PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : معرفی شاعران آلمان و شعرهایشان



ارغنون
12th May 2011, 04:39 PM
برتولت برشت 1956) Bertolt Brecht-1898)

برتولت برشت،نابغه ی شاعر،نمایش نامه نویس و داستان نویس معاصر آلمانی در 1898 درخانواده ای متوسط در شهرآگسبورگ واقع در جنوب شرقی آلمان به دنیا آمد.در ابتدا به تحصیل طب پ‍رداخت ولی چندی بعد،تحصیلاتش را نیمه تمام رها کرد و به ادبیات روی آورد.او فعالیت های ادبی خود را با نگارش نمایش نامه های اکس‍‍پرسیونیستی (1)-آنارشیستی(2) همچون "آوای طبل ها در دل شب"1919،آغاز نمود وبعد از آن در سال 1929 با انتشار "اپرای سه پولی" به شهرتی عام دست یافت.پس از آشنایی با سوسیالیسم31)شروع به نگارش نمایش نامه های آموزشی همچون "آن که می گوید آری ،آن که می گوید نه"(1929) نمود.وجه مشترک تمام آثار برشت در این دوره،تاختن بر فاشیسم(4) و گرایش به ادبیات سوسیالیستی بود،و همین ویژگی موجب آن شد که پس از روی کار آمدن حزب نازی(5) و هیتلر در آلمان،آثارش جزو آثار ممنوعه طبقه بندی شود وخود او نیز ناچار به مهاجرت از آلمان گردید.برشت،بیشتر سال های مهاجرت خود را که حدود شانزده سال طول کشید،در کشورهای اروپای شمالی –خصوصا دانمارک- و سپس امریکا گذراند.این مهاجرت،فصلی نو را در حیات ادبی وی رقم زد.بخش عمده ی اشعار ضد فاشیستی وآثاری مثل "ننه دلاور"(1939) و "گالیله"(1938-1939)،زاده ی همین دوران هستند.

سبک وی در تآتر برپایهverfremdungseffekt" " یا "بیگانه سازی" استوار است،که به طور کلی ویژگی اصلی این آثار"تلاش برای تحول در اجتماع،از طریق ایجاد آگاهی انتقادی افراد" است.اما در کنار نمایش نامه های برشت،اشعار و داستان های کوتاهش ،سهم عظیم تری از اندیشه ی اعجوبه ای چون برشت را یدک می کشند.اشعار برشت با تاثیر از آموزه هایی همچون اکسپرسیونیسم ، سوسیالیسم ، مارکسیسم ، آموزه های تمدن کهن شرق همچون آرای کنفسیوس وهم چنین فیلسوفان معاصر آلمانی اش همچون " ارنست بلوخ " ، از جانب وی همچون ابزاری ،برای ایجاد یک تحول فرهنگی واجتماعی بزرگ در آلمان تحت سلطه ی دیکتاتوری به کار گرفته می شوند. به جرات می توان گفت ،کمتر نویسنده ای در جهان ، به اندازه ی برشت،از آثارش برای مبارزه با ظلم و جهل وبیدار کردن ملت ها استفاده کرده است.درگیر شدن وی با فاشیسم در آثارش ،همواره مورد توجه منتقدین و خوانندگان آثارش واقع شده است.اشعار برشت شکل ساده ای دارند ولی این سادگی به معنای سطحی بودن اشعار وی نیست وشاید به همین دلیل است که بسیاری از منتقدین ،عمر برشت شاعر را از برشت نمایش نامه نویس، بیشتر ارزیابی کرده اند. برشت در سال 1949 به آلمان بازگشت و در سال 1956 در گذشت.

(1)اکسپرسیونیسم: تفکر هنری که اصل را بر توصیف حالت ها قرار می دهد.

(2)آنارشیسم: تفکری که مخالف هر گونه حکومت اقتدار گراست و نیز مخالف دخالت نهاد ها در زندگی افراد جامعه است .

(3)سوسیالیسم: نام مکتب و جنبش سیاسی ست که هدف ان مالکیت دولت بر صنعت و کارخانه جات تولیدی به نفع مردم می باشد.

(4)فاشیسم: شکل دیگر"توتالیتاریانیسم" است که تفاوت های اندکی با نازیسم دارد.از ویژگی های اصلی تمام این حکومت ها می توان به استبدادی بودن حکومت ، تک حزبی بودن یا به اصطلاح فراجناحی بودن آن و هم چنین بسیج توده های عمومی مردم برای مقابله با دشمنان اغلب فرضی داخلی و خارجی اشاره کرد.جالب اینجاست که این نوع دولت ها ، اغلب از دل انتخابات بیرون آمده اند،و سپس هویت دیکتاتوری خود را نشان داده اند و در حقیقت زاده ی وضعیت نابسامان اقتصادی اروپای بعد از جنگ جهانی اول هستند.

(5)نازیسم: یا همان "ناسیونال-سوسیالیسم "آلمانی ، که شکل آلمانی "توتالیتاریانیسم" است و دولت توتالیتر دولتی ست که بر تمام شئون زندگی تک تک افرادش احاطه و آگاهی دارد
در ادامه به کتابشناسی برشت می پردازیم و سپس چند شعر از وی را یرای شما قرار می دهیم .

ارغنون
12th May 2011, 04:39 PM
کتاب شناسی برتولت برشت

-من ،برتولت برشت،برگزیده ی شعرهای برتولت برشت،انتخواب وترجمه ی بهروز مشیری،انتشارات امیر کبیر1352

- برشت،فریش،دورنمات،نوشته ی دکتر تورج رهنما،انتشارات توس1357

- دفاع از گرگ ها(نمونه هایی از شعر امروزآلمان)،ترجمه ی دکتر تورج رهنما،انتشارات چشمه1380

-برشت،برشت شاعر(شعر های برتولت برشت)،برگردان علی عبداللهی،انتشارات آهنگ دیگر1382

ارغنون
12th May 2011, 04:40 PM
To Those Born After by Bertolt Brecht
To the cities I came in a time of disorder
That was ruled by hunger.
I sheltered with the people in a time of uproar
And then I joined in their rebellion.
That's how I passed my time that was given to me on this Earth.

I ate my dinners between the battles,
I lay down to sleep among the murderers,
I didn't care for much for love
And for nature's beauties I had little patience.
That's how I passed my time that was given to me on this Earth.

The city streets all led to foul swamps in my time,
My speech betrayed me to the butchers.
I could do only little
But without me those that ruled could not sleep so easily:
That's what I hoped.
That's how I passed my time that was given to me on this Earth.

Our forces were slight and small,
Our goal lay in the far distance
Clearly in our sights,
If for me myself beyond my reaching.
That's how I passed my time that was given to me on this Earth.

II

You who will come to the surface
From the flood that's overwhelmed us and drowned us all
Must think, when you speak of our weakness in times of darkness
That you've not had to face:

Days when we were used to changing countries
More often than shoes,
Through the war of the classes despairing
That there was only injustice and no outrage.

Even so we realised
Hatred of oppression still distorts the features,
Anger at injustice still makes voices raised and ugly.
Oh we, who wished to lay for the foundations for peace and friendliness,
Could never be friendly ourselves.

And in the future when no longer
Do human beings still treat themselves as animals,
Look back on us with indulgence.

ارغنون
12th May 2011, 04:41 PM
به آنان که پس از ما به دنیا می آیند



1

به راستی،در دورانی ظلمانی به سر می برم!

کلام بی آلایش، نشان بلاهت است و

پیشانی بی چین، نشان بی عاری

آن که می خندد،خبر هولناک را

هنوز نشنیده است.



چه دورانی،که سخن گفتن از درختان

کم و بیش جنایتی ست

زیرا چنین سخن گفتنی

دم فرو بستن بر جنایت های بی شمار است!



آن که آرام در خیابان راه می رود

آیا برای دوستان نیازمندش

دیگر دست یافتنی نیست؟



درست است:هنوز هم

هزینه ی زندگی ام را در می آورم

ولی باور کنید، تنها از سر تصادف است

از آنچه که می کنم،هیچ مرا سزاوار این نمی کند

که شکمم راسیر کنم.

به تصادف ایمنم.(اگر بخت به من پشت کند

حسابم پاک است)



می گویند:بخور و بیاشام!خوشحال باش که داری!

اما چگونه می توانم بخورم و بیاشامم

هنگامی که آن چه می خورم،از دست گرسنه ای ربوده ام

وتشنه ای محتاج لیوان آب من است؟

با این همه می خورم و می آشامم.



کاش فرزانه می بودم.

درکتاب های کهن آمده است که فرزانگی چیست:

خود را از کشمکش های جهان دور داشتن و

پنج روزه ی عمر را عاری از بیم به سر آوردن

بهره نجستن از خشونت

بدی را با نیکی پاداش دادن

آرزوها را بر نیاوردن و حتی فراموش کردن شان

این است فرزانگی.

ما این همه از من یکی بر نمی آید:

به راستی در دورانی ظلمانی به سر می برم!



2

در زمانه ی آشوب پا به شهر ها نهادم

وقتی گرسنگی فرمان می راند.

در زمانه ی شورش به میان مردم آمدم

وبه آن ها پیوستم.

چنین گذشت

پنج روزی که بر زمین نصیبم بود.



خوراکم را در میانه ی نبردها خوردم.

در میان جانیان خفتم

عشق را خوار می داشتم و

بی حوصله به طبیعت نگاه می کردم.

چنین گذشت،پنج روزه ی عمرم

در این جهان.



در زمانه ی من خیابان ها به مرداب می رسید.

زبان مرا به دژخیمان لو می داد

توانم ناچیز بود،اما فقط امید داشتم

که حاکمان البته بی من ،مطمئن تر بر مسند می نشینند.

پنج روزه ی عمرم در این جهان

چنین گذشت.



توان ها ناچیز بود و هدف

بس دور و

به وضوح در دید

هر چند برای من به ندرت دست یافتنی می نمود.

چنین گذشت

پنج روزه ی عمرم در این جهان.



3

اما شما،شمایی که سر برخواهید آورد

از دل خیزاب سهمگینی که ما را به کام خود کشید

هنگامی که از ناتوانی هایمان سخن گوید

به یاد آورید

روزگار تیره و تاری راککه خود ازآن

جا نبه در برده اید!

بدانید ما بیش از آن که کفش عوض کنیم

کشور عوض کردیم و از دل نبرد های طبقاتی

گذشتیم،

مأیوس از این که جایی ستم فرمان می راند و

هیچ شورشی نبود.



در عین حال بر این واقفیم که حتی

نفرت از دون مایگی

چهره را از ریخت می اندازد.

و نیز خشم بر بیداد گری

صدا را خشن می کند.

اما افسوس ما که می خواستیم

زمین را آماده ی مهربانی کنیم

خود نتوانستیم با هم مهربان باشیم.



اما شما که پس از ما می آیید

اگر بدان جا رسیدید که

انسان،یاور انسان باشد

از ما به بزرگواری یاد آرید!



تمثیل بودا از خانه ی سوزان



گواتما بودا، آموزه ی چرخ آز را

که ما در چنبر آنیم،به همگان آموخت

و فرمود،تمامی حرص ها و آرزوها را

از خود بزداییم و بدین سان بی آرزو رهسپار فنایی شویم

که او خود نیروانا می نامیدش.



آن گاه شاگردانش پرسیدند:

این فنا چگونه است استاد؟

جملگی می خواهیم،چنان که تو می فرمایی،

همه ی آزها و آرزوهایمان را

از خویش بزداییم

اما بفرمای،این فنایی که ما بدان می پیوندیم

چیزی ست چون یگانگی با همه ی آفریدگان؟

در آب آرمیدن،سبک تن وبی اندیشه

در نیمروزان،تن آسا در آب غنودن

یا در خواب شدن،به ندرت هوشیار بودن

برای مرتب کردنرو انداز خود،

و به تندی غرق خواب شدن؟

فنایی شادان و نیک است،این که می فرمایی

یا فقط عدمی معمول،سرد،

تهی و بی معنا؟



بودا دیری خاموش ماند و سپس دل آزرده گفت:

پرسش تان را هیچ پاسخی نیست.



اما پسین گاه که پرسندگان رفته بودند

بودا هم چنان زیر درخت زندگانی نشسته بود

و خطاب به نا پرسندگان

تمثیل زیر را فرمود:

"به تازگی خانه ای را دیدم که در آتش می سوخت

شعله ها از در و بامش زبانه می کشید

پیش رفتم وپی بردم که هنوز کسانی در آنند.

از آستانه ی در صدای شان زدم که

آتش به بام و در رخنه کرده و از ایشان

خواستم که به تندی بیرون آیند.

اما گفتی هیچ شتابی نداشتند.

یکی از آنان که هرم آتش ابرویش را می سوخت

از من پرسید،بیرون چگونه است،باران می بارد

یا باد می وزد،خانه ی دیگری هنوز هست؟

و چند پرسش دیگر.

بی پاسخی به ایشان،از آستانه ی در رفتم.

و اندیشیدم،اینان باید بسوزند

تا از پرسیدن چشم بشویند.

به راستی،ای دوستان،

برای آن کس که زمین زیر پایش هنوز چندان داغ نیست

که آن را با طیب خاطر با جای دیگر عوض کند

و بر آن بر جا مانده است

چیزی ندارم که بگویم.



گواتما بودا چنین بود.

اما ما نیز که دیگر پیش از آن که دست به کار هنر بردباری شویم

سرمان به کار هنر نابردباری گرم است،

بسیار پیشنهاد های زمینی را طرح می افکنیم و

به آدمیان می آموزیم که رنج های بشری شان را

از دامن خویش بتکانند.

و بر آنیم که چندان سخنی نداریم

برای آنان که زیر بمباران نابودگر سرمایه

هم چنان دیریست می پرسند

که چگونه چنین اندیشیم و

در پندارمان چه ها بود و چه ها شد ،

و بر سر حساب های پس انداز و لباس های مهمانی مان

پس از فروپاشی بنیادین چه خواهد آمد.

ارغنون
12th May 2011, 04:43 PM
An die Nachgeborenen "von Bertolt Brecht geboren
Um die Städte kam ich in eine Zeit der Unordnung
Das war der Hunger regiert.
Ich mit den Menschen in einer Zeit der Aufruhr geschützt
Und dann trat ich in ihre Rebellion.
So habe ich meine Zeit, die mir auf dieser Erde gegeben wurde übergeben.

Ich aß mein Abendessen zwischen den Schlachten,
Ich legte mich auf den Mörder schlafen,
Ich habe nicht viel für die Liebe Pflege
Und für Naturschönheiten Ich hatte wenig Geduld.
So habe ich meine Zeit, die mir auf dieser Erde gegeben wurde übergeben.

Die Straßen der Stadt alle Foul Sümpfe in meiner Zeit geführt,
Meine Rede verriet mich dem Schlächter.
Was ich tun konnte nur wenig
Aber ohne mich diejenigen, die nicht so leicht schlafen ausgeschlossen:
Das ist, was ich erhofft hatte.
So habe ich meine Zeit, die mir auf dieser Erde gegeben wurde übergeben.

Unsere Kräfte waren gering und klein,
Unser Ziel lag in der Ferne
Offenbar im Visier,
Wenn für mich selbst über meine reichend.
So habe ich meine Zeit, die mir auf dieser Erde gegeben wurde übergeben.

II

Du, der an die Oberfläche kommen
Von der Flut, die uns überwältigt ist und ertrank uns alle
Muss denken, wenn Sie unsere Schwäche in Zeiten der Dunkelheit sprechen
Das haben Sie nicht musste Gesicht:

Tage, als wir zur Änderung Länder
Mehr als oft Schuhe,
Durch den Krieg der Klassen verzweifelt
Dass es nur Unrecht war und keine Empörung.

Dennoch stellten wir fest,
Der Haß gegen Unterdrückung immer noch verzerrt die Merkmale,
Wut auf Ungerechtigkeit macht noch Stimmen laut und hässlich.
Oh, wir, die sich für die Grundlagen für Frieden und Freundlichkeit legen wollte,
Konnte nie freundlich uns.

Und in Zukunft, wenn nicht mehr
Haben die Menschen noch gönnen sich als Tiere,
Blickt auf uns mit Nachsicht.

New! Click the words above to view alternate translations. Dismiss

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد