touraj atef
11th May 2011, 12:31 PM
سالها است كه درد و دلها را نگاشته ام و گر ذهن و دستهايم هنوز توانائي دارند اما كيبورد كامپيوترمان را خون به دل كرده ام نوشته هايم چه خوب و چه بد هرچه بوده است گوشه از اندرون پر غوغايم بوده برخي را رنجانده و عده اي را كمي آرام كرده است و بسياري آن را دروغ و خوش باوري پنداشتم برخي كه لطف به حالم داشتند مرا مورد مهر خود قرار داده اند اما اين داستان تنها من نيست اين حكايت همه آنهائي است كه با دل مي نگارند از دلنوشته هاي خود مي گويند سعي دارند بياموزند اما گاهي نه خود كه حتي نوشته هايشان اسير شد آري اسارت در دام خود خواهي ها..
خودخواهي درد غريبي است سالها است كه اين ” من ” سخت همه را رنجانده است اين ” من ” توانسته ترا و او را و ما را و شما را و آنها را برنجاند اين ” من ” كه مي گويد
خموش كه ” من”گويم
نشنو تا ” من ” گويم
مخوان تا ” من ” گويم
مگو تا ” من ” گويم
نكن تا ” من ” گويم
و…
اين داستان ادامه دارد شايد براي شما جالب باشد كه نگاهي به آموزگار تاريخ كنيم كه در چنين روزي ياد آور ” من ” هاي بزرگي است در سال 1933 در كشور آلمان در آستانه شدت گرفتن افزون طلبي نازيها جشني بس مهيب در آن كشور انجام شد جشني كه كم از عزا و مرگ آدمي نداشت در چنين روزي يعني در 10 مي سال 1933 جشني به مناسبت سوزاندن كتابها انجام شد !!آري درست خوانده ايد در چنين روزي نازيها به كتاب فروشي هاو كتابخانه ها حمله كردند و تمامي كتابهاي نويسندگان يهودي را سوزاندند و نداي شوم ” برتري نژادي ” را در حوزه فرهنگي و با بي فرهنگ ترين اقدام يعني سوزاندن كتابها انجام دادند و انديشيدند كه سوزاندن كتابها تواند انديشه ها را هم سوزاند 7 سال بعد درست در سالگرد چنين روزي آلمان نازي به بلژيك و هلند و لوكزامبورگ حمله كرد و آنجا را به خاك و خون كشيد مي بينيد در عرض 7 سال كتاب سوزاندن به آدم سوزي ختم شد و اين قصه ” من ” بود آري نازيها آمدند و چون قصه مغولان و اعراب براي ديار ايران آمدند و ريختند خونها و سو زاندن عمارات و جاده ها و كتابها و كتابخانه ها و شاعران و نويسندگان و زنان و مردان و كودكان را تا بگويند ” من ” هست تا بگويد
خموش كه ” من”گويم
نشنو تا ” من ” گويم
مخوان تا ” من ” گويم
مگو تا ” من ” گويم
نكن تا ” من ” گويم
و…
در كتابخانه ها و كتاب فروشي هاي شهر برلين و دوسلدورف و فرانكفورت و كلن و بوخوم و… همه جاي بوي دود مي آيد و عده اي نا دان به دنبال چنين هجمه اي پاي كوبي مي كنند و هفت سال بعد به دور آتشي دور تر يعني در هلند و لوكزامبورگ و بلژيك چنين كردند و عجيب است كه 5 سال بعد دقيقا در چند روزي مانده به جشن كتاب سوزيشان مجبور شدند كه شاهد به آتش كشيده شدن شهرشان و كشورشان و سرزمينشان و فرزندان و هم وطنانشان باشند و اين گونه بو د كه باز به كتابها روي آورند شاعران و نويسندگان و هنرمندان و زنان و مردان و كودكان سوخته دل را باز دعوت كنند تا بنويسند زآن چيزي هائي كه اي كاش هرگز اتفاق نمي افتاد در ماه مي در ميان بهار خواستند كه باز گويند كه كتاب سوزاني بي ترديد به آدم سوزاني ختم خواهد شد خواستند به يادآورند نه خود كه آيندگانشان را كه چه نجواي شومي است اين ” من ” كه مي گويد
خموش كه ” من”گويم
نشنو تا ” من ” گويم
مخوان تا ” من ” گويم
مگو تا ” من ” گويم
نكن تا ” من ” گويم
و…
و از اين رو كتابها را نوشتند و كتابخانه ها را ساختند سرزمين هلند و بلژيك و لوكزامبورگ را باز با مرزي ناشي از احترام متقابل مرزبندي و چه بهتر كه گويم آذين بستند كه بگويند
ترانه سرا ي كه ” ما ” مي خوانيم
شنواي نغمه اي كه ” ما ” مي خوانيم
بخوان هرچه كه همه ” ما” خواهيم
بگو ز عشقي كه “ما ” داريم
بكن آن چه نشانه انسانيت ” ما ” است و نمايان كنيم
كاش امروز در 10 مي 2011 عاقبت نجواي شوم سوزاندگان كتاب و سوخته هاي ديار به ياد آوريم و ديگر هرگز از ” من ” نگوئيم باشد كه چنين بادا هر چند كه امروز هم سوزاندن كتاب در زير هيمه هاي سانسور و نديدنهاي نويسنده و مهجور بودنش و فقير شدنش هر روز سوزانتر است افسوس و صد افسوس
خودخواهي درد غريبي است سالها است كه اين ” من ” سخت همه را رنجانده است اين ” من ” توانسته ترا و او را و ما را و شما را و آنها را برنجاند اين ” من ” كه مي گويد
خموش كه ” من”گويم
نشنو تا ” من ” گويم
مخوان تا ” من ” گويم
مگو تا ” من ” گويم
نكن تا ” من ” گويم
و…
اين داستان ادامه دارد شايد براي شما جالب باشد كه نگاهي به آموزگار تاريخ كنيم كه در چنين روزي ياد آور ” من ” هاي بزرگي است در سال 1933 در كشور آلمان در آستانه شدت گرفتن افزون طلبي نازيها جشني بس مهيب در آن كشور انجام شد جشني كه كم از عزا و مرگ آدمي نداشت در چنين روزي يعني در 10 مي سال 1933 جشني به مناسبت سوزاندن كتابها انجام شد !!آري درست خوانده ايد در چنين روزي نازيها به كتاب فروشي هاو كتابخانه ها حمله كردند و تمامي كتابهاي نويسندگان يهودي را سوزاندند و نداي شوم ” برتري نژادي ” را در حوزه فرهنگي و با بي فرهنگ ترين اقدام يعني سوزاندن كتابها انجام دادند و انديشيدند كه سوزاندن كتابها تواند انديشه ها را هم سوزاند 7 سال بعد درست در سالگرد چنين روزي آلمان نازي به بلژيك و هلند و لوكزامبورگ حمله كرد و آنجا را به خاك و خون كشيد مي بينيد در عرض 7 سال كتاب سوزاندن به آدم سوزي ختم شد و اين قصه ” من ” بود آري نازيها آمدند و چون قصه مغولان و اعراب براي ديار ايران آمدند و ريختند خونها و سو زاندن عمارات و جاده ها و كتابها و كتابخانه ها و شاعران و نويسندگان و زنان و مردان و كودكان را تا بگويند ” من ” هست تا بگويد
خموش كه ” من”گويم
نشنو تا ” من ” گويم
مخوان تا ” من ” گويم
مگو تا ” من ” گويم
نكن تا ” من ” گويم
و…
در كتابخانه ها و كتاب فروشي هاي شهر برلين و دوسلدورف و فرانكفورت و كلن و بوخوم و… همه جاي بوي دود مي آيد و عده اي نا دان به دنبال چنين هجمه اي پاي كوبي مي كنند و هفت سال بعد به دور آتشي دور تر يعني در هلند و لوكزامبورگ و بلژيك چنين كردند و عجيب است كه 5 سال بعد دقيقا در چند روزي مانده به جشن كتاب سوزيشان مجبور شدند كه شاهد به آتش كشيده شدن شهرشان و كشورشان و سرزمينشان و فرزندان و هم وطنانشان باشند و اين گونه بو د كه باز به كتابها روي آورند شاعران و نويسندگان و هنرمندان و زنان و مردان و كودكان سوخته دل را باز دعوت كنند تا بنويسند زآن چيزي هائي كه اي كاش هرگز اتفاق نمي افتاد در ماه مي در ميان بهار خواستند كه باز گويند كه كتاب سوزاني بي ترديد به آدم سوزاني ختم خواهد شد خواستند به يادآورند نه خود كه آيندگانشان را كه چه نجواي شومي است اين ” من ” كه مي گويد
خموش كه ” من”گويم
نشنو تا ” من ” گويم
مخوان تا ” من ” گويم
مگو تا ” من ” گويم
نكن تا ” من ” گويم
و…
و از اين رو كتابها را نوشتند و كتابخانه ها را ساختند سرزمين هلند و بلژيك و لوكزامبورگ را باز با مرزي ناشي از احترام متقابل مرزبندي و چه بهتر كه گويم آذين بستند كه بگويند
ترانه سرا ي كه ” ما ” مي خوانيم
شنواي نغمه اي كه ” ما ” مي خوانيم
بخوان هرچه كه همه ” ما” خواهيم
بگو ز عشقي كه “ما ” داريم
بكن آن چه نشانه انسانيت ” ما ” است و نمايان كنيم
كاش امروز در 10 مي 2011 عاقبت نجواي شوم سوزاندگان كتاب و سوخته هاي ديار به ياد آوريم و ديگر هرگز از ” من ” نگوئيم باشد كه چنين بادا هر چند كه امروز هم سوزاندن كتاب در زير هيمه هاي سانسور و نديدنهاي نويسنده و مهجور بودنش و فقير شدنش هر روز سوزانتر است افسوس و صد افسوس