PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : صدا و عرياني صدا



touraj atef
4th May 2011, 11:06 AM
روزگار سياه سر انجام تمام مي شود دلها شكسته باز ترميم مي شود حسرتها جاي خود را به غريو شادي مي دهد رخوت و سكوت مي رود فرياد و شادماني مي آيند صداي مردگان و بوفهاي كور خموش و زندگي باز جريان يابد و چنين است كه روزي چون سوم ماه 1994 مي رسد ....
روزي كه او نداي همزيستي سياه در كنار سپيد را سر داد هيچ كس نخواست كه صداي او را شنودو از اين رو ناگزير شد تا افكار بشر دوستانه سپيدش را در دخمه هاي زندانهاي سياه به مدت27 سال نگاه دارد و چنين بود كه نلسون ماندلا شد همان ماندلائي كه ديگر يك شورشي محلي نبود كه مظهر يك شعار جهاني شد
” رفع تبعض نژادي”
او را خواستند نشنوند اما شنيده شد خواستند به ديار فراموشي سپرند اما جاودانه شد كاكا سياهش خواندند اما مظهر سپيد انديشي و سراي آزادي خواهي موطنش شد قصه او داستان برابري از نژاد و رنگ پوست بود و برتري بر اساس معيارهاي انساني و خرد همان حكمتي كه فردوسي و خيام گفتند وسعدي تكرارش كرد و حافظ ادامه داد و به سوي دوران ما آمد سهراب و فروغ و.....
سالها از آن تاريخ گذشت و سر انجام هنگامي كه در سال 1990 از زندان براي هميشه بيرون آمد باز همان سپيدي را در افكار داشت وسياهي زندان نتوانسته بود او را با سياهي هاي, عقده گشائي و طلب كاري ز مردم و عدم ظلم ستيزي آشتي دهد و از اين رو ماندلا ماند و 4 سال بعد يعني در سوم ماه مي سال 1994 اولين رئيس جمهور سياه پوست آفريقاي جنوبي شد و توانست افكار سپيد برابري انسانها از بعد نژاد و قوميت را براي اولين بار در مسند يك مقام رسمي كشوري كه سمبل تبعيض نژادي در سراسر جهان بود را اعلام نمايد و نشان داد كه مي توان با انديشه هاي سپيد بر سياهي اهريمني خود خواهي ها و خود بيني ها و..پيروزي شد و نشان داد كه آري اين صدا و صدا است كه باقي مي ماند و به شرط آن كه صدائي ز سپيدي باشد صدائي ز عشق و صدائي ز اميد و صدائي ز ايمان به انسانيت باشد اين گونه است كه داستان ماندلا باز مرا به دنياي فروغ مي بردو
امروز به نجواي او مي انديشيدم
تنها صدا و صدا است كه باقي مي ماند و…
آري صدائي كه هيچگاه خموش نشود صدائي كه مي توان آن را از درون دخمه هائي هم مي خوانند نجواهائي كه مي گويند
اميد به روزي كه شايد امروز و لحظه اكنون باشد
ايمان به باور عشقي كه همان انسانيت است
و عشق و همان نجواي حافظ كه
از صداي سخن عشق نشنيدم خوشتر/ يادگاري در اين گنبد دوار بماند
امروز را نمي خواهم به سياسيون هديه دهم دلم مي خواهد امروز را روز ايمان نامم روز باور به عشق روزي كه مي تواند براي همه ما حكايت زيبائي دهد همان حكايتي كه ما را سوي يزدان ببرد همان يزداني كه با چشم دل مي توان آن را ديد و بس و برهنگي را در عريان خلق تخيل دانسته است
تو ، ای شهامت پوشیده در تخیل من
تو ای غرور توانای آفریننده
تن از برهنگی و سادگی دریغ مدار
برهنه بودن چون ساده بودن آسان نیست
به شعله ها بنگر تا نترسی از دشوار
حجاب های پیازین ز گرد خود برگیر
به این حقیقت سوزان ژرف ،دل بسپار
که تا برهنه نباشی ، خدا نخواهی بود
آري سادگي و برهنگي و عرياني و.. چه فرقي دارد؟ بايد اميد داشت و عريان باوري و عشق به برهنگي و سادگي كه از دل برون آيد
و تنها صدا ماند
صداي عشق
نواي باور
و نجواي اميد
همراهتان باد

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد