 11:16 AM
باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
بازای سپیده شب هجران نیامدی
شمعم شكفته بود كه خندد بروی تو
افسوس ای شكوفه خندان نیامدی
زندانی توبودم ومهتاب من چرا
بازامشب از دریچه زندان نیامدی
باماسرچه داشتی ای تیره شب كه باز
چون سرگذشت عشق بپایان نیامدی
مگذار قند من كه به یغما برد مگس
طوطی من كه درشكرستان نیامدی
شعر من اززبان تو خوش صید دل كند
افسوس ای غزال غزلخوان نیامدی
گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من توكه مهمان نیامدی
خوان شكر به خون جگر دست میدهد
مهمان چرا بسر خوان نیامدی
دیوان حافظی تو و دیوانه تو من
اما پری به دیدن دیوان نیامدی
نشناختی فغان دل رهگذر كه دوش
ای ماه قصر برلب ایوان نیامدی
گیتی متاع چون منش آید گران بدست
اما توهم بدست من ارزان نیامدی
صبرم ندیده ای كه چه زورق شكسته ایست
ای تخته ام سپرده بطوفان نیامدی
عیش دل شكسته عزا میكنی چرا
عیدم توئی كه من به توقربان نیامدی
درطبع شهریار خزان شدبهارعشق
زیرا تو خرمن گل وریحان نیامدی......
__________________

*alien*
2nd August 2011, 11:19 AM
بی تو دوباره دل من گرفته بازم
زندگیم و پای تو دارم می بازم
تنهایی راه افتادم و رفتم و رفتم
درد دلامو حتی به خدا نگفتم

*alien*
2nd August 2011, 11:23 AM
من به تو خندیدم چون نمی دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدی
و نمی دانستی
باغبان باغچه همسایه ، پدرپیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود
پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک،
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت برو،
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تورا
و من رفتم وهنوز...
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چه می شد ، اگر
باغچه کوچک ما سیب نداشت.

*alien*
2nd August 2011, 11:24 AM
من نگران ازدحام کوچه های بی عابر تنهایی خویشم


نکند عابری رد شود از بود و نبودم


و تنهایی ام را با خود ببرد


فردا...


وقتی پاییز برگهایش را در دلم می ریزد


شاید شعر باران برایت خواندم


چترت را باز کن


نکند خیس شوی


آفتاب اینجا نیست!

*alien*
2nd August 2011, 11:27 AM
در صـدر خاطراتم یـاد تو جــا گرفته
یـاد تـو در خیالم رنگ صفــا گرفته
تصویر یـاد رویت در قـاب دل نشسته
این گوش جـان طنین حرف تو را گرفته
خورشید من! حضورت رویای صادقم بود
دیدم به خواب چشمت نور خـدا گرفته
با فـکر خیره بر تـو،دنبـال واژه هستم
بر سطح کاغـذم ،شعر ، مستانه پا گرفته
یک راز ناگشوده بین من وتـو این است
یادت خیـال ما را دائـم چـرا گرفته ؟

*alien*
2nd August 2011, 11:28 AM
بي خبر آمده اي
باز در خواب شبم
کاش هرگز نشود
صبح و بيدار شوم


کاش مي گفتي که من
دل چراغاني کنم
سر راهت گل سرخ
باز قرباني کنم

کاش مي گفتي که من
گل ميخک بخرم
به سراپرده ي شب
عطر پيچک بزنم

کاش مي گفتي که من
سبز بر تن بکنم
جاي پاهاي تو را
شمع روشن بکنم

کاش مي گفتي که من
نور پر پر بکنم
تا مي ايي به شبم
چشم خود تر بکنم

کاش اين خواب مرا
ببرد تا دم مرگ
شب پاييزي من
خالي است از همه رنگ

*alien*
2nd August 2011, 11:29 AM
ارزوکردن سرابی بیش نیست
همتی باید که سستی چاره نیست
صبر بهر زندگی چون پایه ایست
پیله کوی صبر هر پروانه ایست
پر کشیده اجر هر پروانه ایست
موج دریا حاصل باد است و بس
جنبش ما از نگاه یارو بس
گرچه نا پیدا صدایم می زند
یار بامستی کنارم می زند
جنگل خاموش می داند مرا؟
گر بگیرد اتشی سوزد مرا
سبزیه جنگل مرا می خواندم؟
لیک با صد دد بترساند مرا
گرچه باران رحمتی از سوی اوست
اتش دل فتنه ای بر سو اوست
قمریه تنهایی دستان من
روزگاری رفته از همراه من
زندگی یک مقصد بی انتهاست؟
انتهایش مقصدو رویای ماست
هیچ جایی انتهای راه نیست؟
این سر اغازی برای زندگیست
گر حقیقت گفته ایو گفته ام
صد هزاران نکته ها نا گفته ام

*alien*
2nd August 2011, 11:30 AM
مطمئن باش برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود
وبه یک قلب يتيم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود
تو برو
برو تا راحت تر تکه های دل خود را
آرام سر هم بند زنم

*alien*
2nd August 2011, 11:32 AM
ک دم رها ز همهمه قیل و قال باش


غوغاست در قیامت عشاق ، لال باش !



چشمی ببار و چشمه آب حیات شو


دل را بشوی و آینه ذوالجلال باش


فردا که کوهها همه سیمرغ می شوند


پر می کشد زمین خدا ، فکر بال باش



حسرت نصیب ماضی و مستقبلی چرا؟


جز در خدا مقام مکن ، اهل حال باش


سی روز تو به جرعه آبی ، حرام شد


یک روز ، فکر روزه نان حلال باش

*alien*
2nd August 2011, 11:33 AM
حکایت من و تو

حکایت تشنه ای است که

ظرف آبی گوارا را به او نشان می دهند و

بعد می گویند :" فراموشش کن ! "

هنوز هم تشنه ام

*alien*
2nd August 2011, 11:34 AM
جاده ي قلب مرا رهگذري نيست كه نيست
جز غبار غم و اندوه در آن همسفري نيست كه نيست

آن چنان خيمه زده بر دل من سايه ي درد
كه در او از مه شادي اثري نيست كه نيست

شايد اين قسمت من بود كه بي كس باشم
كه به جز سايه مرا با خبري نيست كه نيست

اين دل خسته زماني پر پروازي داشت
حال از جور زمان بال و پري نيست كه نيست

بس كه تنهايم و يار دگر نيست مرا
بعد مرگ دل من چشم تري نيست كه نيست

شب تاريك ، شده حاكم چشم و دل من
با من شب زده حتي سحري نيست كه نيست

كامم از زهر زمانه همه تلخ است چنان
كه به شيريني مرگم شكري نيست كه نيست...

*alien*
2nd August 2011, 05:30 PM
رفتم اما دل من مانده برِ دوست هنوز


می برم جسمی و، جان در گرو اوست هنوز


هر چه او خواست، همان خواست دلم بی کم و کاست


گرچه راضی نشد از من دل آن دوست هنوز


گر چه با دوری ی ِ او زندگیم نیست، ولی


یاد او می دمدم جان به رگ و پوست هنوز


بر سرو سینه ی من بوسه ی گَرْمش گل کرد


جان ِ ‌حسرت زده زان خاطره خوشبوست هنوز.


رشته ی مهر و وفا شُکر که از دست نرفت


بر سر شانه ی من تاری از آن موست هنوز


بکشد یا بکشد، هر چه کند دَم نزنم


مرحبا عشق که بازوش به نیروست هنوز


هم مگر دوست عنایت کند و تربیتی


طبع من لاله ی صحرایی ی ِ خودروست هنوز


با همه زخم که سیمین به دل از او دارد


می کشد نعره که آرامِ دلم اوست هنوز...

*alien*
2nd August 2011, 05:40 PM
شهر آیینه دار میشود با یک گل
پروانه تباه میشود با یک گل
گفتند نمیشود ولی میبینید
یک روز بهار میشود با یک گل...

*alien*
2nd August 2011, 05:42 PM
پرنده بودن و باران ، پرنده بودن و باد

پرنده بودن و تقدير هر چه باداباد

سکوت درخور اين لحظه هاي روشن نيست

بخوان بلند بر اين قله هاي بي فرهاد

اگرچه با عطش سوختن زمين گيرم

مرا به باد غزل هاي خويش خواهي داد

تو با سرودن از آغوش صبح مي بري ام

به رقص دستهءگنجشک در مزارع باد

ومن دوباره همان دوره گرد خواهم خواند

سکوت ... زخمه ... غزل خط فاصله فرياد ...

*alien*
2nd August 2011, 05:45 PM
نشسته ماه بر گردونه عاج .
به گردون مي رود فرياد امواج .
چراغي داشتم، كردند خاموش،
خروشي داشتم، كردند تاراج ...

*alien*
2nd August 2011, 05:48 PM
من همونم که هميشه غم و غصم بي شماره
اوني که تنهاترينه حتي سايه ام نداره

اين منم که خوبياشو کسي هرگز نشناخته
اونکه در راه رفاقت همه هستيشو باخته

هر رفيقه راهي با من دو سه روزي همسفر بود
انتهاي هر رفاقت واسه من چه زود گذر بود

هر کي با زمزمه عشق،دو سه روزي عاشقم شد
عشق اون باعث زجره همه دقايقم شد

اونکه عاشق بود و عمري از جدا شدن ميترسيد
همه هراس و ترسش به دروغش نمي ارزيد

چه اثر از اين صداقت چه ثمر از اين نجابت
وقتي قد سر سوزن به وفا نکرديم عادت

*alien*
2nd August 2011, 05:52 PM
در کلاس روزگار
درسهای گونه گونه هست
درس دست یافتن به آب و نان
درس زیستن کنار این و آن
درس مهر
درس قهر
درس آشنا شدن
درس با سرشک غم ز هم جدا شدن
در کنار این معلمان و درسها
در کنار نمره های صفر و نمره های بیست
یک معلم بزرگ نیز
در تمام لحظه ها تمام عمر
در کلاس هست و در کلاس نیست
نام اوست : مرگ
و آنچه را که درس می دهد
زندگی است ...

*alien*
2nd August 2011, 05:55 PM
دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است
چاره کن درد کسی کز همه ناچارتر است

من بدین طالع برگشته چه خواهم کردن
که ز مژگان سیاه تو نگونسارتر است

گر تواش وعدهٔ دیدار ندادی امشب
پس چرا دیدهٔ من از همه بیدارتر است

طوطی ار پستهٔ خندان تو بیند گوید
که ز تنگ شکر این پسته شکربارتر است

هر گرفتار که در بند تو می‌نالد زار
می‌برد حسرت صیدی که گرفتارتر است

به هوای تو عزیزان همه خوارند، اما
گل به سودای رخت از همه کس خوارتر است

گر کشانند به یک سلسله طراران را
طرهٔ پرشکنت از همه طرارتر است

گر نشانند به یک دایرهٔ عیاران را
چشم مردم فکنت از همه عیارتر است

گر گشایند بتان دفتر مکاری را
بت حیلت‌گر من از همه مکارتر است

عقل پرسید که دشوارتر از کشتن چیست
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

تیشه بر سر زد و پا از در شیرین نکشید
کوه‌کن بر در عشق از همه پادارتر است

در همه شهر ندیده‌ست کسی مستی من
زان که مست می عشق از همه هشیارتر است

دوش آن صف زده مژگان به فروغی می‌گفت
که دم خنجر شاه از همه خون‌خوارتر است

سر شاهان جوان بخت ملک ناصردین
که به شاهنشهی از جمله سزاوارتر است

*alien*
4th August 2011, 12:29 PM
نا بلد
به آزاد ه ای تهی دست

توکی رسم این روزها را بلد می شوی؟
تو هم اهل جمع و حساب و عدد می شوی؟

گل ساده پوش و صبورو نجیبم ، تو کی
کمی مثل مردم دچار حسد می شوی ؟!

مگر جنس پروانه هستی که از عشق گل
چنان او که خود را به آتش زَنَد می شوی

میان شلوغای شهر از دل مردمان
سرت را فرو برده در خویش و ، رد می شوی

سر راهِ جولان هر هرزه آب سیاه
کمر بسته ، از خود گذشته، و سد می شوی

به هنگام گفتن از آداب سود و زیان
تو خاموش می ما نی و نابلد می شوی

تو بیگانه با روزِ گاری و در چشم ما ؛
عجیبی و با بهت و حیرت رصد می شوی

ترا گفته باشم که با این روال و سیاق
سرآخر چو گل های وحشی لگد می شوی

و یا در وسیع و بلندای طبعِ خودت
گرفتا ر دائم به حبس ابد می شوی
عمیدرضا مشایخی

*alien*
4th August 2011, 12:32 PM
چه کسی چشم تو را دید و نشد عاشق تو؟
ای فدای دل بی غل و غش و صادق تو

بعد ازین چشم که زیبائی عالم در اوست
چه بجز محنت و غم داد به تو خالق تو؟

رودی از عشق تو در من بخروش است انگار
ای تنت آب روان و دل من قایق تو

تو به این خوبی و ، من با نفس خسته ء خود
چه سرایم ؟ چه بگویم ؟ که بود لایق تو

می هراسم من ازین عاطفهء چون آبت
تو بگو من چه کنم تا نشوم عاشق تو؟

بگذرم باید ازین شط هراس و تردید
تو چو عذرای منی ، من بشوم وامق تو ؟

*alien*
4th August 2011, 12:34 PM
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم

سیل افتاده به خونم

تو چه سان می گذری، غافل از اندوه درونم

بی من از كوچه گذر كردی و رفتی

بی من از شهر سفر كردی و رفتی

قطره ای اشك درخشید به چشمان سیاهم

تا خم كوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی

نگهت هیچ نیافتاد به راهی كه گذشتی

چون در خانه ببستم دگر از پای نشستم

گوییا زلزله آمد گوییا خانه فرو ریخت سر من

بی تو من در همه ی شهر غریبم

بی تو كس نشنود از این دل بشكسته صدایی

بر نخیزد دگر از مرغك پر خسته نوایی

تو همه بود و نبودی

تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من

كه ز كویَت نگریزم

گر بمیرم ز غم دل، با تو هرگز نستیزم

من و یك لحظه جدایی؟ نتوانم! نتوانم!

بی تو من زنده نمانم



__________________

*alien*
4th August 2011, 12:39 PM
تو را با غیر میبینم صـــــدایم در نمی اید
دلم میسوزد و کاری زدستم بر نمی اید

نشستم باده خوردم خون گریستم کنجی افتادم
تحمل میرود اما شب غـــــــــــــــــم سر نمی اید

چه سود از شرح این دیوانگیها بیقراریهـــا
تو مه بی مهری و حرف منت باور نمی اید

توانم گفت مستم میکنی با یک نگه اما
حبیبا درد هجرانت بگفتن در نمـــــی اید

منه بر گردن دل بیش از این طرق جفا کاری
که این دیوانه گر عاشق شود دیگر نمی اید

دلم در دوریت خون شد بیا و اشک چشمم ببین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافـــــــر نمی اید

*alien*
4th August 2011, 12:42 PM
باز یک غزل حکایت کسی که عاشق است
باز ما و کشف خلوت کسی که عاشق است

در سکوت چشم دوختن به جاده های دور
باز انتظار عادت کسی که عاشق است

دستهای التماس ما گشوده پس کجاست ؟
دستهای با محبّت کسی که عاشق است

باز هم سخن بگو سخن بگو شنیدنی ست
از زبان تو حکایت کسی که عاشق است

من اگر بخواهمت نخواهمت تو خوب باش
مثل حسن بی نهایت کسی که عاشق است

بغض های شب همیشه سهم نا امید هاست
خنده های صبح قسمت کسی که عاشق است

شاخه ها خدا کند به دست باد نشکند
عشق یعنی استقامت کسی که عاشق است

منتظر نایستید ٬ نوبت شما که نیست
نوبت من است ٬ نوبت کسی که عاشق است

*alien*
4th August 2011, 12:44 PM
بنشينيم و بينديشيم
اين همه با هم بيگانه
اين همه دوري و بيزاري
به كجا آيا خواهيم رسيد آخر؟
و چه خواهد آمد بر سرما، با اين دلهاي
پراكنده

جنگلي بوديم،
شاخه در شاخه همه آغوش
ريشه در ريشه همه پيوند
وينك انبوه درختاني تنهاييم

مهرباني، به دل بسته ما مرغي‌ست
كز قفس در نگشاديمش
و به عذري كه فضايي نيست
وندرين باغ خزان خورده
جز سموم ستم آورده هوايي نيست
ره پرواز نداديمش

هستي ما كه چو آيينه
تنگ بر سينه فشرديمش
از وحشت سنگ‌انداز
نه صفا و نه تماشا
به چه كار آيد؟

دشمني دل‌ها را با كين خوگر كرد
دست‌ها با دشنه همدستان گشتند
و زمين از بدخواهي به ستوه آمد

اي دريغا، كه دگر دشمن رفت از ياد
وينک از سينه دوست
خون فرو مي‌ريزد.

دوست، كاندر بر او گريه انباشته را
نتواني سر داد
چه توان گفتش؟
بيگانه‌ست
و سرايي كه به چشم‌انداز پنجره‌اش نيست
درختي كه بر او مرغي
به فغان تو دهد پاسخ،
زندان است

من به عهدي كه بدي مقبول،
و توانايي دانايي‌ست؛
با تو از خوبي مي‌گويم.
از تو دانايي مي‌جويم.
خوب من،
دانايي را بنشان بر تخت
و توانايي را حلقه به گوشش كن!

من به عهدي كه وفاداري
داستاني‌ست ملال‌آور
و ابلهي نيست دگر، افسوس،
داشتن جنگ برادرها را باور،
آشتي را
به اميدي كه خرد فرمان خواهد راند
مي‌كنم تلقين.
وندرين فتنه بي‌تدبير
با چه دلشوره و بيمي نگرانم من ...

اين همه با هم بيگانه
اين همه دوري و بيزاري
به كجا آيا خواهيم رسيد آخر
و چه خواهد آمد بر سر ما؟
با اين دلهاي پراكنده
بنشينيم و بينديشيم.

*alien*
4th August 2011, 12:45 PM
من نمي دانم
وهمين درد مرا سخت مي آزارد
كه چرا انسان، اين دانا
اين پيغمبر
در تكاپوهايش
چيزي از معجزه آن سوتر
ره نبرده ست به اعجاز محبت
چه دليلي دارد؟

چه دليلي دارد
كه هنوز
مهرباني را نشناخته است؟
و نمي داند در يك لبخند،
چه شگفتي هايي پنهان است!
من برآنم كه در اين دنيا
خوب بودن به خدا سهل ترين كارست
و نمي دانم،
كه چرا انسان،
تا اين حد
با خوبي
بيگانه است
و همين درد مرا سخت مي آزارد!

*alien*
4th August 2011, 12:48 PM
دوباره مثل تو آیا؟ دوباره مثل تو هرگز
دوباره مثل تو حاشا، دوباره مثل تو هرگز

دوباره مثل تو دیروز، دوباره مثل تو امروز
دوباره مثل تو فردا؟ دوباره مثل تو هرگز

دوباره مثل من؟ آری، چه بی‌شمار و فراوان
دوباره مثل تو اما ... دوباره مثل تو هرگز

کجاست آینه زادی که در کتاب نگاهش
هزار آینه زیبا دوباره مثل تو، هرگز

دوباره مثل تو روشن، دوباره مثل تو آبی
نخیر حضرت دریا! دوباره مثل تو هرگز!

*alien*
4th August 2011, 12:49 PM
همه مي پرسند:

چيست در زمزمه مبهم آب؟

چيست در همهمه دلکش برگ؟

چيست در بازي آن ابر سپيد، روي اين آبي آرام بلند

که ترا مي برد اين گونه به ژرفاي خيال؟

چيست در خلوت خاموش کبوترها؟

چيست در کوشش بي حاصل موج؟

چيست در خنده جام

که تو چندين ساعت، مات و مبهوت به آن مي نگري؟

نه به ابر، نه به آب، نه به برگ،

نه به اين آبي آرام بلند،

نه به اين آتش سوزنده که لغزيده به جام،

نه به اين خلوت خاموش کبوترها،

من به اين جمله نمي انديشم.

من مناجات درختان را هنگام سحر،

رقص عطر گل يخ را با باد،

نفس پاک شقايق را در سينه کوه،

صحبت چلچله ها را با صبح،

نبض پاينده هستي را در گندم زار،

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل،

همه را مي شنوم؛ مي بينم.

من به اين جمله نمي انديشم.

به تو مي انديشم.

اي سرپا همه خوبي!

تک و تنها به تو مي انديشم.

همه وقت، همه جا،

من به هر حال که باشم به تو مي انديشم.

تو بدان اين را، تنها تو بدان.

تو بيا؛

تو بمان با من، تنها تو بمان.

جاي مهتاب به تاريکي شبها تو بتاب.

من فداي تو، به جاي همه گلها تو بخند.

اينک اين من که به پاي تو در افتادم باز؛

ريسماني کن از آن موي دراز؛

تو بگير؛ تو ببند؛ تو بخواه.

پاسخ چلچله ها را تو بگو.

قصه ابر هوا را تو بخوان.

تو بمان با من، تنها تو بمان.

در دل ساغر هستي تو بجوش.

من همين يک نفس از جرعه جانم باقيست؛

آخرين جرعه اين جام تهي را تو بنوش.

*alien*
6th August 2011, 02:10 AM
پاییز از زمستون غمگین تره چون بهارو ندیده،

ولی من از پاییز غمگین ترم ، چون خیلی وقته تو رو ندیدم

__________________

*alien*
6th August 2011, 02:12 AM
بی دلیل آسمان ابریست
بی دلیل باران می بارد

بی دلیل دلتنگ شده ام
در این ازدحام فکر و قهر و دغدغه
بی دلیل شعر می گویم
ملامتم مکن
من که دریا نیستم
من تنها شاعری هستم تهیدست
که به بهانه ابرو باران و قهر
شوریده می شود
وشعر می گوید.

*alien*
6th August 2011, 02:12 AM
خیلی وقت ها

مهمترین حرف میان دو نفر،

همانی است که هرگز به هم نمی گویند..

*alien*
6th August 2011, 02:13 AM
هر که آمد بار خود را بست و رفت.

ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب

زآن چه حاصل، جزدروغ و جز دروغ؟

زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟

باز می گویند: فردای دگر

صبر کن تا دیگری پیدا شود

کاوه ای پیدا نخواهد شد، امید!
کاشکی اسکندری پیدا شود...

*alien*
6th August 2011, 02:14 AM
سفر که می روی ،

یاد مرا ...

در کوله بارت بریز .

قول می دهم سنگینی نکنم !

*alien*
6th August 2011, 02:15 AM
کوله بارم بر پشت

کفشهایم دم در

یاران همه دلگیر

من تنها ، مدهوش

یارب این درد که دادی به تنم

نه مرا که یارانم را کشت...

گفته بودم که اگر بازاید درد

نه دگر طاقت جنگم هست

نه طاقت درد...

حالا که نه طاقت خاموشی

نه میل سخن دارم

یارب تو بگو ،یارب

تا کی وقت گفتن دارم..

*alien*
6th August 2011, 02:16 AM
در مکتب ما رسم فراموشی نیست

در مسلک ما عشق هم اغوشی نیست

مهر تو اگر به هستی ما افتاد

هرگز به سرم خیال خاموشی نیست

جز من اگرت عاشق وشیداست بگو

ور میل دلت به جانب ماست بگو

ور هیچ مرا دردل تو جاست بگو

گر هست بگو،نیست بگو،راست بگو

*alien*
6th August 2011, 02:17 AM
هر آنکس که عاشق است از جان نترسد

یقین از بند و زندان نترسد

دل عاشق بود گرگ گرسنه

که گرگ از هی هی چوپان نترسد

*alien*
6th August 2011, 02:18 AM
در توالی سکوت تو ٬



در تداوم نبودنت ٬



رد پای آشنایی از صدای تو ٬



در میان حجم خاطرم هنوز زنده است ٬



هنوز می تپد و باورش نمیشود که نیستی



که رفته ای ٬



کجا نوشته اند؟



عشق



این چنین میان مرز سایه هاست؟



این چنین پر از هجوم فاصله

!

در تقابل میان آب و تشنگی ٬



تقابل میان درد و زندگی



کجا نوشته اند؟ ...

*alien*
6th August 2011, 02:18 AM
صدای پای قلب مهربانتان

به غم امید ماندنی نداد

امید ماندنی در این دل خراب

امید بودنی در این سرای پر سراب....

به برکت قدوم مهربان ناجی ام

دوباره زندگی به کام میشود

اسب سرکش وجود پر غرور من

برای زندگی دوباره رام میشود....

دوباره قلب این شکسته نحیف

ز نو جوانه میزند برای زندگی

زخم خورده ای که سرد بوده با خدا

دوباره گرم میشود برای بندگی....

تمام این امید و این نگاه

یادگار یک صدای جاودانه است

ان صدا که از برای بودنم

در دلم همیشه یک بهانه است...

"یک بهانه قشنگ و ماندنی"

"یک بهانه قشنگ و ماندنی"

*alien*
6th August 2011, 02:20 AM
امشب به یاد تک تک ِ شب ها دلم گرفت
در اضطراب کهنه ی غم ها ، دلم گرفت
انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد
در التهاب ِ خیس ِ ورق ها ، دلم گرفت !

از خواندن تمام خبر ها تنم بسوخت ...
از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت ...
در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو ...
در آتش ِ گرفته سراپا... دلم گرفت !
متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی
از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت !!

*alien*
6th August 2011, 02:20 AM
نومید ز دیدار تو گشته دل من

بنشین به کنارش، پریشانه بگرییم

گردیم چو پروانه به گرد سر معشوق

چون شمع در این گوشه کاشانه بگرییم

این عقده مرا می‏کشد ای داد

پیش نظر مردم بیگانه بگرییم

*alien*
6th August 2011, 02:21 AM
کاش می شد عشق را باور کنیم
برکه ها را غرق نیلوفر کنیم

کاش می شد بی خبر ان سوی باغ
یک غزل در سوگ گل از بر کنیم

کاش می شد لحظه ای در ساحل سبز خیال
گونه ها را زیر باران تر کنیم

*alien*
7th August 2011, 07:41 PM
شب من با من باش!
منم، زخم خورده تو!
سایه ها را با صداقت پر کن
به نسیمی زیر گوش نازک نیلوفر
راز شب گفتم
آنهمه خدعه یار دیروز
خنجری در دستش و گلی در لبخند
خنجری در کتفم
آه،افسوس،افسوس!
دست من خنجر نیست
پوپک پر غم حیرانی هاست
دست من باغچه سادگی و تنهایی ست
آنهمه خنده که از جام اقاقی سر زد
زخمی بر دل دارم...

*alien*
7th August 2011, 07:42 PM
شنو ای گل نرگس
شنو یاس سپیدم
شنو درد دلم را
بمان با من تنها
بمان رشک گل ناز
بمان قصه و افسانه،
بمان راز....

*alien*
7th August 2011, 07:46 PM
http://eshghepak2.persiangig.com/image/01.gif

*alien*
7th August 2011, 07:48 PM
http://pix2pix.org/my_unzip/121422618712.jpg

*alien*
8th August 2011, 12:51 PM
یادتـــه کنـــار دریــــا ، روی ماسه های ساحــــــل
گفتی که هرگز تو از من نمی شی یه لحظه غافل
دو تـا قلـــب عاشقــونه روی ماســه ها کشیـــدی
گفـتــی تـار مـوی من رو به هـمـه دنـیــا نـمـیـــدی
بــه هـمـــه دنــیـــــا نـمیـدی .......................
نــــــــــــــــــــــــ ــــــــــه............................ ...
مـگـه تـو نـگـفـتـه بــودی واســه تـو رفـیــق راهــم
مـا چـه نـقشه ها کـشیـدیم واسه فردای با هـــم
تـو مـیـگـفـتـی بـمـونـیـم پـاک و بـی ریـا و سـاده
دسـتـای هـمـو بـگـیـریـم تـوی پـیـچ و خـم جـاده
امـا افـسـوس آب دریــا قـلـبـارو از هـم جـدا کــرد
دل سـنـگـ آبــــی آب لـبـامـونـو بـی صـدا کــرد
تـو یه چـشـم بـه هـم زدن بـرد آب دریـا خـاطراتم
حالا یه دل واسه من موند که اونم مونده تو ماتم
بـمـیـرم اون دم آخـر چـی بـه روز عــشـقـم اومـد
هی نگاش به من میوفتاد ، کـاری از من بر نیومد
مـیـدیـدم جلوی مـوجــا دنــبـال دسـتـام مـیـگـرده
با غـم و گـریـه و زاری مـگـه عـشـقم بـر مـیـگـرده
مـــیـــــگـــــه عــــــشــــــقــــــم بــر مــیــگــیــرده
خـون بـهاشو من نمیخوام عشقمو داری میگیری
دریـا بـا سـاحـل سـنـگـت ای خـدا کـنـه بـمـیــری
مـیـدونـم جـلـوی مـوجـا دنـبـال دسـتـام مـیـگـرده
ای خـدا خـودت نـگـاه کـن دریـا بـا دلـم چـه کـرده
امـا افـسـوس آب دریــا قـلـبـا رو از هـم جـدا کــرد
دل سـنـگـ آبــــی آب لـبـامـونـو بـی صـدا کــرد
تـو یه چـشـم بـه هـم زدن بـرد آب دریـا خاطـراتم

*alien*
8th August 2011, 12:51 PM
من بودم
تو
و یک عالمه حرف ...
و ترازویی که سهم تو را
از شعرهایم نشان می داد!!!
کاش بودی و
می فهمیدی
وقت دلتنگی
یک آه
چقدر وزن دارد ...

*alien*
8th August 2011, 12:54 PM
آی سهراب کجایی که ببینی حالا

دل خوش مثقالی است

دل خوش نایاب است

توسوالت این بود

دل خوش سیری چند

من سوالم این است

معدن این دل خوش

تو بگو ای سهراب

در کدامین کوه است

در کدامین صحرا

در کدامین جنگل

راستی این دل خوش میوه ی زیباییست؟

*alien*
8th August 2011, 12:55 PM
دستم بگیر و پله پله

تا به عمق ظلمت بر

اکنون به ناتوانی خویش در نور معترف هستم

به عصمت قابیل سجده باید کرد

که مرگ

آغاز زندگیست

پایندگیست

*alien*
8th August 2011, 12:56 PM
دلم تنگ است

دلم میسوزد از باغی که میسوزد

نه دیداری ..................نه بیداری

نه دستی بر سر یاری

مرا آشفته میسازد چنین آشفته بازاری

در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی

کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

*alien*
8th August 2011, 12:56 PM
هیاهوی درونم فریادیست طوفانزا

صدایش را در انتظار درونم می شنوم

آه که فرسوده ام می سازد این دقایق

هوا کم کم رو به تاریکی می گذارد

و باز او را در تاریکی شب گم خواهم کرد

*alien*
8th August 2011, 12:57 PM
توی یک کنج اتاق
منم و یک قاب عکس
منم و دنیایی از خاطره ها توی این کنج اتاق
منم و یک فنجون خالی چای
منم و یک حبه قند گوشه ء فنجون فال
منم و یک برگ خشکیده توی دفتر عشق
منم ویک قطره اشک خشکیده روی فرش اتاق
توی کنج این اتاق بی کسی
منم و یک دنیا از خاطره ها
منم و یک جای خالی تو اتاق
منم و یک دل تنها و غریب
توی یک شهر پر از تنهایی
دل من هرجا باشه بازم بی اون تنها شده
دل من غصه نخور تو هم یه روز شاد میشی
دل من غصه نخور

*alien*
8th August 2011, 12:57 PM
اشكهايم جاري گشت رودباري شد
و سيل اشك ويران كرد روزگارم را

رد پاي خاطرات در بستر رودخانه اشك مدفون شد
و واژه اي يافت نكردم كه تا جايگزين زندگيم كنم


جز بوي نم دار تاريكي زندانم
و صداي خسته نفسهايم چيزي برايم نمانده


كلمات از ذهنم پاك گشته
و زبانم قادر به بيان نيست

تاريكي و تنهايي مرحمي گشتند براي زخمهاي كهنه

*alien*
8th August 2011, 12:57 PM
خواستم سفر كنم پايم لرزيد و سست شد
خواستم پرواز كنم بال و پرم چيده شد جا ماندم
خواستم بخندم و شاد باشم اما بغضم تركيد
خواستم ببينم چشمانم را بسته ديدم
خواستم حرف بزنم زبانم بند امد
خواستم فراموش كنم اما خودم از يادها رفتم
خواستم اشك بريزم اما چشمانم خشك گشت
خواستم فرياد بزنم اما گوش ها كر شدند
خواستم زندگي بكنم مرگ را زيبا تر ديدم
خواستم بميرم اما لياقتش را نداشتم
ديگر هيچ چيز نخواهم جز قفسي تنگ و تاريك

*alien*
8th August 2011, 12:58 PM
دلم گرفته است


دلم گرفته است


به ايوان مي روم و انگشتانم را


بر پوست كشيده شب مي كشم


چراغ هاي رابطه تاريكند


چراغ هاي رابطه تاريكند


كسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد كرد


كسي مرا به ميهماني گنجشك ها نخواهد برد


پرواز را به خاطر بسپار


پرنده مردني است !

*alien*
8th August 2011, 01:00 PM
من غریبانه ترین نغمه اندوهم را

بی تو

در پیله غربت زدگی می خوانم

و گلبرگ گل پژمرده آمالم را

با حریر گل رویاروی تو می پوشانم.

*alien*
8th August 2011, 01:05 PM
http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRp9wj8GokLFoSnbCFS7AYzO6Yw1Iq0T 7EZZN8tHdehCegtaeEU&t=1

*alien*
8th August 2011, 01:07 PM
دلم را که مرور میکنم
تمام آن از آن توست
فقط نقطه ای از آن خودم.......
روی آن نقطه هم
میخ میکوبم
و قاب عکس تو را می اویزم

*alien*
8th August 2011, 01:17 PM
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست که در قولی از آن ما نیست
تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست
شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

*alien*
13th August 2011, 01:59 PM
گفتی عاشقمی
گفتم: دوستت دارم
گفتی: اگه یه روز نبینمت می میرم.
گفتم: من فقط ناراحت می شم.
گفتی: من به جز تو به کسی فکر نمی کنم.
گفتم: اتفاقا من به خیلی ها فکر می کنم.
گفتی: تا ابد تو قلب منی.
گفتم: فعلا تو قلبم جا داری.
گفتی: اگه بری با یکی دیگه من خودمو می کشم.
گفتم: اما اگه تو بری با یکی دیگه من فقط دلم می خواد طرف رو خفه کنم.
گفتی... گفتم ...
حالا فکر کردی فرق ما اینهاست؟
نه فرق ما اینه که:
تو دروغ گفتی من راستشو.

*alien*
13th August 2011, 02:00 PM
من ، تو را ...
در ميان گذشته هايم گم كرده ام
ميان سكوت سرد اتاقم
در بندبند خاطراتم ...
در اشكهاي ريخته بر قالي بي رنگ دلم
گم كرده ام
در شبي تاريك ....
و
اكنون ...
هيچ نمي يابمت !
شايد تو نيز ، مرا ...
در ميان خاطراتت...
گم كرده اي ....!!
.....
من ....
سالها را پشت سر مي گذارم
بي آنكه بدانم
يا درك كنم
كه زندگي ام
پايان يافته !!

*alien*
13th August 2011, 02:01 PM
چقدر دوست داشتم يك نفر از من مي پرسيد چرا نگاه هايت انقدر
غمگين است ؟ چرا لبخندهايت انقدر بي رنگ است ؟ اما افسوس ... هيچ كس نبود هميشه من بودم و من و
تنهايي پر از خاطره . آري با تو هستم .. با تويي كه از كنارم گذشتي... و حتي يك بار هم
نپرسيدي چرا چشم هايت هميشه باراني است .

*alien*
13th August 2011, 02:01 PM
آتشی در دلم شعله می کشد



آتشی که مرا ذره ذره آب می کند

مثل شمعی که می سوزد و به پایان خود نزدیک می شود

و من مثل همیشه تنهای تنها هستم

قطرات باران از چشمانم به زمین می ریزند

زمین ، خیس باران می شود

طبیعت خوشحال از بارش این همه نعمت

کم کم رویش آغاز می شود

زندگی معنا می شود

گل های آرزو به بار می نشینند

و من همچنان اشک می ریزم

و طبیعت همچنان خوشحال می ماند

*alien*
13th August 2011, 02:03 PM
گاه يک لبخند آنقدر عميق ميشود که گريه ميکنم گاه

يک نغمه آن قدر دست نيافتني است که با آن زندگي

ميکنم گاه يک نگاه آن چنان سنگين است که

چشمانم رهايش نميکنند گاه يک عشق آن قدر

ماندگار است که فراموشش نميکنم

*alien*
13th August 2011, 02:08 PM
آواز عاشقانه ي ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
ديگر دلم هواي سرودن نمي کند
تنها بهانه ي دل ما در گلو شکست
سر بسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گريه هاي عقده گشا در گلو شکست
اي داد ، کس به داغ دل باغ دل نداد
اي واي ، هاي هاي عزا در گلو شکست
آن روزهاي خوب که ديديم ، خواب بود
خوابم پريد و خاطره ها در گلو شکست
«بادا»مباد گشت و «مبادا» به باد رفت
«آيا»زياد رفت و «چرا» در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرين و آفرين و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خدا حافظي کنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست

*alien*
13th August 2011, 02:10 PM
رفتم رفتم رفتمو بار سفر بستم


با تو هستم هر کجا هستم

از عشق تو جاودان ماند ترانه ی من

با یاد تو زنده ام ای عشقت بهانه ی من

پیدا شو چو ماه نو گاهی به خانه ی من

خواری زد گل از رخت در آشیانه ی من

رفتم رفتم رفتمو بار سفر بستم

با تو هستم هر کجا هستم

آهم را می شنیدی به حال زارم می رسیدی

نازت را می خریدم تو ناز من را می کشیدی

بخدا که تو از نظرم نروی چو روم ز برت ز برم نروی

رفتم رفتم رفتمو بار سفر بستم

با تو هستم هر کجا هستم

اگر مراد ما برآید چه شود

شب فراق ما سرآید چه شود

بخدا کس ز حال من خبر نشد

که به جز غم نصیبم از سفر نشد

نروی ای نفس ز پیش چشم من

که به چشمم بجز تو جلوه گر نشد

رفتم رفتم رفتمو بار سفر بستم

با تو هستم هر کجا هستم

*alien*
13th August 2011, 02:10 PM
تو خواهی رفت

تو خواهی رفت و من دور از تو جدالی سخت

با اندوه خواهم داشت
تو خواهی رفت و

من دیگر کسی راهمزبان خود نخواهم کرد

تمام دستها بیگانه با دستم

تمام چشمها بیگانه با چشمم

کسی درد مرا هرگز نمی فهمد

واندوه مرا از چشمهای من نمی خواند

تو خواهی رفت و

اشک من،تو را بدرود خواهد گفت

اما هرگز،

تو از یادم نخواهی رفت...

*alien*
13th August 2011, 02:15 PM
قلبم در انتظار است ...

و نگاهم گرفتار تنگ غروب

قسمشان مي دهم ! به چشمانم التماس مي کنم که کم سو نشوند

بغض ها بي رحمانه گلويم را مي فشارند

منت قلبم را مي کشم تا براي لحظه اي هر چند کوتاه يادش را به غريبگان نسپارد

مدت هاست که نخل هاي ساحل در حسرت قطره اي چشم به دريا دوخته اند

هر لحظه دست خواهش پيش چشمانم دراز مي کنم تا برايش ببارند

اما مي دانم که او هرگز نخواهد ديد !!!! هرگز نخواهد فهميد !

هر دم منت مرغ خيالم را مي کشم تا که شايد از سرزمين واژگان ...

بهترين قافيه را در وصفش براي اين شاعر خسته بياورد

ساعت اتاقم از شمارش لحظه هاي انتظارش خسته شده !

هر لحظه دم از ايستادن مي زند

التماسش مي کنم که لحظه هايم را تنها نگذارد

ديوار اتاقم ديگر طاقت تحمل تقويم هاي باطله و روز هاي خط خورده را ندارد

مدت هاست که پيچک نگاهم بر پاي در پيچيده !

کجاست آن بي وفا که ببيند در وفايش چه بر سر من آمده ؟!؟

نمي دانم ؟!؟

نمي دانم که چرا پرندگان آرزو ديگر سخن از پرواز نمي گويند ؟!؟

شايد آسمان دل من ديگر آبي نيست

نمي دانم چه شد که با بي رحمي گلدان مرا به باد هاي وحشي و سرد زمستان سپرد ؟!!!

مگر نمي دانست که گل عشق من بدون محبت خشک خواهد شد ؟!؟

*alien*
13th August 2011, 02:21 PM
قلب من



هرگزتو را محکوم و نقد نمی کنم ونیز هرگزاز آنچه میگویی شرمنده نمیشوم

میدانم تو کودک محبوب خداوندی واو در تابشی شکوهمند و عاشقانه از تو

حفاظت می کند .

قلب من

به تو ایمان دارم . طرفدارت هستم و در نیایش هایم همواره برایت درخواست

برکت می کنم همواره دعا میکنم تا یاری وپشتیبانی مورد نیازت را دریافت کنی .

قلب من

به تو ایمان دارم که تو عشقت را با هر آن کسی که نیازمند یا سزاوارش باشد

سهیم میشوی که راه من راه توست و همواره با هم به سوی روح القدوس

می رویم . از تو میخواهم به من اعتماد کنی بدان که دوستت دارم ومیکوشم تمام

آزادی مورد نیازت را برای ادامه دادن به تپش شادمانه ات درسینه ام در

اختیارات بگذارم برای آنکه هرگز احساس از حضور من در گرداگردت احساس

نا آسودگی نکنی هر کاری میکنم......

*alien*
13th August 2011, 02:22 PM
مسافري نزديك شهر بزرگي از زني كه كنار جاده نشسته بود پرسيد :

مردم اين شهر چگونه اند زن گفت:

مردم شهري كه از آن آمده اي چكونه بوده اند ؟

مسافر پاسخ داد: بسيار بد غير قابل تحمل و از هر نظر نفرت انگيز .

زن گفت : مردم ان شهر نيز چنين اند .

هنوز مسافر اول نرفته بود كه مسافر ديگري از همان شهر رسيد و راجع به

مردم آن شهر سوال كرد

مسافر دوم گفت: آنها مردم خوبي بودند راستگو سخت كوش و بسيار بخشنده

از اين كه آن جا را ترك كردم غمگينم . زن خردمند پاسخ داد : پس آنها را در

شهري كه پيش رو داري باز هم خواهي يافت .

*alien*
13th August 2011, 02:23 PM
باد مي آيد . تند و سرد و بي درک



بيديم .و مي لرزيم در اين تنگناي آشوب



وهراسانيم از هر باد تند

اما بيدي محكميم و ماندني



به آغازمان براي هم بودنمان ايمان داريم

و به باهم بودنمان پايبنديم

پس بادهاي خسته تلاشتان را جاي ديگري خرج كنيد

كه عاشقكهاي اين دوران را با باد صنمي نيست

*alien*
13th August 2011, 02:27 PM
عشق می ورزیدم



دوست می داشتم




می پرستیدم


کسی که شاهرگ هستی ام برای او بود


آنقدر سرگشته بودم که فرشتگان را در کنارم می دیدم


اما افسوس که فرشته من فرشته نبود


صداقت را به ارث برده بودم


یگانگی را از خدا یاد گرفته بودم


اما یگانه من هم یگانه نبود

*alien*
13th August 2011, 02:28 PM
مادر عزيز در برابرت كويري تشنه هستم



ودر انتظار باران محبتت غنچه اي هستم در دستان گرم تو



كه با اشكهاي پاكت سيراب مي شوم .



در درياي بي كران چشمانت پاكي وعشق را ديده ام و مي خواهم چون



كبوتري سبكبال در پهنه اين آسمان پرواز نمايم .



و اكنون از تولد مهر صداي بلبلان ترانه ساز زمين است و



اين ترانه نوايي است كه قلب هاي آدميان را به تپش وا مي دارد.



پس مادر اي مهربان ترين پيوند هستي ام به



عشق تو زنده است و رأفتت و شهامتت در قلب انسانيت حك شده

است


. و تو را اي ُدرج بينواي مرواريد خِرد



چگونه بايد در اين بُرهه از زمان نمايان ساخت



كه قصه شجاعت و ايمانت از تمام شمع ها فروزان تر



است.روزت را همواره ارج مي نهيم و رايحه ايثار و محبتت را در جانمان

مي ستاييم

ُ

*alien*
13th August 2011, 02:30 PM
می خواهم از پشت پنجره ی کوچک قلبم ،

از پشت دیوارهای بلند تنهائیم با تو سخن بگویم


هر شب سوار بر قایق غم هایم در رودخانه اشکهایم

تا به افقهای ظلمت زندگی پیش می روم


اما گویی اقیانوس غمهایم ساحلی نداردو راه بازگشت را گم کرده ام

و چشمهای تو از لابه لای شهر ستاره ها قصه امید را برایم می خواند

، اما افسوس

*alien*
13th August 2011, 02:31 PM
زندگي و مرگ را زماني شايسته بدان كه وسيله كسب خير باشند.



به يادآور كه در اصل چه بوده اي و پس از مرگ چه خواهي شد.



چگونه زيستن را منهاي چگونه مردن از خدا مخواه،



بلكه هر دو را از او درخواست کن

*alien*
13th August 2011, 02:31 PM
هر چند پير و خسته دل ناتوان شدم

هر گه كه ياد روي تو كردم جوان شدم



شكر خدا كه هر چه طلب كردم از خدا



بر منتهاي همت خود كارمان شدم

*alien*
13th August 2011, 02:40 PM
آتشی در دلم شعله می کشد



آتشی که مرا ذره ذره آب می کند

مثل شمعی که می سوزد و به پایان خود نزدیک می شود

و من مثل همیشه تنهای تنها هستم

قطرات باران از چشمانم به زمین می ریزند

زمین ، خیس باران می شود

طبیعت خوشحال از بارش این همه نعمت

کم کم رویش آغاز می شود

زندگی معنا می شود

گل های آرزو به بار می نشینند

و من همچنان اشک می ریزم

و طبیعت همچنان خوشحال می ماند

*alien*
14th August 2011, 06:31 PM
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها!
یک طرف پنجره ها!
در همه آوازها! حرف آخر زیباست!
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست

*alien*
14th August 2011, 06:32 PM
می روم شاید فراموشت کنم (http://b10411.blogfa.com/post-343.aspx)

من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتراز ما می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را

*alien*
14th August 2011, 06:33 PM
یک ... دو ... سه (http://b10411.blogfa.com/post-340.aspx)

....
يك...
دو....
سه....
چندين و چند
...هر چقدر مي شمارم خوابم نمي برد
من اين ستاره هاي خيالي را
كه از سقف اتاقم
تا بينهايت خاطرات تو جاري است
....
يادش بخير
وقتي بودي
نيازي به شمردن ستاره ها نبود
اصلا يادم نيست
ستاره اي بود يا نبود
هر چه بود شيرين بود
حتي بي خوابي بدون شمردن ستاره ها.

*alien*
14th August 2011, 06:35 PM
مهربان

آنقدر شاعرم امشب که فقط ،

سایه مهرتورا کم دارم

باتو هستم

ای سراپا احساس

خون تو در رگ من هم جاریست ،

جنس ما جنس بلد بودن کانون گل است

نازنین

زندگی جای هدر دادن فرصتها نیست ،

ما مطهر شده ایم ،

پیش رو راه رسیدن به خداست



مهربان

سبد معذرتم را بپذیر ؛

کودکی هستم شوخ خانه ام در ته بن بست فراموشی یک زوج قدیمی مانده

خانه دل اما ، جای بکریست هنوز ،

پر سبزینه و ریحان و غزل ،

پر تکرار گیاهان نمو ،

پر ابیات ملون شده در خمره عشق ،

پر انوار خدا.

داخل خانه دل ؛

جای جمعیت هرجائی نیست کل دارائی من تازگی دلکده است

من به دل راز رسیدن دارم ،

من به دل ثروت هنگفت عدالت دارم ،

خوب می فهمم اگر در باران ،

چتر خود را به کسی بخشیدم؛

توشه رفتنم از لطف خدا آکنده ست

خوب میدانم اگر جای توپیشم خالیست ؛

حکمتی در کارست



مهربان

سبد معذرتم را بپذیرکار کودک این است ؛

اولش حرف زند ، به تامل بنشیند بعدش

آنقدر شاعرم امشب که فقط ؛

بیستون کم دارم ،

تیشه عاقبتم را بدهید

آنقدر ساده سخن میگویم ؛

که اگر یکنفر از کوچه دل درگذرد ،

دل و دلداده روی هم بیند



مهربان

ساعت الآن دقیقا خواب است

- و من و پهنه کاغذ بیدار

روی تو در نظرم نقش نخست ،

و خدا شاهد دیوانگی بنده بازیگوشش

و خود او می داند ؛

که دلم آنقدر آغشته به توست ؛

که اگر از صف فردوس برین ،

طیفی اندازه صد نور میسر سازد

من به آن طیف نبخشم ، دانه ای از مویت



مهربان

بازهم ،

سبد معذرتم را بپذیر

آنقدر شاعرم ازتو که نمیدانم کی ،

واژه ات راهی شعرم شده است

لحظه ای گوش بکن ،

یک موذن مست است

آنقدر خوب اذان میگوید ،

گوئی او عکس خدا را دیده

خوش بحالش اما ؛

طرح زیبای خدا را گاهی ،

می توان در پس سیمای عزیزی جوئید



مهربان

دیر زمانی ست که من این مسئله را فهمیدم ؛



مهربان

آنقدر شاعرم امشب که زمین ،

در پی زمزمه ام مست شده ست

سر ببالین مدارینه کرات نهاده ست و باز

گوشهایش به من آویزانند

آنقدر شاعرم امشب که دلم ،

از پس سینه برون آمده باز

او نگاهش به من است

من نگاهم به قدم رنجه تو

آنقدر شاعرم امشب که فقط ،

روح روحانی تو حال مرا می فهمد



مهربان

عاشقی ؛ بارش احساس به روی ذهن است

عاشقی ؛ لمس خدا با چشم است

عاشقی ؛ مظهر نو بودن دل ، در حیات ازلیست

ومن امشب از عشق ، بخود می پیچم

بعد از امشب شاید ،

نقش اعجاز تو را طرح زنم



مهربان

ترکه فرضی تنبیه من آماده نشد ؟

یا مرا چوب تادب بنواز ؛

یا بیا و سبد معذرتم را بپذیر



مهربان

لذت صبح مجدد اینجاست ،

میروم تا با آب ، غسل آزاده شدن باب کنم

دیگر آن جمله سهراب مرا حسرت نیست ؛

" کعبه ام مثل نسیم ،

میرود باغ به باغ ،

میرود شهر به شهر

ثروتی بیش به من داده خدا



مهربان

از سر کودکی من بگذر ،

باید آرام به سجاده تعظیم روم ،

شعرم آخر شده ، انگار زمان وصل است

" به خدا می دهمت عاریه وار ،

آری عاشق شده بودم این بار

*alien*
14th August 2011, 06:38 PM
زخم از زبان تلخ تو خوردن روا نبود
تقدیر ما به تلخی این ماجرا نبود
هرگز نشد که خانه ی باران بنا کنیم
سنگ بنای عشق که هم سنگ ما نبود
بانو! نگو که طالع ما را خدا نخواست
آجیل بوسه های تو مشکل گشا نبود!
یک عمر پا به پای غمت اشک ریختم
در هیأتت همیشه غذا بود،جا نبود!
غیر از من و نگاه در آیینه هیچکس
در سوگ چشم های تو صاحب عزا نبود
از من گذشت دختر باران! ولی بدان
این رسم عشق بازی پروانه ها نبود
با آخرین قطار از این شعر دل برید
مردی که هیچ وقت برایت "خدا نبود"

*alien*
14th August 2011, 06:39 PM
یک و یک همیشه دو نمی شود گاه باد می کند،
چهار می شود
گاه میل می کند به صفر
گاه نیز می زند به کله اش...
هوس کند می رود به آسمان،
هزار می شود.
یک و یک برای من...
-- من که سال هاست در ردیف آخر کلاس زندگی نشسته ام --
جز دو خط ساده نیست؛
جز دو خط که پا به پای هم در سفید صفحه راه می روند،
وز این جهان خط کشی و کاغذی عبور می کنند...
جز دو خط ساده که در انتهای دور در تقاطع زمین و آسمان؛
روی خط نازکی به نام زندگی عاقبت به پای هم ...
پیر می شوند!
« توی گوشتان فرو کنید! یک و یک مساوی دو است. »
آه...
من که حرف این حساب را سرم نمی شود

*alien*
14th August 2011, 06:43 PM
چقدر ثانیه هایت حضور ایمان داشت

در آن غروب سیاهی که بوی هجران داشت


چقدر دختر تو دلشکسته بود آن شب

نگاه ابری او یک بهار باران داشت


فدای حلقه ی انگشتری که غارت شد

و دستهای تو که روح سبز احسان داشت


فدای آن دو لبی که مسیح دلها شد

به روی منبر نی این همه مسلمان داشت


چقدر خاطره دارد نسیم با زلفت

که مثل خواهر تو خاطر پریشان داشت


گرفته ماه مرا ابر خون و خاکستر

تنور خانه شب تا سپیده مهمان داشت


چقدر بوی خدا می شنیدم از آن لب

که بین طشت طلا عطر پاک قرآن داشت


در امتداد افق رد خون تو باقی است

غروب سرخ محرم مگر که پایان داشت

*alien*
14th August 2011, 06:46 PM
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود

از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

گویی به خواب بود جوانیمان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

*alien*
15th August 2011, 01:07 PM
نشنو از نی ، نی حصیری بی نواست

بشنو از دل ، دل حریم کبریاست

نی بسوزد خاک و خاکستر شود

دل بسوزد خانه ی دلبر شود

*alien*
15th August 2011, 01:10 PM
هي فلاني مي داني ؟ مي گويند رسم زندگي چنين است...

مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند.

وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني

راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثل همه فلاني ها....؟

*alien*
15th August 2011, 01:11 PM
شبي به دست من از شوق سيب دادي تو

نگو كه چشم و دلم را فريب دادي تو

تو آشناي دل خسته ام نبودي حيف

و درد را به دل اين غريب دادي تو.

*alien*
15th August 2011, 01:13 PM
من چه كنم خيال تو منو رها نمي كنه

اما دلت به وعده هاش يه كم وفا نمي كنه

من نديدم كسي رو كه مثل تو موندگار باشه

آدم خودش رو كه تو دل اينجوري جا نمي كنه

*alien*
15th August 2011, 01:15 PM
نمي دونم که چرا هر وقت به تو مي رسم ، نمي توانم از تو

بگويم. براي گفتنت واژه کم مي آورم. به هر حال ، بدان

که بيشتر از اين حرف ها و واژه ها برايم معنا مي دهي

*alien*
15th August 2011, 01:16 PM
من منتظرت شدم ولي در نزدي

بر زخم دلم گل معطر نزدي

گفتي كه اگر شود مي آيم اما

مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي

*alien*
17th August 2011, 01:16 PM
آقا گمانم من شما را دوست...
حسی غریب و آشنا را دوست...
نه نه! چه می گویم فقط این که
آیا شما یک لحظه ما را دوست؟
منظور من این که شما با من...
من با شما این قصه ها را دوست...
ای وای! حرفم این نبود اما
سردم شده آب و هوا را دوست...
حس عجیب پیشتان بودن
نه! فکر بد نه! من خدا را دوست...
از دور می آید صدای پا
حتا همین پا و صدا را دوست...
این بار دیگر حرف خواهم زد
آقا گمانم من شما را دوست...

*alien*
17th August 2011, 01:17 PM
پايان ِ من



گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من
باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من

هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت
پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من

این جمله که برای بیانش به چشم تو
افتـاده است باز به لکنـت ، زبان من

آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای
دیگر رسیـده کارد ، بر این استـخوان من

نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی
این یک تراژدی ست ـ غم ِداستان من

یک شب بیا و ضامن ِ من باش نازنین !
وقتی دخیـل ، بستـه به تو آهوان ِ من

دل بــرکن و به شهـرِ دل ِ من بیا عزیز!
زخـم زبان مردم ِ چشـمت ، به جان ِ من

باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم
آخر رسیـده است به پایـان ، زمان من

*alien*
17th August 2011, 01:18 PM
وقتي سكوت ِ دهكده فرياد مي شود
تاريخ ، از انحصار ِ تو آزاد مي شودتاريخ ، يك كتاب ِ قديمي ست كه در آن
از زخم هاي كهنه ي من ياد مي شود
از من گرفت دخترِ ِخان هرچه داشتم
تا كي به اهل ِ دهكده بيداد مي شود؟
خاتون! به رودخانه ي قصرت سري بزن
موسي ، دل ِ من است كه نوزاد مي شود
با اين غزل ، به مـُلك ِ سليمان رسيده ام
اين مرد ِ خسته ، همسفر ِ باد مي شود
اي ابروان ِوحشــي ِتو لشكر ِ مغول!‏
پس كي دل ِ خراب ِ من ، آباد مي شود؟
در تو هزار مزرعه ، خشخاش ِ تازه است
آدم به چشـــــــــــــم هاي تو معتاد مي شود

*alien*
17th August 2011, 01:19 PM
ورق می خورد شب ، با پنجه ی تقدير در باران

ومی رقصيد عطر ِ كال ِ كاج ِ پير در باران

نگاه ِ بـِركه ، سرشارازتب ِ رويای وارونه

ومی روييد از ژرفای آن تصوير در باران
..................................................


ميان ِ چشم ها مانده ست سرگردان ، هزاران سال

خمار ِ خواب های خيس وبی تعبير در باران

دل ويك گوشوار ِ كاغذی ، انگيزه ی بودن

ومن ، باران نديده ، دختری دلگير د ر باران

صدای خيس ِ مردی درگلوی تار می روئيد

كسی مثل خودم، مثل خودش درگير در باران

به جرم ِ بی گناهی ، دارهای چشم ها می دوخت

به سرتاپای من ، يك درد ِ دامنگير در باران

غمی كم كم خودش را دررگ ِ ديوانه ام می ريخت

جنون بود وتب ِ رقاصی ِ زنجير در باران

جنون بودآن شب وآئينه ای صد پاره دردستم

ومن حل می شدم با آيه ی تكثير در باران

*alien*
17th August 2011, 01:21 PM
وقت رفتن




بار ِ دلــتـنگـیـت ُ بستی ، دیگه وقت رفتنه


داری میری و فقط خاطره هات سهم منه


دلم از حادثه خونه ، چشام از خاطره خیس


دوس داری برو ولی نامه برامون بنویس
*


به تو می رسم اگه موج ِ مسافر بذاره
اگه دلبستگیــا لحظــه ی آخـــر بذاره


به تو می رسم به تو پولک نقره کوب ماه !


به تو می رسم به تو طلای این شب سیاه !


به تو می رسم به چشم ِ انتظاری که داری


به تو می رسم به آغوش ِ بهاری که داری


به تو که آینه ها محو تماشات می شدن


شبای تیره چراغونی ِ چشمات می شدن


*
می تونی دل بـِکــنـــی تا ته ِ دنیا برسی


امروزُ رها کنی تا خود ِ فردا برسی


می تونی همسفر ِ خاطره های بد باشی


می تونی راه رسیدن به شبُ بلد باشی


می تونی تو چار دیوار ِ غربت ِ دنیا بری


می تونی هر جا بمونی ، می تونی هرجا بری


امّا هرگـــز نمی تونی غمُ تنها بذاری


تو مســــافری نمی شه غربتُ جا بذاری


خاطرت هرجا که باشی بازم اینجا می مونه


تا ابد غصه ی غربت ، تو دلت جا می مونه

*alien*
17th August 2011, 01:24 PM
اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو
احساس می کنم که کمی پیرتر شدم
احساس می کنم که شدم مبتلای تو
برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل می دهم دوباره به طعم صدای تو
از قول من بگو به دلت نرم تر شود
بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!
دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :
یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو
ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو

*alien*
17th August 2011, 01:25 PM
سه نقطه هاي تو گاهي هزار واژه ومن
هنوز در تب يك نقطه از لبت بي تاب



هميشه معني صد اضطراب ... من، بي تو
هميشه ديدن بي پرده ی شما در خواب



چه عاشقانه ی پوچي! تو خوب مي داني
ميان اين همه رويا ، فقط تويي كمياب



و من چه خسته تو را چون سراب مي جويم
چه فصل خالي و تلخي ست سهم من زين خواب!
...






كجاست آنكه ز من آتشي بگيراند
بسازد از تن من قطعه قطعه هاي مذاب


و يا حضور تو را قصّه قصّه ، فصل به فصل...
بخواند از تو غزل هاي نابِ بي پاياب

...

خدا کند که غزلهای آخرم باشد
خدا کند که شوم در غمت خراب،خراب


چه روزگار غریبی ست نازنین، آری
نه حرف مانده برایم ، نه عشق های مجاب


بیا... تمام کن این انتظار را در من
بدون شرح و سه نقطه ... پر از حکایت ناب
...





یکی نبود و یکی بود و او نبود ... و من
هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب

*alien*
17th August 2011, 01:27 PM
دیروز در کنار تو احساس عشق بود

دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
هرجا که رد پای شما هست می روم
فکری بکن به حال من از دست می روم
قلبم شکسته است و هی سرد می شوم
بگذار بشکند عوضش مرد می شوم
دستان خسته ام به شقایق نمی رسد
فریاد من به گوش خلایق نمی رسد
این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست
یا مثل چشم های شما با کلاس نیست
این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر
هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر
بین خودم و آینه دیوار می کشم
هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم
شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست
در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست
بانوی دشت های قشنگی که سوختی
عشق مرا به رهگذران می فروختی
چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین
این دست ها همیشه جوان نیست نازنین
شاید کسی که بین غزل های من گم است
در فصل های زندگی ام فصل پنجم است
یا نه درست مثل خودم لاابالی است
از مردمان غمزدهء این حوالی است
حالا ببین علیه خودم غرق می شوم
در منتها الیه خودم غرق می شوم
دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند
احساس می کنم غزلم ناتمام ماند

*alien*
17th August 2011, 01:28 PM
تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری
همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری
تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی
غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری
شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ -
هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری
بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند
مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری
همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید
ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!!
کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی
رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری...
چقدر منتظرت بودم !ببینمت کمی آسوده...
دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری

*alien*
17th August 2011, 01:31 PM
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من
آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
می‌ریزد آبشار غزل از زبان من
آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من
بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!
با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من

*alien*
17th August 2011, 01:33 PM
هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـم
شـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَم
هــی پـشت ِ پنجـــره می آیم
شاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت را
کالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد ...
هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزم
زان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــود
گــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت ؟
آیـــا ، کبــوتــر ِ صـحـرایــی
زانـســوی ِ ابــری ِ بــارانــی
مـکـتــوب ِ یــار ؛
نـیـاورده ســت ؟
.....
هــی پشـت ِ پـنجــره می آیم
هـی پـشـت ِ پنجــره می آیـــم ...

*alien*
17th August 2011, 01:35 PM
من همان شبان ِ عاشقم
سینه چاک و ساکت و غریب
بی تکلّف و رها
در خراب ِ دشتهای دور
ساده و صبور
یک سبد ستاره چیده ام برای تو
یک سبد ستاره
کوزه ای پُر آب
دسته ای گل از نگاه ِ آفتاب
یک رَدا برای شانه های مهربان تو!
در شبان ِ سرد
چارُقی برای گامهای پُر توان ِ تو
در هجوم درد...
من همان بلال ِ الکنم ، در تلفظ ِ تو ناتوان
وای از این عتاب! آه....

*alien*
20th August 2011, 01:18 PM
و کسي مي گويد...
سر خود بالا کن...
به بلندا بنگر...
به بلنداي عظيم...
به افق هاي پر از نور اميد...
و خودت خواهي ديد...
و خودت خواهي يافت...
خانه ي دوست کجاست...
خانه دوست در آن عرش خداست...
خانه ي دوست در آن قلب پر از نور خداست...
و فقط دوست ، خداست...

*alien*
20th August 2011, 01:21 PM
اینجا طلسم گنج خدایی شکسته باش

پابوس لحظه های رضایی، شکسته باش



در کوهسار گنبد و گلدسته های او

حالی بپیچ و مثل صدایی شکسته باش



وقتی به گریه می گذری در رواق ها

سهم تمام آینه هایی شکسته باش



هر پاره ات در آینه ای سیر می کند

یعنی اگر مسافر مایی شکسته باش



اینجا درستی همگان در شکستگی است

تا از شکستگی بدر آیی شکسته باش



در انحنای روشن ایوان کنایتی است

یعنی اگرچه غرق طلایی شکسته باش



آن جا شکستی و طلبیدند و آمدی

این جا که در مقام رضایی، شکسته باش

*alien*
20th August 2011, 01:24 PM
مهربان باش گلم!
كه اگر زخم تو بر دل افتد
كوچ خواهم كرد تا آن دورها
و اگر كوچ كنم
چه كسي دست محبت به سرت خواهد برد؟
چه كسي؟
چه كسي از غم يك دم دوري
سالها خواهد مرد
مهربان باش گلم!
من اگر كوچ كنم
چه كسي هر روز صبح
شمعداني ها را
عشق خواهد بخشيد
و تو ديگر ز كجا خواهي يافت
دختري كه با خدا مي رقصيد
كوچ من يك كوچ از يك كوچه نيست
كوچ من با مرگ ياس
كوچ من با مرگ مريم ها يكي ست ...

*alien*
20th August 2011, 01:25 PM
براي من بنويس!
چه كسي ياس نگاهت را چيد
چه كسي بند دلت را دزديد
اين اواخر نامه هايت بوي غربت دارند
باز مي بوسمشان
باز مي خوانم و اشك هاي من مي بارند
نامه هايت بوي غربت دارند
براي من بنويس
نامه از بارش چشمانم خيس
خاطراتت شيرين
چشمهايت غمگين
و نگاهت سنگين
دل تو اسير چشم ديگريست
براي من بنويس
كه خداي دل معصومت كيست؟

*alien*
20th August 2011, 01:27 PM
همه دار و ندارم
همه عمر و كَسم بود ولي
لحظه لحظه همدم هر نفسم بود ولي
ياريم كن خاطره
كه چه پيش آمد و دنياي مرا با خود برد
من چه گفتم يا چه كردم كه گل ياس نگاهش پژمرد
من در آن غروب باراني پاييز
همه وجودم از ترانه لبريز
مثل باران
نرم و آهسته گريستم
از نگاه او شكفتم
ياريم كن خاطره
به جز عاشقي چه گفتم؟
شايد اشك چشم هايم زير پايش را نخيساند
به خدا من مثل باران گريه كردم
او نماند ...
گل ياسش لابلاي دفترم مانده هنوز
و هزار بار هر روز
من كنار گل ياس مي رويم
من هنوز عطر نفس هايش را
شب و روز مي بويم ...

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد