Karim1504
3rd May 2011, 12:43 PM
دو تن از همسران در شهر قندهار در دو نقطه مختلف شهر بودند. سومی در کابل زندگی می کرد. من هم در کوه های "تورا بورا" سکونت داشتم. هفته ای یک روز پیش من بود.
http://www.atynews.com/fa/img/inn_b_lid.gif به گزارش آتی نیوز به نقل از شیعه آنلاین، رسانه های مختلف جهان در تاریخ پنجم سپتامبر ۲۰۰۵ یعنی تنها شش روز مانده به چهارمین سالگرد حادثه تروریستی ۱۱ سپتامبر، خبر کشته شدن "أسامه بن لادن" را به طور گسترده اعلام کردند. اما با فاصله چند روز مجله عربستانی "المجله" با هدف تکذیب آن خبر، گفتگویی با یکی از همسران "بن لادن" منتشر کرد.
به رغم اینکه نام آن زن و اینکه چندمین همسر رهبر گروهک تروریستی القاعده بوده در آن گفتگو اعلام نشده بود، اما در همان زمان گفتگویی خواندنی به نظر می رسید و اطلاعات و برخی رازهای زندگی "أسامه بن لادن" را فاش کرد.
خبرنگار "المجله" در ابتدای گفتگوی خود نوشت: بالا و پایین رفتن از کوه ها برای رسیدن به همسر "بن لادن" که چند روز پیش از آغاز حمله آمریکا به افغانستان، محل اقامتش را ترک کرده بود، کار بسیار دشواری است اما با توجه به اهمیت و جذابیت این گفتگو، من راضی شدم این سختی و مشکل را بر دوش بگیرم.
پس از رسیدن به خانواده "بن لادن" تازه با مشکلی جدید که مشکل اصلی بود مواجه شدم و آن راضی کردن آنان برای انجام این گفتگو بود، به خصوص اینکه زندگی "بن لادن" بیش از اینکه روشن و آشکار باشد، از اسرار محرمانه بسیار زیادی برخوردار است. این احتمال وجود دارد که این اسرار تا آخر عمر، او را همراهی کند، اسراری مانند محل زندگیش.
بالاخره موفق شدم یکی از همسران "بن لادن" به نام خانم "أ . س" را راضی به انجام این گفتگو کنم، البته با این شرط پذیرفت چنین کاری کند که او را معرفی نکنم و نامش را محرمانه نگه دارم. از دیگر شروط وی برای انجام این گفتگو، عکس نگرفتن از او بود. ما هم که در هر صورت مایل به انجام این گفتگو بودیم، به همه شروط وی تن دادیم. البته خبر داشتیم که او پس از خروج از افغانستان ]و رفتن به پاکستان[ شناسایی و مورد تحقیق و بازجویی قرار گرفته بود، اما در هر صورت او می ترسید که با این مصاحبه و انتشار نام و عکسش، زندگی و رفت و آمدش مشکل تر شود.
در نهایت تنها او را راضی کردیم که لااقل اجازه دهد که این گفتگو را ضبط کنیم تا صدایش را برای آرشیو خودمان داشته باشیم. او هم پذیرفت. بدین ترتیب ما در نهایت موفق شدیم پس از حدود دو ماه، به این زن برسیم و گفتگوی خود با او را آغاز کنیم.
گفتگوی ما آغاز شد. او زنی بسیار آرام بود. دقیقا مانند خود "بن لادن". اعتماد به نفس بسیار زیادی هم داشت. در پاسخ دادن به پرسش هایمان اصلا تردید نداشت. قاطعانه جواب می داد. در خانه ای ساده و محقر زندگی می کرد. با همسایه ها رفت و آمد طبیعی داشت و هیچ مانعی برای خود نگذاشته بود. او حدود چهار سال بود که "أسامه" را ندیده است. پرسش های خود را این گونه آغاز کردیم:
در ابتدا برایمان شرح بدهید که زندگی شما با "أسامه" چگونه است؟
من در دوران زندگیم با وی، بارها و بارها ساعات بسیار زیادی را انتظار کشیدم تا او در اواخر شب به خانه باز گردد. او پیش از خواب، مدت زمان زیادی دراز می کشد و فکر می کند. شب ها کم می خوابید. تقریبا هر شب فقط دو یا سه ساعت. در چنین زمان هایی دوست ندارد کسی با او حرف بزند. گاهی تلاش می کردم در چنین زمان هایی با او حرف بزنم، اما خشمگین می شد و به من مجال صحبت نمی داد. دیگر عادت کرده بودم. با اینکه در کنارم بود، اما در چنین زمان هایی احساس غربت می کردم. در چند وقت اخیر به نظر می رسید مضطرب و نگران است. به قدری ناآرام بود که هر شب برای خوابیدن قرص مسکن و یا خواب آور می خورد.
آیا شما با دیگر همسران "أسامه" در یک خانه زندگی می کردید؟
خیر، هر کدام در منطقه ای و در خانه ای جداگانه بودیم. دو تن از همسران در شهر قندهار در دو نقطه مختلف شهر بودند. سومی در کابل زندگی می کرد. من هم در کوه های "تورا بورا" سکونت داشتم. هفته ای یک روز پیش من بود. من و دیگر همسران او در ماه یک بار یا هر دو ماه یک بار دور هم جمع می شدیم، البته به درخواست خود "أسامه". معمولا یکی از پسرها را دنبال ما می فرستاد تا در منزل یکی از همسران گرد هم آییم. البته بیشتر وقت ها در خانه "أم عوض" جمع می شدیم. "أسامه" به من اجازه خروج از منزل به تنهایی را نمی داد و می گفت: اگر چیزی لازم داری یکی از بچه ها را برای خرید بفرست.
کمی بیشتر از او بگو؟
در چند وقت اخیر کمتر حرف می زد. بیشتر در فکر فرو می رفت. در چند ماه اخیر گاهی می شد بجای اینکه هفته یک بار پیش من بیاید، دو هفته و یا حتی گاهی سه هفته یک بار سر می زد و وقتی علت را می پرسیدم، می گفت گرفتار است و مشکلات زیادی دارد. می گفت: جلساتش با "ملا عمر" و دیگر رهبران طالبان بیشتر شده از همین رو برای کارهای دیگر کمتر وقت دارد.
بیشترین غذایی که "أسامه" دوست داشت چه بود؟
او بیشتر دوست دارد نان، ماست، عسل و خرما بخورد. گاهی هم گوشت می خورد.
به نظر شما علت اینکه او شما را از خروج از منزل منع می کرد، ترسش از مردان گروه طالبان بود؟
نمی دانم اما بعضی وقتا که می پرسیدم می گفت "می ترسم که طالبان یک روز علیه من بشوند و به دنبال نابودی من و یا انتقام گرفتن از من و خانواده ام باشند. البته این احتمال بیشتر در صورتی ممکن است که آمریکا به یکی از اعضای این گروه پول هنگفتی بدهد و در واقع او را بخرد تا در مقابل ما را بفروشد و لو بدهد، زیرا من اختلافات بسیار اندکی هم با ملا عمر دارم".
آیا "أسامه" برای شما محافظ گذاشته بود؟
بله، تعدادی از نیروهای او از ما حفاظت می کردند. بیشترشان از اعراب که به افغانستان مهاجرت کرده بودند اما بین آنها غیر عرب هم پیدا می شد.
نزدیک ترین فرد به "أسامه" چه کسی بوده است؟
او بیشتر اوقات در مورد "ملا عمر" و "سلیمان أبو غیث" و "أبو حفص" صحبت می کرد. می گفت "اراده و صبر بسیار زیادی دارند". از همین رو هر گاه می خواست به سفر برود، یکی از این سه نفر را با خود به همراه می برد. البته او هم تعداد نسبتا زیادی محافظ شخصی داشت، از مردان قبایل افغان و مبارزان عرب. چندین خودرو هم او را همراهی می کرد.
آیا او تاکنون به شما گفته بود که می خواهد آمریکا را مورد حمله قرار دهد؟
هیچ وقت به ما خبر نداد، فقط همیشه در مورد تسلط و چیرگی آمریکا در جهان و همکاری این کشور با "اسرائیل" سخن می گفت. گاهی می گفت که طرح بزرگی در سر دارد اما جزئیات آن را فاش نمی کرد. "أسامه" معتقد بود که آمریکا اعراب را خار و ذلیل می کند و از همین رو اکثر جوانان عرب از آمریکا نفرت دارند و حاضرند در راه نابودی آن جان بدهند.
آیا چیزی در مورد انفجار سفارت آمریکا در نایروبی و دارالسلام تعریف می کرد؟
او همیشه می گفت که "آمریکا دشمن اول و اصلی است لذا مستحق آن است که چنین بلایی سرش بیاید و سفارت هایش منفجر شوند. آمریکا استحقاق بیش از این را هم دارد. تعدادی از جوانان با امید به خدا موفق شدند با انفجار این دو سفارت درس بزرگی به آمریکا بدهند." او آنها را مدح می کرد اما هیچ گاه نمی گفت که در آن دست داشته است.
وقتی در خانه شما بود، چه کسانی به دیدن او می آمدند؟ و وقتش صرف چه کارهایی می شد؟
در مورد بخش اول پرسش، نمی دانم زیرا نمی گذاشت من مردان غریبه را ببینم. اما در مورد بخش دوم، خانواده، تجارت، اداره شبکه القاعده.
بیشترین تجارت او چه بود؟
زمین و ساختمان. البته شرکت هایی داشت که زیر دست او کار می کردند. این شرکت ها علاوه بر ساختمان سازی، در زمینه راه سازی و غیره نیز فعالیت می کردند. فقط می دانم که در سازندگی افغانستان تلاش بسیار زیادی کرد.
آخرین باری که او را دیدید کی بود؟ چه گفت؟
مدتی پیش از حوادث معروف به ۱۱ سپتامبر. پیش من آمد و گوشی تلفنی به من داد و گفت: با خانواده ات تماس بگیر و بگو که مدت نسبتا طولانی نخواهی توانست با آنان ارتباط برقرار کنی. البته نگفت که قرار است چه اتفاقی بیفتد و ما قرار است به کجا برویم. من هم با مادرم تماس گرفتم و گفتم. خودرویی آماده کرده بود. فورا ما را از آن خانه خارج کرد. به همراه یکی از پسران و یکی از محافظانش ما را به محل دیگری فرستاد. نام آن محل را نمی دانستم، فقط احساس کردم که نزدیک مرز پاکستان هستیم. در منزل شخصی یکی از رهبران قبایل آن منطقه اقامت کردیم. چند روز بعد حوادث ۱۱ سپتامبر رخ داد و فورا جنگ آمریکا علیه "أسامه" و طالبان آغاز شد. آمریکا به افغانستان حمله کرد. ما به مناطق کوهستانی پناه بردیم. حدود ۲ ماه با بچه هایم در یک غار زندگی کردیم. پس از آن یکی از پسران "أسامه" با چند محافظ آمدند و ما را به میان قبایل بردند. پس از رسیدن فهمیدم که در پاکستان هستیم. البته در نزدیکی مرز افغانستان.
شنیده ایم که "أسامه" همواره از درد کلیه رنج می برد. آیا این خبر صحت دارد؟
او همیشه از درد در شکمش رنج می کشید، اما درد کلیه بود یا چیز دیگر نمی دانم. شاید معده اش بوده است. حتی یک بار هم برای درمان به پاکستان رفته بود.
چند وقت است که او را ندیده اید؟
از وقتی به پاکستان آمده ایم. مدت زیادی نیست.
آیا معتقدی که "أسامه" کشته شده است؟
خیر، احساس می کنم که زنده است. اگر کشته می شد همه جهان می فهمیدند. مرگ "أسامه بن لادن" چیزی نیست که پنهان شود.
کار یا فعالیت های مورد او چه بود؟
ماهی گیری بیشتر کاری بود که دوست داشت. چندین بار هم با دوستانش برای ماهی گیری رفت.
آیا ناراحتی که همه جهان به همسرت می گویند "تروریست"؟
خیر، زیرا این قضا و قدر است. البته به نظر من او تروریستی که غرب می گوید، نیست.
آیا چیزی از شبکه القاعده برای شما تعریف می کرد؟
همیشه در مورد افراد یا گروه های مبارز و مجاهد که با او کار می کرد، سخن می گفت. حتی زمان جنگ مبارزان علیه اتحاد جماهیر شوروی.
شما از "أسامه" فرزند داری. آینده آنان را چگونه می بینی؟
برای اصلاح و هدایت آنان در مسیر درست یعنی "کتاب و سنت" تلاش خواهم کرد. این قضا و قدر است و ما نمی توانیم با آن مخالفت کنیم.
وقتی طالبان مدرسه ها را جمع کرد و تدریس به جز دروس دینی در افغانستان منع شد، فرزندان شما چه می کردند؟
"أسامه" برای آنان معلم خصوصی گذاشته بود که به آنان انگلیسی، کامپیوتر، عربی، ریاضی و غیره درس می داد.
آیا این تفرقه و بی عدالتی نیست که فرزندان شما درس بخوانند اما افغانی ها محروم باشند؟
تعلیم حق مسلم هر کودکی است اما تعطیلی مدارس که به دستور و خواست "أسامه" نبود، طالبان این کار را کرد.
به عنوان آخرین سوال، آیا فکر می کنی که یک روز "أسامه" بتواند دوباره پیش شما بیاید؟ و آیا با توجه به وضعیتی که دارد، او را می پذیرید؟
نمی دانم که بتواند و یا نتواند که بیاید. اما در مورد پذیرفتن یا نپذیرفتن او باید در همان موقع تصمیم گرفت زیرا وضعیت "أسامه" با همه متفاوت است.
atynews.com
http://www.atynews.com/fa/img/inn_b_lid.gif به گزارش آتی نیوز به نقل از شیعه آنلاین، رسانه های مختلف جهان در تاریخ پنجم سپتامبر ۲۰۰۵ یعنی تنها شش روز مانده به چهارمین سالگرد حادثه تروریستی ۱۱ سپتامبر، خبر کشته شدن "أسامه بن لادن" را به طور گسترده اعلام کردند. اما با فاصله چند روز مجله عربستانی "المجله" با هدف تکذیب آن خبر، گفتگویی با یکی از همسران "بن لادن" منتشر کرد.
به رغم اینکه نام آن زن و اینکه چندمین همسر رهبر گروهک تروریستی القاعده بوده در آن گفتگو اعلام نشده بود، اما در همان زمان گفتگویی خواندنی به نظر می رسید و اطلاعات و برخی رازهای زندگی "أسامه بن لادن" را فاش کرد.
خبرنگار "المجله" در ابتدای گفتگوی خود نوشت: بالا و پایین رفتن از کوه ها برای رسیدن به همسر "بن لادن" که چند روز پیش از آغاز حمله آمریکا به افغانستان، محل اقامتش را ترک کرده بود، کار بسیار دشواری است اما با توجه به اهمیت و جذابیت این گفتگو، من راضی شدم این سختی و مشکل را بر دوش بگیرم.
پس از رسیدن به خانواده "بن لادن" تازه با مشکلی جدید که مشکل اصلی بود مواجه شدم و آن راضی کردن آنان برای انجام این گفتگو بود، به خصوص اینکه زندگی "بن لادن" بیش از اینکه روشن و آشکار باشد، از اسرار محرمانه بسیار زیادی برخوردار است. این احتمال وجود دارد که این اسرار تا آخر عمر، او را همراهی کند، اسراری مانند محل زندگیش.
بالاخره موفق شدم یکی از همسران "بن لادن" به نام خانم "أ . س" را راضی به انجام این گفتگو کنم، البته با این شرط پذیرفت چنین کاری کند که او را معرفی نکنم و نامش را محرمانه نگه دارم. از دیگر شروط وی برای انجام این گفتگو، عکس نگرفتن از او بود. ما هم که در هر صورت مایل به انجام این گفتگو بودیم، به همه شروط وی تن دادیم. البته خبر داشتیم که او پس از خروج از افغانستان ]و رفتن به پاکستان[ شناسایی و مورد تحقیق و بازجویی قرار گرفته بود، اما در هر صورت او می ترسید که با این مصاحبه و انتشار نام و عکسش، زندگی و رفت و آمدش مشکل تر شود.
در نهایت تنها او را راضی کردیم که لااقل اجازه دهد که این گفتگو را ضبط کنیم تا صدایش را برای آرشیو خودمان داشته باشیم. او هم پذیرفت. بدین ترتیب ما در نهایت موفق شدیم پس از حدود دو ماه، به این زن برسیم و گفتگوی خود با او را آغاز کنیم.
گفتگوی ما آغاز شد. او زنی بسیار آرام بود. دقیقا مانند خود "بن لادن". اعتماد به نفس بسیار زیادی هم داشت. در پاسخ دادن به پرسش هایمان اصلا تردید نداشت. قاطعانه جواب می داد. در خانه ای ساده و محقر زندگی می کرد. با همسایه ها رفت و آمد طبیعی داشت و هیچ مانعی برای خود نگذاشته بود. او حدود چهار سال بود که "أسامه" را ندیده است. پرسش های خود را این گونه آغاز کردیم:
در ابتدا برایمان شرح بدهید که زندگی شما با "أسامه" چگونه است؟
من در دوران زندگیم با وی، بارها و بارها ساعات بسیار زیادی را انتظار کشیدم تا او در اواخر شب به خانه باز گردد. او پیش از خواب، مدت زمان زیادی دراز می کشد و فکر می کند. شب ها کم می خوابید. تقریبا هر شب فقط دو یا سه ساعت. در چنین زمان هایی دوست ندارد کسی با او حرف بزند. گاهی تلاش می کردم در چنین زمان هایی با او حرف بزنم، اما خشمگین می شد و به من مجال صحبت نمی داد. دیگر عادت کرده بودم. با اینکه در کنارم بود، اما در چنین زمان هایی احساس غربت می کردم. در چند وقت اخیر به نظر می رسید مضطرب و نگران است. به قدری ناآرام بود که هر شب برای خوابیدن قرص مسکن و یا خواب آور می خورد.
آیا شما با دیگر همسران "أسامه" در یک خانه زندگی می کردید؟
خیر، هر کدام در منطقه ای و در خانه ای جداگانه بودیم. دو تن از همسران در شهر قندهار در دو نقطه مختلف شهر بودند. سومی در کابل زندگی می کرد. من هم در کوه های "تورا بورا" سکونت داشتم. هفته ای یک روز پیش من بود. من و دیگر همسران او در ماه یک بار یا هر دو ماه یک بار دور هم جمع می شدیم، البته به درخواست خود "أسامه". معمولا یکی از پسرها را دنبال ما می فرستاد تا در منزل یکی از همسران گرد هم آییم. البته بیشتر وقت ها در خانه "أم عوض" جمع می شدیم. "أسامه" به من اجازه خروج از منزل به تنهایی را نمی داد و می گفت: اگر چیزی لازم داری یکی از بچه ها را برای خرید بفرست.
کمی بیشتر از او بگو؟
در چند وقت اخیر کمتر حرف می زد. بیشتر در فکر فرو می رفت. در چند ماه اخیر گاهی می شد بجای اینکه هفته یک بار پیش من بیاید، دو هفته و یا حتی گاهی سه هفته یک بار سر می زد و وقتی علت را می پرسیدم، می گفت گرفتار است و مشکلات زیادی دارد. می گفت: جلساتش با "ملا عمر" و دیگر رهبران طالبان بیشتر شده از همین رو برای کارهای دیگر کمتر وقت دارد.
بیشترین غذایی که "أسامه" دوست داشت چه بود؟
او بیشتر دوست دارد نان، ماست، عسل و خرما بخورد. گاهی هم گوشت می خورد.
به نظر شما علت اینکه او شما را از خروج از منزل منع می کرد، ترسش از مردان گروه طالبان بود؟
نمی دانم اما بعضی وقتا که می پرسیدم می گفت "می ترسم که طالبان یک روز علیه من بشوند و به دنبال نابودی من و یا انتقام گرفتن از من و خانواده ام باشند. البته این احتمال بیشتر در صورتی ممکن است که آمریکا به یکی از اعضای این گروه پول هنگفتی بدهد و در واقع او را بخرد تا در مقابل ما را بفروشد و لو بدهد، زیرا من اختلافات بسیار اندکی هم با ملا عمر دارم".
آیا "أسامه" برای شما محافظ گذاشته بود؟
بله، تعدادی از نیروهای او از ما حفاظت می کردند. بیشترشان از اعراب که به افغانستان مهاجرت کرده بودند اما بین آنها غیر عرب هم پیدا می شد.
نزدیک ترین فرد به "أسامه" چه کسی بوده است؟
او بیشتر اوقات در مورد "ملا عمر" و "سلیمان أبو غیث" و "أبو حفص" صحبت می کرد. می گفت "اراده و صبر بسیار زیادی دارند". از همین رو هر گاه می خواست به سفر برود، یکی از این سه نفر را با خود به همراه می برد. البته او هم تعداد نسبتا زیادی محافظ شخصی داشت، از مردان قبایل افغان و مبارزان عرب. چندین خودرو هم او را همراهی می کرد.
آیا او تاکنون به شما گفته بود که می خواهد آمریکا را مورد حمله قرار دهد؟
هیچ وقت به ما خبر نداد، فقط همیشه در مورد تسلط و چیرگی آمریکا در جهان و همکاری این کشور با "اسرائیل" سخن می گفت. گاهی می گفت که طرح بزرگی در سر دارد اما جزئیات آن را فاش نمی کرد. "أسامه" معتقد بود که آمریکا اعراب را خار و ذلیل می کند و از همین رو اکثر جوانان عرب از آمریکا نفرت دارند و حاضرند در راه نابودی آن جان بدهند.
آیا چیزی در مورد انفجار سفارت آمریکا در نایروبی و دارالسلام تعریف می کرد؟
او همیشه می گفت که "آمریکا دشمن اول و اصلی است لذا مستحق آن است که چنین بلایی سرش بیاید و سفارت هایش منفجر شوند. آمریکا استحقاق بیش از این را هم دارد. تعدادی از جوانان با امید به خدا موفق شدند با انفجار این دو سفارت درس بزرگی به آمریکا بدهند." او آنها را مدح می کرد اما هیچ گاه نمی گفت که در آن دست داشته است.
وقتی در خانه شما بود، چه کسانی به دیدن او می آمدند؟ و وقتش صرف چه کارهایی می شد؟
در مورد بخش اول پرسش، نمی دانم زیرا نمی گذاشت من مردان غریبه را ببینم. اما در مورد بخش دوم، خانواده، تجارت، اداره شبکه القاعده.
بیشترین تجارت او چه بود؟
زمین و ساختمان. البته شرکت هایی داشت که زیر دست او کار می کردند. این شرکت ها علاوه بر ساختمان سازی، در زمینه راه سازی و غیره نیز فعالیت می کردند. فقط می دانم که در سازندگی افغانستان تلاش بسیار زیادی کرد.
آخرین باری که او را دیدید کی بود؟ چه گفت؟
مدتی پیش از حوادث معروف به ۱۱ سپتامبر. پیش من آمد و گوشی تلفنی به من داد و گفت: با خانواده ات تماس بگیر و بگو که مدت نسبتا طولانی نخواهی توانست با آنان ارتباط برقرار کنی. البته نگفت که قرار است چه اتفاقی بیفتد و ما قرار است به کجا برویم. من هم با مادرم تماس گرفتم و گفتم. خودرویی آماده کرده بود. فورا ما را از آن خانه خارج کرد. به همراه یکی از پسران و یکی از محافظانش ما را به محل دیگری فرستاد. نام آن محل را نمی دانستم، فقط احساس کردم که نزدیک مرز پاکستان هستیم. در منزل شخصی یکی از رهبران قبایل آن منطقه اقامت کردیم. چند روز بعد حوادث ۱۱ سپتامبر رخ داد و فورا جنگ آمریکا علیه "أسامه" و طالبان آغاز شد. آمریکا به افغانستان حمله کرد. ما به مناطق کوهستانی پناه بردیم. حدود ۲ ماه با بچه هایم در یک غار زندگی کردیم. پس از آن یکی از پسران "أسامه" با چند محافظ آمدند و ما را به میان قبایل بردند. پس از رسیدن فهمیدم که در پاکستان هستیم. البته در نزدیکی مرز افغانستان.
شنیده ایم که "أسامه" همواره از درد کلیه رنج می برد. آیا این خبر صحت دارد؟
او همیشه از درد در شکمش رنج می کشید، اما درد کلیه بود یا چیز دیگر نمی دانم. شاید معده اش بوده است. حتی یک بار هم برای درمان به پاکستان رفته بود.
چند وقت است که او را ندیده اید؟
از وقتی به پاکستان آمده ایم. مدت زیادی نیست.
آیا معتقدی که "أسامه" کشته شده است؟
خیر، احساس می کنم که زنده است. اگر کشته می شد همه جهان می فهمیدند. مرگ "أسامه بن لادن" چیزی نیست که پنهان شود.
کار یا فعالیت های مورد او چه بود؟
ماهی گیری بیشتر کاری بود که دوست داشت. چندین بار هم با دوستانش برای ماهی گیری رفت.
آیا ناراحتی که همه جهان به همسرت می گویند "تروریست"؟
خیر، زیرا این قضا و قدر است. البته به نظر من او تروریستی که غرب می گوید، نیست.
آیا چیزی از شبکه القاعده برای شما تعریف می کرد؟
همیشه در مورد افراد یا گروه های مبارز و مجاهد که با او کار می کرد، سخن می گفت. حتی زمان جنگ مبارزان علیه اتحاد جماهیر شوروی.
شما از "أسامه" فرزند داری. آینده آنان را چگونه می بینی؟
برای اصلاح و هدایت آنان در مسیر درست یعنی "کتاب و سنت" تلاش خواهم کرد. این قضا و قدر است و ما نمی توانیم با آن مخالفت کنیم.
وقتی طالبان مدرسه ها را جمع کرد و تدریس به جز دروس دینی در افغانستان منع شد، فرزندان شما چه می کردند؟
"أسامه" برای آنان معلم خصوصی گذاشته بود که به آنان انگلیسی، کامپیوتر، عربی، ریاضی و غیره درس می داد.
آیا این تفرقه و بی عدالتی نیست که فرزندان شما درس بخوانند اما افغانی ها محروم باشند؟
تعلیم حق مسلم هر کودکی است اما تعطیلی مدارس که به دستور و خواست "أسامه" نبود، طالبان این کار را کرد.
به عنوان آخرین سوال، آیا فکر می کنی که یک روز "أسامه" بتواند دوباره پیش شما بیاید؟ و آیا با توجه به وضعیتی که دارد، او را می پذیرید؟
نمی دانم که بتواند و یا نتواند که بیاید. اما در مورد پذیرفتن یا نپذیرفتن او باید در همان موقع تصمیم گرفت زیرا وضعیت "أسامه" با همه متفاوت است.
atynews.com