غزل بارون
5th May 2011, 06:52 AM
پرسش و پاسخ در مورد اعصاب و روان
چرا بيشتر مردم از مراجعه به روانپزشک و روانشناس خوششان نميآيد؟
البته امروز در ديگر کشورها به خصوص کشورهاي غربي اين مساله جا افتاده و مردم به راحتي مراجعات متعددي دارند حتي شايد به يک فرهنگ تبديل شده باشد. خوشبختانه در کشور ما نيز فرهنگ عمومي به سمت اين حالت در حال حرکت است و اين مساله کم کم بين مردم جا افتاده که بالاخره مغز نيز مانند قلب، کليه، کبد و سيستم گوارش ميتواند بيمار شود و براي رفع کسالت آن بايد به متخصص آن مراجعه کرد و اين موضوع را نيز بايد به مردم باوراند که مانند خريد ماشين، در اين مورد هم به اهل فن آن مراجعه کنند.
يکي ديگر از باورهاي نادرست اما رايج در ميان مردم اين است که بيشتر بيماريهاي رواني درماني ندارند. آيا بيماريهاي اعصاب و روان درمان قطعي دارد؟
بيماريهاي اعصاب و روان جدا از ديگر بيماريهاي پزشکي نيست. در بيماريهاي گوناگون بدن عموم اشکالات در سطح سلولي اتفاق ميافتد. براي مثال اگر ديابت يا مرض قند ايجاد ميشود يک اشکال در ترشح و عملکرد انسولين در سطح سلولي بدن است. در بين سلولهاي مغزي نيز مواد بيوشيمي وجود دارد که وقتي تعادل اين مواد به هم ميخورد موجب بروز بيماريهاي متعددي ميشود که با درمانهاي گوناگون ما اين مواد بيوشيميرا به حالت تعادل ميرسانيم. عموما در بيشتر بيماريها درمان قطعي نداريم. براي مثال فرد تا زماني که قرص قند خود را ميخورد و رعايت برخي اصول را ميکند قند او کنترل ميشود. ولي اين دستور که بايد دارو را بخورد وجود دارد. در بيماريهاي اعصاب و روان نيز وضعيت به همين منوال است و شايد وضعيت بهتر باشد. ممکن است يک فرد ديابتي، فشار خوني، قلبي، کليوي و ... تا آخر عمر دارو بخورد ولي خوشبختانه در درمان اغلب بيماريهاي اعصاب و روان يک دوره درماني وجود دارد و اگر درمان به طريقه صحيح انجام شود ميتوان پس از مدتي دارو را قطع کرد.
شايعترين بيماريهاي اعصاب و روان در جامعه ما کداماند؟
برخلاف ديدگاه عموميکه از کلمه بيماريهاي اعصاب و روان بدترين نوع آن اصطلاحاً ديوانگي يا رواني بودن در ذهن آنها شکل ميگيرد در مطبها با درصد بسيار کمياز اين بيماران مواجه هستيم و اصولاً ما اين واژهها را قبول نداريم ولي آنچه را که مردم در ذهن خود دارند کمتر از يک درصد بيماران ما را تشکيل ميدهد. شيوع اضطراب مانند سرماخوردگي در پزشکي بسيار زياد است. افسردگي بخش چشمگيري از افراد جامعه از سن پايين تا سالمندان را دربرگرفته است. وسواس و اعتياد جزو رايجترين بيماريها در اين رشته محسوب ميشود. بعضي از مردم به علت ترس از انگ بيماري براي مثال افسردگي با مراجعه نکردن به متخصص گاهي صدمات غير قابل جبراني از نظر اجتماعي و رواني وحتي جسميدريافت ميکنند ولي نگران هستند نکند کسي بفهمد او يا اعضاي خانواده او مبتلا به بيماري است. ما روزانه شاهد نابودي زندگيهاي گوناگوني هستيم، شاهد پرخاشگري، افت کارايي و تحصيلي، خودکشي، بزهکاري و اعتياد و ... هستيم که شايد با يک مشاوره ساده ميشدجلوي اين اتفاقات را گرفت. من حتي ميخواهم بگويم بيماريهاي اعصاب و روان ميتواند اعتقادات ديني يک فرد را سست کند.
مطلب جالبي را ذکر کرديد. واقعا رابطه بين اعتقادات ديني و سلامت و رواني چيست؟
حوزه روح از حوزه علوم تجربي و انساني خارج است ولي روانپزشکي يک علمياست که بشر بخش اعظم آن را شناخته ولي مانند علوم ديگر بخشهاي ناشناخته نيز دارد. مترادف کردن بيماريهاي روحي و رواني اشتباه است و اين طرز تفکر که فقط کساني که اعتقادات ضعيف دارند به بيماريهاي رواني مبتلا ميشوند هم اشتباه است. ولي اين باور وجود دارد که اعتقادات ديني و معنويت بر بهداشت روان موثر است و متقابلاً بهداشت روان يک فرد ميتواند بر اعتقادات ديني او موثر باشد بنابراين شايد از اين حيث توجه به بهداشت روان در مقايسه با بيماريهاي جسميارجحيت بيشتري داشته باشد.
يکي از نگرانيهاي مردم درباره درمانهاي روانپزشکي مربوط به داروهاي اعصاب و روان است که فکر ميکنند اعتيادآور است و يا عوارض زيادي به همراه دارد.
بايد تعريف ما از اعتياد مشخص شود. آيا اگر فردي براي مثال قرص قند و يا قرص فشار خون مصرف ميکند و وقتي يک روز آن را نميخورد قند او و يا فشار خون او بالا ميرود بايد بگوييم به قرص قند و يا قرص فشار خون اعتياد دارد؟ اگر اعتياد اين است پس بيشتر درمانهاي پزشکي اعتياد است. در اين صورت بايد بگوييم اعتياد چيز خوبي است ولي اينطور نيست. به نظر من، داروهاي اعصاب و روان هم مثل بيماران اعصاب و روان، مظلوم واقع شدهاند. وقتي ما ميگوييم فردي اعتياد پيدا کرده است شايد فرد اصلاً مشکلي نداشته است و براي مثال از سر کنجکاوي اقدام به سوءمصرف مواد کرده و پس از آن به دارو وابسته شده و هر روز به ميزان مصرف او اضافه ميشود و متقابلاً هر روز از کارايي او کاسته ميشود ولي وقتي که ما شروع به تجويز يک داروي اعصاب و روان ميکنيم فرد با علايم و مشکلات متعدد يک بيماري اعصاب و روان مواجه بوده به طوري که موجب افت کاري او شده و با مصرف اين داروها انتظار اين است که کارايي او افزايش پيدا کند وگرنه درمان صحيح انجام نشده است و پس از مدتي از ميزان دارو کاسته ميشود. فرد معتاد هر روز که مواد خود را مصرف ميکند به فکر مصرف فرداي خود نيز هست ولي فردي که تحت درمان است به فکر است که چه زماني داروهاي خود را قطع ميکند. متاسفانه در بيشتر درمانها، دير مراجعه کردن بيمار و يا مداخله او در چگونگي مصرف داروها و يا تجويز ناصحيح دارو از سوي بعضي از همکاران پزشک موجب ميشود بيماران به سريع الاثرترين دارو از خانواده بنزوديازپينها مانند لورازپام، آلپروزولام، ديازپام، کلروديازپوکسايد، اگزاپام و... که جزو داروهاي فرعي ما هستند وابستگي پيدا کنند و گرنه به طور قاطع ميگويم که داروهاي اصلي روانپزشکي اعتياد آور نبوده و از طرفي عوارض آن از ديگر داروهاي پزشکي بيشتر نيست.
علت بيماريهاي اعصاب و روان چيست؟ خود مردم چه قدر ميتوانند در پيشگيري و درمان خود دخالت داشته باشند؟
سه عامل اصلي در بروز يک بيماري اعصاب و روان دخالت دارد:
بيولوژيک بدن: يعني تغييراتي که در سطح هورمونها، سلولها و مواد بيوشيمي بدن اتفاق ميافتد و يا وجود يک ژن ميتواند موجب ظهور يک بيماري شود.
روان فرد: طرز تفکر يک فرد، شناخت او از اتفاقات و افراد پيرامون خود، چگونگي بروز هيجانات و کنترل آن، نوع قضاوت کردنهاي او، چگونگي سازشپذيري و کنترل استرس و... در حوزه اي است که در بروز يک اختلال ميتواند نقش داشته باشد.
مسايل اجتماعي: که ناشي از حضور فرد در يک محيط و يا ارتباط او با ديگر افراد ايجاد ميشود. حوادث ناگوار، خبرهاي بد، ديدن صحنههاي ناخوشايند، فشارهاي و استرسهاي شغلي و محيطي نمونههايي از مسايل اجتماعي محسوب ميشوند.
به جز در بعضي موارد هر سه عامل فوق در اين بيماريها سهم دارند وشايد به دليل همين مساله است که در مفهوم عام پيشگيري اوليه يک کار پيچيده است و بايد از کودکي روي افراد کار کرد تا ريسک به خطر افتادن بهداشت روان آنها را کم کرد ولي امروزه ثابت شده است که ورزش کردن، آموزش راههاي کنترل استرس، کمتر در معرض استرس بودن، مثبت نگري و اعتقادات ديني و گاهي حتي بي اطلاعي از بعضي خبرها ميتواند در کاهش خطر بروز اختلال نقش داشته باشد که ما در توصيههاي خود به بيماران ويا خانواده آنها تذکر ميدهيم ولي همين جا بايد اين نکته را يادآور شوم که همچنان که براي يک بيماري ديابت و يا بيماري قلبي برخي توصيهها را داريم ولي اگر علايم او آنقدر شديد است که با توصيههاي غير دارويي رفع نميشود اقدام به تجويز دارو ميکنيم، در اين رشته نيز به همين طريق است و گاهي اين توصيهها تا يک سطحي از درمان موثر است و در مواقعي هم مجبور به تجويز دارو هستيم.
به هر حال، بهعنوان حرف آخر ميخواهم بگويم مراجعه به يک متخصص ميتواند دريچهاي به دنياي جديد براي انسان بگشايد و مردم نبايد نگران حرف و حديثهاي ديگران باشند
چرا بيشتر مردم از مراجعه به روانپزشک و روانشناس خوششان نميآيد؟
البته امروز در ديگر کشورها به خصوص کشورهاي غربي اين مساله جا افتاده و مردم به راحتي مراجعات متعددي دارند حتي شايد به يک فرهنگ تبديل شده باشد. خوشبختانه در کشور ما نيز فرهنگ عمومي به سمت اين حالت در حال حرکت است و اين مساله کم کم بين مردم جا افتاده که بالاخره مغز نيز مانند قلب، کليه، کبد و سيستم گوارش ميتواند بيمار شود و براي رفع کسالت آن بايد به متخصص آن مراجعه کرد و اين موضوع را نيز بايد به مردم باوراند که مانند خريد ماشين، در اين مورد هم به اهل فن آن مراجعه کنند.
يکي ديگر از باورهاي نادرست اما رايج در ميان مردم اين است که بيشتر بيماريهاي رواني درماني ندارند. آيا بيماريهاي اعصاب و روان درمان قطعي دارد؟
بيماريهاي اعصاب و روان جدا از ديگر بيماريهاي پزشکي نيست. در بيماريهاي گوناگون بدن عموم اشکالات در سطح سلولي اتفاق ميافتد. براي مثال اگر ديابت يا مرض قند ايجاد ميشود يک اشکال در ترشح و عملکرد انسولين در سطح سلولي بدن است. در بين سلولهاي مغزي نيز مواد بيوشيمي وجود دارد که وقتي تعادل اين مواد به هم ميخورد موجب بروز بيماريهاي متعددي ميشود که با درمانهاي گوناگون ما اين مواد بيوشيميرا به حالت تعادل ميرسانيم. عموما در بيشتر بيماريها درمان قطعي نداريم. براي مثال فرد تا زماني که قرص قند خود را ميخورد و رعايت برخي اصول را ميکند قند او کنترل ميشود. ولي اين دستور که بايد دارو را بخورد وجود دارد. در بيماريهاي اعصاب و روان نيز وضعيت به همين منوال است و شايد وضعيت بهتر باشد. ممکن است يک فرد ديابتي، فشار خوني، قلبي، کليوي و ... تا آخر عمر دارو بخورد ولي خوشبختانه در درمان اغلب بيماريهاي اعصاب و روان يک دوره درماني وجود دارد و اگر درمان به طريقه صحيح انجام شود ميتوان پس از مدتي دارو را قطع کرد.
شايعترين بيماريهاي اعصاب و روان در جامعه ما کداماند؟
برخلاف ديدگاه عموميکه از کلمه بيماريهاي اعصاب و روان بدترين نوع آن اصطلاحاً ديوانگي يا رواني بودن در ذهن آنها شکل ميگيرد در مطبها با درصد بسيار کمياز اين بيماران مواجه هستيم و اصولاً ما اين واژهها را قبول نداريم ولي آنچه را که مردم در ذهن خود دارند کمتر از يک درصد بيماران ما را تشکيل ميدهد. شيوع اضطراب مانند سرماخوردگي در پزشکي بسيار زياد است. افسردگي بخش چشمگيري از افراد جامعه از سن پايين تا سالمندان را دربرگرفته است. وسواس و اعتياد جزو رايجترين بيماريها در اين رشته محسوب ميشود. بعضي از مردم به علت ترس از انگ بيماري براي مثال افسردگي با مراجعه نکردن به متخصص گاهي صدمات غير قابل جبراني از نظر اجتماعي و رواني وحتي جسميدريافت ميکنند ولي نگران هستند نکند کسي بفهمد او يا اعضاي خانواده او مبتلا به بيماري است. ما روزانه شاهد نابودي زندگيهاي گوناگوني هستيم، شاهد پرخاشگري، افت کارايي و تحصيلي، خودکشي، بزهکاري و اعتياد و ... هستيم که شايد با يک مشاوره ساده ميشدجلوي اين اتفاقات را گرفت. من حتي ميخواهم بگويم بيماريهاي اعصاب و روان ميتواند اعتقادات ديني يک فرد را سست کند.
مطلب جالبي را ذکر کرديد. واقعا رابطه بين اعتقادات ديني و سلامت و رواني چيست؟
حوزه روح از حوزه علوم تجربي و انساني خارج است ولي روانپزشکي يک علمياست که بشر بخش اعظم آن را شناخته ولي مانند علوم ديگر بخشهاي ناشناخته نيز دارد. مترادف کردن بيماريهاي روحي و رواني اشتباه است و اين طرز تفکر که فقط کساني که اعتقادات ضعيف دارند به بيماريهاي رواني مبتلا ميشوند هم اشتباه است. ولي اين باور وجود دارد که اعتقادات ديني و معنويت بر بهداشت روان موثر است و متقابلاً بهداشت روان يک فرد ميتواند بر اعتقادات ديني او موثر باشد بنابراين شايد از اين حيث توجه به بهداشت روان در مقايسه با بيماريهاي جسميارجحيت بيشتري داشته باشد.
يکي از نگرانيهاي مردم درباره درمانهاي روانپزشکي مربوط به داروهاي اعصاب و روان است که فکر ميکنند اعتيادآور است و يا عوارض زيادي به همراه دارد.
بايد تعريف ما از اعتياد مشخص شود. آيا اگر فردي براي مثال قرص قند و يا قرص فشار خون مصرف ميکند و وقتي يک روز آن را نميخورد قند او و يا فشار خون او بالا ميرود بايد بگوييم به قرص قند و يا قرص فشار خون اعتياد دارد؟ اگر اعتياد اين است پس بيشتر درمانهاي پزشکي اعتياد است. در اين صورت بايد بگوييم اعتياد چيز خوبي است ولي اينطور نيست. به نظر من، داروهاي اعصاب و روان هم مثل بيماران اعصاب و روان، مظلوم واقع شدهاند. وقتي ما ميگوييم فردي اعتياد پيدا کرده است شايد فرد اصلاً مشکلي نداشته است و براي مثال از سر کنجکاوي اقدام به سوءمصرف مواد کرده و پس از آن به دارو وابسته شده و هر روز به ميزان مصرف او اضافه ميشود و متقابلاً هر روز از کارايي او کاسته ميشود ولي وقتي که ما شروع به تجويز يک داروي اعصاب و روان ميکنيم فرد با علايم و مشکلات متعدد يک بيماري اعصاب و روان مواجه بوده به طوري که موجب افت کاري او شده و با مصرف اين داروها انتظار اين است که کارايي او افزايش پيدا کند وگرنه درمان صحيح انجام نشده است و پس از مدتي از ميزان دارو کاسته ميشود. فرد معتاد هر روز که مواد خود را مصرف ميکند به فکر مصرف فرداي خود نيز هست ولي فردي که تحت درمان است به فکر است که چه زماني داروهاي خود را قطع ميکند. متاسفانه در بيشتر درمانها، دير مراجعه کردن بيمار و يا مداخله او در چگونگي مصرف داروها و يا تجويز ناصحيح دارو از سوي بعضي از همکاران پزشک موجب ميشود بيماران به سريع الاثرترين دارو از خانواده بنزوديازپينها مانند لورازپام، آلپروزولام، ديازپام، کلروديازپوکسايد، اگزاپام و... که جزو داروهاي فرعي ما هستند وابستگي پيدا کنند و گرنه به طور قاطع ميگويم که داروهاي اصلي روانپزشکي اعتياد آور نبوده و از طرفي عوارض آن از ديگر داروهاي پزشکي بيشتر نيست.
علت بيماريهاي اعصاب و روان چيست؟ خود مردم چه قدر ميتوانند در پيشگيري و درمان خود دخالت داشته باشند؟
سه عامل اصلي در بروز يک بيماري اعصاب و روان دخالت دارد:
بيولوژيک بدن: يعني تغييراتي که در سطح هورمونها، سلولها و مواد بيوشيمي بدن اتفاق ميافتد و يا وجود يک ژن ميتواند موجب ظهور يک بيماري شود.
روان فرد: طرز تفکر يک فرد، شناخت او از اتفاقات و افراد پيرامون خود، چگونگي بروز هيجانات و کنترل آن، نوع قضاوت کردنهاي او، چگونگي سازشپذيري و کنترل استرس و... در حوزه اي است که در بروز يک اختلال ميتواند نقش داشته باشد.
مسايل اجتماعي: که ناشي از حضور فرد در يک محيط و يا ارتباط او با ديگر افراد ايجاد ميشود. حوادث ناگوار، خبرهاي بد، ديدن صحنههاي ناخوشايند، فشارهاي و استرسهاي شغلي و محيطي نمونههايي از مسايل اجتماعي محسوب ميشوند.
به جز در بعضي موارد هر سه عامل فوق در اين بيماريها سهم دارند وشايد به دليل همين مساله است که در مفهوم عام پيشگيري اوليه يک کار پيچيده است و بايد از کودکي روي افراد کار کرد تا ريسک به خطر افتادن بهداشت روان آنها را کم کرد ولي امروزه ثابت شده است که ورزش کردن، آموزش راههاي کنترل استرس، کمتر در معرض استرس بودن، مثبت نگري و اعتقادات ديني و گاهي حتي بي اطلاعي از بعضي خبرها ميتواند در کاهش خطر بروز اختلال نقش داشته باشد که ما در توصيههاي خود به بيماران ويا خانواده آنها تذکر ميدهيم ولي همين جا بايد اين نکته را يادآور شوم که همچنان که براي يک بيماري ديابت و يا بيماري قلبي برخي توصيهها را داريم ولي اگر علايم او آنقدر شديد است که با توصيههاي غير دارويي رفع نميشود اقدام به تجويز دارو ميکنيم، در اين رشته نيز به همين طريق است و گاهي اين توصيهها تا يک سطحي از درمان موثر است و در مواقعي هم مجبور به تجويز دارو هستيم.
به هر حال، بهعنوان حرف آخر ميخواهم بگويم مراجعه به يک متخصص ميتواند دريچهاي به دنياي جديد براي انسان بگشايد و مردم نبايد نگران حرف و حديثهاي ديگران باشند